نیما یوشیج در سومین پاراگراف مانده به آخر مقدمه ای که بر" خانواده سرباز" نوشته این طور می گوید: " قیافه ی این کتاب نشان می دهد که زمان حاضر به شاعر اختصاصاتی را عطا کرده است که وقتی دیوان شعرش را باز می کند، مطمئن است اول پیش خودش فکر کرده است. هرکس کار تازه می‌کند، سرنوشت تازه ای هم دارد. من به کاری که ملت به آن محتاج است اقدام می کنم." بلافاصله اضافه می کند: " درهرحال نوک خاری هستم که طبیعت مرا برای چشم های علیل و نابینا تهیه کرده است."

با دقت و وسواس خواندن این کلمات نشانمان می دهد نیما با چه دقت و وسواسی تک تک این کلمات را انتخاب کرده ، کنار هم گذاشته و از کوره ی وجود خویش عبور داده و مهر خود و زمانه ی خود را برآن کوبیده است.

خواندن چندباره ی این خطوط برای کسانی هم که سالهاست تکرار می کنند ادبیات نو بر مبنای " من" ، همان اومانیزم غرب و به معنای خودمحوری است، خوب است تا هم در نظر و هم در عمل پیوستگی من وما را در کار بنیانگذار شعر نو ببینند. و البته متفاوت از من و مای گذشته.

نیما انسان دورانی است که در آن نیما حضور و وجود دارد. غرق در زمان و زمانه نیست. یکی از خیل گله نیست. جزیی از ساختار زمان و طبیعت است، آن هم به زعم خود شاعر، جزء مهمی، چرا که انتخاب شده است. اما خودش هم به این انتخاب فکر کرده است و پذیرفته که سرنوشت تازه ای رقم خواهد خورد.

کم نیست. نیما در حرفهای همسایه اش هم شمه ای از این حال و احوال را می گوید که خواهیم گفت.

رسیدن به جایی که هم خودت را منفک از همه ی دیگران یافته باشی و " تنها" ، " بودن" را پذیرفته باشی، هم در وحدتی سرخوشانه و حسی داده های زمان و طبیعت را پیش چشم داشته باشی و داشته های ساختارشکن خود را به سان نیازی، حسی، حرکتی عمومی و مردمی در طبق اخلاص نهاده باشی.

نیما مطمئن است که این روش یک روش تاثیرگذار اجتماعی است.

همانقدر که خودش را تغییر می دهد، دیگران را نیز زیروزبر می کند. آنوقت دیگر مردم آن مردم قبل نیستند که " ملت حاضر دوست دارد به سمت صنعتی سوق پیدا کند که به طلسم و معما بیشتر شباهت داشته باشد. قلبش را وامانده کند و فکرش را اسیر بدارد."

فارغ از اینکه چقدر با نحوه ی تفکر و جهان بینی نیما همراه هستیم یا نه، دستکم قابل لمس است که چقدر این نحوه ی تفکر و نگاه به دنیا جدید و متفاوت است.

میزان غرور و عزت نفس نیما از سویی، و شدت علاقه اش به مردم و ملت و تعهدی که بر دوش دارد از سویی دیگر، و ذکاوت و هوش فراوان این مرد که با وجود سرریز کردن دانش و آگاهی و علاقه اش می داند که خودش را و شعرش را نبایستی مفت و به هر شکل خرج کرد، پس بیش و بیشتر ازهرچیز به فرم و ساختار و قالب کارش می پردازد نشان می‌دهند که نیما هنوز وهمواره هم متفاوت است.

نه آنقدر تک و تنهاست که فقط از خودش و دنیای شخصی‌اش بگوید، نه آنچنان غرق در توده و ملت وآیینهای جمعی است که هیچ تفاوتی با دیگری نداشته باشد.

نه آنچنان بدبین است که سکوت اختیار کند، نه آنقدر خوش بین که فکر کند با هر زبان و لحن و فرمی می توان با خود و با دنیا، از خود و از دنیا حرف زد، شعر گفت، زندگی کرد.

گویی در مراقبه ای دایمی است.

نه در کنج خلوت خاموش که در عرصه های پر تکاپوی تنهایی و جمعی. این است که به انقلابات اجتماعی حوالی ۱۳۰۰-۱۳۰۱ هم می پیوندد اما می فهمد که جنون مخصوصی بوده که طبیعت به اهل کوهپایه می دهد و به او به حد افراط داده است.

جالب آنکه آن حرکت انقلابی را " کناره گیری و دوری از مردم" تعبیر می کند و جالب تر آنکه منتظر نمی نشیند، درهمان بحبوحه هم ، " طبیعت، هوای آزاد و انزوای مکان، فکر و نیت شاعر را تقویت و تربیت می کرد." انتخاب کلمه در زمان و مکان: فکر و نیت.

پس باز می گردد و در میدانی مبارزه می کند که " محل هیاهوی بدبخت هایی است که خوشبخت ها از فرط خوشحالی و غرور آنها را فراموش کرده اند."

به سبک و سیاق خود به گونه ای و تا جایی می نویسد که " آنوقت این خانواده، جانشین خانواده های دیگر خواهد شد.

به عکس گذشته، صدا از قلب عاشق زنده، طبیعی و صریح بیرون خواهد آمد.

آن چنگ، نغمات نامرتب قدیم را نخواهد زد، روباه به صدای خروس نخواهد خواند، گل را در هوای محبوس نگاه نخواهند داشت."

حالا که نشسته ایم به تفسیر و روده درازی بد نیست این را هم بگوییم که انگار دیگر این نقل قول آخر فقط به شعر و شاعری نمی پردازد که دارد همه ی ساختارهای کهنه ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، انسانی را نشانه می رود.