آخرین بخش از نوشته حاضر که درباره افکار، عقاید و رفتار مقام‌های سلسله پهلوی است درباره دین‌گریزی رضاشاه و پسرش است که از سایت زمانه اخذ شده است. ۷- جدا کردن اخلاق از تاروپود عالم: به این معنا که بنیاد تفکر مدرن بر جدا کردن طبیعت از ماورای طبیعت و انشقاق مابین نظر و عمل قرار دارد. در تفکر مدرن، «احکام اخلاقی» فاقد معنای ذاتی است و کلا «اعتباری» و «انشایی» فرض می‌گردد. به عبارت دیگر در فلسفه مدرن اخلاقیات و احکام اخلاقی نسبتی با «هستی» و عالم ندارد و محصول اراده و خواست و اعتبار «من‌فردی» یا «من جمعی» می‌باشد. بر همین پایه است که در فلسفه‌های حسی - تجربی و پوزیتیویستی و پراگماتیستی، احکام اخلاق تابع رای و خواست و اهوای آدمی پنداشته می‌شود و کانت هم که می‌خواهد مبانی استواری برای ارزش‌های اخلاقی در نظر بگیرد، آن را از «عقل عملی بشر» بیرون می‌کشد و خودبنیادی را در دستگاه فکری خود کامل می‌کند. بر این اساس «بایدها» مستقل از «هست‌ها» تصور می‌شوند و تاروپود عالم تهی از معنا و جهت‌گیری اخلاقی پنداشته می‌شود. بر همین اساس، محمدرضاشاه نیز چون پدرش ناسیونالیسم شاهنشاهی را به عنوان ایدئولوژی مشروعیت‌بخش نظام خود برگزید. یکی از ویژگی‌های این ایدئولوژی تاکید بر تاریخ و فرهنگ باستانی ایران به ویژه دوره هخامنشی و بی‌اعتنایی به فرهنگ و تاریخ اسلامی ایران بود. آنها به طور کل با احکام اخلاقی بیگانه بودند و می‌خواستند ارزش‌های اخلاقی را منحرف سازند که همین امر بی‌اعتنایی مردم به این ایدئولوژی و بیگانگی بیشتر دولت و ملت را موجب گردید.تاج‌الملوک همسر اول رضاشاه و مادر محمدرضاشاه در این باره گفته است: «حسینقلی‌خان اسفندیاری که پزشک مخصوص رضا(شاه) بود اعتقادی به حرف‌های مذهبی نداشت و حتی با عزاداری امام‌حسین(ع) هم مخالف بود و می‌گفت در هیچ کجای دنیا، مردم برای دشمنان خودشان عزاداری نمی‌کنند... . رضا این حرف‌ها را می‌پسندید و می‌گفت من نمی‌فهمم چرا مردم برای عرب‌ها عزاداری می‌کنند.» یا در جای دیگر نقل کرده است: «... این حرف‌ها باعث می‌شد که بچه‌های من از دین و مذهب و عرب‌ها متنفر شوند و من خیلی آشکار و واضح نتایج این بدبینی را در آنها می‌دیدم... . رضا از عرب‌ها تنفر داشت و آنها را دشمنان تاریخی ایران می‌دانست.»وی در نقل خاطرات یکی از سفرهایش چنین بیان کرده است: «... به قم که رسیدیم اطرافیان توصیه کردند شب را در قم بخوابیم و فردا صبح حرکت کنیم. رضا، حاضر نشد در قم از ماشین‌ها پیاده شویم. رضا زرتشتی نبود، اوایل تظاهر به دین‌داری می‌کرد. اما بعدها از دین و مذهب اسلام رویگردان شد و می‌گفت اسلام دین اعراب بادیه‌نشین است. چه دخلی دارد به ایرانی‌ها.»بنابراین رشد دین‌گریزی محمدرضا را می‌توان در تربیت رضاخانی دانست و از همین رو قرار دادن ناسیونالیسم به جای تعالیم دینی که در عمق اعتقادات جامعه ریشه داشت، یکی از دغدغه‌های ایدئولوگ‌های شاهنشاهی بود که قصد داشتند اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی (عزاداری، توجه و احترام به ائمه معصومین و...) را از جامعه بگیرند.اوج ظهور این ناسیونالیسم را می‌توان در جشن‌های دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی ایران مشاهده کرد. این جشن‌ها در نهایت تشریفات و ابتذال، پوشش گسترده خبری جهانی و با حضور بسیاری از سران کشورها و با صرف صدهامیلیون دلار هزینه، در زمانی برگزار ‌شد که قحطی و گرسنگی بخش‌هایی از کشور را فراگرفته بود. شاه در مراسم رسمی پنجاهمین سالگرد بنیان‌گذاری سلسله خود، اسلام را از زندگی مردم کنار گذاشت و گفت: «من اعلام می‌کنم که ما سلسله پهلوی به چیزی جز ایران عشق نمی‌ورزیم و برای چیزی جز حرمت ایرانیان تعصب نداریم.»آخرین بروز رسمی ایدئولوژی شاهنشاهی تغییر تقویم از تاریخ هجری قمری به شاهنشاهی بود که در اواخر سال ۱۳۵۴ اعلام شد. تقویم جدید براساس تاریخ فرضی ۲۵۰۰ سلطنت در ایران و با احتساب سال‌های سلطنت محمدرضاشاه ساخته شده بود. بنابراین سال ۱۳۵۵ سال ۲۵۳۵ اعلام شد، اما مردم هیچ‌گاه از آن استقبال نکردند و عملا آن را به تمسخر گرفتند. تا آنجا که پس از کمتر از دو سال، شاه مجبور شد این تقویم ساختگی را کنار بگذارد. در هر حال ایدئولوژی شاهنشاهی نه تنها نتوانست خلأ مشروعیت پهلوی را پر کند، بلکه بر بحران مشروعیت آن افزود و از دیگر سو بیگانگی مردم و دولت را نیز عمیق‌تر ساخت.۸- تکنولوژی جدید و تکنوکراسی: تکنولوژی جدید یک ابزار نیست، بلکه تجسم و یک تفکر است؛ درواقع تکنولوژی جدید که با انقلاب صنعتی پدید آمد، بیانگر نسبت تکنیکی و استیلاجویانه بشر مدرن با هستی بود. این تکنولوژی با مقتضیات، ویژگی‌ها و صفات کنونی‌اش در عصر یونان و روم باستان با تمدن‌های باستانی شرقی یا قرون وسطی امکان تحقق نداشته است، نه به این دلیل که آن زمان علم آنقدر پیشرفت نکرده بود، بلکه به این دلیل که سمت و سو و جهت‌گیری معرفتی آن تمدن‌ها اساسا به سمت برقراری نسبت استیلاجویانه تکنیکی با عالم و درک آنها از طبیعت، مبتنی بر کمی‌انگاری استثمارگرانه و ابزاری نبوده است. طبیعت در اندیشه میتولوژیک چین باستان و به ویژه در آیین لائوسه مظهر «تائو» بوده و بشر به دلیل همین مظهریت بدان احترام می‌گذاشته و برایش تقدس قائل بوده است، لذا نسبت چین باستان با طبیعت، نسبت احترام، پیروی و تبعیت بوده است، نه نسبت استخدام، استعمار، تجاوز، استخراج و استیلا تا مرز نابودی زمین و حیات آن. به همین دلیل است که چینیان باستان، باروت را اختراع کردند اما تفنگ نساختند، دستگاه چاپ را پدید آوردند، اما صنعت چاپ را گسترش ندادند.