بازار، دانش، رقابت

بخش نخست گفت‌وگوی راس رابرتس مسوول بخش مقالات موسسه انتشاراتی «اقتصاد و آزادی» با پل رومر استاد اقتصاد دانشگاه استنفورد را در شماره قبل ماهنامه دنیای اقتصاد خواندید. در آن بخش تاریخچه رشد اقتصادی آمریکا و مقایسه آن با کشورهای دیگر مطرح شد. در بخش دوم این گفت‌وگو مبانی تئوریک رشد اقتصادی مورد بحث قرار گرفته است: رابرتس: تاکید شما عمدتا روی مساله‌ای است که اقتصاددانان آن را سرمایه انسانی می نامند. مثال ساده‌تر این است که بگوییم کسی که مقداری غله دارد همه آن را نمی‌خورد، بلکه مقداری از آن را برای کشت مجدد کنار می گذارد. وقتی که ثروتمندتر می‌شویم انتخاب ما برای مصرف و پس‌انداز چگونه می‌شود؟

رومر: ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال پیش را در نظر بگیرید که اکثریت بزرگی از نیروی کار در بخش کشاورزی مشغول بود. در اوایل قرن بیستم ۴۰درصد آمریکایی‌ها در بخش کشورزی شاغل بودند حالا این نسبت تغییر کرده است.

سهم نیروی کار در بخش کشاورزی مدام رو به کاهش است. در چنین وضعی برای ایجاد شغل چه می‌توان کرد؟ آنچه ما آمریکایی‌ها تاکنون انجام داده‌ایم این بوده که فرزندان و نوادگان کشاورزان آن دوران را باسواد کرده‌ایم و شماری از این تحصیلکردگان در حال کشف راه‌هایی برای انجام کارها با وضع مطلوب‌تر هستند.

پابه‌پای افزایش بهره‌وری، نیروی انسانی که حقیقتا کمیاب‌ترین کالای جهان است، آزاد شده است و همین نیروی آزاد و خلاق اکنون در حال کشف است.

رابرتس: ما کشور ثروتمندی داریم و می‌توانیم دستاوردهای اقتصادی خود را به راحتی روی نمودارها نشان دهیم. حالا کمی هم درباره اصول بنیادی صحبت کنیم.

رومر: مباحثی را که تاکنون درباره آن صحبت کرده‌ایم، می‌توان این گونه خلاصه و جمع بندی کنیم که ما به رشد فزاینده‌ای دست یافته‌ایم. این اتفاق از جهاتی محصول وقوف ما به این واقعیت است که هر چه بیشتر بدانیم کشفیات بیشتری می‌کنیم.

همچنین ورود افراد پرشمار به فرآیند کشف توانایی کشور ما را افزایش داده است.

در چنین وضعی باید ببینیم چه شد که افراد پرشماری به فرآیند کشف (علمی و تکنولوژیک) وارد شدند. یکی از علت‌های این پیشامد این بوده است که جمعیت افزایش و به صورت طبیعی افراد کوشا و کشف کننده افزایش یافته‌اند.

هنوز هم در میان ملت ما کسانی هستند که به فرآیند کشف نپیوسته‌اند و در آینده خواهند پیوست. اما علت مهم‌تر افزایش افراد کشف کننده نهادهایی است که ما ساخته‌ایم.

ما نهادهایی مانند دانشگاه، قوانین مالکیت معنوی، فرصت‌های مطالعاتی، بورس‌های تحصیلی و نظایر اینها را داریم که مشوق کوشندگان و کشف کنندگان بوده است.

نهادها و قواعد بازی موجب خلق انگیزه‌ها می‌شوند. بنابراین آن اندیشه بنیادی که شما به دنبالش هستید می‌تواند چیزهای مانند همین پژوهش‌های دانشگاهی باشد.

مثلا در سال ۱۸۷۰ قانون «اعطای زمین» تصویب شد که به موجب آن به متقاضیان ساخت دانشگاه به شرط تمرکز بر تحقیقات کشاورزی زمین واگذار می‌شد، راه را برای پژوهش‌های علمی هموار کرد یا این که ما به نظام آموزشی تازه‌ای بنا نهادیم که ما را به سوی سوی پژوهش‌های معطوف به حل مشکلات سوق داد و از برج عاج‌نشینی به سبک قدیمی رهایمان کرد.

مثلا دانشگاهی مانند آکسفورد که به روش قدیمی (کلاسیک) اداره می‌شد، به جای توجه به مسائل کاربردی، وقت خود را صرف خواندن متون کهن یونان می‌کرد، اما وظیفه دانشگاه‌های آمریکا که براساس نظام «اعطای زمین» تاسیس شده بودند، این بود که روش‌های افزایش محصولات کشاورزی را نشان دهند.

رابرتس: به نظر می‌رسد ما (آمریکایی‌ها) مبدع بسیاری ایده‌های بنیادی بوده‌آیم و بسیاری از نهادهایی که تاسیس کرده‌ایم در زمان خودشان نامتعارف و عمدتا معطوف به تولید بوده‌اند.

رومر: ما دو کار کردیم که به عنوان مکمل و محرک و پیش برنده یکدیگر عمل کردند. یکی از این کارها اهتمام به امور آموزشی مانند آموزش ابتدایی، آموزش متوسطه و ابداع و توسعه روش‌های جدید آموزش دانشگاهی و به تبع اینها رونق بخشیدن به پژوهش‌های علمی بود.

این کار، موسسات آموزشی ما را به سوی فهم روش‌های ابداع و کشف، سوق داد. کار دیگر، به رسمیت شناختن و میدان دادن به سازوکارهای بازار، احترام به مالکیت، باز کردن درها به روی فعالیت‌های اقتصادی و رواج رقابت در همه حوزه‌ها و اشکال آن بود. اعطای آزادی و مراعات حقوق حوزه‌های بازار و علم به تلفیق این دو و پیدایش نیرویی بزرگ انجامید.

بسیاری از کشورهای جهان به نهاد علم و دانشگاه توجه زیادی نشان دادند اما به قواعد بازار، اعتنای در خور نکردند. در دورانی که ما کودک بودیم (دهه ۱۹۷۰میلادی) هنوز این پرسش مطرح بود که نظام بازار آزاد بهتر است یا نظام برنامه‌ریزی و اقتصاد متمرکز. پاسخ بسیاری از درس‌خواندگان آن زمان به این پرسش این بود که نظام برنامه‌ریزی از نظام اقتصاد آزاد بهتر است. اما در دوران کنونی ما تقریبا همه متقاعد شده‌اند که نظام بازار قدرت و کارایی بیشتری دارد. بسیاری از موسسات آموزشی جهان اکنون آرام آرام به سوی آن جایی که ما آمریکایی‌ها ایستاده‌ایم حرکت می‌کنند و می‌کوشند به نظام بازار آزاد بپیوندند.

رابرتس: مثال درخشانی در این زمینه به ذهن می‌آید و آن کوبا است که بسیار شنیده‌ایم نظام آموزشی نیرومندی دارد. یا اتحاد شوروی در عصر طلایی کمونیسم موسسات علمی نیرومندی داشت، اما بسیاری از طرح‌هایی که وقت روس‌ها صرف آنها شد، فاقد بهره‌وری بود. منابع بسیاری صرف این تحقیقات علمی شد که هیچ ارزشی در زمینه تولید نداشت.

رومر: اتحاد شوروی مثال خوبی برای نشان دادن قدرت رقابت در توسعه علمی و پیشرفت اقتصادی است.

اتحاد شوروی در چه حوزه‌هایی به صف مقام علم و تکنولوژی نزدیک‌تر بود؟ پاسخ روشن است: در ساخت تجهیزات نظامی. جنگنده‌های میگ روسی، هواپیماهای بدی نبودند، اما چرا روسها هواپیماهای نظامی خوبی ساختند اما ماشین‌های لباسشویی آن از نظر مرغوبیت، افتضاح بودند؟

معلوم است که میگ می‌بایست با تکنولوژی به کار رفته در جنگنده‌های آمریکایی رقابت می‌کرد. رقابت موجب عمل اقتصادی و تکنولوژیک بهتر و تلاش برای یافتن راه‌های افزایش بهره‌وری می‌شود.

رابرتس: گمان می‌کنم مزیت بزرگ ما (آمریکایی‌ها) انعطاف در برابر امواج تغییرات است. اروپایی‌ها چنین انعطافی ندارند. شاید علت انعطاف‌ناپذیری در کشورهای دیگر، نیروهای سیاسی باشند که با تعاریف مضیق خود از عمل اقتصادی مانع تغییر می‌شوند. سیاستمداران به امنیت بیشتر توجه می‌کنند تا پویایی و همین ملاحظه، آنها را زمین‌گیر می‌کند.

رومر: من گاهی به دانشجویانم می‌گویم که همگان عطش ایجاد رشد دارند اما کمتر کسی حاضر است به تغییرات تن دهد.

رابرتس: مایلم بدانم اگر این حرف‌ها درست است (که من فکر می‌کنم درست است)، اروپایی‌ها با وجود مقاومت در برابر تغییر و ارجحیت دادن به بحث امنیت، چگونه کار خود را (در حوزه اقتصاد و تکنولوژی) پیش می‌برند؟

رومر: من اطمینان دارم که بسیاری از مخاطبان شما جوانان و احتمالا دانشجویان هستند و فکر می‌کنم لازم است در این زمینه باید به زمینه‌های تاریخی اشاره‌ای گذرا بکنم. زمانی من با یکی از هم‌سن و سال‌های فرانسوی خود صحبت می‌کردم. موضوع سخن آن فرانسوی، فرایند تفکر بود و او درباره آنچه فرانسوی‌ها در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ می‌اندیشیدند، سخن می‌گفت. یکی از حرف‌ها این بود که «شما آمریکایی‌ها چطور می‌توانید شرکت‌های تلفن متعدد داشته باشید و مردم چگونه تصمیم می‌گیرند کدام شرکت را به عنوان طرف اشتراک انتخاب کنند؟ این کار به هرج و مرج منجر نمی‌شود؟البته که باید اداره شرکت مخابرات در دست دولت باشد!»

اما امروزه که ۳۰یا ۴۰سال از آن دوران گذشته همه جهان به قدرت تعدد شرکت‌های مخابراتی پی برده‌اند.

دختر من سال گذشته در هند زندگی می‌کرد، او توانسته بود به راحتی یک خط تلفن همراه بخرد. او وقت خود را صرف شرکت‌های دولتی که گاهی ارائه خدمات آنها چند دهه طول می‌کشد، نکرده بود و به راحتی از یک شرکت خصوصی تلفن خریده بود. اکنون شرکت‌های خصوصی هندی در همه جای این کشور حضور دارند و کسی ناچار نیست چشم‌انتظار «خدمات» دولت بماند. چنین تجربه‌هایی باعث شده است که امروزه دیگر کسی نگران «هرج‌و‌مرج» شرکت‌های خصوصی و غیبت دولت از صحنه نباشد و به جای آن، همگان پذیرفته‌اند که رقابت، کیفیت زندگی را بالاتر می‌برد.

رابرتس: اجازه بدهید به بحث تحول روش‌های تفکر اقتصاددانان درباره رشد برگردیم. در نقطه شروع بحث موضوع این بود که عناصر مادی تولید مانند سرمایه و ماشین‌آلات بر رشد اقتصادی تاثیر دارند و از تلفیق آنها با نیروی کار می‌توان بهره‌وری را افزایش داد. اما در نوشته‌های سال‌های اخیر شما و آثار دیگران، بر «آراء و عقاید» و قدرت ابتکار و خلاقیت انسانی تاکید می‌شود. کدام سیاست اقتصادی را می‌توان نشان داد که هم به کار ایالات متحده باید و هم اینکه کشورهای فقیرتر بتوانند از آن بهره‌مند شوند و رشد اقتصادی خود را افزایش دهند؟

رومر: اجازه بدهید ابتدا کمی درباره نهادها و تاثیر آنها بر شکوفا کردن افکار و عقاید صحبت کنیم و پس به برنامه‌ها و سیاست‌های اقتصادی بپردازیم. در بحث‌های قبلی به این نتیجه رسیدیم که کشفیات علمی محصول انگیزش‌ها و مشوق‌ها هستند و اگر نهادهای بایسته‌ای تاسیس کنیم قدرت کشف و ابداع افراد افزایش می‌یابد. در این بحث‌ها جای یک چیز یعنی یک نظریه اقتصادی ساده که بتواند این را توضیح دهد خالی بود. تا اینکه بحث شکلی از رشد هماهنگ و سازگار به میان آمد و این کاری است که من به آن پرداختم. مبنای این نظریه ساختن مدلی بود که به افراد امکان دهد به انگیزش‌هایی دست یابند که آنان را به سوی کشف چیزهایی مانند آرا و عقاید رهنمون شود نه اینکه آنان را گرفتار کار گل کند و فی‌المثل از نوع استخراج یدی سنگ‌آهن باشد.

به مرور دریافتیم که وضع «ایده‌ها» با کمیابی منابع مادی مانند سنگ‌آهن تفاوت دارد. بنابراین موسسات و نهادهایی برای تولید و توزیع ایده‌ها طراحی کردیم که با موسساتی که کارشان استخراج سنگ‌آهن بود، تفاوت داشت.

مثلا همین سنگ‌آهن را در نظر بگیرند. طبق نظریه قیمتی که آدام اسمیت توضیح می‌دهد، پدیده‌ای عجیب وجود دارد؛ یعنی اینکه «یک قیمت‌» می‌تواند دو نتیجه متفاوت داشته باشد. می‌تواند به عنوان محرک و مشوق تولید واحدهای بیشتری از این کالا عمل کند و یا اینکه کاری کند که کالای موجود به دست کسی که باید، برسد.

چیزی مانند اتانول را از نظر قیمتی بررسی می‌کنیم.

اگر دستگاه قیمتی را درست به کار گیریم برایمان روشن می‌کند که آیا اتانول را به عنوان یک منبع سوخت، تولید بکنیم یا نکنیم. همچنین قیمت اتانول تعیین می‌کند که چه کسانی از آن استفاده کنند. خوب، الان سیستم قیمت‌ها درباره اتانول عمل نمی‌کند. زیرا بازار اتانول به علت سوبسیدها، تخریب شده و مصرف هر واحد اتانول به معنای اتلاف منابع انرژی است. اگر سیستم قیمت‌ها در مورد این کالا جاری بود، چنین اتفاقی نمی‌افتاد. این موضوع حالا چنان بدیهی شده است که توجهات را به این نکته جلب نمی‌کند که با یک محاسبه ریاضی ساده می‌تواند فهمید قیمت یک گالون اتانول می‌تواند دو نتیجه کاملا متفاوت در پی داشته باشد.

به این ترتیب معلوم شد که چنین کاری مبتنی بر عقیده یا طرحی نبوده است. ما به عقیده‌ای کارگشا نیاز داریم. به اعتقاد من، عقیده کارگشا چیزی است که آن را «آب درمانی» می‌نامم؛ یعنی همان کاری که برای کودکان مبتلا به اسهال باید انجام داد. می‌دانید که بسیاری از مبتلایان به اسهال فقط به علت از دست رفتن آب بدنشان می‌میرند و لازم است که آب از دست رفته‌ ایشان جبران شود.

اما این را هم می‌دانید که اگر به آنها آب یا حتی آب و کمی نمک خورانده شود باز هم تنظیم الکترولیت به نشان به هم می‌خورد و جان می‌دهند. اما کافی است در آبی که به بیمار خورانده می‌شود، مقداری هم قند و املاح دیگر اضافه شود.

با همین ترکیب ساده می‌توان جان هزاران نفر را نجات داد. خوب قیمت چنین کشفی چقدر است؟ طبیعی است که جامعه باید حاضر باشد برای کسانی که چنین کشفیاتی می‌کنند و هزاران نفر را از مرگ می‌رهانند، ارقام هنگفتی بپردازد. اما در چنین حالتی قیمت واقعی این کالای حیات‌بخش که مصرف‌کنندگان باید بپردازند چقدر است؟ پاسخ روشن است. اگر کسانی یا شرکت‌هایی بر اساس کشفی که قبلا رخ داد، چنین کالایی تولید کنند، ارزش اکتشافی کالا صفر است. زیرا از ایده‌ای که قبلا کشف شده بهره گرفته‌اند و خود کشف ارزشمندی نکرده‌اند. یا می‌توان گفت از این اندیشه و کشف هر قدر استفاده شود از آن کم نخواهد شد.

اگر اجازه بدهیم هر کسی که می‌خواهد از چراگاه‌های ملی به صورت رایگان استفاده کند، چه اتفاقی می‌افتد؟ معلوم است که مراتع عمومی با فاجعه تخریب روبه‌رو می‌شوند، زیرا به صورت بی‌قاعده از آنها استفاده می‌شود. در این مورد بر خلاف وضع سابق که در باره کشفیات و ایده‌ها مثال زدیم، چیزی کم می‌شود. یعنی مراتع نابود می‌شوند. اما از ایده‌ها و کشفیات هر قدر هم استفاده شود کمیابی و تخریب و زوال رخ نخواهد داد.

رابرتس: یعنی اینجا بحث درباره استفاده از ایده‌ها است نه قند و نمک و آب. تاکید ما به استفاده از دانش است.

رومر: هر توصیه خوبی لوازمی می‌خواهد. در زمینه اقتصادی، اقلام و تحلیل‌های استاندارد لوازم کار هستند. اما «ایده» این ویژگی‌ها را در خود دارد. بنابراین آنچه ما (آمریکایی‌ها) ساخته‌ایم مدل‌هایی هستند که بر نظریه قدیمی رقابت کامل تکیه ندارند. ما مدل‌هایی ساخته‌ایم که کارشان ایجاد نوعی هماهنگی است. ایده‌هایی ساخته‌ایم که امیدواریم مانند آب درمانی و به عنوان کالای عمومی عمل کنند. پس باید دولتی داشته باشیم که برای طرح‌های اکتشافی بودجه‌ای در نظر بگیرد و از درون این طرح‌ها ایده‌هایی بیرون بیاید و به صورت رایگان در اختیار جامعه قرار بگیرد. تفاوت ایده‌ها با کالاهای اقتصادی در همین است که اولی در نقش یک کالای عمومی ظاهر خواهد شد و دومی لزوما این‌گونه نیست. درباره نهادهای بازار و دانش صحبت کردیم. حالا ببینیم اینها چه تفاوت‌های عجیبی دارند.

بازار بر حق مالکیت استوار است. کسی حق استفاده از چیزی مانند آهن را در مقابل دریافت حق استفاده از چیزی دیگر (مثلا قطعه‌ای زمین) به دیگری می‌دهد. حقوقی که به این افراد انتقال می‌یابد مادام که خود بخواهند حفظشان کنند پابرجا است، و هر یک از طرفین می‌تواند تصمیم بگیرد با حق مالکیت خود چه کند، اما در مورد ایده‌های علمی وضع فرق می‌کند و حق مالکیت وضعی وارونه پیدا می‌کند.

خریدار به صاحب ایده می‌گوید: «من حق تملک و نشر فکر علمی تو را می‌خرم و اگر ایده‌ای که آورده‌ای ارزشمند باشد، ما به ازای آن را می‌پردازم». تفاوت فاحش و بنیادی بازار کالا و دانش همین است.

با این مقدمه به پرسش شما درباره سیاست‌گذاری برمی‌گردم. پرسش جالب در مبحث سیاست‌گذاری این است که جایگاه ایده‌های علمی در بازار چیست؟

آیا باید آنها را از نوع کالاهایی که در بازار مبادله می‌شوند به شمار آوریم یا از نوع علم؟ ایده‌ها را کالاهایی با حق مالکیت قوی و مانند دیگر کالاها تلقی کنیم یا حامل حق مالکیت ضعیف؟ آنچه در ایالات متحده شکل گرفته وضعی میانه و سالم است که به صورت توامان حق مالکیت و نظارت به ایده‌ها و کشفیات علمی را لحاظ کرده است.

در ایالات متحده آمریکا کاشفان و صاحبان ایده‌ها امکان پولدار شدن را در اختیار دارند. هر کس ایده بهتری ارائه کند می‌تواند به حق مالکیت دست یابد. این حق مالکیت در قالب‌های گوناگون مانند ثبت حق کشف، حق اختراع، حق مولف و نظایر اینها به دست آید. شاید هم توافقی بین فروشنده و خریدار درباره محرمانه ماندن یافته‌های علمی صورت بگیرد و یا می‌توان دیگران را از نسخه‌برداری از اثر علمی منع کرد. این به هر حال نوعی حق مالکیت ایجاد می‌کند اما تضمین‌کننده حق مالکیت تمام عیار نیست.

زیرا مانند مالکیت بر زمین، همیشگی نیست و سرانجام روزی به دست دیگران می‌رسد. ممکن است کسانی از طرح شما نسخه‌برداری کنند و یا کسان دیگری به رقابت برخیزند. به همین علت ایده‌ها و کشفیات علمی، لاجرم در میانه بازار و علم قرار می‌گیرند.

رابرتس: موضوع مورد بحث ما دو وجه دارد. یک وضع آرمانی است و دیگری ماهیت واقعی پدیده‌ها. بخش آخر رساله شما (تغییرات تکنولوژیک درون‌زاد) فقط برای دانشجویان و دانش‌آموختگانی که اطلاعات وسیع ریاضی دارند قابل استفاده است. اما بخش اول برای همگان جذابیت دارد. در این بخش شما این موضوع را مطرح کرده‌اید که کالاها انحصارا در مالکیت یک نفر می‌توانند قرار بگیرند و فی‌المثل سنگ‌آهن در یک زمان فقط می‌تواند از آن یک نفر (یا چند شریک) باشد. اما ایده‌ها چنین خصلتی ندارند و شمار نامعلومی از افراد می‌توانند مثلا از ایده‌ای مثل آب درمانی به صورت همزمان استفاده کنند. فروش چنین کالایی (ایده) به صورت علنی ناممکن است. زیرا عرضه آن به خودی خود یعنی فروش. به همین علت از نظر منطق اقتصادی،‌ انگیزه خلق ایده‌ها صفر است.

فرض کنید من بتوانم یک بطری الکترولیت ضد اسهال تولید کنم و هیچ نهادی نباشد که ترکیب محتویات آن را از چشم دیگران دور نگه دارد و باز فرض بگیرید من هیچ اجباری ندارم که روی بطری‌های محلول ضداسهال، برچسب شناسنامه‌ای بزنم و بتوانم مقادیر زیادی از این محلول تولید کنم و بفروشم. درباره دیگر مواد دارویی هم همین متال را می‌توان زد. خوب در چنین وضعی از این گزاره که «ایده‌ها ممکن است در اختیار افراد بسیاری قرار گیرند». این نتیجه ضروری گرفته نمی‌شود که «ایده‌ها لاجرم در اختیار افراد بسیاری قرار می‌گیرند» می‌دانیم که اگر ایده‌ها در اختیار گروه بزرگی از افراد باشد جهان جای بهتری برای زیستن خواهد بود. مشکل هم در همین جا است. اما برای حل این مشکل راه‌های زیادی وجود دارد. درست می‌گویم؟

رومر: بله، راه‌حل همان‌گونه که شما گفتید رازداری است. در نظام بازار، رازداری به تنهایی می‌تواند موجب انگیزش‌های بزرگ باشد.

همان بحث انبار کالا و نسبت لیفت تراک‌ها و نیروی کار که قبلا مطرح کردم در نظر بگیرید.

در کارخانه «وال مارت» به ایده جالبی درباره ایجاد مذاکره توزیع کالا دست یافته‌اند. خودشان نام ایده را «چهارراه بارانداز» گذاشته‌اند. طبق این ایده، به جای یک مجموعه بارانداز، که کامیون‌ها در برابر آن به صف شوند و بارگیری کنند، سالن‌هایی با دو در در اضلاع شرقی و غربی طراحی شده‌اند که از یک طرف کالاهایی که از خط تولید می‌آیند تخلیه می‌شوند و از طرف دیگر کالاها به مقصد فروشگاه‌ها بارگیری می‌شوند. این روش امکان می‌دهد که کالاها مستقیما از کامیون‌های گروه اول به کامیون‌های گروه دوم منتقل شوند و درواقع به جای دو بار تخلیه و بارگیری، این کار یک بار انجام شود. همین ایده ساده باعث شد که شرکت وال مارت کالاهای خود را سریع‌تر و با هزینه کمتری به مصرف‌کنندگان برساند و رقیبان خود را پشت‌سر بگذارد. جزئیات این طرح پنهان مانده بود و رقیبان وال مارت به راحتی نمی‌توانستند از آن الگوبرداری کنند. البته به هر حال اطلاعات را برای همیشه نمی‌‌توان پنهان کرد و دیگران همه به این ایده یا طرح‌های مشابه آن دست یافتند ولی ایده تاثیر خود را که نوآوری در توزیع بود بر جای گذاشت.