تاریخ جهان- جریانهای بزرگ تاریخ معاصر
حزب کارگران و درجا زدن انگلیس
چرا اقتصاد انگلستان پس از جنگ جهانی دوم از اقتصاد آلمان و فرانسه عقب افتاد؟ این پرسشی است که شمار قابل توجهی از علاقهمندان مباحث تاریخ اقتصادی جهان به آن علاقهمندند.
بخش اول
چرا اقتصاد انگلستان پس از جنگ جهانی دوم از اقتصاد آلمان و فرانسه عقب افتاد؟ این پرسشی است که شمار قابل توجهی از علاقهمندان مباحث تاریخ اقتصادی جهان به آن علاقهمندند. پاسخ به این پرسش شاید از بررسی رویدادهای تاریخ این کشور بلافاصله پس از جنگ مناسبتر باشد. ژاک بیرن در کتاب «جریانهای بزرگ تاریخ معاصر) (انتشارات امیرکبیر- ۱۳۵۷) با بررسی سیاستهای اقتصادی حزب کارگر، دولتی شدن کسبوکار در انگلستان و چگونگی این روند را بررسی کرده است. در چند شماره میخوانید:
چرچیل دو هفته قبل از تسلیم آلمانها از حزب کارگر که میخواست وارد موقعیت حزب مخالف شود، تقاضا کرد نمایندگان خود را در کابینه ائتلاف تا پیروزی علیه ژاپنیها کماکان باقی نگه دارند، یعنی به ائتلاف ادامه دهند ولی چون از مواجهه با مخالفت حریفان انتخاباتی منصرف شد، تاریخ انتخابات را در تاریخ ۵ ژوئیه معین کرد.در اروپا، در نتیجه بسط نفوذ روسها و پیروزیهای درخشان آنها، یک جریان ضدآزادی شیوع یافته بود. حزب محافظهکار، به تبعیت از سنن قدیمی خود طرفدار تضمین آزادی فردی و احترام مالکیت و اقتصاد فردی بود ولی بنا بر مقتضیات زمان اعلام کرد در نظر دارد سیستم تحولات اجتماعی را در ضمن نقشه ۴ ساله به وجود آورد. آزادیخواهان که برنامهشان تفاوتی با محافظهکاران نداشت، اصرار داشتند باید امنیت عمومی تضمین شود و طرح بزرگ بیمههای اجتماعی متعلق به «پوردیچ» عمل شود.در صورتیکه کارگران، به عکس میخواستند رفورمهای دامنهداری در سازمان اقتصادی کشور داده شود و به این منظور طرفدار ملی کردن سازمانهای بزرگ صنعتی بودند تا به قول خود از «عدم توازن و همچنین ولخرجی»های صنایع خصوصی جلوگیری به عمل آمده، قیمت تولیدی تقلیل یابد بدون اینکه دستمزدها را کسر کنند.در نتیجه انتخابات، پیروزی بزرگی نصیب کارگران شد. محافظهکاران با ۹ میلیون رای از ۳۸۷ کرسی به ۱۹۵ کرسی و آزادیخواهان با ۲ رای فقط ۱۱ کرسی و کارگران با ۱۲ میلیون رای از ۱۵۴ به ۳۹۰ کرسی ترقی یافتند و کمونیستها با ۱۰ میلیون رای دو کرسی به دست آوردند. علاوه بر این چند کرسی نصیب احزاب خرد شد. یعنی ۱۴ کرسی به آزادیخواهان ملی، یک کرسی به ملیون، ۱۰ کرسی به استقلالیها، یک کرسی به حزب کمون ولز و بالاخره ۳ کرسی به دست کارگران مستقل افتاد.طبقات رفیع جامعه که قبل از انتخابات یک ثلث وکلا را در انتخابات جانبداری میکردند، اکنون فقط دارای یک هشتم کرسیها شدند. بین نمایندگان منتخب، که سابقا ۱۳۵ نفر از مدیران کارخانهها و سازمانهای اقتصادی بودند (۱۹۴۵) اکنون فقط شامل ۳۵ نفر شدند و در عوض نیمی از وکلا از کارگران بودند.
رییس حزب کارگر «کلمنت اتلی» بود که کابینه را تشکیل داد. پست وزارت امور خارجه که حساسترین مقام بود به یک کارگر قدیمی «بوین» واگذار شد. وزارت تجدید ساختمان به کارگر دیگری، دارای تمایلات افراطی چپ به نام «بوان» محول شد.
چرچیل، در حین جنگ، متوجه مخاطرهای که از بسط قدرت و نفوذ روسها در ممالک آزادیخواه حاصل خواهد شد گردیده و کوشش فراوان و بیحاصلی به کار برد تا «روزولت» را نیز متوجه کند. او چون توفیقی حاصل نکرد نمیتوانست از سیاستی جز آنچه واشنگتن پیش گرفته پیروی کند و ناچار دست بیعت دراز کرد و از آن تبعیت نمود. یعنی از وقتی که آمریکا اولویت بیچون و چرا در دریاهای عالم تحصیلکرده بود آتیه انگلستان، خواه ناخواه موقوف به بحریه ممالک متحده شده بود. چرچیل استنباط کرد در این صورت یگانه راهی که برای نجات اولویت خویش در پیش دارد همین راه است. اولویتی که سیاست انگلستان سابقا در صحنه بلامعارض گیتی از آن برخوردار بود، عبارت از این بود که آن را مقرون و نزدیک و هماهنگ با سیاست آمریکا نموده مگر از این راه، به جای اولویت مطلق و محرز آمریکا، یک نوع اولویت مشترک و همکاری نزدیک، آمریکایی -انگلیسی به وجود آورد.ولی روزولت و متعاقب او ترومن از این سیاست همکاری بدون قید طفره رفتند. زیرا آمریکاییها، برای تعقیب سیاست خود نمیخواستند شریک و همکاری داشته باشند. نتیجه این شد که لندن، با وجود همکاری بسیار نزدیک با واشنگتن مجبور شد از سیاست مخصوص خود پیروی کند.کابینه اتلی، در مسائل مربوط به مبارزه و دفاع از آزادی فردی، با سیاست آمریکا در یک طریق قدم برمیداشت ولی در سیاست همکاری بدون قید آمریکا، انگلستان به ناچار کناره گرفت.
از طرف دیگر، روی کار آمدن کابینه کارگری، همکاری نزدیک ممالک متحده و انگلستان را در بسیاری از مسائل دشوار میساخت.به ویژه که اصلاحات اجتماعی و اقتصادی کارگران که متوجه دخالت دادن و تامین نفوذ بیشتری از جانب دولت بود (اتاتیسم) با روش اصولی آمریکاییها که سنت دیرینه آزادی را تعقیب میکردند، منافات کلی داشت و امکان عملی ساختن سیاست همکاری نزدیک و بلاشرط را بسیار دشوار بلکه غیرممکن میساخت.البته، کابینه کارگران، با ایدئولوژی شورویها مخالف بود، زیرا طرفدار آزادی فردی بود ولی ایدئولوژی آمریکایی را نیز نمیپذیرفت زیرا به جای اصول آزادی اجتماعی و اقتصادی، طرفدار حاکمیت دولت در فعالیتهای فردی بود. لذا خط سیر سیاسی و اجتماعیاش یک حد وسطی بین دو اصل متناقض و مختلف بود: ادغام اصول حاکمیت دولت (اتاتیسم) و اداره فعال امور به دست حکومت (دیریژیسم) با احترام حقوق فردی.
منطقه نفوذ
بوین، وزیر امور خارجه از اصلی که مورد موافقت روزولت و استالین قرار گرفته بود و معتقد بودند قدرتهای بزرگ باید وظیفه «محافظین صلح» را انجام دهند تبعیت نمود اما در طرز اجرای این اصل عقیده داشت بین سه دولت «بزرگ» در برابر وظیفه بینالمللی که بهعهده گرفتهاند، انگلستان به عنوان دولت سوم باید در حریم اروپای غربی صاحب نفوذ کامل باشد و سیاست کهنه و قدیمی تقسیم عالم به مناطق نفوذ را از سر گرفت.
درست است که شورویها، در ظرف چند ماه، تمام منطقه اروپای شرقی و جنوب شرقی را به استثنای یونان و ترکیه به سهولت در تحت سلطه خود درآوردند. ولی آن فرصت و آن موقعیت دیگر دست نداد.
استالین در یالتا، در ازای موافقتهای چرچیل، وعده داد و حتی پیشنهاد کرد که انگلستان، ممالک بلژیک، هند، دانمارک را در اروپای غربی، به عنوان منطقه نفوذ خود بداند. این سیاست به عینه خط مشیای بود که ژنرال اسموتز در آفریقای جنوبی در طی نطق مشهور خود پیشنهاد کرد و گفت: «آیا فرصت آن فرا نرسیده است که ما به عنوان انگلستان از محصور بودن در جزیره دست برداریم؛ آیا وقت آن نرسیده است با دموکراسیهای کوچک در اروپای غربی، دست الفت و همکاری بدهیم و با این دول که اگر به تنهایی بخواهند به حیات خود ادامه دهند، مثل امروزه مقهور و چنانچه باز همین روش را ادامه دهند، نابود خواهند شد، متحد شده حیات نوینی آغاز کنیم. امروز دیگر بیطرفی مرده و مفهوم و معنی ندارد. بر اروپای غربی است که به خود آید، دست کمکی که انگلستان باید دراز کند بپذیرد با انگلستان یک اتحاد واقعی به عنوان یک دولت اروپایی به وجود آورد.»این نطق که در فرانسه عکسالعمل شدیدی به وجود آورد، در دموکراسیهای کوچک غربی، نهضت موافق و دامنهداری به وجود آورد و در دول آزاد که در لندن، تحت حمایت انگلستان موجودیت یافته بودند بارقه امید بزرگی فراهم ساخت. تردیدی نیست طرح اسموتس، نظر لندن و خط مشیای بود که دولت در نظر داشت از فکر به عمل درآورد.در واقع به محض پایان جنگ نیز، انگلستان به وزرای امور خارجه دول کوچک که همه سوسیالیست بودند فشار وارد آورد. ارتش بلژیکی که توسط لندن مجهز و حتی به لباس اونیفورم انگلیس ملبس بودند، در منطقه کوچکی در آلمان که در اشغال انگلستان بود مستقر شده بودند. علاوه بر این در بحرانی که سلطنت را تهدید میکرد، انگلستان علنا پادرمیانی کرد. حکومت کپنهاک در ۱۹۴۶ قراردادی امضا کرد که تا ۱۹۵۲ به قوت خود باقی ماند و متعهد شد ۹۰ درصد محصولات زاید خود را به قیمت مناسب به انگلستان واگذار نماید. در صورتی که دانمارکیها برای ضروریات حیاتی خود مجبور بودند به دلار و به نرخ روز جنس بخرند و حتی علوفه دامهای خود را از خارج تهیه کنند. علاوه بر این دانمارک همکاری خیلی نزدیکی در موضوع دریایی با انگلستان داشت و پایگاههای خود را در گروئنلند به اختیار انگلستان گذاشت. هلند گر چه وضع مستقلتری از بلژیک پیش گرفته و حاضر نشد ارتش خود را به آلمان اعزام و قسمتی را اشغال و مخارج آن را متحمل شود ولی نمیتوانست به سبب مستعمرات خود در انسولاند، سیاستی غیر از آنچه انگلستان ضروری تشخیص میداد اختیار کند. بالاخره دولت هلند مانند انگلستان یعنی به پیروی از آن، سیاست اقتصادی دولتی شبیه به انگلیسیها اختیار نموده بود. اما نروژ به تبعیت از کابینه کارگران، سیاست ملی کردن منابع کشور را آغاز کرد.روی این زمینههای مساعد، انگلیسیها به فکر افتادند یک گروه اروپای غربی در تحت حمایت و نظارت خود به وجود آورده، به تبعیت از اقتصاد حزب کارگران، اقتصاد خود را موزون نمایند.این گروه شامل منطقه اشغالی انگلستان در آلمان که شامل نواحی صنعتی روهرووستفالی بود؛ نیز میشد. کابینه اتلی که نقشههای خود را عملی و تمام شده میدانست ناگهان در آلمان اشغالی خود، صنایع را ملی اعلام کرد. بالنتیجه سازمانهای بزرگ تولیدی فلزات به عنوان «همکاری صنایع آهن و فولاد آلمان شمالی» تحت نظر یک نفر انگلیسی تشکیل شد. سپس اعلام داشتند کونزرن آلمانی نیز به زودی ملی و تحت نظر سندیکاهای آلمانی اداره خواهد شد. حتی شتاب و حرارت را به جایی رساندند که ملی کردن صنایع را در آلمان در حدودی وسیعتر و در زمانی سریعتر از خود انگلستان عملی کردند.
ممالک متحده، در برابر مخاطراتی که منافعشان را تهدید میکرد، در مقام مخالفت برآمدند. ژنرال مارشال در کنفرانسی که در ۱۹۴۷ در مسکو تشکیل شده بود به منظور جلوگیری از اجرای برنامه ملی کردن انگلیسیها موافقت «شورای کنترل» را در تصویب نهایی کلیه مصادرهها و تملکات و کلیه کنترلها، اقتصادی که از منابع آلمانی به دست دول خارجی صورت گرفته بود را جلب کرد. روسها که میخواستند صنایع آلمان را به کشور خود حمل کنند و از این راه به عنوان غرامات، منابع مهمی به دست آورند و سازمانهای تولیدی آلمان غربی را تصاحب کنند؛ با پیشنهاد آمریکاییها موافقت نمودند. لذا کابینه اتلی مجبور شد از طرحهای دامنهدار خود دست بردارد و به این قرار تئوری قدرت سوم بین آمریکا و شوروی، غیرعملی و مواجه با شکست شد.
ارسال نظر