رابطه ژاپن و آمریکا پس از جنگ دوم جهانی
مرتضی محیط- اساس رابطه بین آمریکا و ژاپن پیش از جنگ دوم جهانی بر پایه نگرانی ژاپن از عدم امکان دستیابی به مواد خام (به ویژه نفت) و بازار برای فروش فرآوردههای صنعتی آن کشور از یک سو و ترس آمریکا از قدرتگیری ژاپن و از دست رفتن بازار برای فروش کالاهای آمریکایی است.
نمایی از ژاپن پساز جنگ جهانی دوم
مرتضی محیط- اساس رابطه بین آمریکا و ژاپن پیش از جنگ دوم جهانی بر پایه نگرانی ژاپن از عدم امکان دستیابی به مواد خام (به ویژه نفت) و بازار برای فروش فرآوردههای صنعتی آن کشور از یک سو و ترس آمریکا از قدرتگیری ژاپن و از دست رفتن بازار برای فروش کالاهای آمریکایی است. اکنون بسیاری از محققین، حمله ژاپن به بندر «پرلهاربر» را نتیجه تصمیم آمریکا در کاهش و سپس، قطع کامل فروش نفت به ژاپن از اوائل جنگ دوم جهانی میدانند (ژاپن در آن زمان بخش عظیمی از نفت خود را از آمریکا تهیه میکرد). ژاپن با این حمله قصد فلج کردن نیروی دریایی آمریکا در جناح شمالی اقیانوس آرام را داشت تا بتواند با خیال راحت به منابع نفت اندونزی و جزایر اطراف آن و سایر منابع مواد خام در آسیای جنوب شرقی دست یابد که به طور کوتاه مدت هم به این هدف خود رسید. اما آمریکا که خیال ورود به جنگ را داشت به دنبال بهانهای برای آماده کردن افکار عمومی مردم آمریکا میگشت. حمله ژاپن به «پرلهاربر» راه را برای انجام این هدف هیات حاکمه آمریکا هموار کرد. بهرغم آنکه گفته میشود این حمله یک شاهکار غافلگیرکننده از طرف ژاپن بود، شواهد نشاندهنده آن است که دستگاههای جاسوسی آمریکا پیشاپیش از این حمله خبر داشتهاند.
پس از حمله ژاپن به «پرلهاربر» آمریکا به ژاپن اعلام جنگ کرد و طی ۴ سال بعد ضربات دهشتناکی بر آن کشور وارد ساخت. به طوری که هنگام تسلیم ژاپن، ۹۰ درصد قدرت تولیدی این کشور نابود شده بود. هدف آمریکا برای استفاده از بمب اتمی علیه این کشور نیز تنها با توجیه پیروزی نبوده است، ژاپنیها این انگیزه را مسائل نژادی میدانند؛ اما بسیاری از ناظرین، افزون برانگیزه فوق، جلوگیری از پیشرفت بیشتر شوروی در جبهه شرق و غرب و ضرب شست نشان دادن آمریکا به دیگر کشورها را مطرح میکنند. به هر حال پس از آنکه ژنرال «مک آرتور» تسلیم بلاشرط ژاپن را با غرور هرچه تمامتر به امضا امپراتور آن کشور رساند، ژاپن کشوری تحت اشغال و دست به گریبان قحطی و گرسنگی و انواع بیماریهای واگیردار بود.
روابط بین آمریکای فاتح و ژاپن اشغال شده در سالهای پس از جنگ را میتوان به دو دوره کاملا مشخص تقسیم کرد: دوره اول از اوت ۱۹۴۵ تا اواخر سال ۱۹۴۶ و دوره دوم سالهای پس از آن و همزمان با تغییر اساسی در سیاست جهانی آمریکا.
*دوره اول: ژنرال «مک آرتور» در حالی وارد ژاپن شد که نارضایی عمومی علیه هیات حاکمه جنگ طلب در این کشور به اوج خود رسیده بود. فقر عمومی، گرسنگی و بیسامانی بر این نارضایتیها دامن میزد.
از آنجا که سیاست ژنرال «مک آرتور» به دنباله سیاست کلی آمریکا در زمان ریاستجمهوری روزولت مبنی بر تاکید بر مبارزه علیه فاشیسم و جنگافروزی آنها بود، سندیکاهای کارگری، احزاب چپ و از جمله حزب کمونیست ژاپن زیر فشار قرار نگرفتند، حزب کمونیست ژاپن که در سال ۱۹۲۲ تشکیل شده بود، گرچه بیش از جنگ قدرت فراوانی نداشت، اما در حین جنگ، کادرهای زیادی از این حزب در چین تربیت شدند.
در واقع آمریکاییها در حین جنگ کوشش کردند از این حزب به عنوان نیروی پشت جبهه علیه حکومت ژاپن استفاده کنند. مامور رابطه با کمونیستهای ژاپن در چین پس از اشغال ژاپن از مشاورین نزدیک ژنرال «مک آرتور» و مسوول تشکیل احزاب در ژاپن شد. با پیروی از این سیاست، چون اولین برنامه هیات عالی آمریکایی مسوول ژاپن، برقراری دموکراسی در این کشور بود، حزب کمونیست نیز به طور رسمی جزو احزاب سیاسی قرار گرفت و به این ترتیب، این حزب تبدیل به حزبی آزاد شد.
به طور خلاصه، فلسفه سیاسی هیات آمریکایی در این مرحله عبارت بود از جلوگیری از جنگ افروزی مجدد ژاپن به مدتی نامحدود از طریق «دموکراتیزه» کردن سیستم حکومتی آن. اعضای کمیسر عالی آمریکا در ژاپن به غلط فکر میکردند که اگر نظام سیاسی ژاپن را عوض کنند خواهند توانست از جنگافروزی و کینهتوزی ژاپن برای همیشه جلوگیری کنند. در حالی که نمیتوانستند یا نمیخواستند بدانند که فشار اقتصادی آمریکا بود که ژاپن را به جنگ دوم جهانی کشاند.
در سال ۱۹۴۶ «مک آرتور» قانون اساسی جدید ژاپن را بر پایه لیبرالیسم دموکراتیک تدوین کرد. اساسیترین ماده این سند تاریخی، ماده ۹ آن بود که ژاپن را برای همیشه از شروع جنگ و اعمال زور برای حل مسائل بینالمللی منع میکرد. گو اینکه پس ازمدتی کوتاه، یعنی سال ۱۹۵۳، نیکسون از ژاپنیها خواست که این ماده را نادیده بگیرند.
*دوره دوم: سال ۱۹۴۷ سال تعیینکنندهای در روابط بین آمریکا و ژاپن است. با روی کارآمدن «ترومن» و اعلام «دکترین ترومن» و شروع جنگ سرد، سیاست کلی آمریکا در سطح جهانی و ازجمله در ژاپن، چرخشی بزرگ پیدا کرد. ناگفته نماند که نشانههای این تغییر سیاست از اواخر جنگ به آسانی به چشم میخورد. به طوری که بلافاصله پس از تسلیم ژاپن، به دستور آمریکا به تمام سربازان ژاپنی در مناطق اشغالی از سوی آنها در هند و هندوچین فرمان داده شد نه تنها اسلحههای خود را به زمین نگذارند، بلکه بلافاصله آن را متوجه ارتش سرخ در چین و ارتش «ویت مین» در هند و چین کنند. با اوج گرفتن حرکت ضد کمونیستی در آمریکا و انگلیس، از سال ۱۹۴۷ نقش ژاپن از یک کشور اشغال شده تبدیل به یک متحد استراتژیک علیه شوروی و گسترش سوسیالیسم شد.
«ترومن» با تصویب بیانیه NSC/۱۳ در شورای امنیت آمریکا مبنی بر «آماده کردن ژاپن دموکراتیک برای ورود به جرگه جامعه دنیای آزاد، به عنوان یک شریک خودیار تجاری» تغییری بنیانی در سیاست خود نسبت به ژاپن داد.
به این ترتیب، ترس از سوسیالیسم و شوروی، سیاست اساسی آمریکا در ژاپن را از «دموکراتیزه کردن» تبدیل به تجدید حیات اقتصادی آن کشور کرد. ترس دیگر آمریکا از سیاست «دموکراتیزه کردن» در ژاپن عبارت از آن بود که آزمایش روی چنین سیاستهای دموکراتیکی ممکن بود باعث رشد احزاب چپ و قوانین ضد کارتل شود که عواقب آن به احتمال زیاد به خاک آمریکا هم سرایت میکرد. در پی این تغییر سیاست، در ژاپن نیز همچون آلمان، صنایع بزرگ به همان شرکتها و خانوادههایی برگردانده شد که مسلح کنندگان ژاپن در جنگ دوم جهانی بودند.
به طور خلاصه در مرحله دوم رابطه با ژاپن، آمریکا تمام جبهه خود را در جهت به وجود آوردن متحدی قوی از ژاپن ویران شده به عنوان یکی از پایههای اصلی مبارزه با گسترش سوسیالیسم به کار انداخت.
اما ژاپن با داشتن نیروی کارگری عظیم و منضبط، مدیران کارآزموده خاطره عظمت گذشته، تنها به صورت یک متحد عادی یا اقتصادی باقی نماند. طنز روزگار آنکه با اجرای سیاستهای فوق، آمریکا مقدمات تبدیل ژاپن را به یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان فراهم آورد. تردیدی نیست که جنگ کره و ویتنام، به این شکوفایی اقتصادی خدمات بسیار زیادی کرد. به طوری که شواهد نشان میدهد سفارشهای عظیم آمریکا برای کامیون و سایر وسایل نقلیه برای استفاده در جنگ کره بود که شرکت تویوتا را در سال ۱۹۵۱ از ورشکستگی نجات داد. «جنگ کره بیش از هر عامل دیگر باعث تبدیل ژاپن فقیر و شکست خورده به غول صنعتی مدرن شد.» ترس آمریکا از مصالحه بین چین و ژاپن، آن کشور را به این نتیجه رساند که ژاپن باید دسترسی به منابع مواد خام و بازار فروش برای فرآوردههای صنعتی خود داشته باشد.
آمریکا برای ادامه جنگ کره نیاز به مقادیر عظیمی ابزار و وسایل جنگی داشت که نزدیک ترین و ارزان ترین محل تهیه آنها ژاپن بود. ژاپن در عوض خواهان تضمین امنیت و دسترسی به سرزمینهای دارای مواد اولیه مورد نیاز خود از سوی آمریکا شد. مجموع درآمد ژاپن از این سفارشها در طول جنگ کره به ۵/۳ میلیارد دلار رسید که نه تنها برای پرداخت واردات معدنی و غذایی آن کشور کفایت میکرد، بلکه پایههای یک صنعت قدرتمند را در آن کشور گذاشت.
ازجمله صنایع اساسی که رشدی عظیم کرد، صنعت کشتیسازی بود که آمریکا خیال داشت از رشد آن در ژاپن جلوگیری کند، اما سیاستش پس از سال ۱۹۴۶ و شروع جنگ کره در این زمینه تغییر کرد.
سود اصلی صنایع کشتیسازی در درجه اول به همان شرکتهای بزرگ پیش از جنگ یعنی «میتسوبیشی»، «هیتاچی» و «کاوازاکی» میرسید. به این ترتیب رشد صنعتی ژاپن آهنگ فزایندهای به خود گرفت، به طوری که بین سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ هیچ کشوری در دنیا از نظر درصد رشد به پای ژاپن نمیرسید. شروع جنگ ویتنام باز هم نیاز آمریکا به صنایع ژاپن را بیشتر کرد، به طوری که در سال ۱۹۶۵ برای اولین بار صادرات ژاپن بر وارداتش پیشی گرفت.
اما راههای عملی دیگری که آمریکا برای تبدیل ژاپن به کشوری محافظهکار با اقتصادی قدرتمند پیش گرفت، عبارت بود از:
۱-آمریکا در حمایت از دو بخش مهم رایدهنده در ژاپن که گرایشهای محافظهکارانه داشتند با هیات حاکمه ژاپن همکاری همهجانبه کرد. این دو بخش عبارت بود از؛ کشاورزان و خرده فروشان شهر و روستا. قدرت تولید زارعین ژاپن، یک چهارم زراعین آمریکایی بود. اگر آمریکا برای دسترسی به بازار داخلی فروش غله (بهویژه برنج) و میوه ژاپن اصرار میورزید، کشاورزان ژاپن در مدتی کوتاه به ورشکستگی دچار میشدند (همان گونه که آمریکا در بسیاری از کشورهای جهان سوم توانست با اعمال فشار سیاسی بر هیات حاکمه آنها کشاورزان و کشاورزیشان را به ورشکستگی بکشاند).
تجارت خرده فروشی نیز در ژاپن به هیچ وجه قابل رقابت با آمریکا نبوده و نیست. خرده فروشی در ژاپن برخلاف آمریکا که در دست انحصارات بزرگ و فروشگاههای زنجیرهای عظیم است، توسط صدها هزار مغازهدار کوچک اداره میشود. علت ادامه حیات چنین مغازهدارانی این است که در چند دهه اخیر در برابر رقابت آمریکا به طور حساب شدهای محافظت شدهاند.
قشر یاد شده در جامعه ژاپن از نظر سیاسی از محافظهکارترین اقشار و رای آنها در خدمت حزب محافظه کار لیبرال دموکرات است. آمریکا آگاهانه در سالهای پس از جنگ از تلاش این دو قشر جلوگیری کرد تا بتواند ژاپن را از طریق روی کار آوردن حزب لیبرال دموکرات، در اردوگاه ضد کمونیستی نگه دارد.
۲- آمریکا دروازههای بازار خود را روی اجناس ژاپنی باز گذاشت بدون اینکه خواهان عمل به مثل از طرف ژاپن شود.
۳- آمریکا پس از پایان جنگ و در دوران جنگ سرد آگاهانه در ژاپن، کره جنوبی و تا حدی تایوان به فعالیت و رشد سرمایههای ملی و اقتصاد ملی و ایجاد شرایط مساعد تجاری آنها در سطح جهان کمکهای ذیقیمتی کرد.
یکی از علل اساسی رشد این کشور(در مقایسه با سایر کشورهای جهان سوم) را باید در این واقعیت جستوجو کرد. اکنون که از یک طرف رشد این کشورها به درجهای رسیده که کوس رقابت با آمریکا در بازارهای جهانی میزنند و از سوی دیگر جنگ سرد به پایان رسیده و اهمیت سیاسی این کشورها در مقایسه با سوسیالیسم به شدت کاهش یافته است باید منتظر تغییر سیاست آمریکا نسبت به این کشورها به ویژه ژاپن بود.
با در نظر گرفتن تمام علل و عوامل داخلی و خارجی مساعد در جهت رشد اقتصادی ژاپن، این کشور توانست در مدت ۴۰ سال از یک کشور گرسنه تبدیل به یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان شود.
ارسال نظر