آنچه می‌خوانید خاطرات سفیر انگلیس در ایران است که در سال ۱۳۲۰ و پس از رفتن رضاشاه در تهران فعالیت می‌کرده است. ریدر ویلیام بولارد به وزارت خارجه

۵مهر۱۳۲۰

در حال حاضر تهران به کلی روحیه خود را باخته است و اقامت سربازان روس در مجاورت آن عمدتا آزارش می‌دهد... برای دمساز کردن ایران با اشغال [بیگانه] چیزی بیش از خرید کالایی که احتمالا وجود ندارد و ارسال آن در کشتی‌هایی که احتمالا نمی‌تواند به این کار اختصاص یابد، مورد نیاز است.

۱۴مهر۱۳۲۰

ارتش بریتانیا به این امر پی برد که اکثر اوقات بین نام «ایران» و «عراق» تداخل می‌شود؛ بنابراین تصمیم گرفته است جهت مقاصد نظامی به نام «پرشیا» بازگردد. من هم مایل هستم همین کار را بکنم، ولی در صحبت با ایرانیان به زبان فرانسه یا انگلیسی طرف انتظار دارد «ایران» گفته شود. به هر حال بهتر است به یک نام چسبید، همان طور که من سعی می‌کنم. (هر چند که زیاد موفق نیستم.)

برای ما مهم‌تر از تغییر نام ایران، تغییر نرخ ارز است. از اول اکتبر تسعیر ارز که چندین ماه در حدود هر پوند ۱۷۵ ریال بود به ۱۴۰ ریال رسیده است. در نتیجه بابت هر چیزی که در این مملکت پول می‌پردازم، بیست و پنج درصد گران‌تر تمام می‌شود. این تغییر نرخ ارز به حکم قانون بود. بر تسعیر ارز نظارت می‌شود.

نرخ ارز به یمن یک سلسله مقررات ناشیانه به یک بی‌نظمی کامل کشیده شده بود.نرخ جدید که جایگزین پنج یا شش نرخ گوناگون، برای مقاصد مختلف گردیده از بعضی جهات یک پیشرفت است، ولی برای کسانی که به پول استرلینگ حقوق می‌گیرند یک ضربه محسوب می‌شود. تفاوت آن برای کارکنان دفتری مهم خواهد بود. سربایگان که حدود بیست سال سابقه خدمت دارد تقریبا پانصد لیره در سال دریافت می‌کند و ۱۱۶ پوند هم در سال به مالیات بر درآمد انگلیس می‌پردازد. سقوط ناگهانی رقم ریال در برابر پوند برای او آخرین ضربه به حساب می‌آید، تازه ازدواج هم کرده است.

من از لحاظ میهمان کمبود ندارم. هفته گذشته چهار ژنرال در آن واحد میهمان من بودند، به علاوه دو یا سه نفر از افسران ستادهایشان. یکی از آنان ژنرال ویول بود. از او خوشم آمد - در واقع همه خوششان آمد، از جمله روس‌ها. (ویول روسی حرف می‌زند، آن را قبل از جنگ گذشته در روسیه فرا گرفته است.) پسر بیست و یک ساله زیبایی همراهش بود که اخیرا چشم چپ خود را در جنگ از دست داده است. من مطمئن هستم ژنرال عمدا او را به عنوان آجودان مخصوص خود انتخاب کرده تا شاید عملا بفهمد که از دست دادن یک چشم کمبودی است که می‌توان با آن کنار آمد. ژنرال ویول بسیار آرام، معقول و مصالحه‌جو است و با مطالعه. از دو روزی که نزد من اقامت داشت بسیار لذت بردم.

این روزها در سفارتخانه همه‌جور آدمی را می‌توان دید. افرادی که در حال حاضر اینجا هستند عبارتند از کریستوفر سایکس پسر سرمارک سایکس (تهیه‌کننده بخشی از موافقت‌نامه بدفرجام سایکس - پیکو در طول جنگ گذشته) که آدمی است فاضل و مجلس آرا و مردی به نام سویت اسکوت که با تامس هاجکین در [کالج] بیلیول بوده و با او به آلبانی سفر کرده است. امروز می‌بایست سه مردی را ملاقات کنم که در یک پرواز تحقیقاتی برای خط هوایی سلطنتی به ایران آمده‌اند. ظرف یک یا دو روز سر گادفری رودز باید برای رفع مشکلات راه‌آهن وارد شود. او یک کانادایی و از مهندسان سلطنتی است که چند سالی قسمتی از راه‌آهن کنیا و اوگاندا را اداره می‌کرده است.

مشکلاتی چون حمل‌و‌نقل، نظارت بر اداره امور کشور و اطمینان از اینکه مملکت دچار قحطی نشود، سانسور (که باید اعمال شود) و جز آن، همه از مظاهر جدید وظایف سفارتخانه است و دست‌آخر در حوزه مسوولیت من؛ تازه دلتنگی در حد مرگ را هم نباید از نظر دور داشت.از شنیدن این خبر از ناحیه «م» به وحشت افتادم که روزنامه‌ها به دلیل اهمیت غیرمترقبه‌ای که تهران اکنون یافته است مزاحم او شده‌اند. گرفتن عکس‌هایی که ما را با روس‌ها نشان می‌دهد، اقدام بسیار خوبی بود. این از آن نوع تبلیغاتی است که مقامات کشور تایید می‌کنند، اما اینکه امور خصوصی و خانوادگی آدم بازیچه دست روزنامه‌نگاران شود، تهوع‌آور است.

چه کسی گفته که کارمندان کشوری گمنام هستند؟ ای کاش بودند. خوشبختانه سه یا چهار ماه طول می‌کشد تا روزنامه به ایران برسد و وقتی برسد به حدی قدیمی شده که اغلب کسی به آن نگاه نمی‌کند. تازه در صورت رسیدن هم، برخی از روزنامه‌ها بر اثر اقدامات دشمن، گم و گور می‌شود. حال اگر قرار است چنین بلایی بر سر بعضی روزنامه‌ها بیاید چه بهتر بر سر مزخرفات مربوط به وزیر مختار اعلیحضرت [پادشاه انگلستان] در تهران بیاید. به هر حال من در این سن و سال از یک اتهام مبرا هستم. اینکه نمی‌توانند از شکل و شمایل من تعریف کنند.می‌ترسم در آنجا حرف‌های مزخرف زیادی درباره ایران - به هنگام اشغال آن - گفته شده باشد و بعضی لاف‌زدن‌های ابلهانه. من فکر می‌کنم پاره‌ای از گرفتاری‌ها را نوشته‌‌ام. معضلات زیاد می‌شود، ‌نه‌تنها از مشکلات کاسته نمی‌شود که به آن اضافه هم می‌شود.بعضی امور خوب پیش می‌رود. به عنوان مثال در راه‌آهن تهران به جنوب، ایرانیان خوب کار می‌کنند و افراد ما اصطکاکی با آنها ندارند. اما طبقه حاکمه ایران، حتی وقتی که تحت فشار شدید قرار نگرفته‌اند، جماعت فوق‌العاده‌ای نیستند و در هنگام بحران خود را می‌بازند.همه چیز به سازماندهی مجدد نیاز دارد: ارتش بی‌مصرف، حقوق‌های نازل، ژاندارمری فاسد و خشن، انحصارات که فعالیت بخش خصوصی را بدون در نظر گرفتن تدارک منظم کالا فلج کرده، امور مالی و هزار کار دیگر که به نیرو و مهارت نظام اداری هندوستان نیاز دارد و من فکر نمی‌کنم حتی یک درصد از طبقه حاکمه مردمان درستکاری باشند.

این احتمال هست که یک رایزن اضافی برای پیگیری تمام امور فوق‌العاده که به آن اشاره کردم، در اختیار من بگذارند. در این صورت این شخص اسکوایر خواهد بود که در حال حاضر سرکنسول مشهد است. از این انتصاب خیلی خوشحالم، چون اسکوایر را خیلی می‌پسندم. او تاکنون دو بار نزد من اقامت داشته است. اسکراین جانشین او خواهد شد که لاریمرها از وقتی که در کرمان نایب‌کنسول بود او را می‌شناسند.

راستی، یکی از کارمندان بخش سیاسی هند حالا در محمره نایب‌کنسول است که ظاهرا بیش از دو برابر حقوقی که ]عضو[ شماره یک من - رایزن فعلی - دریافت می‌کند، حقوق می‌گیرد. باخبر هستم که او چیزی به مالیات بر درآمد هند و به طریق اولی به مالیات بر درآمد انگلیس پرداخت نمی‌کند.