محمد خان‌زاده
شخصی را در نظر بگیرید که بسیار علاقه‌مند به داشتن تلویزیونی ۴۲ اینچ است، اما پرداخت قیمت دو میلیونی آن از استطاعت مالی او خارج است. او در تلاش است با صرفه‌جویی ماهانه صد هزار تومانی، بعد از ۲۰ ماه تلویزیون مورد علاقه‌اش را بخرد.

اما بعد از 20 ماه که به فروشگاه مورد نظرش مراجعه می‌کند، برچسب قیمت همان تلویزیون رقم دو میلیون و دویست هزار تومان را نشان می‌دهد. فرض ما بر این است که این تلویزیون ساخت داخل کشور است و کالای وارداتی نیست. سوالاتی از این قبیل ممکن است به ذهن او خطور کند. چرا قیمت تلویزیون افزایش پیدا کرده است؟ آیا این نوع محصول خاص با تقاضای فراوانی مواجه شده و تولیدکننده خواسته از فرصت استفاده کرده و سود بیشتری ببرد یا اینکه تولیدکننده به علت افزایش قیمت مواد اولیه ناچار شده قیمت فروش را بالا ببرد تا همان سود قبلی را کسب کند؟ شاید وقوع نابسامانی‌های اقتصادی حاصل از جنگ در کشورهای همسایه قیمت‌ها را تحت تاثیر قرار داده است و ده‌ها سوال‌ دیگر، اما پاسخ‌ها را چه کسی خواهد داد؟ در جواب می‌توان گفت: بهترین پاسخ را افرادی می‌توانند ارائه کنند که قدرت تحلیل اقتصاد را از بعد کلان آن داشته باشند، همان چیزی که موضوع اقتصاد کلان در علم اقتصاد است و بدون شک هر سرمایه‌گذاری باید به اندازه کافی از دانش اقتصاد کلان برخوردار باشد. داستان تلویزیون می‌تواند در مورد هر کالایی اتفاق بیفتد. اقتصاد کلان به مطالعه رفتار کل اقتصاد می‌پردازد و معمولا بررسی سطح کلان اقتصاد از طریق مطالعه روی شاخص‌هایی که بیشترین تاثیر را بر کل اقتصاد یک کشور می‌گذارند، شروع می‌شود. اقتصاد کلان از طریق پیش‌بینی شرایط اقتصادی آینده در خدمت سرمایه‌گذاران، شرکت‌ها و دولت برای تصمیم‌گیری منطقی‌تر قرار می‌گیرد. شرکت‌ها می‌خواهند بدانند آیا محصولات جدیدشان با استقبال بازار مواجه خواهد شد و برنامه‌های توسعه شرکت منطقی است؟ آیا مصرف‌کنندگان پول‌های بیشتری برای خرید کالاهای با کیفیت‌تر ولی گران‌تر خواهند داشت یا اینکه شرایط شغلی و درآمدی آنها را به مصرف کالاهای ارزان‌تر متمایل خواهد کرد. شرکتی مثل شرکت ایران‌خودرو حتما از نظر تحلیل اقتصاد کلان به این نتیجه رسیده است که محصولی مانند پژو پارس آنقدر خریدار خواهد داشت که به فروش اوراق مشارکت و احداث کارخانه جدید مبادرت ورزیده است.
سرمایه‌گذاران نیز در تصمیم‌گیری‌های سرمایه‌گذاری‌شان مخصوصا در بازارهای اولیه به تحلیل‌های خوبی از شرایط اقتصاد کلان نیاز دارند. همچنین است فردی که در سهام یک شرکت تازه تاسیس یا یک بانک خصوصی تازه تاسیس شده سرمایه‌گذاری می‌کند. دولت‌ها نیز از تحلیل‌های کلان اقتصادی بهره می‌برند. آنها می‌خواهند بدانند شرایط کلان اقتصادی موجود چیست و بعد از شناسایی وضع موجود، برنامه‌ریزی‌های لازم را برای حرکت به سمت وضع مطلوب از طریق اجرای سیاست‌های پولی و مالی مناسب مثل تعیین میزان نرخ بهره و نرخ مالیات به اجرا بگذارند.
سه شاخص مهمی که در تحلیل‌های کلان مورد استفاده قرار می‌گیرند عبارتند از:
۱ - تولید ناخالص داخلی (GDP)
2 - بیکاری
۳ - اشتغال
به توضیح مختصر هر کدام از این شاخص‌ها می‌پردازیم
۱ - تولید ناخالص داخلی (GDP): تولید ناخالص داخلی در هر بازه زمانی مثل تولید ناخالص داخلی سالانه همانی است که در طول یک سال از یک کشور بیرون تراویده است. مقدار کل کالا و خدمات تولید شده در داخل یک کشور همان تولید ناخالص داخلی آن است. تحلیلگران اقتصادی در تحلیل‌های خود از شاخص تولید ناخالص داخلی حقیقی به جای تولید ناخالص داخلی اسمی استفاده می‌کنند. برای نشان دادن تفاوت GDP حقیقی و اسمی مثالی ذکر می‌کنیم. اگر در یک کشور فرضی مثل کشور A در طول سال ۲۰۰۴ به میزان ۵ کیلو سیب تولید شده و به قیمت هر کیلو ۵ دلار فروخته شود. تولید ناخالص داخلی کشور A در سال ۲۰۰۴ برابر ۲۵ دلار می‌شود (۲۵=۵×۵). اگر در سال بعد یعنی سال ۲۰۰۵ بنا به دلایلی قیمت سیب به ۶ دلار در هر کیلو افزایش پیدا کند، ولی میزان تولید همان باشد. تولید ناخالص داخلی برای سال ۲۰۰۵ برابر ۳۰ دلار (۳۰=۶×۵) خواهد شد. در ظاهر امر این کشور فرضی با نرخ رشد ۲۰درصدی در تولید ناخالص داخلی خود مواجه بوده، ولی با دقت بیشتری می‌توان فهمید که میزان تولیدات هیچ تفاوتی نکرده و این میزان رشد تولید ناخالص داخلی از برکت تورم بوده است. پس اگر اثر تورم را در محاسبه تولید ناخالص داخلی از بین ببریم میزان واقعی آن به دست می‌آید.
می‌دانیم که هنر تحلیلگران اقتصادی پیش‌بینی آینده است و قبل از این که سکه پایین بیاید، باید بگویند شیر است یا خط، وگرنه بعد از افتادن سکه همه می‌توانند در مورد شیر یا خط بودن آن اظهارنظر کنند. کار تحلیلگران محاسبه تولید ناخالص داخلی بر اساس اطلاعات گذشته نیست، بلکه با توجه به شرط موجود دست به پیش‌بینی تولید ناخالص داخلی می‌زنند و متوجه شرایطی از چرخه اقتصادی می‌شوند که کشور ممکن است در آینده‌ای نه چندان دور با آن مواجه شود. می‌دانید که اقتصاد در طول زمان ممکن است در یکی از شرایط رکود، بحران، بهبود و رونق باشد و تنها سرمایه‌گذاران واقعی می‌دانند که دانستن این مطلب که اقتصاد در آینده‌ای نزدیک با چه چرخه‌ای مواجه خواهد شد، چقدر مهم است. 2
- بیکاری:
نرخ بیکاری بیانگر این است که چند درصد از افراد توانمند جامعه که خودشان مایل به کارکردن هستند نمی‌توانند کاری پیدا کنند. تحلیلگران اقتصادی بر این عقیده هستند که با افزایش تولید ناخالص داخلی واقعی که بیانگر رشد اقتصادی جامعه است، بیکاری کاهش پیدا می‌کند. البته دانستن این مطلب هم به ضریب هوشی بالایی نیاز ندارد. رشد تولید ناخالص داخلی به معنی رشد میزان تولید کالا‌ها و خدمات در یک‌بازه زمانی است و رشد کالا‌ها و خدمات تولیدی یک جامعه هم معمولا از طریق به کارگیری نیرو‌های کاری بیشتری فراهم خواهد شد! 3 - تورم: سومین شاخص مهم دیگری که تحلیلگران کلان اقتصادی آن را مدنظر قرار می‌دهند، نرخ تورم یا نرخ رشد قیمت‌ها می‌باشد. در حالت بسیار ساده تورم از دو طریق قابل محاسبه است. شاخص قیمت مصرف‌کننده و عامل تعدیل‌کننده ناخالص داخلی شاخص قیمت مصرف‌کننده تغییرات دوره‌ای ارزش تعدادی از کالا‌ها و خدمات منتخب را نشان می‌دهد و عامل تعدیل‌کننده تولید ناخالص داخلی، حاصل تقسیم تولید ناخالص داخلی اسمی به تولید ناخالص داخلی حقیقی است. اگر تولید ناخالص داخلی اسمی بالاتر از تولید ناخالص داخلی حقیقی باشد، به این معنی است که قیمت کالا‌ها و خدمات افزایش پیدا کرده‌اند. در محاسبه نرخ تورم، دو شاخص محاسبه آن یعنی شاخص قیمت مصرف‌کننده و عامل تعدیل‌کننده تولید ناخالص معمولا اختلافی کمتر از یک‌درصد را نشان می‌دهند.
تقاضا و درآمد قابل‌تصرف
گفتیم که تولید ناخالص داخلی همان مجموع ارزش کالا‌ها و خدمات تولیدی داخل یک کشور است، اما آیا درست است که بگوییم هرچه بیشتر و بهتر، در پاسخ می‌توان گفت نه لزوما. در کشور فرضی ما که در سال 2004 مقدار 5کیلو سیب تولید می‌کرد، چه فایده‌ای به حالشان دارد، اگر 10کیلو سیب تولید کنند، اگر تقاضایی برای آن وجود نداشته باشد. پس آنچه که در نهایت میزان تولید ناخالص داخلی هرکشوری را تعیین خواهد کرد، میزان تقاضا برای محصولات و خدمات آن کشور است، پس یک تحلیلگر کلان اقتصادی باید بداند که محصولات تولیدی کشور مورد بررسی او را چه کسانی و به چه میزان تقاضا خواهند کرد. تقاضاکنندگان هر اقتصادی بیشتر از چهار دسته نمی‌توانند باشند: 1 - خانوار‌ها 2- بنگاه‌های اقتصادی 3 - دولت 4- خارجی‌ها اما تقاضا‌های این گروه‌ها به درآمد‌های آنها بستگی دارد و تابعی مستقیم از درآمد‌های آنها است و آن هم نه کل درآمدشان، بلکه درآمد قابل تصرف آنها، تحلیلگران می‌دانند که این تقاضا است که سطح تولید یا همان عرضه را مشخص خواهد کرد، تا اینکه عرضه و تقاضا به تعادل برسند، اما در واقع این مجموع تقاضای افراد هرجامعه است که نشان می‌دهد که در آن جامعه به چه میزان پول نیاز هست و بانک مرکزی با توجه به تولید ناخالص داخلی اسمی که نشانی از مجموع معاملات انجام شده در اقتصاد است، در مورد میزان پول موردنیاز برای اقتصاد تصمیم می‌گیرد.
روغن‌کاری موتور اقتصاد
می‌گویند کاری که دولت‌ها بهتر است انجام دهند، روغن‌کاری موتور اقتصاد جامعه است، نه وارد شدن در خود اقتصاد و البته ابزار‌هایی هم دارد: سیاست‌های پولی و سیاست‌های مالی.
۱ - سیاست‌های پولی:
یکی از مثال‌های ساده از سیاست‌های پولی دولتی، عملیات بازار آزاد است. در شرایطی که اقتصاد جامعه نیاز به افزایش نقدینگی دارد دولت اقدام به بازخرید اوراق قرضه دولتی می‌کند (سیاست‌ پولی انبساطی) با این اقدام، بانک مرکزی اقدام به تزریق خون به بدنه ضعیف اقتصادی کشور می‌کند. این کار باعث می‌شود که هزینه وام‌گیری که همان نرخ بهره باشد، کاهش پیدا کند. از نظر تئوریک چنین شرایطی منجر به افزایش سرمایه‌گذاری و خرید از طرف مردم خواهد شد و تقاضای روزافزون برای کالاها و خدمات باعث تشویق تولیدکنندگان به تولید بیشتر و افزایش GDP و در نتیجه منجر به به‌کارگیری نیروی کار بیشتر و کاهش بیکاری خواهد شد.
۲ - سیاست‌های مالی:
دولت‌ها در راستای انجام وظایف خود که همان روان کردن چرخ اقتصاد جامعه باشد از در دیگری نیز می‌توانند وارد شوند و آن بازی با نرخ مالیات و مخارج دولت است، افزایش مالیات‌ها یا کاهش مخارج دولت به سیاست مالی انقباضی معروف است و حالت عکس آن که کاهش مالیات‌ها و یا افزایش مخارج دولت است سیاست مالی انبساطی است. سیاست مالی انقباضی باعث کاهش دستاورد سالانه یک کشور یا همان تولید ناخالص داخلی می‌شود. در توضیح علت این امر می‌توان گفت که مخارج کمتر دولت یعنی اینکه پول کمتری به‌دست افرادی می‌رسد و چون نرخ مالیات هم بالا رفته است سهم زیادی هم از این پول و درآمد کوچک از دست مصرف‌کننده خارج شده و درآمد قابل‌تصرف او بیشتر کاهش می‌یابد. در نتیجه تقاضای مصرف‌کنندگان کاهش پیدا خواهد کرد و معنی ندارد که با روند رو به کاهش تقاضا تولیدکنندگان اقدام به تولید بیشتری کنند تا محصولات تولیدشده آن قدر در انبارها بمانند که بی‌ارزش شده و به دور ریخته شوند. در حالت عکس یعنی با اتخاذ سیاست‌های مالی انبساطی درآمد قابل‌تصرف مصرف‌کنندگان افزایش می‌یابد که این امر باعث تقاضای بیشتر و در نتیجه تولید و عرضه بیشتر و رشد تولید ناخالص داخلی به همراه کاهش بیکاری است. آیا از آنچه که گفته شد به این نتیجه‌ نرسیدید که چه خوب است که دولت‌ها همیشه سیستم‌های مالی انبساطی اتخاذ کند. یعنی بیشتر خرج کنند و کمتر مالیات بگیرند؟ چرا، اما نکته اساسی این است که از کجا بیاورند. در کشوری که ظرفیت تولید بیش از 5کیلو سیب را ندارد و جمعیتش هم مدام رشد می‌کند افزایش پول کاغذی چه دردی را دوا خواهد کرد و چون پول داخلی است لزوما برای خارجی‌ها هم ارزش ندارد که بگوییم شروع به واردات می‌کنیم. معمولا دولت‌ها با در نظر گرفتن تمامی ملاحظات لازم از هر دو سیاست پولی و مالی بر حسب مورد استفاده می‌کنند تا موتور اقتصاد کشور را با سرعت مناسب و زحمت کمتر در حرکت نگه دارند.
نتیجه‌گیری
دانستن عملکرد اقتصادی هر کشور حداقل در سطح کلان آن برای همه مردم مهم و برای سرمایه‌گذاران امری حیاتی است. اگر قصد سرمایه‌گذاری در هر کشوری را داشته باشید فارغ از اینکه این سرمایه‌گذاری در دارایی‌های مالی باشد یا فیزیکی، یکی از کارهای ضروری تحلیل شرایط اقتصادی آن کشور از بعد کلان و حداقل از دیدگاه سه شاخص مهم اقتصاد کلان یعنی تولید ناخالص داخلی، نرخ بیکاری و تورم است، به عبارت دیگر اول خود کشور را بخرید بعد شرکت‌هایش را.
* ناظر بورس تبریز