خـــاطـــرات- خاطرات ناظمالاسلام کرمانی از انجمن سری -۱۴
ملت را آگاه و بیدار کنیم
روزگار ایران در اواخر دوره قاجار به دلیل گسستگی میان شهروندان و حکومت در بدترین حالت بود. فقدان سیاستهای معلوم و مشخص به چندپاره شدن ملت و نخبگان منجر شده بود و برخی از روشنفکران دنبال راهکارهایی برای برونرفت از این وضعیت میگشتند. نوشته حاضر که از خاطرات ناظمالاسلام کرمانی اخذ شده و نوشتههای او درباره نشست برخی نخبگان در انجمن سری است، نشان دهنده شرایط تاسفبار جامعه ایرانی است. از نوشته حاضر برمیآید که «انقلاب علیه وضع موجود» در میان روشنفکران به اوج رسیده بود.
ادامه جلسه هفتم
نگارنده گفت: چند روز قبل از این جناب معتمدالاسلام رشتی از طرف آقای بهبهانی آمد خدمت آقای طباطبایی که قول همراهی را از ایشان بشنود؛ جنابش در اول او را مایوس فرمود ولی درآخر فرمود: اگر جناب آقا سید عبدالله مقصود را تبدیل کنند و غرض شخصی در کار نباشد، من همراه خواهم بود. از آنجا رفت منزل حاج شیخ فضلالله، از آنجا به کلی مایوس گردید بلکه شیخ، معتمدالاسلام را ترسانید که تو را چه با این رسالت، بر فرض عینالدوله متعرض سید نشود ولی تو را تمام و معدوم خواهد نمود. از آنجا رفت منزل حاج میرزا ابوطالب زنجانی او هم در اول امر معتمدالاسلام را ترسانید ولی در آخر قول داد که بیطرف باشد، نه همراهی کند و نه مخالفت نماید. پس از آن حاج شیخ عبدالنبی را ملاقات نمود، مشارالیه گفت من باید خودم با جناب آقا سید عبدالله ملاقات نمایم، معتمدالاسلام گفت: مکان و زمان ملاقات را معین نمایید.
جواب داد من که به خانه آقا سید عبدالله نخواهد آمد ایشان هم اگر بخواهند منزل من بیایند خبر به عینالدوله میرسد و از من خواهد رنجید.بالاخره قرار بر این شد که در خارج طهران، در ابنبابویه از یکدیگر ملاقات نمایند. پس از اطلاع جناب آقا سید عبدالله فرموده بود همان آقای طباطبایی با من باشد مرا کافی است، شیخ عبدالنبی که قابل نیست، حاج میرزا ابوطالب هم اگر مخالفت نکند مرا بس است. اما حاج شیخ فضلالله این ایام، گرم عینالدوله است چند روز دیگر او هم مایوس خواهد شد. باری مقصود این است که جناب آقا سید عبدالله ارباب حل و عقد را با خود کرده است فقط ما باید ایشان را با آقای طباطبایی متحد و دوست نماییم و مراودات بین آنها را علنی و آشکار داریم.ناظمالشریعه گفت: آقا شیخ مهدی، سلطانالمتکلمین که از واعظین معتبر و از دوستان مخصوص آقای بهبهانی است ایشان را باید ملاقات نماییم و به او حالی کنیم مقتضیات امروز را، بلکه او را در کار داخل کنیم که در موقع مقتضیات را القا نماید.نگارنده گفت: جناب سلطانالمتکلمین ملتفت و بیدار و همراه است لکن باید او را با جناب حاج شیخ محمد سلطانالمحققین واعظ اصفهانی که از واعظین معتبر است جزو انجمن کنیم، چه حاج شیخ محمد در نزد عامه مقبولیتی فوقالعاده دارد و کلامش را اثری خاص باشد. اینگونه اشخاص را باید داخل کنیم تا در موقع اثرات خود را ظاهر سازند و نیز باید در دوستی بین دو حجهاسلام آقای بهبهانی و آقای طباطبایی نهایت سعی را به جا آوریم که این دو نفر اگر با هم متفق شوند به مقصود زودتر خواهیم رسید.مجدالاسلام گفت: اگرچه خیال آقای طباطبایی جمهوریت دولت ایران است، لکن با مقصود ما منافاتی ندارد، چه ما اجزای قانون اسلام و تنظیم اداره دولت را خواهانیم و این در ضمن جمهوریت و مشروطیت هر دو حاصل است (جمهوریت از افراد مشروطیت است) مقصود ما رفع ظلم و استبداد است، خواه به عنوان جمهوریت باشد، خواه به عنوان مشروطیت.
جلسه هشتم
روز سهشنبه ۲۱ محرمالحرام سال هزار و سیصد و بیست و سه هجری انجمن مخفی در خانه جناب ذوالریاستین منعقد گردید، بعضی راپورتها قرائت شد. از آن جمله امروز ولیعهد از شهر تبریز به طرف طهران حرکت نموده است. علیالظاهر اعلیحضرت مظفرالدین شاه خیال مسافرت فرنگستان را دارد،محمدعلی میرزای ولیعهد را احضار فرموده است که در مدت غیاب اعلیحضرت در مرکز خلافت و مقر سلطنت اقامت و به نیابت پادشاه به مهام امور سلطنتی اشتغال ورزد و نیز امروز نظامالسلطنه برای پیشکاری آذربایجان روانه گردید.از حالات ولیعهد قدری مذاکره شد و چون ما در این تاریخ خود خیلی با این ولیعهد طرف خواهیم بود و کرارا اسم او و کارهای او از قلم نگارنده به روی کاغذ خواهد آمد، پس مناسب دیدم که بعضی حالات او را در فصلی علیحده در همین مقام در متن تاریخ بنویسم.اگرچه حالات سایرین را به عنوان حاشیه در ذیل صحایف مینویسم. اما حالا این ولیعهد را که مسائل تاریخیه مبتنی بر آن است ناگزیر و لابد کرد نگارنده را که در همین مقام بنویسم فلذا رشته تاریخ را به ذکر این فصل قطع نموده و گوییم: جناب ذوالریاستین گفت: دیشب ادیب بهبهانی مرا ملاقات نموده و مذکور داشت این خیالات و اقداماتی که شما در نظر گرفتهاید عنقریب باعث دربهدری جمعی خواهد شد. بالفرض ناظمالاسلام به واسطه بستگی به آقای طباطبایی محفوظ بماند و کسی متعرض او نشود، لکن ماها با یک مشت عیال چه بکنیم؟ اگر فردا ما را سر به نیست کردند کیست که از حال ما خبر بگیرد و کیست که به فریاد ما و اهل و عیال ما برسد؟ کیست که ضامن حفظ جان و مال ما بشود؟ با این مردم منافق و این نادانی عامه مشکل است که ما به مقصود برسیم، جز آنکه جمعی را تلف و برخی را دربه در و آواره کنید.
میرزاملکمخان خواست که شروع به این کار کند او را به جایی انداختند که دیگر روی وطنش را ندید. امینالدوله با آن کمال و زیرکی و آن قدرت، دیدید که در گوشه دهی دق مرگ شد، مگر مدیر روزنامه پرورش میرزاعلی محمدخان را در خاطر ندارید که چگونه در غربت جان داد؟ مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی را به همین قصد از زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم، با آن حال فظیع و بیاحترامی اخراج و تبعید و بالاخره مسموش نمودند. میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسنخان خبیرالملک را درخاطر دارید که در تبریز سر از تن جدا کردند؟ میرزا محمد علی خان نوه موتمن لشکر را برای همین گناه از بام خانهاش به زیر انداخته و او را شهید کردند. میرزا رضای کرمانی را که دیدید چگونه به دار آویخته و هلاکش نمودند. حاج میرزا احمد کرمانی را دیدید که در انبار شاهی جان داد. حاج سیاح را که به خوبی یاد دارید چند ماه در زیر زنجیر و کند محبوس داشتند؟ مرحوم مستشارالدوله را که شنیدید چگونه حبس و اموالش را غارت کردند. آقا میرزا سید حسن برادر مویدالاسلام، مدیر روزنامه حبلالمتین را که همین ایام دو سال حبس کردند، برای اینکه برادرش بیدارکننده ایرانیان و خدمتکننده به اسلام است. آقا شیخ یحیی کاشانی را دیدید که چگونه او را به محبس اردبیل انداختند. میرزاعلی آقا مدیر روزنامه مظفری را در بوشهر به گناه روزنامهنویسی چه بلاها به سرش در آوردند و چه صدمهها بر وی زدند که هنوز گرفتار و اسیر آن صدمات است. مدیر روزنامه کمال را مگر در تبریز به چوب نبستند؟ مگر این انبار شاهی و این چاههای ارک نیست که هزاران محبوس و مظلوم در آنها جان دادند؟پس حالا که چنین است بیایید از این کار پرخوف و خطر درگذرید و مردم را بیجهت در خطر و صدمه نیندازید و باعث اتلاف نفوس نشوید، چه این مقصود با قوت استبداد کنونی کار کوچک و سرسری نیست و امید نیست که طالع ایرانیان به این زودی رو به اقبال کند که با موانع موجوده کثیره همچو امری بزرگ صورت پذیرد.باری من به ایشان قول دادم که امروز جواب ایشان را بگویم، حالا با این تفاصیل و این مخاطراتی که در پیش است چه میفرمایید؟ باید حرف ایشان را شنید و از این مقصود صرفنظر کنیم و مانند سابق راحت طلب شده و هرچه دیدیم دم نزنیم، یا آنکه در این مقصود ایستادگی کرده و به فکر دولت و ملت و وطن باشیم؟ در این مقام اختلاف کلمه زیاد شد، بالاخره اکثر از هواخواهان حریت مذکور داشتند که ما در چند مجلس قسم یاد کردهایم که از این مقصود منصرف نشویم، از بذل مال و جان مضایقه نکنیم، حالا که اندکی کار پیشرفته است و جناب آقا سیدعبدالله بهبهانی شروع به اجرای مقصود ما کرده است چگونه دست برداریم؟ نهایت بیشرفی است که به این زودی ما سرد شویم، باید کوشید و جان داد. البته در این کار حبس و نفی و نقص اموال وانفس محذور است، لیکن صدای مظلومین و مقتولین را بشنوید که میگویند:« ای ایرانیان، خون ما را به هدر ندهید یا به مقصود رسیده نوع خود را آزاد کنید یا خودتان را به ما برسانید.» حضرت سیدالشهدا(ع) میفرماید:«یا شیعه ابیسفیان ان لم یکن لکم دینا و لا تخافون المعاد فکونوا احرارالدنیا کم.»اگر ما برای اسلام هم کاری نکنیم پس برای حفظ دنیای خود بکوشیم، این چه دنیایی است که ما داریم، خدا میداند اگر تاکنون بنده روسا و شاهزادگان بودیم، بعد از این بنده روس و انگلیس خواهیم بود. عما قریب این دو دولت ما را ذلیل و منکوب بلکه معدوم خواهند کرد. ما اگر لذت آزادی را چشیده بودیم، اندک تسامح را در این مقصود مقدس روا نمیداشتیم.فیلسوف گفت: از آزادی حرفی نزنید ملت جاهل باید عبد باشد، بر فرض مملکت ما قانون یا مشروطه یا بالاتر جمهوری گردید، آیا باز همین مستبدین و همین ظلمه نمیباشند؟ آن وقت به لباس قانونطلبی در میآیند و پدر ما را میسوزانند. همین عینالدوله به قوه پول یا زید و عمرو که امروز جان مردم را میگیرند فردا که مملکت قانونی شد، باز رییس و سرکار خواهند بود. همین شخص که امروز در جلو عینالدوله نشسته است و به قوت قلم، خون مردم را میخورد، فردا به همین قلم رییس یک کابینه یا بالفرض لقب را تغییر و شغل را هم تغییر خواهد داد. و کذا فلان الدوله امروز در جلو وزیر دفتر مینشیند، فردا وزیر مالیه شده یا در روی صندلی برابر وزیر مالیه مینشیند. منتها امروز فلان عزب دفتر سالی بیست تومان یا دویست تومان به عنوان دزدی میبرد، فردا که مملکت قانونی شد ماهی چهارصد تومان به عنوان ریاست اطاق حساب خواهد برد. امروز وزیر امور خارجه سالی به ده هزار تومان قناعت دارد، ولی فردا پسرش روی کار و سالی صد هزار تومان خواهد برد. لامحاله اسم قانونی هم بالای اطاق میگذارد. من شبهه را قوی میگیرم و میگویم امروز ما صاحب مجلس یا پارلمان بشویم جز آن که همین آقازادهها که امروز پدر مردم را درمیآورند، فردا وکیل پارلمان و در ادارات تصرف در کار میکنند؟تا کسی بخواهد حرف بزند میگویند این پسر آقای... فلان است، این پسر وزیر.... است. والله باز پول شیرین است، پول صاحب قوتی بزرگ است، پول دهان همه کس را مانند ترشی کند میکند. مگر مثل معروف را نشنیدهاید که میگویند: دهان هر کس را ترشی کند میکند و دهن روسا را شیرینی. پول منصب میدهد، پول ریاست میآورد، پول گناهان را میبخشاند، پول، پول، پول، همه کار میکند. پس کاری بکنید ملت عالم شود، کاری بکنید ملت معنی شرافت را بداند، آن وقت اگر یک محاسبی را که ماهی ده تومان حق او است، اگردیدند صاحب پارک و کالسکه شد فورا میدانند این پارک و کالسکه را از چه ممر تحصیل کرده است، اگر به دزدی تحصیل کرده باشد او را مجازات میدهند.
اگر ملت عالم شد بر پادشاهی که پول ملت را بیمصرف و مسرفانه خرج میکند ایراد وارد میآورد، مثلا میگوید پول سرشماری که از دهات کرمان و شیراز از هر پیرزنی در سال یک تومان به جبر گرفته شود سزاوار نیست یک دفعه ماهی صد تومان درباره فلان آقا یا فلان خانم برقرار کنید، البته مانع میشود، البته نمیگذارد. آن وقت این پولها صرف مملکت خواهد شد نه صرف فلان آقازاده. اگر ملت جاهل شد، در مملکت جمهوری هم باشد هر بلایی که صاحبان نفوذ بتوانند به سر مردم وارد میآورند. این را بگیر، او را بکش، دیگری را حبس کن، احدی نمیتواند دم بزند. اما اگر مملکت قانونی و ملت عالم شد، دیگر احدی نمیتواند اعمال غرض درباره کسی بکند. دیگر بدون جهت احدی را حبس نمیکنند چه جای کشتن، پس خوب است ملت را آگاه و بیدار و عالم کنیم.
ارسال نظر