چرا در ایران جامعه خودآموز نداریم؟

دکتر تقی آزاد ارمکی جامعه شناس و استاد دانشگاه تهران معمولا در ایران شرایطی برای این امکان فراهم نبوده است که اتفاقات بد را تبدیل به فرصتی برای یادگیری کنیم و با ایجاد الگو یا نظام و نهادی، قدم‌هایی را برای ممانعت از تکرار وقایع نامطلوب برداریم. زمینه‌های بروز حوادث هم در شکل‌گیری این وضعیت و تکرار آنها موثر بوده است. به‌عنوان مثال در اتفاقی مانند آتش‌سوزی مدارس، محدودیت‌هایی مثل عدم آموزش مهارت‌های لازم برای پیشگیری، قربانیان بی‌صدا و نبود مدافعان بی‌طرف؛ باعث تکرار شدن این حادثه شده است. دانش‌آموزان، قربانیان بی‌صدای حوادث این چنینی هستند. خیلی از گروه‌های اجتماعی در ایران قربانیان بی‌صدای حوادث هستند،

چرا که در کنارشان نهاد موثری وجود ندارد که صدای آنها را بلند و معنی‌دار کند.

نکته منفی ماجرا اینجا است که زمانی هم که صدای این گروه‌ها و قربانی‌ها بلند می‌شود تا شنیده شود، به شکل پدیده سیاسی در می‌آید. آن هم در مورد اتفاقاتی که اصلا زمینه سیاسی ندارند و وقتی هم که اتفاقات اجتماعی کاملا به یک پدیده سیاسی تبدیل می‌شوند، دیگر اصل واقعه فراموش می‌شود. مثلا در مدرسه‌ای به‌خاطر نبود امکانات و مهارت برای پیشگیری و غیره آتش‌سوزی رخ می‌دهد، اما به جای تلاش برای پیشگیری از این حوادث، رخداد مورد نظر به یک جریان سیاسی علیه دولت یا آموزش‌و‌پرورش تبدیل می‌شود و همه می‌خواهند که مثلا وزیر مربوطه یا استعفا دهد یا استیضاح شود، البته هر وزیری در مورد حوزه مسوولیت خود باید پاسخگو باشد، اما در هیاهوی استعفا و استیضاح و دعواهای سیاسی، اصل قضیه کمرنگ و فراموش می‌شود.

بنابراین بهتر است از یک جایی، این چرخه را متوقف کنیم و به شکلی اساسی‌تر با پدیده‌های اجتماعی مواجه شویم. در مورد رخدادهای نامطلوب تکرارشونده هم، زمینه‌هایی را فراهم کنیم که جلوی وقوع مجدد آنها را بگیرد. نخستین قدمی که باید برداشته شود این است که غلظت سیاست در مسائل کشور کاهش پیدا کند. لزومی ندارد که هر بحثی به یک دعوای سیاسی که منافع گروه‌های مختلف، سوگیری متفاوتی را در آن ایجاب می‌کند، تبدیل شود.

یکی از حوزه‌هایی که می‌تواند برای غیرسیاسی کردن وقایع پیشقدم شود، مطبوعات و رسانه‌ها است. رسانه‌ها باید آگاه و دارای دغدغه‌های اجتماعی بدون اغراض سیاسی باشند، در حالی که رسانه‌های فعلی اکثرا طرفدار جریان‌های سیاسی و معرکه‌ساز دعواهای سیاسی هستند. از همه مهم‌تر اینکه حوزه مطبوعات، یک حوزه احساسی است و به محض اینکه اتفاقی رخ می‌دهد، برخی از رسانه‌ها با درست کردن هیاهو کانون توجه را تغییر می‌دهد. بنابراین ما نیاز به مطبوعاتی داریم که براساس منطق اقتصادی - اجتماعی و برای پاسداشت منافع مردم عمل کنند، نه براساس منطق سیاسی. مهم‌تر از همه رسانه ملی است که باید ساحت بی‌طرف پیدا کند ولی نتوانسته با ایفای این نقش، برای بسیاری از مردم یک رسانه مرجع باشد. این رسانه با سیاه و سفید کردن موضوعات، ظرفیت این را ندارد که یک حادثه اجتماعی را از زاویه دید کارشناسی بررسی کند.

در گام بعدی، خود سازمان متولی و درگیر باید برای یافتن راه‌حل تلاش کند. وقتی که سازمان ذی‌ربط هم مورد اتهام سیاسی باشد نمی‌تواند کار کارشناسی روی موضوع انجام دهد، چرا که اولا مدیر سازمان نمی‌تواند کاستی عملکرد خود را بپذیرد و می‌خواهد هر طور شده از خودش دفاع کند، دوم اینکه می‌داند اگر کار کارشناسی انجام دهد هم باز در نهایت متهم خواهد بود؛ بنابراین سازمان‌های مسوول ترجیح می‌دهند به جای کار کارشناسی، وارد فضاسازی سیاسی شوند و رسانه‌های همسو را به سمت دفاع از سازمان بکشانند. مثلا موضوع را به گروهی خرابکار یا میراث مدیران قبلی مربوط می‌دانند یا به شکلی سعی می‌کنند از اهمیت وقایع کم کنند. در حالی که در همه مسائلی که با جان انسان‌ها سر و کار دارند، موضوع کم‌اهمیتی وجود ندارد.

امر دیگری که جامعه ایرانی به آن نیاز دارد، نهادهای موثری برای حمایت از گروه‌های مختلف به ویژه اقشار آسیب‌پذیر و ضعیف است، البته نهادهایی مانند خیریه‌ها یا گروه‌های مدافع قربانیان خشونت‌های خانگی و غیره در حال حاضر مشغول به فعالیت هستند، اما این نهادها به خاطر اینکه اغلب صدا و ابزارهای ضعیفی دارند و خیلی هم شبه‌دولتی هستند، کار زیادی به پیش نمی‌برند. اینها فقط می‌توانند موضوع و اتفاق را به لحاظ تاریخی ثبت کنند، چون این اتفاقات به راحتی فراموش می‌شوند؛ ولی تاکنون نقش چندانی به جز این در جامعه ایرانی نداشته‌اند.

مشکل دیگری که در مواجهه با حوادث از آن رنج می‌بریم، نبود یک ساحت کارشناسی است. اگر ساحت کارشناسی وجود داشت، داوری صحیح انجام می‌شد و از آن مهم‌تر، می‌توانستیم به حالتی برسیم که مهارت‌های مختلف را به افراد آموزش دهیم. از مهارت‌های ساده زندگی و شغل‌های ساده تا مهارت‌های لازم در مواقع خاص و خطرناک. این مهارت‌سازی‌ها به نظام آموزش و پرورش باز می‌گردد و اگر این سازمان قدرت انجام آن را ندارد، نهادهای مدنی لازم است که در جهت افزایش مهارت‌های اجتماعی فعالیت کند.

در حال حاضر یکی از مهم‌ترین مشکلات جامعه ایرانی از لحاظ ساختاری و فنی، «فقدان آگاهی در مورد امکانات موجود و فقدان مهارت‌های لازم برای بهره‌وری از آن» است. بخشی از این پدیده مربوط به آموزش در مدرسه و دانشگاه است و بخش دیگر آن مربوط به آموزش‌های فرهنگی است که نهادهای مدنی باید آن را برعهده بگیرند. در حال حاضر آموزش و پرورش ما نمی‌تواند فارغ‌التحصیلی تولید کند که مهارت‌های لازم برای زندگی روزمره را دارا باشد و دانش‌آموزان فقط محفوظاتی دارند که به درد شرکت در کنکور و گرفتن مدرک لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا می‌خورد. ما به دانش‌آموزان یاد نمی‌دهیم که چگونه از محیط و امکانات پیرامونشان بهترین استفاده را بکنند. در شکل درست، یک دانش‌آموز وقتی مدرک کلاس نهم یا دوازدهم خود را دریافت می‌کند باید بتواند مناسبات اجتماعی خودش را تعریف کند و شغل و خانواده فراهم کند. بخشی از فارغ‌التحصیلان باید به سرعت وارد بازار کار شوند و تنها بخش اندکی از دانش‌آموزان لازم است که تحصیلات عالیه داشته باشند. اگر بنابر اصل قانون اساسی تحصیلات در مقطع دبیرستان در ایران رایگان است، به این خاطر است که قرار بوده افرادی برای سطوح مختلف اجتماع و برای گرداندن چرخ صنعت در جامعه تولید بشوند و توسعه ممکن شود. نه اینکه تعداد بسیار زیادی پزشک و مهندس تولید بشوند، اما نیروی آموزش‌دیده دارای مهارت واقعی بسیار اندک باشد.

میلیون‌ها نوع مهارت برای زندگی مدرن وجود دارد. از مهارت همسرداری و بچه‌داری گرفته تا مهارت سفر رفتن که هر کدام نهاد آموزشی مربوط به خودش را نیاز دارد. اگر این اتفاق به درستی رخ دهد آموزش‌ها ارزش اقتصادی پیدا می‌کنند. در حال حاضر آموزش‌ در کشور ما به نحوی است که ما یا تولید تکنولوژی برتر داریم، یا هیچ چیزی تولید نمی‌کنیم. در حالی که ما به تولید‌کننده تکنولوژی زندگی روزمره هم نیاز داریم. این نیازهای ابتدایی که به کمک آموزش مهارت‌های اولیه به دست می‌آیند در این شیوه آموزشی هیچ جایگزینی ندارند و به همین خاطر بسیاری از صنایع تعطیل شده است. در نتیجه راهی که ما می‌رویم در جهت ضد مهارت‌های اجتماعی است. اگر بخواهد اتفاقی بیفتد باید نظام آموزشی و تربیتی ما به‌طور جدی و برای دو هدف متفاوت مورد بازبینی قرار بگیرد. یک هدف تولید تعداد اندکی متخصص سطح بالا و دیگری آموزش مهارت‌های لازم به گروه اکثریت.

در این بین و در شرایطی که دستگاه‌های رسمی و متولی آموزش از عهده وظایف خود به‌خوبی برنمی‌آیند، نقش نهادهایی واسط که از خود اجتماع سردرمی‌آورند مهم می‌شود. این نهادها لزوما کارهای بزرگی انجام نمی‌دهند، ولی زمانی که هر کدام در حوزه فعالیت خود به‌دنبال شناسایی مساله، پاسخگوسازی نهادها و آموزش به شهروندان باشند، گام بزرگی به سمت یک جامعه خودیادگیرنده برداشته می‌شود.