یعنی مهندس رادپی را ببرد برای نیروی هوایی؟

بله داریوش اسکویی معاون برنامه‌ریزی بود که با مشقات و زحمات فوق‌العاده برنامه پنجم را به نحو احسن تکمیل کرد و به موقع تحویل داد. آقای دکتر راسخ معاون امور اجتماعی بود، علی هزاره مسوول بودجه و معاون نخست وزیر، علی دفتریان معاون اداری، بعدا هم شروع کردیم مرکز کامپیوتری تشکیل بدهیم و با معرفی مهندس رادپی مسوولیت این کار را به مهندس بهروز واگذار کردم. به محض اینکه ما یک مرکز کامپیوتر ایجاد کردیم تمام وزارتخانه‌ها گفتند ما هم کامپیوتر می‌خواهیم. خیلی بامزه بود وزارت کشاورزی یک مقداری ماشین کامپیوتر خریده بود. من اصرار کردم که باید بروم بازدید کنم. وارد شدم دیدم که از زیر در درز هست، یعنی خاک همیشه می‌آمد توی اتاقی که این کامپیوترها را نصب کرده بودند. یعنی هیچ کس با این کامپیوترها کار نداشت، در صورتی که کامپیوترهای ما تمام در اتاق‌هایی گذاشته شده بودند که هوا تصفیه می‌شد و مرتبا مورد استفاده بود. بعد البته وزارت مالیه هم کامپیوتر گرفت. اینها در واقع اقلا در آن موقع با این کامپیوتر فقط کارهای پیش پا افتاده و ساده انجام می‌دادند. در هر حال تا آنجایی که ما اطلاع داشتیم هیچ کدامشان در آن وقت کار چشم‌گیری انجام ندادند. فیروز وکیل، که بعدا شدمعاون، آن‌موقع تحت نظر خسرو بهروز مسوول کامپیوتر بود و او از لحاظ تهیه برنامه و ربط دادن جداول (matrix) بزرگ با یکدیگر و اثرات سرمایه‌گذاری و تغییر در هر بخش اقتصادی روی دیگر بخش‌ها و داده‌های اقتصادی از کامپیوترها استفاده زیادی می‌کرد. ضمنا تحت نظر مهندس بهروز برنامه‌ آموزشی وسیعی و هم چنین برنامه تبدیل کامپیوتر از لاتین به فارسی انجام گرفت. اینها افرادی بودند که مسوولیت قبول می‌کردند. واقعا همه‌شان انسان‌های پرارزشی بودند. همه‌شان را غیر از مهندس رادپی و بهروز از روز اول می‌شناختم. رادپی و بهروز قبلا در بخش‌خصوصی مهندس مشاور بودند، که بعد من راجع به آنها شنیدم و خواهش کردم آمدند سازمان برنامه و همیشه از این تصمیم خوشحال بودم.

ارائه برنامه پنجم در حضور شاه

بعد رسیدیم به آنجایی که برنامه تهیه شده بود. حالا قضیه ارائه و توضیح (Peresentation) برنامه مطرح شده. من با هویدا مطرح کردم که بالاخره چطور میل دارید برنامه پنجم حضور شاه طرح بشود. گفت من فکر می‌کنم، به شما می‌گویم. گفتم پیشنهاد من به شما این است که چون برنامه پیچیده است، چون برنامه‌ای است که وقت می‌خواهد، توجه می‌خواهد، خیلی قشنگ می‌شد اگر ما یک میزگردی درست می‌کردیم که شاه بالا می‌نشستند، وزرا دور تا دور، ماها همین طور، و ما اول کلیات برنامه را و بعد هر بخش را جداگانه به شاه عرضه می‌کردیم. این به فکر خودم نرسیده بود، ولی یک کسی پیشنهاد به من کرده بود، فکر می‌کنم رادپی، که ما برویم شیراز، تخت جمشید، در همان چادرهایی که جشن‌های دوهزار و پانصد ساله را برپا کرده بودند، برنامه را حضور شاه مطرح کنیم. به هویدا گفتم آنجا، دور از تهران، در یک جو خیلی آرام به مسائل واقعی کشور بپردازیم و شاه تصمیمشان را در آنجا بگیرند و ابلاغ کنند، که ما تمام کنیم و بنویسیم و توزیع کنیم. کل افرادی که من پیشنهاد می‌کردم در حدود بیست و پنج نفر بودند. گفت بسیار خوب، من فکر می‌کنم بعد به شما خبر می‌دهم. هویدا رفت و برگشت، گفت خدی با اصولش همه موافقیم، خیلی خوب است، شاه هم تشریف می‌آورند. ولی من می‌خواهم تو تمام وزرا و همه معاون‌ها و روسای دستگاه‌های دولتی را هم دعوت کنی.

یعنی همان معاونین همه وزارتخانه‌ها را؟

بله. تمام آنها را. هر وزیری چندین معاون داشت و تعداد دستگاه‌های دولتی هم زیاد بودند. گفت همچنین تمام روزنامه‌نویس‌ها و تلویزیون‌ همه را دعوت بکن. گفتم آقا اینکه می‌شود یک نمایش گنده. گفت نه، لیست را درست کنید. لیست را تهیه کردم، سیصد و سی چهل نفر شد. این دستور مستقیم هویدا به من بود. خیلی مهم است این را یادآوری بکنم. حالا بعد برمی‌گردم به این مطلب. گفتم بسیار خوب. نشستم با همکارانم مشورت کردم. رادپی مسوول این کار شد، برای اینکه یک آدم فوق‌العاده ارگانیزه بود، بلد بود چه جوری سازمان بدهد. رادپی را مسوول کردم برای سازمان دادن به نمایش برنامه پنجم در نزد شاه. تمام هتل تخت جمشید را گرفتیم.، البته جای شاه و نخست‌وزیر روشن بود. برای وزرا هر یک اتاق گرفتیم وقتی که رسیدیم به آنجا تمام این ترتیبات درست شده بود. گفتم یک هفته قبل از تشریف‌فرمایی شاه ما همه می‌رویم آنجا که من خودم روز به روز هم سازمان و روش کار را ببینم، و هم تمرین (Rehearse) بکنیم که چی می‌خواهیم جلوی شاه و وزرا بگوییم. در آن چادر بزرگ میز و صندلی گذاشته بودیم. من حتی طرز نشستن افراد را با نخست‌وزیر صحبت کردم. گفتم، آقای نخست‌وزیر چون شما مسوول برنامه هستید من پیشنهاد می‌کنم شما در صدر صف برنامه‌ریزان بنشینید و آقایان وزرا و روسای دستگاه‌های دولتی روبه‌رو و شاه هم در صدر، بین برنامه‌ریزان و وزرا، به طوری که هر دو طرف را به راحتی ببینند و مخاطب قرار دهند. هویدا گفت نه، من می‌نشینم آن طرف با وزرا. گفتم هر جور میل دارید. شکل کار این طوری شده بود که ما یک طرف نشسته بودیم، من اول، مقدم بعد از من، به ترتیب خط جلو، پشت‌مان تمام همکارانمان که مسوول بخش‌های برنامه بودند نشسته بودند؛ روبه‌رو آقایان وزرا و معاونین، البته ابتدا معاونین طرح. برنامه، ولی چون هویدا گفته بود من معاونان دیگر را هم دعوت کرده بودم؛ بعد روسای دستگاه‌های مختلفه دولتی. روزنامه‌نگاران و مخبرین تلویزیون جداگانه روبه‌روی شاه قرار گرفته بودند.

من یک هفته با همکارانم تمرین (rehearse) کردیم. گزارش هر یک از برنامه‌ریزان حداکثر بیشتر از پنج دقیقه طول نمی‌کشید. همه با یک لغت شروع می‌کردند. شاهنشاها. هیچ القاب، یا کلماتی مثل به شرفعرض برسد، از این نوع حرف‌ها وجود نداشت. هیچ شاهنشاها،‌ برنامه کشاورزی کشور بدین شرح است، یا خلاصه برنامه بدین شرح است، برنامه را یک به یک می‌گفتند. طرز حرف زدنشان، طرز بیانشان، ساده و محکم بود. خدا بیامرزد، آقای مهندس خبیری مسوول کارهای ساختمانی و شهرسازی بود روز اول بلند شد که صحبت کند، گفتم که تو مثل امیرارسلان رومی صحبت می‌کنی. آرام‌تر باش. همه به یک تن یک نواخت، نه یک نواخت خسته‌کننده، ولی بدون این‌که هیچ هیجانی داشته باشند مطالب خود را بیان می‌کردند. یک هفته با بچه‌ها تمرین کردم. شاه آمدند، جلسات شروع شد.

ادامه دارد