دیدگاه
مکتب تاریخی موجب پیدایش مکتب نهادی شد
درباره جایگاه نظریه و مطالعات تجربی در علم اقتصاد، منگر و اشمولر موافق بودند که هر دو ضروری است. با این حال آنها در مورد تاکیدی که باید بر هر یک و نقش آن در گسترش نتایج قرار داده شود، با یکدیگر اختلافنظر داشتند. منگر استدلال میکرد که اقتصاد محض مبتنیبر فروض یا تعمیم کلی، میتواند از طریق تحلیل منطقی صحیح برای رسیدن به نتایج مفید و دارای قابلیت کاربرد وسیع گسترش یابد؛ اما قضایای مبتنیبر دادههای تجربی، تنها برای دادههای محدود که براساس آن بنا شدهاند، درست خواهد بود. از آنجا که دادههای تجربی همواره جزئی هستند و مقید به زمان و مکان میباشند، لذا نتایج به دست آمده از آنها دارای عمومیت محدود است. در حالی که قضایای درست و کلی میتواند به طور منطقی از فروضی که توسط زمان، مکان یا شرایط خاص مقید نشده است، به دست آید.
مطالعات تجربی به دو طریق در روش منگر مورد استفاده قرار میگیرد:
اول: جهت بررسی صحت (Verify) نتایج تحقیق نظری.
دوم: برای کاربرد اصول نظریه در موارد خاص یا مسائل سیاستی.
در واقع مطالعات تجربی برای تعریف وضعیتی که در آن اصول نظری به کار رفتهاند و برای محدود کردن قابلیت کاربرد نتایج لازم هستند. دادهها به عنوان پل میان اصول اقتصاد محض و مسائل سیاستی اقتصاد کاربردی به کار میروند. از این رو منگر در مورد کاربرد نظریه محض در مسائل کاربردی بدون مطالعات تجربی عمیق هشدار میداد.
اشمولر نیز طرفدار استفاده از مطالعات تجربی بود؛ اما روش قیاس منطقی منگر را به سه دلیل رد میکرد:
اول: فروض آن غیرواقعی هستند.
دوم: درجه بالای تجرید دارند که آن را تا حد زیادی برای اقتصاد جهان واقعی نامناسب میسازد.
سوم: خالی از محتوای تجربی است. لذا اکتفا به نظریه در مطالعه پرسشهای مهم برای اقتصاددانان بیفایده است.
اشمولر اقتصاد را به عنوان مجموعهای پویا و تطوری از نهادهای مرتبط با یکدیگر میدانست که قوانین توسعه آن نمیتواند توسط نظریه تجریدی انتخاب مقید درک شود. در پاسخ به این پرسش که چگونه قوانین تاریخی توسعه اقتصادی و تحول، باید تعیین شوند؟
اشمولر پنج فصل مقدماتی کتابش را به نام گروند ریس (کلیات)، به تاریخ و روش علم اقتصاد اختصاص داد، نقطه آغاز روش وی، تحقیق تجربی به جای فروض بود. دومین گام، سازماندهی دادهها به شیوهای منطقی بود تا ماهیت اساسی پدیدههای اقتصادی به دست آید.
سومین گام مشخص ساختن رابطه میان پدیدهها در شرایط گسترش و تعامل آنها بود که در حال تغییر مستمر بودند. این رویه را میتوان به عنوان روایت اولیه از روش گشتالت (روش بررسی چگونگی تکوین و شکل گرفتن پدیدهها) و کاربرد الگوهای نمونه تفسیر کرد.جدال روشها دارای تاثیر چشمگیری بر توسعه علم اقتصاد بود. حمله اشمولر به روش قیاسی به عنوان روش خالی از محتوای تجربی با نقدهای مشابه توسط مورخان اقتصادی بریتانیایی مانند «جان.ا.هابسون» و نهادگرایان آمریکایی به رهبری «توریستین وبلن» منطبق است. این منتقدان، طرفداران اقتصاد نئوکلاسیک را وادار کردند تا مطالعات تجربی را به طور کاملتر به داخل جریان اصلی اندیشه و کاربرد اقتصادی بیاورند. بعد از جدال روشها، ترکیبی از مطالعات تجربی و نظری توسط اقتصاددانان پذیرفته شد.
مکتب تاریخی و مکتب نهادی
از نظر هولتن (۲۰۰۲) مکتب تاریخی بر اندیشه نهادگرایی؛ به ویژه نسل اول نهادگرایان آمریکایی؛ یعنی کامونز، وبلن، میشل و کلارک، تاثیر گذاشته است. هر چند هر دو مکتب نهادی و تاریخی در عصر حاکمیت اقتصاد نئوکلاسیک، در حاشیه قرار داشتهاند؛ ولی باید از ارزش بیشتری برای محققان برخوردار باشد؛ چون تفسیر کلان از پدیدههای اقتصادی اجتماعی ارائه میکنند. از نظر مکتب تاریخی علم اقتصاد باید بیشتر به تکامل جامعهها و کمتر با قیمتگذاری و تخصیص منابع سر و کار داشته باشد. از نظر کامونز مکتب تاریخی مفاهیم آداب و رسوم، مالکیت و تضاد منافع را به درون علم اقتصاد آورد که صراحتا در مکتب کلاسیک نادیده گرفته شده بود. مکتب تاریخی منجر به پیدایش مکتب نهادی شد که بر رسم و سنت، قوانین، حقوق مالکیت و عدالت به عنوان عوامل مهم در علم اقتصاد تاکید میکرد. کامونز مانند مکتب تاریخی از مطالعات موردی بهره میجوید، مکتب تاریخی و مکتب نهادی هر دو با مطالعات موردی کار میکنند. با این تفاوت که مطالعات موردی مکتب تاریخی، کلانگراتر و غنیتر در جزئیات است.
از سوی دیگر نمیتوان انکار کرد که نسبیگرایی در تفکر نهادگرایان مانند نسبیگرایی اقتصاد تورستین و بلن رابطه نزدیکی با نسبیگرایی در اندیشه مکتب تاریخی آلمان دارد. طریق دیگر اثرگذاری مکتب تاریخی آلمان بر نهادگرایان آمریکایی آن بود که تعدادی از اقتصاددانان آمریکایی به رهبری کامونز تاکید داشتند که برای تعیین اهداف سیاست اقتصادی باید جنبههای اجتماعی- اخلاقی این اهداف را در نظر گرفت.
تاثیر مکتب تاریخی بر دانشمندان علوم اجتماعی تا بدانجا بود که ماکس وبر در سخنرانی افتتاحیهاش به عنوان استاد اقتصاد و علم مالی در دانشگاه فریبورگ خودش را یکی از نمایندگان جوان مکتب تاریخی آلمان نامید.
درسهایی از مکتب تاریخی
بر اساس مباحث گذشته، مهمترین درسهایی که از مکتب تاریخی میتوان گرفت عبارتند از:
مکمل بودن روش تاریخی و روش نظری
ایرادهای مکتب تاریخی بر دیدگاه کلاسیکها (و نئوکلاسیکها) حاکی از آن است که روش نظری به تنهایی برای تحلیل اقتصادی کفایت نمیکند. طرفداران روش نظری معتقدند قوانین اقتصادی بر هر مکان و زمانی صادق هستند و سیاست اقتصادی برگرفته از این قوانین، جهان روا است. مکتب تاریخی در مقابل آن، اصل «نسبیت» را مطرح میکند؛ زیرا بر این باور است که ممکن نیست یک آیین اقتصادی ثابت بدون تفاوت بر هر زمان و هر کشور قابل اجرا باشد. لذا قوانین اقتصادی دارای اعتبار نسبی هستند و مانند قوانین فیزیک و شیمی نمیباشند. در واقع، تاریخ با دگرگون کردن اوضاع، میتواند اثر قانون را خنثی سازد.از سوی دیگر مکتب تاریخی به جای روش قیاسی، استقرای مبتنی بر واقعیتهای عینی را مطرح میکند. از نظر مکتب تاریخی، اقتصاد نئوکلاسیک آنقدر تجریدی است که نمیتواند در عمل به دولت یا شهروندان کمک زیادی کند. مکتب تاریخی در مقابل، استفاده از تاریخ به عنوان روش تفسیر پدیدههای اقتصادی، بررسی آمار گذشته هر اقتصاد و اتخاذ روش استقرایی را مطرح میکرد؛ زیرا بر این باور است که پدیدههای اقتصادی طی فرآیندی طولانی رشد یافتهاند.
جدول شماره (۱) روشها و آموزههای دو مکتب کلاسیک و تاریخی را با یکدیگر مقایسه میکند.
ارسال نظر