هند، بهانه دوستی انگلستان با ایران شد

رابرت شرلی

ریچارد ولزلی نخستین فرمانفرمای هند بود که اعتقاد داشت انگلستان می‌بایست به یک قدرت جهانی در منطقه مبدل شود و برای رسیدن به این هدف باید قدرت حکام و دولت‌های محلی به وسیله عهدنامه‌های دو و چندجانبه تحت کنترل درآیند یا توان نظامی و مالی آنان تضعیف شود. او در اجرای آمال سیاسی و نظامی خود از یاری برادرش ژنرال آرتور ولزلی برخوردار بود. گیلبرت الیوت مینتو فرمانفرمای بعدی که در پاریس تحصیلکرده و پیروی از «عقل سلیم» را از استادش دیوید هیوم و احترام به «حقوق طبیعی» انسان‌ها را از روسو، دولت و تحت‌الحمایه استادش آموخته بود، ضمن پیروی از سیاست عدم مداخله در امور حکام محلی کوشید تا با قدرت‌نمایی، سلطه تشکیلات کمپانی را بر آنان تداوم بخشد و شورشیان را با گفت‌وگو آرام سازد، هر چند که سیاست خارجی لرد مینتو در قیاس با تدابیر فیلسوفانه داخلی‌اش موفق‌تر بود. او در سال ۱۸۱۰ با توسل به شیوه‌های مسالمت‌آمیز، به تهدیدهای مشترک فرانسه و روسیه خاتمه بخشید و جزایر بوربون و موریس را اشغال کرد و مستملکات ناپلئون در هند شرقی هلند و جزایر ادویه را متصرف شد و آرزوی دیرینه کمپانی هند شرقی انگلیس را برآورده ساخت. مینتو پس از انعقاد عهدنامه فین کنشتاین و افزایش نفوذ فرانسه در ایران جان ملکم را به ایران، مونت استوارت الفینستون را به نزد شاه شجاع و چارل متکالف را به دربار فرمانروای لاهور گسیل داشت. اعزام جان ملکم در حقیقت سرآغاز روابط سیاسی هند انگلیس با ایران بود و شروع دور دوم مناسبات ایران با امپراتوری بریتانیا.

فرانسیس رودن هیستینگر جانشین مینتو، مانند سلف خود ریچارد ولزلی اعتقاد داشت که سیاست عدم مداخله کمپانی که مقامات سیاسی لندن از آن حمایت می‌کردند، با شکست روبه‌رو شده و اقتدار آنها در هند به واسطه اقدامات راهزنان و گروه‌های شورشی در حال فروپاشی است. هیستینگز که در جنگ‌های استقلال آمریکا با شورشیان آن منطقه جنگیده بود، تصور می‌کرد که می‌تواند در هند نیز از همان شیوه پیروی کند. به درخواست او برای مقابله با مهاجمان که به مراکز مالی و اداری و انبارهای کمپانی حمله می‌کردند،‌ اجازه استفاده از نیرویی شامل یکصد و بیست هزار نفر و همچنین سیصد توپ از سوی حکومت انگلیس صادر شد. با این حال ناآرامی‌ها تداوم یافت و در زمان جیمز رمزی دالهوزی واپسین فرمانفرمای هند و

چارلز جان کنینگ، اولین نایب‌السلطنه هند به اوج خود رسید و به بلوای مشهور به «شورش سپاهیان» انجامید. این چنین بود که مدیران و کارگزاران کمپانی دیگر توان رویارویی با ناآرامی‌ها و بلواها را در خود ندیدند و به موجب قانون مصوب سال ۱۸۶۱ ناگزیر به فعالیت‌های دویست ساله تشکیلات استعماری خویش خاتمه بخشیدند.

آشنایی کارگزاران و دلالان کمپانی هند شرقی با ایران به نامه‌ای باز می‌گشت که ریچارد استیل از ایران برای اداره مرکزی کمپانی در لندن نوشت. او که برای وصول طلب خویش و دستگیری فرد بدهکار همه جای ایران و عثمانی را زیر پا گذاشته بود، در نامه‌ای خطاب به دیوان کمپانی هند شرقی در لندن نوشت که ایرانیان به علت سردی هوای کشورشان مجبورند در نیمی از سال از البسه پشمی استفاده کنند. ریچارد استیل ضمنا در پایان یادآور شد که قیمت ابریشم خام در ایران پنجاه درصد ارزان‌تر از بازار حلب است. مدیران کمپانی هند شرقی پس از اطلاع از این قضیه خود او را به همراه جان کروسر یکی از کارگزاران خبره کمپانی در ماه مارس ۱۶۱۴ روانه دربار شاه‌عباس کردند. گفت‌وگوهای ایشان با مقامات ایرانی به ثمر نشست و با صدور فرمانی فعالیت کمپانی هند شرقی در سراسر ایران مجاز شناخته شد. اندکی بعد نخستین کشتی بازرگانی کمپانی به نام جیمز در بندر جاسک پهلو گرفت و ادوارد کاناک در راس هیاتی قدم به خاک ایران نهاد. نماینده کمپانی راهی دربار ایران شد و پس از آرام کردن شاه که از عدم بازگشت به موقع رابرت شرلی فرستاده خود به اروپا آزرده خاطر بود، نظر موافق او را برای خرید ابریشم کسب کرد و دفاتر نمایندگی کمپانی را در شیراز و اصفهان افتتاح نمود. پس از درگذشت کاناک ریاست هیات بازرگانی کمپانی هند شرقی به عهده تامس بارکر محول گردید و بعد از او هم ادوارد موناکس ریاست گروه را به عهده گرفت. سرپرست جدید کمپانی هند شرقی که آدم زیرک و دوراندیشی بود باب دوستی را با امامقلی‌خان، پسر الله‌وردی‌خان گشود که پس از درگذشت پدرش، به فرمان شاه عباس حکومت فارس و سپهسالاری ایران را به عهده داشت. آنان دست اتحاد به یکدیگر دادند و در سوم ژانویه ۱۶۲۲ نیروهای تحت فرمان امامقلی خان، سوار بر کشتی‌های کمپانی هند شرقی به استحکامات پرتغالی‌ها در جزیره قشم یورش بردند و ظرف شش روز پرتغالیان را وادار به تسلیم نمودند. در این جنگ که معلوم نیست مقامات انگلیسی در لندن چه موقع از آن اطلاع یافتند، دو دریانورد انگلیسی نیز جان باختند که یکی از آن دو ویلیام بفین پوینده دریای قطب شمال و کاشف گذرگاه شمال غرب و خلیج و جزیره‌ای به نام خود بود.

شاه عباس که از تصرف آن جزیره مهم و سوق‌الجیشی خلیج فارس سر از پا نمی‌شناخت، به کارگزاران کمپانی هند شرقی اجازه داد که هر مقدار ابریشم که می‌خواهند بخرند، به هر کجای ایران که مایلند سفر کنند، نفرات خویش را مسلح نمایند و دو عمارت در بندر گمبرون برای فعالیت‌های بازرگانی خویش بسازند. کمپانی هند شرقی نیز مدتی بعد در مقابل هدایای ارزشمندی و از جمله کالسکه مجللی به نمایندگی از طرف چارلز دوم تقدیم شاه عباس کرد. این کالسکه شاهانه با کالسکه دیگری که حدود یکصد و نود سال بعد از طرف مدیران همین کمپانی تقدیم فتحعلی شاه شد سرنوشت مشترکی پیدا کرد.هر دو کالسکه به علت بی‌اطلاعی ایرانیان از نحوه تربیت اسب‌های مناسب جهت بستن به کالسکه متروک ماند و پوسید. پیروزی ادوارد موناکس در مقایسه با شکست رابرت شرلی، در واقع نخستین موفقیت کارگزاران کمپانی هند شرقی در امور داخلی کشورهای منطقه بود که با سیاست مقامات امپراتوری در لندن منافات داشت.

رابرت شرلی که نتوانسته بود در مقام فرستاده شاه نظر مساعد بریتانیا را برای اتحاد با ایران برضد امپراتوری عثمانی جلب نماید، از چارلز اول خواست تا با بازگشتش به ایران موافقت کند و او را از سرگردانی نجات دهد. در همین زمان در لندن شایع شد که پادشاه ایران سفیر جدیدی به نام نقد علی بیگ بیات به بریتانیا گسیل داشته است. فرستاده جدید که بدون اطلاع حکومت ایران و در واقع از طرف کمپانی هند شرقی به عنوان سفیر ایران به انگلستان اعزام گردیده بود، در خانه مجللی که کمپانی برایش در لندن در نظر گرفت اقامت گزید. روزی که رابرت شرلی برای آگاهی از علت سفر سفیر جدید به نزد نقدعلی بیگ می‌رود، مورد شماتت به اصطلاح سفیر قرار می‌گیرد و از او سیلی می‌خورد. پادشاه انگلستان که غافل از ترفند کمپانی هند شرقی با مشکل دیپلماتیک لاینحلی روبه‌رو شده بود، ناگزیر دستور بازگشت رابرت شرلی و نقدعلی بیگ را صادر می‌کند و با انتصاب سر دادمور کاتون در مقام سفیر بریتانیا در ایران از او می‌خواهد راجع به صحت و سقم سخنان دو سفیر تحقیق نماید. کمپانی هند شرقی که نگران برملا شدن دسیسه سیاسی خود بود، ‌تا مدت‌ها از سفر سفیران به ایران جلوگیری به عمل آورد، اما در نهایت چاره‌ای جز اجرای دستور شاه نداشت و بالاخره یازده ماه بعد، یعنی در بیست و سوم مارس ۱۶۲۷ سفر سفیران سه‌گانه آغاز گردید و اندکی بعد نقدعلی بیگ که سرانجام سیاهی در پیش‌روی داشت، با خوردن تریاک دست به خودکشی زد.

ماجرای بدفرجام سفارت رابرت شرلی و نقدعلی بیگ بیات و ادعای آنان در باب برحق بودن خود و نفی دیگری و همچنین دست پنهان کمپانی هند شرقی در آن ماجرا حدود یکصد و نود سال بعد، در آغاز دوران دوم روابط ایران و انگلیس تکرار شد. دولتمردان انگلیسی که مایل به ‌آزادی عمل بدون قید و شرط کارگزاران کمپانی هند شرقی در امور سیاسی منطقه و به خصوص ایران نبودند، هر از گاهی از اعمال نفوذ آنان با استفاده از قدرت مالی خود بر افراد و تشکیلات کشوری و لشکری بریتانیا در جهت پیشبرد هدف‌هایشان که غالبا با سیاست رسمی لندن همخوانی نداشت، ‌اظهار نارضایتی می‌کردند و از آغاز تاسیس کمپانی هند شرقی همیشه سعی داشتند حد و مرزی برای آن تشکیلات انتفاعی تعیین کنند.

مدارک ساختگی که نقدعلی بیگ برای تایید سفارت خویش به چارلز اول، پادشاه بریتانیا و دیگر مقامات ارائه داد، ‌ساخته و پرداخته کمپانی هند شرقی و به سخن دیگر ساختگی بود. نحوه برخورد و واکنش نقدعلی بیگ به هنگام رویارویی با رابرت شرلی از جمله تعلیماتی محسوب می‌شد که نمایندگان کمپانی هند شرقی در لندن به او آموختند. کوشش شرلی در جهت برقراری رابطه مستقیم بین دو دربار ایران و انگلیس، سیاستی بود که کمپانی در طول فعالیت خود، از آغاز تا انجام، از آن دوری می‌گزید. سفارت نقدعلی بیگ شبیه ماموریت مهدی قلی‌خان فرستاده همین کمپانی بود که در اوایل سده نوزدهم با نامه‌های جعلی به حضور فتحعلی شاه باریافت و خود را سفیر نامید. افسونگری‌هایی که تکرار آن در نهضت مشروطه، فتح تهران و قرارداد ۱۹۱۹ و تغییر رژیم ایران سرنوشت‌ساز شد.

رفت‌وآمد ناوگان عظیم بازرگانی کمپانی هند شرقی که تنها وسیله ارتباط مداوم بین سرزمین اصلی بریتانیا و مشرق زمین بود، به مدیران ‌آن امکان می‌داد که بسیار بیشتر از مقامات عالیرتبه دولتی و از جمله وزارت امور خارجه انگلیس از شرایط موجود در مناطق و ممالک شرقی مطلع باشند. منافع اصلی کمپانی بستگی به مذاکرات مستقیم و سریع کارگزاران با دولت‌ها و حکام محلی حوزه فعالیت‌شان داشت. هرگونه دخالت یا نیاز به تصویب لندن، رشته کار را از دست مدیران کمپانی به در می‌برد و باعث افزایش نفوذ کمپانی‌های رقیب، یا دولت‌های دیگر می‌گردید.

سفیر جدید انگلیس یا در واقع دومین فرستاده رسمی آن کشور به ایران، به همراه سفیر پیشین، یعنی رابرت شرلی در اواخر ژانویه ۱۶۲۸ به اصفهان رسیدند، اما چون شاه عباس در عمارت ییلاقی خویش در اشرف مازندران اقامت داشت، سردادمور کاتون عازم آن شهر شد و در بیست و پنجم ماه مه ۱۶۲۸ نامه چارلز را تقدیم او کرد. شاه عباس که می‌دید کار رونق تجارت در ایران نیازی به برقراری رابطه دیپلماتیک با پادشاه و دربار انگلستان ندارد، سفیر جدید را به همراه رابرت شرلی به قزوین گسیل داشت و از کار بیهوده فرستادن سفیر به دربار انگلستان سرباز زد. اندکی بعد رابرت شرلی که در واقع باجناق شاه عباس بود در قزوین درگذشت (۱۳ ژوئیه ۱۶۲۸) و یازده روز بعد سر دادمور کاتون به علت ابتلا به وبا به او پیوست.