تاریخ معاصر- از خاطرات جعفر شریف امامی
ابتهاج به ایرانیها اعتماد نداشت
بانک توسعه صنعت و معدن ایران، نسخهای از تجربیات مالی خصوصی بود که پیشتر زیر نظر بانک بینالمللی توسعه و بازسازی در کشورهای همسایه، پاکستان، ترکیه و هند شروع شده بود. تاسیس این بانک در ایران، حاصل پیشنهادی بود که ابوالحسن ابتهاج، رییس سازمان برنامه ایران، در کنفرانس توسعه صنعتی بینالمللی در سانفرانسیسکو (در اکتبر ۱۹۵۷) به آندره مایر، از مدیران شرکت لازارد ارائه کرد. بانک بینالمللی توسعه و بازسازی، از همان آغاز به این برنامه پیوست و سندیکای موسسات مالی اروپای غربی و آمریکا، شرکتهای صنعتی تحت رهبری لازارد و شرکت سرمایهگذاری بینالمللی «چیس»، عملیات تاسیس بانک مذکور را در ایران آغاز کردند. اما تاسیس این بانک در ایران مخالفانی نیز داشت که از جمله آنها، جعفر شریف امامی بود. او با این برداشت که تاسیس این بانک سرمایههای بخش صنعت را به سازمان برنامه میبرد، در جلسات به عنوان مخالف صحبت کرده و هر بار تاسیس این بانک را به عقب میانداخت. اقدامی که در نهایت با دستور محمدرضا پهلوی متوقف شد و بانک توسعه صنعت و معدن ایران تاسیس شد. در بخش دیگری از خاطرات شریفامامی که در مصاحبه با حبیباللهلاجوردی در کتاب خاطرات جعفر شریفامامی چاپ شده، شرح مناقشات میان او و ابتهاج آورده میشود.
ابتهاج طرح بانک صنعتی را یک جوری نوشته بود که همه اختیارات میرفت به سازمان برنامه، البته معایب دیگری هم داشت آن طرح و آن این بود که اختیارات وسیعی به خارجیها داده بود.
یادم هست آن لازار فرر (Lazard Fereres) اینها شریک بودند و [قرار بود] اینها مدیرعامل تعیین بکنند. نمیدانم هر کاری، انتخاب، انتصاب افراد، چه و فلان و اینها. بعد هم استفاده از اعتبارات دولت، همه چیزها، یک جوری بود که خیلی خارجیها از این میتوانستند حتی سوءاستفاده بکنند. این طرح را که آوردند در شورا، من مخالفت میکردم، ولی هر دفعه فقط یک ایرادش را میگفتم. همه ایرادات را یک جا نمیگفتم. خوب، تصدیق میکردند که این ایراد وارد است. ابتهاج این را برمیداشت و میبرد که اصلاحش بکند و دو مرتبه بیاورد. آن وقت برای اصلاحش باید دومرتبه بیاید [با] آنها مذاکره بکند چون این با موافقت خارجیها بود. آنها بایستی که [در مذاکره] شرکت بکنند چون [قرار بود] آنها اداره کنند، از این حرفها.
خلاصه این کار چندین ماه طول کشید. هر دفعه میآورد، من یک ایراد میگرفتم و میگفتم که این جای آن باید اینطور باشد به این دلیل، به این دلیل. همه تصدیق میکردند. ابتهاج باز برمیداشت میبرد. بعد از دو ماه، یک ماه، دو ماه [طرح را] میآورد [و میگفت] که با آنها مذاکره کردم و دو مرتبه مطرح میکرد. [و من] یک ایراد دیگر میگرفتم.
من این کار را مخصوصا برای این میکردم که اعتباراتی که در اختیار ما هست اینها نرود به سازمان برنامه بلکه از آن برای صنایع استفاده [بشود]. چون اگر میرفت به سازمان برنامه، آن وقت ممکن بود مثلا برای راهسازی، برای سدسازی برای کارهای دیگر از آن استفاده بشود و آن چیزی که من علاقه داشتم به آن- که مساله صنایع بود- از بین میرفت.
یک روز محمدرضا پهلوی من را خواست و گفت، «بس است دیگر از این مخالفتهایی که میکنید. دیگر بیش از این مخالفت نکن. برو خودت این نمایندگان لازار فرر را بخواه. آن جوری که دیگر ایراد ندارد، با آنها صحبت بکن. قرارداد را امضا کن و بعد هم ببر مجلس. خودت هم ماموری که از مجلس بگذرانی.» [من هم گفتم،] «چشم.»
آن نمایندگان را خواستم. یک تغییراتی در آن اساسنامه بانک که آنها نوشته بودند، دادم و رفتم به مجلس دادم و از مجلس و سنا هم خودم گذراندم.
یعنی این بانکی که بعدا معروف شد به بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران؟
همین توسعه صنعتی و معدنی. بنده این را چندین ماه عقبش انداخته بودم برای این اختلافی که با آقای ابتهاج داشتیم. البته میدانید، من فکر میکنم ابتهاج سوءنیتی نداشت، اما [خیلی] معتقد به خارجی بود و میل داشت که کارها را با نظر آنها انجام بدهد و خیلی دست باز با آنها رفتار میکرد و حال آنکه با ایرانیها خیلی شدید عمل میکرد، همیشه بعد هم میخواست تمام اختیارات در سازمان برنامه متمرکز باشد که با این کار بنده البته موافقت نمیکردم.
البته باید به شما بگویم که خود ابتهاج به من خیلی اعتقاد داشت. همان موقع که من در سنا بودم، او آمد به سازمان برنامه و به وسیله دشتی و چند نفر از دوستان سناتور من، از من خواهش کرد که از سنا بیایم بیرون و برای کارهای اجرایی معاون او باشم. من قبول نکردم و گفتم، «آقا، اینجا من وضعم مطمئن است و سه سال که قطعی است. شش سالش هم احتمالی [است]. این است که نمیآیم آنجا» و قبول نکردم.
ما، هر مرتبه که جلسه شورای [عالی] اقتصاد بود، با ابتهاج مناقشه داشتیم، برای اینکه یک مطلبی که من میگفتم او مخالفت میکرد و بعد شروع میکردیم جلوی شاه با هم مخالفت کردن. [ابتهاج] به علت اینکه یک قدری عصبانی بود، زود از کوره در میرفت. یک مطالبی میگفت که همه را ناراحت میکرد. خودش را هم ناراحت میکرد. به این جهت آن وقت به او دیگر نظر مساعدی نبود.
به هر صورت، کار بانک را بنده خودم از مجلس گذراندم و قرار شد تشکیل بشود. تشکیل شد، فلان و اینها. اتفاقا موقعی آماده افتتاح بود که اقبال رفته بود به آمریکا برای یک ماه و من کفیل نخستوزیری بودم. قرار شد که من خودم بانک را افتتاح بکنم. بانکی را که چند ماه [با تاسیس آن] مخالفت کرده بودم، عقبش انداخته بودم، مامور شدم هم خودم به تصویب برسانم هم بعد خودم افتتاحش بکنم. البته اول من همیشه ناراحت بودم از این بانک، از جهت اینکه شصت میلیون تومان از اعتباراتی که در اختیار وزارت صنایع بود را برده بود به آنجا. ولی بعد [با] اعتبارات دیگری که آنها از خارج آورده بودند و سرمایهای که از افراد گرفتند، یکی از عوامل مهم توسعه صنایع کشور، همین بانک توسعه صنعتی شد. من خودم برای پانزده سال رییس هیاتمدیرهاش بودم.
خوب، یادم هست که در خیابان الیزابت یک ساختمانی اجاره کرده بودند و مدیرعامل آن اول کار یک هلندی بود. آقای سمیعی معاون او بود. بانک آنجا افتتاح شد و شروع کردند به کار. متاسفانه ما در هر جلسه شورای [عالی] اقتصاد با آقای ابتهاج مناقشه داشتیم و از هم ناراحت بودیم- هر دویمان. او از اینکه من اختیارات صنعتی را در واقع به کلی از او گرفتم ناراحت بود و من از اینکه او میخواست اعتبارات صنایع را ببرد سازمان برنامه ناراحت بودم. و الا اختلاف دیگری با هم نداشتیم. [اختلاف] شخصی ای، چیزی، در بین نبود.
ارسال نظر