توجیه تصمیمات نادرست

امیر محمد تهمتن

محقق اقتصاد رفتاری در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف

در علم اقتصاد، رفتار یا انتخاب به‌عنوان نتیجه بهینه‌سازی مطلوبیت در نظر گرفته می‌شود، به این معنا که اقتصاددانان فرض می‌کنند انسان‌ها با داشتن اطلاعات کامل از ترجیحات خود و قیود مختلفی که با آن روبه‌رو هستند و همچنین با پردازش و استفاده بدون سوگیری از همه اطلاعات در دسترس، تصمیمی را اتخاذ می‌کنند که برایشان بیشترین لذت را داشته باشد. با این حال، آگاهی از این موضوع که انسان‌ها «به‌طور طبیعی» همچون انسان‌های عقلایی، همان‌گونه که در علم اقتصاد ترسیم شده‌اند، تصمیم‌گیری نمی‌کنند، با توجه به یافته‌های اقتصاد رفتاری در حال افزایش است.اکنون می‌دانیم که انسان‌ها در تصمیم‌گیری‌های خود دچار خطا می‌شوند؛ انسان‌ها به بیان دن آریلی به‌طور پیش‌بینی‌پذیری غیرعقلایی هستند. برای فهم کامل انحراف از عقلانیت، بهتر است با تمایز قائل‌شدن بین انسان اقتصادی، از انسان معمول در جریان اصلی اقتصاد شروع کنیم.

اگر انسان اقتصادی یک انسان عادی بود، درباره طبیعت و عملکرد ذهن او چه می‌توانستیم بگوییم؟ پاسخ آن است که ذهن انسان اقتصادی مطابق با نظریه انتخاب عقلایی رفتار و همچون یک مغز ماشینی بی‌عیب و نقص عمل می‌کند. ذهن انسان اقتصادی از مهارت‌های محاسباتی بی‌نهایتی برخوردار است که از سوی آنها محاسبات مربوط به کنش‌های مختلف را انجام می‌دهد.

در نسخه‌ نظریه‌ جریان اصلی که به «نظریه مطلوبیت انتظاری ذهنی» مشهور است، انسان اقتصادی می‌تواند به تمام پیامد‌های جایگزین، یک عدد را به اندازه‌ میزان تمایلش اختصاص دهد و گزینه‌ای را که مطلوبیت انتظاری او را بیشینه می‌کند، انتخاب کند. شاید این درجه از انتزاع از لحاظ نظری سودمند باشد، اما این مفهوم از عقلانیت و سازگاری در تصمیم، از سوی پژوهش‌های آزمایشی و تجربی که مغز یا ذهن را مورد مطالعه قرار داده‌اند، اثبات نشده است.

اقتصاد رفتاری بر عملکرد شناختی ذهن انسان و اینکه چرا افراد به خطا‌ها در قضاوت و تصمیم‌گیری خود مبتلا هستند، تمرکز دارد. اقتصاد رفتاری تمایل به تمرکز بر تصمیم‌های کوچک‌تر و موقعیت‌های کمتر پیچیده دارد، تا انواع متفاوت سوگیری‌های شناختی انسان را از یکدیگر تمییز دهد. تحقیق تجربی اقتصاددان رفتاری، اغلب اوقات در آزمایشگاه که امکان آزمایش کنترل شده را فراهم می‌کند، انجام می‌شود.

استفاده از تمایزی که تالر و سانستین در کتاب «تلنگر» بین انسان عادی و انسان اقتصادی قائل می‌شوند، می‌تواند به فهم خطا‌های شناختی که مطالعات کاهنمن آن را آشکار کرده است، کمک کند. آنان معتقدند انسان اقتصادی که در علم اقتصاد الگوسازی شده است، دارای حافظه‌ای بزرگ‌تر از بزرگ‌ترین ابر کامپیوتر‌ها است، همیشه پیش‌بینی‌های بدون سوگیری می‌کند و هیچ‌گونه خطای پیش‌بینی‌پذیر نظام‌مندی در تصمیم‌گیری‌های خود ‌ندارد. این درحالی است که انسان عادی، نه‌تنها دارای حافظه و ظرفیت شناختی محدود است، بلکه در پیش‌بینی و تصمیم‌گیری نیز دچار خطا‌های پیش‌بینی‌پذیر می‌شود. به‌عنوان مثال، انسان عادی دارای «یک خوش‌بینی غیر واقعی درباره طول زمانی است که پروژه‌ها به طول می‌انجامند» (مغالطه برنامه‌ریزی). او همچنین دارای تمایلی قوی به «همراهی با وضعیت پیش‌فرض» یا «وضعیت موجود» است. محققان این حوزه، دلایل بسیاری را درباره اینکه چرا ذهن ما به‌طور نظام‌مند در قضاوت و تصمیم‌گیری دچار خطا می‌شوند، شناسایی کرده‌اند.

این خطا‌ها در میان بسیاری از عوامل دیگر، از اثر لنگر، قضاوت از سوی نمایندگی، اطمینان بیش از حد، زیان‌گریزی، آشکارگی، استفاده از حساب‌های ذهنی، چارچوب‌بندی، اثر مالکیت، ترجیحات ناسازگار، پیش‌بینی ناقص مبتنی بر احساسات، مشکلات ناشی از مواجهه با احتمالات و زمان، سوگیری تصدیق، تخمین بیش از حد حوادث نادر و ناهماهنگی شناختی ناشی می‌شوند. بنابر دلایل ذکر شده، یافته‌های اقتصاد رفتاری، به شدت بر این نگاه که انسان‌ها همچون انسان‌های اقتصادی، عقلایی رفتار نمی‌کنند، تاکید می‌کند. در ادامه به معرفی یکی از این سوگیری‌ها، ناهماهنگی شناختی، می‌پردازیم.

در ابتدا برای درک مفهوم ناهماهنگی شناختی، داستانی از ادبیات عامیانه یهودیان که در ارتباط با این مفهوم است، مطرح می‌کنیم. باید تاکید کنیم که این داستان در ادبیات روانشناسی اجتماعی بسیار مورد توجه قرار گرفته است. در دوره‌ای از دوران گذشته، خیاطی یهودی کسب و کاری را در شهری که گروهی از مردمان آن تمایلات ضد یهودی داشتند، راه انداخته بود. دسته‌ای از کودکان هر روز مقابل مغازه خیاط جمع می‌شدند و با فریاد «یهودی، یهودی» او را آزار می‌دادند تا وی را از شهر بیرون کنند. طبیعتا، خیاط رنجیده خاطر می‌شد. با این حال او برنامه‌ای در ذهن خود ترتیب داد. دفعه بعد که کودکان برای تهدید او آمدند، خیاط به آنها گفت هر که او را یهودی خطاب کند، یک سکه ۱۰ سنتی دریافت خواهد کرد. سپس، خیاط به هر کسی که وی را یهودی خطاب کرد، سکه‌ای ۱۰ سنتی داد. کودکانی که از دریافت سکه خوشحال بودند، دفعه بعد عمل خود را تکرار کردند، اما این دفعه خیاط با این بهانه که توانایی پرداخت سکه ۱۰ سنتی به آنها را ندارد، پاداش یهودی خطاب کردن خود را معادل یک سکه پنج سنتی قرار داد. کودکان نیز این دفعه از دریافت سکه خوشحال بودند، زیرا سکه‌ای پنج سنتی دریافت کرده بودند.

در روز‌های بعد، خیاط با بهانه مشابه، تنها به آنها سکه‌ای یک سنتی به‌عنوان جایزه داد. کودکان شروع به اعتراض کردند، چرا که سکه یک سنتی انگیزه زیادی برای آنها نبود. خیاط به آنها پیشنهاد داد که می‌توانند با دریافت سکه یک سنتی به کار خود ادامه دهند، یا مغازه او را ترک کنند و بروند. کودکان پس از فهمیدن مبلغ پیشنهادی خیاط، او را رها کردند چرا که حاضر نبودند تنها با دریافت سکه‌ای یک سنتی او را یهودی صدا زنند. به این ترتیب مساله وی حل شد. اما سوال این‌جاست که چرا کودکانی که در ابتدا حاضر به اذیت و آزار وی به شکل مجانی بودند، بعد از دریافت سکه یک سنتی تمایلی به انجام آن نداشتند؟ برای پاسخ به این پرسش، باید مفهوم ناهماهنگی شناختی را مورد بررسی قرار داد. ناهماهنگی شناختی، نوعی وضعیت نا‌‌‌خوشایند روانشناختی (استرس و ناراحتی ذهنی زیاد) است و زمانی به وجود می‌آید که میان کنش‌ها و تمایلات تفاوت وجود داشته باشد.

نظریه ناهماهنگی شناختی، توسط روانشناس اجتماعی دانشگاه استنفورد، لئون فستینگر در سال ۱۹۵۷ توسعه داده شد. پیش زمینه اصلی نظریه او این مفهوم است که «ارگانیسم انسانی به دنبال ساخت هارمونی درونی، سازگاری یا توافق میان نظرات، تمایلات، دانش و ارزش‌های خود است، یعنی در جهت هماهنگی بین شناخت‌ها تلاش می‌کند.»

در مورد داستان خیاط یهودی همین منطق را می‌توان دنبال کرد. سوال مطرح این بود که چرا کودکانی که در ابتدا خیاط را مجانی مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند، حاضر به ادامه کار خود در عوض دریافت سکه‌ای یک سنتی نبودند؟ پاسخ آن است که خیاط انگیزه آنها را از تمایلات ضد یهودی به پاداش پولی تغییر داد. طی روز‌های مختلف، با کاهش مبلغ جایزه، آنها دچار ناهماهنگی شناختی شدند و در نهایت بدون دریافت مبلغی زیاد، نمی‌توانستند رفتار خود را توجیه کنند. بنابراین، وقتی به آنها پیشنهاد دریافت سکه‌ای یک سنتی شد، برای کاهش ناهماهنگی شناختی‌ای که احساس می‌کردند، مجبور به ترک رفتار خود شدند.

ناهماهنگی شناختی را می‌توان در انتخاب‌ها نیز دنبال کرد. اقتصاددانان فرض می‌کنند که انسان‌ها گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که بیشترین لذت را به‌آنها دهد. اما شواهد این حوزه نشان می‌دهد، این تنها قسمتی از کل داستان است. قسمت دیگر آن است که انسان‌ها اگر رفتاری متضاد با باورهای خود انجام دهند، چون عموما به‌دلایل مختلفی نمی‌توانند رفتارشان را تغییر دهند، در باورهای خود تغییر ایجاد می‌کنند.

به‌عنوان مثال اگر فردی که متعهد به حفظ رژیم لاغری است کیک شکلاتی بزرگی را بخورد، یعنی رژیم غذایی خود را بشکند، احتمالا به خود می‌گوید که کیکی که خورده است، کالری زیادی نداشته یا آنقدرها بزرگ نبوده است. این نوع از توجیه رفتارها و تصمیم‌ها می‌تواند هم بر زندگی شخصی افراد و بر کل اقتصاد، همان‌طور که جرج آکرلوف در مقاله «پیامدهای اقتصادی ناهماهنگی شناختی» (۱۹۸۲) نشان داد، تأثیر معناداری داشته باشد، به‌طوری که این مقوله می‌تواند به تغییر دستمزد، ساعت کار و در نتیجه تولید در کل اقتصاد بینجامد.