همه دسترنج مردم برای شاه

در حالی که نادرشاه افشار همچنان به لشگرکشی و کشورگشایی مشغول بود، به همان میزان مردم ایران از لحاظ معیشت و کسب‌وکار دچار وضع اسف‌بارتری می‌شدند؛ به حدی که دیگر نه از کشت و زراعت خبری بود و نه از صناعت و تجارت... . گزارشی که با هم می‌خوانیم به این موضوع پرداخته است. این گزارش از کتاب «دولت نادرشاه افشار» به قلم «ک.ز. اشرفیان» و «م.ر. آبرنووا» اخذ شده است.

قبل از هرچیز نادر قبایل مختلف چادرنشین، کشاورزان و شهریان ایالات دیگر را با زور به زمین‌های خالی و وسیع خراسان کوچ داد. مثلا، فقط در سال‌های ۱۷۳۰-۱۷۲۹، نادر ۵۶ هزار خانوار چادرنشین را از فارس، عراق (عجم) و آذربایجان به خراسان کوچاند که از آن جمله ۱۲ هزار خانوار افشار بود که ۲ هزار خانوارشان به قبیله قرخلو تعلق داشت.

افشارهای قرخلو به حوالی میاب و کوبگان که مدت‌ها قبل محل کوچ آنها بود نقل مکان داده شدند. بقیه افشارها به حوالی مشهد و کلات کوچانده شدند. چهل‌وچهار هزار خانوار هم از قبایل بختیاری، کرد و غیره به خراسان فرستاده شد. به آنها، چراگاه‌های وسیع تابستانی و زمستانی داده شد. با وجود این، بلافاصله پس از مرگ نادر، این قبایل منزلگاه‌های جدید خود را رها کردند و برگشتند. نادرشاه به این منظور افشارها را به خراسان کوچ می‌داد که اشراف چادرنشین افشار را تقویت کند و تمرکز دهد، در صورتی که هدف از کوچاندن قبایل بسیار دیگر، به کلی مخالف این بود. چنانکه هم‌اکنون یادآوری کردیم، نادر با جدا کردن دسته‌هایی از قبایل بزرگ و نیرومند از قبایل خودشان و جا دادن آنها در خراسان به‌طوری که از یکدیگر دور باشند- تلاش می‌کرد که قدرت نظامی آنها را از هم متلاشی کند.

قلعه کلات مورد توجه ویژه شاه قرار داشت. قبل از لشگرکشی به هندوستان بود که به فرمان نادر نهر آب عظیمی از کوه‌های اطراف در کلات جاری ساختند. آنگاه در آنجا باغ‌ها و پارک‌های باشکوه دایر کردند و بازار و کاروانسرا ساختند. بسیاری از بازرگانانی که در بازارهای قشون در ایالات مختلف کار می‌کردند به کلات نقل مکان داده شدند. گنج‌هایی که از هندوستان غارت شد به کلات منتقل گردید و خزانه‌های مخفی ویژه‌ای برای آن ساخته شد.

در دهه پنجم قرن هجدهم، کشور دچار حد اعلای فرسودگی و زوال گردید. مالیات‌ها فقط با کمک فشارهای بی‌رحمانه گرفته می‌شد. در همان هنگام به دستور نادرشاه در کلات، دربند و برخی شهرهای دیگر کاخ و آرامگاه بنا کردند و پارک‌های باشکوه ساختند. ازجمله، هزینه‌های بنای کاخ کلات و خزانه آن بسیار زیاد بود. مرمرهای مورد لزوم را از ایالت تبریز و به ویژه از اطراف مراغه می‌آوردند. این کار برای کشاورزانی که، اغلب، مصالح مختلف ساختمانی را روی شانه‌های خود حمل می‌کردند، بی‌اندازه کمرشکن بود. وزن برخی از تخته سنگ‌های مرمری که کشاورزان آذربایجانی به کلات حمل می‌کردند، به ۵۰ خروار می‌رسید. مردم برخی از این قطعه سنگ‌ها را «ایران خراب» و «خراج عالم» می‌نامیدند، زیرا چنانکه محمدکاظم می‌گوید: «صرف و خرج آن از حد و حصر بیرون» بود.مسکون و آباد کردن زمین‌های خالی، نوسازی شهرها و روستاها و عمران نواحی مختلف، به مقیاسی بسیار محدود و آن هم فقط در خراسان انجام گرفت.

بخش اعظم این تدابیر به حساب تلاشی نیروهای تولیدی، ویران شدن ایالات دیگر، خانه خرابی و نابودی هزارها کشاورز و پیشه‌ور جامه عمل پوشید.

مثلا در ۲۷ ژوئن سال ۱۷۳۶ از اردوی شاه به وسیله نامه‌ای به ای. کالوشکین مامور ثابت ر وس خبر دادند که پس از تسخیر قندهار، «اعلیحضرت آن را به کلی ویران کرده، به‌طوری که سنگی بر روی سنگ دیگر باقی نماند».

برای کابل نیز سرنوشت غم‌انگیزی پیش آمد. هنگامی که قشون شاه دیوار شهر را خراب کردند و به زور داخل شهر شدند، دیگر کسی در «شهر سفید» نبود، زیرا ساکنان آنجا دارایی خود را برداشته و در قلعه مخفی شده بودند. «مردم فقیر و بیچاره‌ای که در آنجا باقی مانده بودند، همان موقع جابه‌جا به وسیله ایرانیان کشته شدند، سپس آنها تمام شهر را که خانه‌ها، دکان‌ها و مهمانسراهایی از مرمر داشت به کلی ویران کردند... سقف، در و سایر تجهیزات چوبی ساختمان‌ها را تمامی سوزاندند و فقط برج‌ها را باقی گذاشتند «تا در آنها توپ مستقر کنند و به قلعه تیراندازی کنند».

جنگ‌های پی در پی استیلاگرانه، اقشار وسیع زحمتکشان را خانه خراب کرد و اقتصاد کشور را دچار پاشیدگی ساخت. مطیع کردن خلق‌های گوناگون با اعمال زور و حکومت بر آنها، تشدید بی‌حساب بهره‌کشی از زحمتکشان، ترور وحشتناک و سرکوبی بی‌رحمانه مبارزات طبقاتی و رهایی‌بخش، ناگزیر منجر به زوال فلاکت‌بار نیروهای تولیدی ایران و کشورهای همجوار آن گردید.

ای. کالوشکین که به درخواست نادر از اصفهان به تبریز رفته بود در گزارش ۱۲ مارس سال ۱۷۴۱ خود چنین نوشته: «من خود در سفر اخیرم مشاهده کردم که چه فقر بی‌حسابی دامن‌گیر همه شده و مردم به چه بی‌نوایی‌ای دچار گشته‌اند. تمام روستاها و شهرهایی که من از آنها می‌گذشتم، یکسره غارت شده بود و به زحمت می‌توانستم آذوقه و علوفه به دست آورم و با قیمت بسیار زیادی بخرم. حالا هم نمی‌دانم چگونه خواهم توانست در اینجا بمانم، زیرا تمام مواد غذایی و همچنین علوفه برای اسب در اثر نایابی عمومی گران شده؛ چون ازبک‌هایی که از خیوه و بخارا فرستاده شده‌اند و در این شهر و حوالی آن هستند، همه چیز را بدون استثنا خورده و از بین برده‌اند.»

جنگ ناموفق نادر در داغستان منجر به ویرانی کامل ایالات همجوار آن گردید. ای.کالوشکین در ۸ نوامبر سال ۱۷۴۱ از دربند نوشت: «چنان قحطی و گرسنگی همه‌گیری در دربند وجود دارد که خلاصه بگویم، هیچ چیز نمی‌توان به دست آورد و ساکنان اینجا به درماندگی توانفرسایی دچار گشته‌اند. برای شاه دو روز آذوقه و علوفه می‌خواهند... و همه را با چوب کتک می‌زنند.»

ای.کالوشکین در گزارش ۳۰ نوامبر سال ۱۷۴۱ خود می‌نویسد: «... ما در دربند دچار گرسنگی شده‌ایم... هرچند که آرد، روغن و ذخایر دیگر هم به اینجا می‌آورند و همه چیز برای شاه مجانی است، باوجود این نمی‌توان امید داشت که این کار بتواند ادامه پیدا کند.» همو چند سطر بعد می‌افزاید: «در هندوستان، اعلیحضرت نمی‌خواست برای دیدن این جواهرات گرانبها به خود زحمت بدهد، در صورتی که در داغستان تلاش می‌کند که به عنوان مالیات، گندم و جو بگیرد و تازه به اندازه کافی هم نمی‌تواند به دست آورد.» کالوشکین‌ از خانه خرابی بی‌اندازه مردم در نتیجه مالیات‌های مکرری که برای نگهداری قشون گرفته شده نیز خبر می‌دهد: «خلاصه، چاکرانه بگویم که به خاطر خیالی که او برای داغستان دارد، ایران دچار ویرانی خواهد شد، زیرا فقط همین آذوقه‌ای که دستور داده شده از تمام اکناف ایالات ایران گرفته شود، تهیه‌اش آنقدر برای مردم کشور دشوار است که انتظار نمی‌رود ایران بتواند چنین مشقت توانفرسایی را تحمل کند.»

و. براتیشف در گزارش ۲۳ دسامبر سال ۱۷۴۲ می‌نویسد که «در همه جای ایران ذخیره غله بی‌اندازه کمیاب است، بدین جهت فرستادگان شاه، هنگام جمع‌آوری، ساکنان را بی‌رحمانه آزار می‌دهند. آنها هیچ دلیل عینی و حقیقی را نمی‌پذیرند و فقط اصرار دارند که گندم و جو را از روی زمین بردارند و برای قشون بفرستند. همه‌روزه دربندی‌ها را- عموما از زن و مرد- کتک می‌زنند و آنقدر از آنها آذوقه می‌خواهند که زمین‌هایشان یک‌دهم آن را هم حتی در عرض ۵ سال نمی‌تواند تولید کند. بدین جهت بسیاری از ساکنان اینجا گریخته‌اند. درباره مالیات پولی دیگر چیزی نمی‌گویم: زیرا غالبا در تمام ایران به جز مبالغ مقرر، مالیات‌های بی‌نظیر دیگری از جانب شاه به مردم بسته می‌شود. او بدین وسیله، به مقدار زیادی، اتباع خود را غارت می‌کند... از دربندی‌ها به عناوین گوناگونی برای شاه غله می‌گیرند، به طوری که اکنون آنها نه تنها چیزی برای خوردن ندارند بلکه ذره‌ای هم بذر برایشان باقی نمانده.»

زراعت متوقف شده بود و زمین‌ها کشت نشدنی باقی ماند.

در تابستان سال ۱۷۴۴ دیپلمات روس خبر داد که در آن سال، در ایالت دربند، «زراعت وجود نداشته.»

و.براتیشف، در سپتامبر سال ۱۷۴۶ از اردوی شاه در ساوجبلاق نوشت که «به خاطر مالیات‌های کلانی که پی در پی با عناوین مختلف و به طور اجباری گرفته می‌شود، از یکسو مالیات‌‌دهندگان ایران را بدون ترحم به قتل می‌رسانند و آنهایی هم که باقی می‌مانند باید فقر بی‌اندازه را تحمل کنند و برهنه بمانند و از سوی دیگر شهرها و روستاها یکسره ویران می‌شوند.

اکنون دیگر، به جز مشهد، شهر دیگری وجود ندارد که مانند گذشته، چنان که من به یاد می‌آورم، دارای آبادی باشد. زندگی اینجا روز به روز به کلی از هم پاشیده می‌شود... و ایران بدانجا خواهد رسید که دیگر در آن ثروتمند یا توانگر باقی نماند... او در حالی که ایران را خراب می‌کند، با پول‌ها فقط کلات را پر می‌کند و با کوچاندن مردم فقط خراسان را. خزانه را که از مبلغ عظیم چند میلیونی تشکیل یافته برای همیشه به کلات می‌فرستد».

و.براتیشف در تابستان سال ۱۷۴۲ از دربند نوشت که شاهزادگان گرجستان، کودکان خود را «می‌فروشند» و پول‌های به دست آمده را «مجبورند برای پرداخت مالیات‌های بی‌اندازه‌ای که شاه بر آنها بسته به کار برند. کار آنها به جایی رسیده که بسیاریشان از غذای روزانه محرومند و به خوراک فقیرانه‌ای قناعت می‌کنند. تمام مردم کشور ایران از مزاحمت‌های بنیان‌کن و پیگیر شاه برای جمع‌آوری مجدد تعداد زیادی آدم و تهیه ذخایر غله... به جان آمده‌اند... به کلی غارت شده‌اند.»

و.براتیشف که از دربند تا مراغه همراه قشون شاه بوده در گزارش ۵ ژوئن سال ۱۷۴۳ خود خبر می‌دهد:

«مالیات‌دهندگان ایران عموما از جریمه‌های توانفرسا و غارتگری‌های غیرانسانی و پایان‌ناپذیر شاه در جمع‌آوری عوارضی که گذشته از مالیات‌های سرانه پولی، به عناوین مختلفی مانند احتیاجات بی‌شمار گوناگون، مهمات جنگی، لباس زیر و رو برای قشون و تهیه آذوقه، از آنها گرفته می‌شود، چنان خانه خراب شده‌اند که حتی در صورت سقوط حکومت خودشان هم بیش از این فلاکت و بدبختی نخواهد دید. آنها با تاسف و تاثر از هرج و مرج اخیر ایران یاد می‌کنند و می‌گویند که در آن زمانی که در زیر سلطه دولت‌های گوناگون بودند در ناز و نعمت به سر می‌بردند، در صورتی که اکنون پایین‌ترین کشاورزان، سالانه، در حدود سی روبل مالیات می‌پردازد. این مطلب را خود من در مواقعی که پشت سر شاه در حرکت بودم از حوالی روستاها می‌پرسیدم.

درباره کارکنان کارگاه‌ها نیز احتیاجی به توضیح نیست، زیرا نادرشاه تمام هستی‌شان را تا آخرین دینار از آنها می‌گیرد. در نتیجه این گونه ستمگری‌های خشونت‌بار او مواد غذایی در سرتاسر ایران بی‌اندازه گران شده و در بخش اعظم شهرها گرسنگی حکمفرما است و مردم شکم خود را با علف سیر می‌کنند. بسیاری از خانوارها در اثر فقر شدید و به ویژه از دست مالیات‌های غیرقابل تحمل گریخته و به نواحی ترکیه رفته‌اند. تمام دارایی و گنج‌های ایران فقط در دربار شاه است، در صورتی که خود ایران با تمام سکونتگاه‌هایش ویران شده و به هر کجا نظر می‌کنی فقر، بدبختی، ویرانی و ناتوانی است. هرچه شاه بیشتر جنگ می‌کند ایران خراب‌تر می‌شود.»

و.براتیشف که خود در همدان بوده، درباره اوضاع اقتصادی برخی ایالات به تفصیل می‌نویسد: «وضع روبه زوال و پاشیده دولت ایران سرانجام شاه را مجبور خواهد کرد که از مقاصد دور و دراز خود دست بردارد، زیرا مالیات‌دهندگان این کشور عموما از کوچک تا بزرگ، در نتیجه مالیات‌های بی‌نظیر، ته‌مانده هستی خود را نیز دارند از دست می‌دهند.