اینجا لندن، و ینگه دنیا نیست

مجید یوسفی

تا همین ربع قرن گذشته بازار در نهاد و ضمیر ایرانیان یکی از ارکان قدرت سیاسی بود. هنوز هم کسانی در همین تهران ما هستند که بسیاری از تحولات امروز ایران را ناشی از فعل و انفعالات نهاد بازار می‌دانند. عکس: نسیم گلی

اگرچه بازار هنوز هم نقش‌هایی در عالم سیاست دارد اما تغییر و تحولات شگرفی که در عرصه‌های دیگر حوزه عمومی‌روی داده عملا نقش بازار را کم رنگ ساخته است. پیش از این، شاید مهمترین نقشی که بازار در معادلات سیاسی ایران ایفا کرد جنبشی بود که در اثر امتیاز خواهی کمپانی رژی به همت سیدجمال الدین اسدآبادی، امین الضرب، معین التجار بوشهری و تنی چند از علمای تهران بر پا شد. پس از آن مورخان، بخش مهمی‌ از جنبش مشروطه خواهی ایرانیان را از آن بازار تهران دانسته‌اند. اهمیت بازار تهران پس از آن بارها و بارها در بحران‌های سیاسی به اثبات رسیده است. از جمله در کودتای ۲۸ مرداد، اصلاحات ارضی، انقلاب بهمن ۵۷ نقش تعیین‌کننده بازار انکارناپذیر است.

حسین بنکدار تهرانی یکی از آخرین بازماندگان خانواده بنکدار تهرانی است. او بیش از شصت سال در مرکز تحولات سیاسی و اقتصادی ایران بود. شاید مهمترین شهرت اومحمد تقی بنکدار تهرانی عموی اوست. محمد تقی بنکدار تهرانی از مهمترین بزازان بازار تهران در عصر ناصرالدین شاهی بود که وقتی مشروطه خواهان چند روزی در سفارت انگلیس در تحصن بودند او هزینه‌های غذای روزانه آنان را به همت ده‌ها تن از بازاریان تهران تامین می‌کرده است. اما جز این خود حسین بنکدار تهرانی با نام آورانی نیز محشور بود. عضویت در حزب زحمتکشان و همراهی با دکتر مظفر بقایی کرمانی نماینده مجلس شورای ملی و استاد دانشگاه تهران که یکی از مهمترین رجل سیاسی ایرانی در سال‌های دهه ۳۰ تا ۵۰ شمسی بود. سرنوشت رازآلود بقایی هنوز رازها در سکنات و رفتار سیاسی در خود نهفته دارد که پس از دو دهه از مرگش هنوز رمزخوانی نشده است. از سوی دیگر، همکاری با مرد اول اقتصاد ایران در سال‌های عصر پهلوی دوم اهمیت سخنان بنکدار تهرانی را پرمایه تر می‌نماید. او یکی از معتمدترین- ارزیاب کارمندان ابوالحسن ابتهاج در بانک ایرانیان بود که به او این امکان را می‌داد که با بزرگانی همنشینی و مراوده داشته باشد. دوستی با غلامرضا تختی و احمد وفادار دو پهلوان نامی‌در همان سال‌ها از دیگر وجوه زندگی اوست. از همه مهمتر اینکه او یکی از استخواندار‌ترین و اصیل‌ترین در عین حال گمنام‌ترین مردان سیاسی سال‌های دهه ۳۰ ـ۵۰ شمسی است که جز یکی دو کتاب خاطرات و یکی دو سند محرمانه سیاسی در ساواک کمتر نامی‌از او در مجامع عمومی‌ برده شده است. این گفت‌وگو حاصل چندین جلسه مفصل در یکی از گرمترین ماههای تابستان در تهران است.

چطور شد که شما در بازار مشغول به کار شدید؟

چون پدرم بازاری بود.

شغل پدر شما دقیقاً در بازار چه بود؟

در بازار قماش فروشی می‌کرد. قماش از روسیه می‌آوردند. ۱۰۰ عدل پارچه ۲۰۰ پارچه عدل، ۳۰۰ عدل پارچه می‌آوردند. پدرم اینها را می‌خرید و به شهرستان‌ها و بزازهای بازار و اطراف می‌فروخت.

در قوم و خویش شما باز هم بازاری بود؟

عموی من حاج محمد تقی بنکدار تهرانی، رییس صنف بزازها بود و برادرش حاج محمد حسن هم به همین کار مشغول بود. عموهای من ۴ برادر بودند: حاج محمد صادق برادر بزرگ بود. حاج محمد حسن که اولاد نداشت، حاج محمد تقی پر اولاد بود و هم چنین پدرم هم علی قلی. چون وقتی پدربزرگ من فوت کرد پدر من ۲۰ سال از عموی من حاج محمد تقی کوچکتر بود و مرد خودساخته‌ای بود و هیچ چیز هم از مال پدر به او نرسید.

محمد تقی بنکدار تصاحب کرده بود؟

نمی‌دانم! شاید. مادرم یک خانه داشت که ۷۰۰ متر بود که به قیمت ۱۵۰ تومان فروخت. پدرم کسب و کارش را از صفر شروع کرد. ابتدا به اصطلاح حسابدار کدخدا اسماعیل بود

کدخدا اسماعیل چه شغلی داشت؟

کدخدا اسماعیل، رییس قصاب خانه بود. من او را بردم. ریش پرپشتی داشت و آدم با شعوری بود. قصاب خانه بعدها راه آهن شد. پدرم به او «علی امین» می‌گفت بالاخره خانه را عوض کردند. خیلی هم قد بلندی داشت، تند هم راه می‌رفت. آن وقت‌ها که اسکناس نبود، همه پول خرد بود. پول‌ها را از قصاب خانه می‌گرفت، پول‌ها را روی دوش امنیه‌ها می‌گذاشتند.

این مربوط به چه سال‌هایی است؟

این قبل از شهریور ۱۳۲۰ است. این سال‌هایی است که من یادم هست. پدرم ۲ شاگرد داشت که هر دو هم آدم‌های خوبی بودند. آنها از صبح می‌رفتند از بزازهایی که جنس برده بودند پول جمع می‌کردند و غروب به پدرم می‌دادند. مثلا شبی ۱۵هزار یک تومن می‌دادند. آن خیلی ارزش داشت. یکی از ویژگی‌های دوره رضاشاه ارزانی آن بود. اجناس خیلی ارزان بودند. بازار هم به شدت به هم اطمینان می‌کرد. من یادم هست پارچه ململ متری ۳ سنار بود.

ارزش ۳ سنار چقدر بود؟

یک ریال ۲۰ شاهی بود. شاهی می‌شد نیم شاهی، نیم شاهی می‌شد جندک، نیم جندک می‌شد غاز، نیم غاز یک شاهی یعنی ۲/۱ یک ریال، سنار یعنی ۲ تا شاهی، ۱ عباسی متعلق به دوره قبل از رضاشاه است. آن وقت آنها می‌رفتند پول جمع می‌کردند می‌آوردند شب به پدرم می‌دادم.

آقای بنکدار در این سال‌های پس از ۱۳۲۰ یا بعد از۱۳۳۰ بازار با سیاسی‌ها خیلی ارتباط داشت. ولی در دوره‌های رضا شاه خیلی این ارتباط به چشم نمی‌آید؟

اتفاقا خیلی ارتباط داشتند. دوره رضاشاه بیشتر از گذشته این ارتباط بود. بخشی از این ارتباط از ماجرای تنباکو آمده بود. بعد مشروطه شد که در آن بازار به شدت پشت آزادیخواهان ایستادند.

شما هیچ بخاطر دارید که پدر شما با سیاسیون ارتباطی داشته باشد؟

پدرم با هیچ کس ارتباطی نداشت. رفیق هم نداشت، با کسی هم رفاقت نمی‌کرد. همه او را می‌شناختند و او هم همه را می‌شناخت. اما اهل مراودات اجتماعی نبود. سرش به کار خودش بود.

کل اهل بازار او را می‌شناختند؟

بله همه کاره بود عرض کردم. پدرم ۲۰ سال از حاج محمد تقی کوچکتر بود. زمان مشروطه پدرم از او حساب می‌برد. تا حدی هم می‌ترسید.

چرا؟

چون در زمان مشروطه محمد تقی بنکدار به علی دستور داد که این اجناس را بخرد و به سفارت انگلیس بفرستد.

به پدر شما دستور می‌داد؟

بله، مشروطه که شد همه غذای این متحصنین را عموی من تدارک دید. متحصنین بدون این کمک‌های مالی که نمی‌توانستند یک روز هم دوام بیاورند. فعالیت سیاسی هزینه دارد. او به پدرم دستور میداد که خرید کند و به سفارتخانه انگلیس بفرستد.

این که یک اقدام ملی بود پس چرا ایشان از برادرش می‌ترسید؟

چون نمی‌خواست گذرش به سیاست و زندان بیفتد. حاج محمد تقی یک بازاری معتبری بود و با آگاهی این راه را برگزید. سواد خوبی داشت، اما پدرم سیاق می‌دانست، همه حساب را با سیاق نگه می‌داشت. الان هم دست خط و امضاء ایشان را دارم. ولی حاج محمد تقی آدم با شعور و با سوادی بود. تا یک شب پدرم حساب می‌کند و می‌بیند که ۴هزار تومان بیشتر سرمایه ندارد. ۱۰‌هزار تومان از دیگران جنس خرید و به سفارت داد. حالا احساس می‌کرد که کلی هم به دیگران مقروض است. شب گریه می‌کند، یک گوسفند نذر می‌کند. پدرم خیلی پاکدل بود.

حساب و کتابی نبود؟ هزینه خرید این همه اجناس چگونه محاسبه می‌شد؟ چه کسی باید جبران می‌کرد؟

چرا، پول بر می‌گشت. اما وقتی که محاسبه کرد و دید که ۱۴‌هزار تومان جنس به سفارت داده است ناگهان ترسید. چون پدرم اهل این نوع کارهای سیاسی نبود. مضافا این که ناگهان دید که فقط ۴ هزار تومان دارد.

این اجناس و کالاها را به حساب برادر بزرگ می‌داد؟

صحبت از حساب نبود. دستور می‌دادند این قدر برنج، روغن، شکر، نان، پنیر، سیب زمینی و پیاز به سفارت بفرستد.

دستور از کجا صادر می‌شد؟

از حاج محمد تقی برای پدرم کاغذ می‌آوردند. یا او پیغام می‌داد.

این رابطه دستوری بود یا عاطفی؟

صحبت از این حرف‌ها نبود. پدر من از برادر بزرگش حساب می‌برد. هر خواسته‌ای داشت، پدرم برای او انجام می‌داد. روی اعتمادی که به او داشت، با آنکه از او هم حساب می‌برد اما آن شب ناگهان زد زیر گریه اما سه چهار روز بعد یک وقت دیدم که ۴ تا امنیه دارند با او می‌آیند. هر کدام کیسه‌های پول‌هزار تومانی رو دوش خود دارند. بالاخره اینها دم حجره می‌ایستند. با این ۴ تا ژاندارم. عموی من به پدرم گفت: «این ۴ تومان را بردار و باقیمانده را هم صورت بده تا بفرستم». پدرم هم صورت داد. اینها بدهی‌ها را تسویه کردند. خیال پدرم راحت شد.

حسین آبادیان در کتاب «بحران در مشروطه» آورده است که سفارت انگلیس از قبل چادر و وسایل خریداری کرده بود. یحتمل حتی بعضی معتقدند که انگلستان بخشی از هزینه‌ها را متقبل شده بود؟

من به حسین آبادیان هیچ اعتقادی ندارم. در این جلسه هم هیچ سخنی در مورد او به میان نیاورید. کتابهای او هم خیال بافی و توطئه پردازی است.

از طبقه بازار جز پدر و عموی شما چه کسانی دیگری در ماجرای متحصنین مشارکت داشتند؟

حاج محمد تقی شاهرودی مشارکت داشت که ۲‌هزار تومان داد. حاج علی حبیب پدر سرلشکر زاهدی همدانی ۲۰۰۰ تومان داد. احمد وفادار پهلوان هم مقداری داد. حاج علی سر پولکی، حاج علی شالفروش، ارباب کیخسرو ۲۰۰۰ تومان دادند.

همان ارباب کیخسرو معروف است؟

بله، پدر بهرام شاهرخ کارپرداز بعدی مجلس بود. این ۲۰۰۰ تومان داد. پدر مهندس غلامعلی فریور هم کمک کرد.

غلامعلی فریور کارمند ساواک؟

بله. البته ایشان همه کاره بود. غلامعلی فریور رابط مصدق با سفارت انگلیس بود. توده‌ای هم بود. در دوره چهاردهم وکیل مجلس بود و از مصدق حمایت می‌کرد. خبرها را به سفارت انگلیس می‌داد.

اینها همه برای تحصن پول دادند؟

بله برای مخارج متحصنین، خودشان دادند و خودشان هم تسویه کردند. پول پدرم را هم اینها تسویه کردند. اما بعد پدرم با عمویم دیگر رابطه ای برقرار نکرد.

چرا؟

سر همین موضوعات می‌ترسید. پدرم می‌گفت من اهل این سیاست نیستم. بعد عموی من را گرفتند. شب به منزلش ریختند و ۹ گلوله قفقازی روش خالی کردند. پشت همین خانه‌ای که بعد‌ها مسجد ثریا شد. ما در آن درس می‌خواندیم. پشت همین خانه ما کوچه سرلشکر بود. کنار خیام روبروی کوچه معیر بین معیر و دست راست آن کوچه لاجوردی بود. نام آن فیل خانه بود. یک فیلی برای ناصرالدین شاه یا مظفرالدین شاه هدیه آورده بودند. این فیل را در این محل نگه داری می‌کردند.

به همین دلیل به فیل خانه معروف شد. حاج محمد تقی بنکدار اینجا را خریداری کرد، بعد یک شب قفقازی‌ها ۹ تیر به او می‌زنند. وقتی خانواده در را که باز می‌کنند عموی من به خانواده‌اش می‌گوید: «نترسید، نترسید. من هنوز زنده‌ام.» خلاصه پدرم می‌گفت آن شب به عبدالحسین راجی رو آوردیم.

پدر بزرگ پرویز راجی نویسنده کتاب تخت طاووس؟

بله، مادرم می‌گفت انگشتش را می‌پیچاند تا گلوله‌ها بیرون آمدند. بعد هم که مجلس به توپ بسته شد. حاج محمد تقی را هم گرفتند.

عامل ترور عموی شما را به ۱۹ تن از دمکرات‌ها از جمله حیدرعمو اوغلی نسبت دادند؟

شاید آنها بودند. اما در آن دوره بیشتر قفقازی‌ها مطرح بودند.

بین قتل صنیع الدوله و عموی شما ارتباط هم بود؟ چون هر دو نفر در یک مقطع زمانی و توسط قفقازی‌ها سوء قصد شدند؟

نه، مستبدین مخالف مشروطه بودند و نمی‌خواستند مشروطه پیروز شود. هر کسی نام و عنوانی داشت از بین می‌بردند.

این عکس که عده ای به غل و زنجیر کشیدند متعلق به عموی شماست؟

بله. آنهایی که در غل و زنجیر باغ شاه هستند یکی از آنها عموی من است. حاج محمد تقی نفر ۲۱ پایین آنها نشسته است. خیلی‌ها آنجا هستند. حالا دقیقا یادم نیست. مدیر روزنامه نصیحت قزوین بود. مثل اینکه بعد از دوره رضا شاه به جای ملک‌الشعرا بهار زدنش...

واعظ قزوینی؟

بله، به گمانم ایشان بودند. بعد حاج محمد تقی پس از این واقعه به تمامی‌وقت خودش را در عالم سیاست گذاشت. مرید آیت‌ا... سید عبدا... بهبهانی، آیت ا... محمد طباطبایی بود و توسط اینها به عرصه سیاست کشیده شد. در صنف بزازها هم بود. مهردار مسجد بزازها هم بود که خود مسجد بزازها برای خودش عالمی‌داشت. به سیاست کشیده شد و به این محافل رفت و آمد داشت. بعد هم پشیمان شد. در سال‌های دهه ۳۰ وقتی که دوباره به دنبال او آمدند یکی، دو جمله دارد که به نظرم تاریخی است.

دقیقا متعلق به چه سال‌هایی بود؟

سال ۳۰ بود، بهمن ۳۰ ۱۳ انتخابات مصدق شروع شده بود.

از سیاست رویگردان شده بود؟

عموی من ۹۱ سالش بود. ولی راه می‌رفت و سالم بود. یک روز محمود برادر بزرگ من را که حالا سال‌هاست فوت کرده کنار کشید. ما هم فضولتا دنبال محمود رفتیم. عموی من ما را نمی‌شناخت. ما اصلا خانوادگی هم با هم ارتباط چندانی نداشتیم. من با پسرش حاج عباس بیشتر دوست بودم. حاج عباس آقا گل پسرانش بود. بسیار مرد خوب، خدادوست بود.

بالاخره عموی شما به برادر بزرگ شما چه توصیه‌ای کرد؟

محمود را صدا کرد و گفت: محمود! سیاست کار شما نیست. به دنبال کسب و کار خودتان بروید. من تمام زندگی‌ام را پای سیاست گذاشتم. رفتم و پولم را دادم، آبروی خودم هم رفت. در تاریخ هم بدنام شدم. سیاست کار شماها نیست. از کسب و کار خودتان عقب می‌افتید. در این مملکت سیاست کار بیهوده ایست. سیاست اهل سیاست می‌خواهد. اینجا لندن، پاریس و ینگه دنیا نیست. سیاست برنامه و مطالعه و نقشه می‌خواهد. ما نه مدرسه سیاسی داریم و نه جامعه ای داریم که بتواند سیاست را درک کند.

گفت: حرف من را جدی بگیرید. من موهایم را در همین راه سفید کردم. من تجربه ام این است. این ۲ تا موضوع را به من گفت: سیاست به درد شما نمی‌خورد، بروید دنبال کسب و کارتان. اگر کسب و کارتان رونقی پیدا کند میدان سیاست هم به سیاست‌مداران واقعی سپرده می‌شود.

فکر می‌کرد سیاست به درد چه کسی می‌خورد؟

به درد آن کسی که سیاست را می‌فهمد.

حاج محمد تقی خیلی می‌فهمید؟ آدم خوش نامی‌بود؟

بله! در آن زمان حاج محمد تقی خیلی فهمیده و خوش نام بود. ۵۰، ۶۰ سالی در این راه سابقه و قدمت داشت. به نام او همه قسم می‌خوردند.

پس چرا فکر می‌کرد که بد نام شده است؟

اینها پشت کسانی اقتدا کرده بودند که بعدها تو زرد درآمدند. وقتی در ۱۹۳۳ میلادی سید حسن تقی زاده در مجلس گفت «من آلت فعل بودم»، کمر سیاسیون آن زمان شکست. تقی زاده پدرسوختگی کرد، رضاشاه که از نفت اطلاعی نداشت. تقی زاده سر رضاشاه را کلاه گذاشت. آن سال‌ها روزهای بسیار تلخی برای کسانی همچون عموی من بود. بعد وقتی قرارداد ۱۹۳۳ دارسی را لغو کردند بازاری‌ها تمام بازار را چراغانی کردند.

آقای بنکدار تا چه سالی در بازار تهران بودید؟

من تا سال ۳۶-۳۵ آمد و رفت داشتم.

چند سال تان بود؟

۳۱ سالم بود

خودتان دوست داشتید از بازار بیرون بروید؟

اصلا با اهل بازار مخالف بودم و هنوز هم هستم. من در پول بازارشک دارم. مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانی مطهری شبها در تلویزیون برنامه داشت. پدرم می‌گفت خیلی از نظر زهد و تقوا بی نظیر بود. به منزل کسی هم نمی‌رفت. فقط منزل حاج میرزا علی می‌رفت. می‌گفت فقط پول این آقا حلال است.

یعنی پدرتان؟

بله، من از پدرم یک دروغ نشنیدم. وقتی هم مرد چیزی هم نداشت. دویست‌هزار تومان سرمایه پیش برادر من بود. ۳ قطعه زمین که آن برادر گرفت خورد، می‌خواست بخورد و برادر کوچکم گرفت.

اگر بازار پولش مشکوک است پس چه کسی و کدام مکان باید دادوستد کالا باشد؟ جوری تبادل کالا انجام بگیرد؟

حالا چگونه انجام می‌گیرد؟

بازار...

نه، همین کاسب‌های خیابان و برزن... این پول‌ها درست است؟ شما کفش می‌خرید مثلا ۱۲‌هزار تومانی را ۱۸‌هزار تومان می‌دهند، آن طرف تر ۲۴‌هزار تومان می‌دهند. الان این کفش‌های چینی رو آوردند مثلاً ۴‌هزار تومان. اینها که ارزان است، چیزی نیست. غالبا بنجل هستند، و گران می‌دهند، عوضی می‌دهند. یکی کالایی می‌خرد ۵‌هزار، دو روز بعد به دیگری می‌دهد ۵‌هزار و ۱۰شاهی، به دیگری می‌دهد ۵‌هزار و۲۰ شاهی، به آن می‌دهد ۶‌هزار، به آن می‌دهد ۷‌هزار. هیچ تولید در آن نیست. این تاوانش را چه کسی باید بدهد؟ مردم بی چاره؟ پول این میدانی‌ها حلال است؟ من از شما می‌پرسم، یک میدانی عاقبت به خیر به من نشان بدهید. باجناق من حاج احمد بود، حاج اصغر حلاج زاده بود، ۱۰۰ نفر می‌توانم نام ببرم.

روزگاری حاج اصغر حلاج زاده اسمش را نمی‌توانستید ببرید. بعد این آخری‌ها در یک آپارتمان محقر ۱۲۰ متری زندگی می‌کرد. بنابراین از نظر اخلاق، از نظر وجدان، از نظر دین، خودم این پول‌ها را صحیح و صالح نمی‌دانم.