رویداد
ماجرای قتل ماژور ایمبری
نفوذ فوقالعاده انگلیسیها و روسها در بین درباریان، ارتشیها و احزاب و ... موجب شده بود که ورود آمریکا به فضای سیاسی ایران با مشکل مواجه شود. حسین مکی نویسنده کتاب تاریخ ۲۰ساله موضوع ماژور ایمبری را در همین راستا تحلیل میکند.
بخش نخست
نفوذ فوقالعاده انگلیسیها و روسها در بین درباریان، ارتشیها و احزاب و ... موجب شده بود که ورود آمریکا به فضای سیاسی ایران با مشکل مواجه شود. حسین مکی نویسنده کتاب تاریخ ۲۰ساله موضوع ماژور ایمبری را در همین راستا تحلیل میکند. موضوع قتل ماژور ایمبری کنسول ممالک متحده آمریکای شمالی در تهران یکی از مسائل و قضایای تاریک و مهم تاریخ معاصر ایران است، زیرا در اطراف این فاجعه اقوال و روایات مختلفی ذکر کردهاند که در هر حال فهم و تشخیص چگونگی این قضیه را تاریک و بغرنج و پیچیده نموده است. واقعا یک نفر مورخ بیطرف نمیتواند در اطراف این موضوع بدون هیچشک و تردیدی حقایق آن را بیان و سپس داوری و قضاوت نماید. میگویند دولت وقت در این موضوع دخالت داشته. میگویند انگلیسها از لحاظ حفظ منافع سیاسی خود در این قضیه دخالت داشتهاند. میگویند نصرتالدوله و سیدحسن مدرس لیدر اقلیت مجلس در علم کردن سقاخانه عامل موثری بودهاند و منظورشان تحریک احساسات مذهبی مردم بر علیه سردار سپه بوده که به عدم علاقه به مذهب بین عوام شهرت داشته است و در این بین کنسولیار آمریکا هم بدون آنکه هویتش شناخته شده باشد به دست عوام افتاده و مقتول شده است. میگویند دولت سردار سپه- انگلیسها- و اقلیت و عده دیگر هریک در یک قسمت از این قضیه دخالت کرده و هریک بهمنظوری در ایجاد این موضوع دست داشتهاند. نیز میگویند که در ایجاد این موضوع هیچیک از عواملی که در بالا از آن اسم بردهایم دخالتی نداشته و قضیه خیلی ساده اتفاق افتاده، ولی سردار سپه و انگلیسها هریک به نوعی به نفع خود از آن استفاده نمودهاند و اینک چگونگی این قضایا را به ترتیب مورد بحث قرار میدهیم و پس از ارائه اسناد و دلایل آن قضاوت را به عهده خوانندگان واگذار مینماییم.
یکی دو هفته به جمعه پانزدهم. ذیحجه هزار و سیصدوچهل و دو (برابر بیستوهفتم سرطان ۱۳۰۳) که واقعه ناگوار قتل ماژور ایمبری اتفاق میافتد مانده بود که در اطراف معجزات سقاخانه آقاشیخ هادی در شهر انتشاراتی داده شد، این انتشارات که معلوم نبود منشاء و موجد آن کجاست با سرعت فوقالعادهای در شهر منتشر میشد و مردم عوام خرافاتی هم هریک به نوعی در اطراف آن به تعبیر و تفسیر پرداخته شاخ و برگهایی بر آنچه شنیده بودند اضافه کرده برای دیگری بیان میکردند. مثلا میگفتند پریشب فلان کور شفا یافته و چشمش بینا شده است یا فلان افلیج شفا یافته و با پای خود به حرکت درآمده یا فلان بیماریکشب پای سقاخانه خوابیده و شفا گرفته است. این خرافات که به سرعت برق در بین مردم به انواع و اقسام انتشار یافته بود کار خود را کرد و حتی دو سه شب در بازار و تمام محلات چراغانی نمودند. از تمام محلات شهر دستهجاتی حرکت کرده با یک هیات و تشکیلات مخصوصی به طرف چهارراه آقاشیخ هادی حرکت میکردند، گفته میشد که سقاخانه در یکی دو شب قبل چشم یک نفر بهایی را که میخواسته در سقاخانه سم بریزد کور کرده است و دستهجاتی که از این به بعد به طرف چهارراه آقاشیخ هادی حرکت میکردند این آهنگ را میخواندند «چهارراه آقا شیخ هادی از معجزه ابوالفضل کور شده چشم بابی» بر اثر انتشار این خبر تظاهراتی بر علیه بهاییها شروع شد و حتی دستهجاتیکه از محلات به طرف چهارراه آقاشیخ هادی حرکت میکرد هیکلی از کهنه و پنبه و غیره درست کرده و وارونه سوار خر کرده عدهای در پشت سر آن دم میگرفتند که «این بابی بیغیرت یاغی شده با ملت» و منظورشان از این بابی بی ... رییس دولت بود و به این وسیله میخواستند برعلیه او تظاهراتی بنمایند. هنگامه غریبی در شهر برپا بود و اتفاقا سردار سپه که مردی فوقالعاده باهوش و زیرک بود، خیلی به سادگی تظاهر مینمود، با کمال خونسردی قضایا را تلقی و حتی دسته جاتی که در موقع مراجعت از چهارراه آقا شیخ هادی از جلوی منزل او عبور مینمودند، سردار سپه جلوی منزل خود ایستاده به تماشا میپرداخت، گاهی هم چند قدمی به مشایعت این دستهجات میرفت و ابدا به روی خود نمیآورد که غالب این تظاهرات بر علیه او و یا هیکلی که از پنبه و کهنه و غیره ساخته شده شبیه او میباشد.
برای اروپاییان هیچ موضوعی به اندازه خرافات و فناتیزم و پارهای از آداب و رسوم ملل مشرق قابل ملاحظه نیست، موضوع سقاخانه چهارراه آقا شیخ هادی و انتشاراتی که در اطراف آن داده میشد هیاهوی عجیبی برپا کرده بود. در تمام محافل و مجامع و میهمانیهایی که اروپاییان در آن شرکت میجستند صحبت از سقاخانه نامبرده بود و موضوع معجزات آن حاکی از روح مذهبی و خرافاتی ایرانی بود. ماژور ایمبری علاوه بر ماموریت سیاسی که در ایران داشت از طرف مجله جغرافیایی ملی ممالک متحده آمریکای شمالی نیز ماموریت داشت که از نقاط جالب توجه و تاریخی و مذهبی ایران عکسهایی برداشته و به آمریکا بفرستد. در همین اوان «بالوین سیمور» از اتباع دولت آمریکا و از مدتها قبل در کمپانی نفت جنوب ایران استخدام و مشغول کار بوده است. به واسطه محکومیتی که پیدا کرده بود دوره محکومیت خود را در اداره قنسولگری آمریکا در تهران که محل آن در خیابان نادری و همین عمارت فعلا مریضخانه رضانور بوده به سر میبرد و با ماژور ایمبری از نزدیک دوستی و آشنایی کامل داشت، همین که موضوع معجزات سقاخانه زبانزد خاص و عام شده بود شاید سیمور به رفیقش گفته بود که موضوع سقاخانه و عکسهای آن برای مجله جغرافیایی ملی آمریکا خالی از اهمیت نخواهد بود، خوب است دوربین خود را برداشته عکسهایی از آنجا گرفته شود. بعد از ظهر روز جمعه ۲۷ سرطان ۱۳۰۳ برابر ۱۹ ژوئیه ۱۹۲۴ ماژور ایمبری به اتفاق رفیق خود با لوین سیمور به طرف سقاخانه چهارراه آقا شیخ هادی با دوربین عکاسی و سه پایه آن حرکت مینمایند. جمعیت فوقالعاده زیادی اطراف سقاخانه را گرفته بود. ماژور ایمبری مجبور میشود یک مسافتی را به سقاخانه مانده از درشکه پایین آمده پیاده به طرف سقاخانه برود، در نزدیکی سقاخانه سه پایه دوربین را روی زمین میگذارد مردم به او میگویند، اینجا زنها نشستهاند نمیشود عکس گرفت، ماژور ایمبری سه پایه دوربین خود را برداشته در خیابان مخصوص از طرف چپ سقاخانه سه پایه را زمین میگذارد مردم با ملایمت جلو رفته و کلاه و عبا و غیره جلوی دوربین نگاه میدارند تا عکس گرفته نشود، ماژور ایمبری از این حرکت کمی عصبانی میشود و باز دوربین را بلند کرده در وسط چهارراه آقا شیخ هادی میگذارد، یک نفر موتورسیکلت سوار از دور پیدا میشود وچون جار و جنجال بین ماژور ایمبری و مردم را مشاهده میکند یکی فریاد میزند که همینها که میخواهند عکس بردارند آنهایی هستند که میخواستند در سقاخانه زهر بریزند و حالا هم میخواهند به هر طوری که مسیرشان باشد در سقاخانه زهر بریزند باید ممانعت کرد و نگذارد که آنها چنین عملی بنمایند، یک نفر دیگر هم که نزدیک آن موتورسیکلت سوار ایستاده بود فریاد کرد این بابیها میخواهند مسلمانان را مسموم نمایند بزنید....
مردم هجوم آوردند، قونسول آمریکا با اتفاق رفیقش به طرف درشکه رفته سوار میشوند، درشکه به طرف خیابان استخر حرکت کرده مردم با چوب و سنگ درشکه را تعقیب نمودند.
بالاخره مردم در خیابان استخر درشکهچی را با سنگ مجروح کرد و از محل نشیمن خود پرت مینمایند و بیهوش میشود، فورا یک نفر نظامی به جای سورچی نشسته درشکه را میراند، در چهارراه حسن آباد عابرین و تعقیبکنندگان سورچی ثانوی را میزنند و به طوری مجروح میگردد که روز بعد فوت مینماید، در اثناء این جریانات متوالیا پلیس و نیروی نظامی در اطراف ازدحام زیاد میشود، ولی هیچگونه ممانعت جدی از طرف آنها برای جلوگیری به عمل نمیآید.
بالاخره از چهارراه حسن آباد به بعد چون قنسول حالش خوب نبوده با اتومبیل او را حمل مینمایند و به بیمارستان شهربانی میبردند و در بیمارستان شهربانی مردم همچنان ازدحام میکنند و در و پنجره را شکسته به قنسول حمله مینمایند و کار او را یکسره میسازند.در بیمارستان دکتر ویلهم و دکتر سفارت آمریکا و چند نفر طبیب دیگر حاضر میشوند و با دکتر علیمالدوله طبیب شهربانی کمک میکنند و مشغول پانسمان و مداوا میشوند تا آنکه قنسول به هوش آمده و چند کلمه با خانم خود که از طرف شهربانی احضار شده بود تکلم میکنند.
ولی بالاخره در ساعت ۵ عصر فوت مینماید.
در این هنگامه یکی دو نفر پاسبان مجروح میشوند که تحت معالجه قرار میگیرند.
پس از قتل ماژور ایمبری فورا در شهر تهران حکومت نظامی اعلام کردند و اعلان زیر از طرف حاکم نظامی تهران منتشر گردید.
اعلان حکومت نظامی
«چون بر حسب تصویب هیات محترم دولت حکومت نظامی در شهر تهران و توابع برقرار و از طرف وزارت جلیله جنگ اجرای قانون حکومت نظامی با اینجانب محول شده است، لهذا از تاریخ نشر این اعلان تا صدور حکم ثانوی حکومت نظامی را به عموم اهالی اعلان نموده و مواد ذیل را از قانون حکومت نظامی که در ۲۲ رجب مطابق ۲۷ سرطان ۱۳۲۹ از تصویب مجلس شورای ملی گذشته است خاطرنشان عموم اهالی نموده و اکیدا متذکر میشود هر کس برخلاف مواد مزبور رفتار نماید به محاکمه نظامی جلب شده به مجازات قانونی خواهد رسید. ماده ۴-۵-۷-۸-۹-۱۰-۱۱ و ماده الحاقیه اول»(رییس تیپ گارد پیاده- سرتیپ مرتضی خان)
ارسال نظر