تاریخ ایران- پاشیدگی اقتصادی دولت نادرشاه- بخش آخر
نادر کشورگشا، ایران را ویران کرد
تضعیف شدید بازرگانی، ناشی از رکود عمومی اقتصادی کشور بود، این رکود، اساس بحران سیاسی دولت نادرشاه را تشکیل میداد.در نتیجه خانه خرابی و عدم قدرت پرداخت کشاورزان که در زیر فشار مالیاتهای سنگین له شده بودند و همچنین در نتیجه انحطاط زندگی شهری، درآمد برخی اقشار طبقه حاکمه، به ویژه اشراف نظامی - فئودال قبایل به مقدار قابلملاحظهای کاهش یافت.
با این حال، این اشراف که تلاش میکردند وضعیت خود را بهبود بخشند، بهرهکشی از مالیاتدهندگان را هر چه بیشتر افزایش دادند.
لشگرکشیهای غارتگرانه نادرشاه که میخواست کاهش درآمد قشر بالای طبقه فئودال را که ناشی از پاشیدگی واحدهای تولید کشاورزان بود جبران کند، فقط منجر به ژرف شدن پاشیدگی اقتصادی کشور گردید.
لشگرکشیهای نادر به هندوستان و آسیای میانه، در واقع، پایان پیروزیهای او بود. جنگهای سالهای بعد نیز - لشگرکشی سالهای ۱۷۴۳-۱۷۴۱ به داغستان و جنگ با ترکیه در سالهای ۱۷۴۶-۱۷۴۳- نه سرزمین تازهای نصیب او کرد و نه غنایم جنگی سرشاری به همراه داشت.
وعدههای سخاوتمندانه نادر، هیچ یک عملی نگردید. اگر چه در ابتدای دهه چهارم، پس از عملیات بزرگ نظامی، غنایم جنگی بین جنگجویان تقسیم شد، در عوض پس از تسخیر قندهار - که در آن آنقدر «پول و ثروتهای دیگر به دست آمد که در عرض یک ماه به زحمت توانستند آنها را از شهر خارج کنند.» قشون از ثروتهای به دست آمده هیچ سهمی نبرد. تمام غنائم به خزانه شاه رفت.
سرکردههای نظامی و سربازان، گذشته از اینکه مدتها مواجب نگرفتند و از غنایم جنگی نیز محروم شدند، تازه جریمههای زیادی هم به آنها بسته میشد و اشیای گرانبهایشان را نیز میگرفتند. براتیشف در سال ۱۷۴۳ نوشت که نادر «فرماندهان و حکام ایالات را راحت نمیگذارد و از سربازان نیز درنمیگذرد. او با بستن جریمههای ناشنیدنی به آنها، بیهیچ دلیلی غارتشان میکند.»
در نتیجه گرانی و گرسنگی دمافزونی که سرتاسر کشور را در بر گرفته بود، قشون به بدی گذران میکرد. در این باره، در منابع تاکید مکرری شده که از پایان دهه چهارم قرن هجدهم تا سقوط دولت نادرشاه (۱۷۴۷) قشون او نارسایی شدید را در آذوقه که قیمتش مرتب و دایم در حال افزایش بوده، تحمل کرده.
مثلا در سال ۱۷۴۲ قیمت هر باتمن تبریز جو ۱ هزار دینار و هر باتمن آرد ۲ هزار دینار بود و «با وجود این در هیچ کجا هم پیدا نمیشد»، در سال ۱۷۴۳ قیمت هر باتمن آرد به ۳ تا ۴ هزار دینار رسید. سربازان به علت نبودن پول «هر کدام از کوچک تا بزرگ به دیگری بدهی داشتند و همه بیچاره شده بودند.» نه تنها سربازان عادی، بلکه سرکردههای نظامی هم گرسنگی میکشیدند. بسیاری از آنها اشیای زینتی طلا و نقره خود را به قیمتی بسیار ارزان میفروختند، «با وجود این، برای آن خریدار پیدا نمیشد... هیچ کدام آنها در هوای سود نبودند، بلکه فقط به خاطر حفظ زندگی خود چنین میکردند.» گرسنگی در اردوگاه شاه نیز، در نتیجه احتکاری که از فروش آذوقه به قیمت عادی پیشی میگرفت، شدت بسیار یافت. حادثهای را که محمد کاظم در این مورد نقل کرده بسیار جالب توجه است: چند نفر بازرگان مقداری کالا به اردوگاه نظامی شاه میبرند، ولی آن را نمیفروشند و منتظر گران شدن آن مینشینند و چون چنین نمیشود، آنها برمیگردند و کالاهایشان را نیز با خود میبرند. ولی در راه به علت عطش شدید و نیز گرمی هوا مجبور میشوند به دامهایشان همان آب لیمویی را بنوشانند که نخواسته بودند به قشون بفروشند. کالاهای دیگرشان را نیز ناچار میشوند که رها کنند، چون حمل آنها از بیابان برایشان ممکن نبوده. در نتیجه بیماریهای پیدرپی و همهگیر، صدها هزار نفر نابود شدند. طاعون، تب، زخم پا و بیماریهای شدید معده تعداد کمی از بیماریهایی است که سربازان به آنها دچار میشدند. در نوامبر سال ۱۷۴۲، براتیشف از دربند گزارش داد که از میان سپاهی دو هزار نفره «حتی نتوانسته یک نفر را هم سالم پیدا کند و نشانههای سلامت را در او ببیند.»
نادر در شکستهای نظامی خود و در ویرانی مملکت، سرکردههای نظامی و ماموران را مقصر میدانست و به محض بدگمان شدن به آنها یا دریافت گزارشی در این مورد، فورا اعدامشان میکرد. اعدام، دامنه وسیعی به خود گرفته بود. مثلا ناظر مینویسد:« حتی یک شهر یا یک محل هم یافت نمیشود که فرماندهش اعدام نشده باشد.» فقط در ۱۴ مارس سال ۱۷۴۷ میلادی ۳۰ نفر اعدام شدند که از آن جمله «چهارخان و سه سلطان بودند. بیست نفر نیز چشمانشان در آورده شد. همه روزه، بدون استثنا، این کار در مورد مقامهای گوناگون اعمال می شد... در کرمان از کلهها منارهای درست شد که چهار کله پهنا داشت.» نادر آشکارا بیاعتمادی خود را به اشراف قبایل ایران و آذربایجان ابراز میداشت. قدرت سیاسی این اشراف، که در گذشته از بودن اکثریت مطلق قشون در دست قبایل چادرنشین و نیمهچادرنشین مطیع آنها ناشی میشد، به سختی دچار تزلزل گردید. در دهه پنجم قرن هجدهم، بخش قابل توجهی از قشون را کشاورزان و همچنین سپاه مزدوران افغان و ازبک تشکیل میداد. در راس این سپاهها، خانهایی قرار داشتند که شاه به آنان امتیازاتی داده بود. وضع افغانان و ازبکان در قشون خیلی بهتر از نمایندگان قبایل ایران و آذربایجان بود. در آن هنگام که مواجب تمام قشون کاهش یافت، افغانان و ازبکان اضافه حقوق گرفتند و حتی به افغانان زمین نیز داده شد. خانهای افغان و ازبک مانند سایرین دچار ترور نشدند.
نادر سیاست استیلاگرانه را وسیلهای برای تمرکز دولت خود میشمرد. با وجود این، بدیهی است که جنگهایی که قبایل چادرنشین و اشراف این قبایل بدان کشانده میشدند، نمیتوانست اتحاد سیاسی با دوامی برای کشور تامین کند. این جنگها فقط پاشیدگی اقتصادی را ژرفتر میکرد و روابط اقتصادی بین ایالات کشور را برهم میزد. با قطع این جنگها که غنایم سرشاری به بار میآورد، خانهای قبایل نسبت به بقای دولت نادر بیعلاقه شدند و دیگر از سرپرستی حکومت شاه خوششان نمیآمد. قیامهای پیدرپی خانهای چادرنشین و لشگرکشیهای کیفری علیه فئودالهای شورشی، وقایع عادی زندگی سیاسی دولت نادرشاه افشار در دهه پنجم قرن هجدهم بود.
قطع حمایت اشراف نظامی- فئودال قبایل و سایر گروههای طبقه حاکم از نادر، حاکی از کوچک شدن پایگاه طبقاتی حکومت او بود و در سقوط این حکومت نیز نقش بزرگی بازی کرد.
نارضایی شدید اشراف نظامی- فئودال از سیاست خارجی و داخلی نادرشاه، آشکارا در توطئه سال ۱۷۴۷ اشراف نظامی که منجربه مرگ او شد، نمودار گردید.ورشکستگی واحدهای تولید کشاورزان در رفاهمندی سایر گروههای طبقه حاکم- بوروکراسی کشوری فئودالی- تاثیری بسیار منفی داشت. اشراف اداری یا مستقیما به وسیله درآمدهای خودشان یا از طریق اداره مالیاتها با بهرهکشی فئودالی از کشاورزان ارتباط داشتند. با کاهش درآمد واحدهای تولید کشاورزان، درآمد ماموران دولت نیز کاهش یافت. بسیاری از آنها که «برات» یا «حواله» در دست داشتند نمیتوانستند مواجب خود را بگیرند، زیرا مردم روستاها در وضعی نبودند که بتوانند فشار بسیار سخت مالیاتهای سنگین دولتی را تحمل کنند، بدین جهت مردم کشتزارها و سکونتگاههای خود را ترک میکردند و در کوهها مخفی میشدند و در نتیجه غارت کشاورزان به وسیله ماموران دولت تقریبا امکان نداشت.
مسوولیت گردآوری مالیاتها و جریمهها به دستور نادر به ماموران مالی و حکام ایالات واگذار گردید. در مواقعی که آنها نمیتوانستند همه مالیاتها را کاملا جمع کنند، کسری آن از خودشان گرفته میشد. مثلا در سال ۱۷۴۷ در گیلان، هنگام گرفتن مالیاتهای کلان، ماموری که مسوولیت گردآوری کامل آن مالیاتها را به عهده داشت، از ترس اینکه مبادا بخش گرفته نشده مالیاتها اجبارا از خودش گرفته شود (چنانکه معمولا عمل میشد)، تصمیم گرفت که به اهالی قیامکننده شماخی بپیوندد.
در نتیجه رکود پرورش کرم ابریشم و کاهش بازرگانی، درآمدهای گمرکی رشت نیز به شدت کاهش یافت: «... کاهش عظیمی در گمرک پیدا شد». این کاهش درآمد را میبایست ماموران گمرک جبران کنند. آنها میدانستند که «شاه حتی یک شاهی هم از مالیات مقرر شده را به آنها نخواهد بخشید و هیچ دلیلی را هم در مورد اینکه اکنون دادوستد در نتیجه ورشکستگی بازرگانان متوقف شده، قبول نخواهد کرد». مامورانی که مالیاتها را کاملا جمع نمیکردند یا متهم به خزانه دزدی میشدند، غالبا بدون هیچگونه رسیدگی اعدام میگردیدند. مثلا متصدی گردآوری مالیاتهای ایالت مرو کور گردید و ماموران مالی ایالات خراسان، آذربایجان و غیره اعدام شدند.به نمایندگان بوروکراسی عالی فئودالی جریمههای پولی زیادی بسته شد. آنها را غالبا از کار خود برکنار میکردند و اموالشان را به نفع شاه مصادره میکردند. ناظر خبر میدهد که ماموران امور مالی ایالات را «شاه پی در پی عوض میکرده و اموالشان را به نام خود ضبط میکرده». یکی از دیپلماتهای روسی آن دوره، در حالی که وضعیت بوروکراسی کشور را ارزیابی میکند مینویسد: میتوان گفت که در میان بزرگان اینجا حتی یک نفر هم نیست که گرفتار آزمندی نباشد، زیرا در حکومت فعلی، شاه تمام درآمدهای آنها را به کلی میگیرد و فقط به رشوه گرفتن دل خوش کردهاند». بسیاری از صاحب منصبانی که شاه آنها را لخت کرده بود و احتیاج شدید به پول داشتند برای گرفتن کمک به مامور ثابت روس در ایران مراجعه میکردند: مثلا، خلفاخان، سفیر پیشین ایران در روسیه، اغلب کسانی را برای گرفتن پول پیش مامور ثابت روس میفرستاد، «زیرا زنهای او از گرسنگی داشتند میمردند و سایر آشنایان او نیز به همین وضع بد گرفتار بودند».
گذشته از این، نمایندگان بوروکراسی فئودالی، با بازرگانی پیوند محکمی داشتند و صاحب مستغلات پردرآمدی (کاروانسرا، دکان و حمام) در شهرهای مختلف نیز بودند. بدین جهت بود که زوال زندگی شهری و کاهش شدید تجارت به درآمدهای اشراف اداری لطمه شدیدی وارد ساخت. تلاشهای حکومت شاه برای محدود کردن نفوذ نمایندگان اشراف اداری، کنترل بر فعالیتهایشان و مبارزه وحشیانه با خودسری و خزانه دزدی آنها حتی به تنظیم و تحکیم نسبی دستگاه دولت نیز منجر نشد. در آخرین تحلیل، نادر فقط با اینگونه کارها بوروکراسی فئودالی را علیه خویش برمیانگیخت. مخالفت این گروه از طبقه حاکمه نیز دلیلی بر کوچک شدن پایگاه اجتماعی حکومت نادرشاه بود.
سیاست نادر در زمینه مذهب، تلاشهای او برای ایجاد اتحاد بین فرقههای سنی و شیعه، مصادره بخشی از موقوفات، کوشش برای استفاده از قشر بالای روحانیت شیعه از طریق تحدید نفوذ روحانیت و تبدیل آن به ابزاری بیجان، همه به کمک یکدیگر نارضایتی شدیدی از سیاست «شاه غاصب» در میان روحانیان برانگیخت. مهدیخان در یکی از فصلهای آخر کتاب خود، تصویرهایی از ترور وحشیانه، اعدامها و شکنجههایی که نادر در حق اتباع خویش، فئودالها و کشاورزان اعمال میکرده ترسیم میکند. شیخ محمدعلی حزین نیز زمانی که در هند بوده از بسیاری از زائرانی که از حج برمیگشتهاند درباره ترور وحشتناکی که بر ایران حاکم بوده و همچنین وحشت وصفناپذیری که بر تمام مردم کشور مستولی شده بوده، چیزهایی شنیده است.
و. براتیشف خبر میدهد: «در سرتاسر کشور ایران، به جز غارتهای توانفرسای پولی از اقشار مختلف مردم که با کمک آزارهای ستمگرانه انجام میگیرد و مواجب مناسبی که به نظامیان داده میشود، هیچ کار دیگری از طرف شاه صورت نمیپذیرد. از اشخاص سرشناس، در هر مقامی که باشند با کمک اعدام و مجازات، جریمههای بیحساب میگیرند. کوتاه سخن آنکه، در ایران حتی یک نفر هم نیست که از نادر صدمه اندوهباری ندیده باشد. این بدبختی توانفرسا ملت ایران را چنان به سختی خشمگین کرده که هر لحظه از خدای متعال رهایی خود را میخواهند و حاضرند برای اینکه بدین آرزوی بعید و سخت یاب خود برسند، علیه حکومت شاه منتهای دلاوری را از خود نشان بدهند».
معاصران آن دوره، ترور وحشیانه حکومت شاه را با وحشت و هراس کشورگشاییهای خانمانسوز چنگیزخان، هلاکوخان و تیمور مقایسه کردهاند. و. براتیشف در مارس سال ۱۷۴۴ از همدان مینویسد: «... نادر خیال دارد که مانند چنگیزخان فرمانروای ترکستان، هلاکوخان و تیمورلنگ که هرکدام در زمان خود برای تصرف ایران چنان خونریزیهایی به راه انداختهاند که بیشتر شهرهای ایران به کلی خالی از آدم شده، او نیز در جاهای مختلف ایران دست به وحشیانهترین قتل عامهای چندین هزار نفره بزند».
چاپارهایی که از اردوی شاه به خراسان میآمدند، میگفتند که به تمام مردم ایالات ایران، مالیاتهای کلانی بسته شده که با کمک انواع بیرحمیها از آنها گرفته میشود و در نتیجه بیشتر حکام و سلطانهای آذربایجان، عراق، کرمان و دیگر ایالات ایران از شاه روی گرداندهاند. چاپارها میگفتند: «چنان تصور کردیم که دولت نادریه ثباتی نداشته به انتها رسیده».
نادرشاه میخواست به قیمت قتل و کشتار و نابودی دهها هزار نفر، حاکمیت خود را در کشور صد پارچهای که دچار زوال عمیق اقتصادی نیز بود حفظ کند. با وجود این، ترور همگانی و قتل و کشتارهای نظامی گواهی بر ناتوانی او در مقابل جنبشهای وسیع آزادیبخش، قیامهای طبقاتی خلق و آشوبگرایی فئودالها بود.
هنگامی که نادر برای سرکوبی قیامهای سیستان و خبوشان (قوچان- م.) روانه راه بود، حرمسرا و خزانه خود را به کلات فرستاد. او در قوچان اردو زد و در آنجا تا چند روز، اسبی زین کرده را نزد خود نگاه داشته بود تا در موقع فرار از آن استفاده کند. به گفته بازن، نادر یک بار سعی کرد که به کلات بگریزد، اما گروهی از سربازان او را نگهداشتند و به او اطمینان دادند که حاضرند تا زندهاند به او خدمت کنند. با وجود این چند روز بعد نادر توطئهای را فاش ساخت که محمدقلی خان رییس گارد شاه، صلاح خان و خانهای دیگر افشار در راس آن قرار داشتند. نادر تصمیم گرفت که بر توطئهگران پیشدستی کند و تمام خانهای افشار و غیره را به قتل برساند. قرار شد که این کار را سپاهی ۴ هزار نفره به فرماندهی قانیخان و احمدخان ابدالی انجام بدهد. اما محمدقلیخان و سایر توطئهگران از قصد شاه باخبر شدند و شبانه (۱۹ ژوئن سال ۱۷۴۷) داخل چادرشاه گردیدند که در نتیجه، در آنجا جنگی تن به تن بین نادر و چندتن از توطئهگران درگرفت. در این زد و خورد، نادر پس از مقاومتی طولانی کشته شد. خانهای شورشکننده، سر او را به کلات پیش علی قلیخان برادرزاده نادر که بعدا به نام عادلشاه تاجگذاری کرد، فرستادند.
سپاه سواره نظام افغان با قشون خانها به جنگ پرداخت. اما برتری آشکار با نیروهای خانها بود. احمدخان عازم قندهار گردید و خود را شاه مستقل اعلام کرد.پس از کشته شدن نادر دولت او به سرزمینهای فئودالی مستقلی تجزیه شد که حکام آن تا پایان قرن هجدهم (به استثنای فاصله کوتاه بین سالهای ۷۰-۶۰ که دوره حکومت کریمخان زند بود) به جنگ خونین با یکدیگر ادامه میدادند.
ارسال نظر