ایران و روزگار پسانفت
امیرحسین خالقی
دکترای سیاستگذاری دانشگاه تهران
زمانی هنری کیسینجر در جملهای ماندگار گفته بود نفت کالای بسیار مهمی است، مهمتر از اینکه اختیارش به دست عربها سپرده شود. چنین نگاهی شاید خلاف ادب سیاسی شمرده شود، ولی در واقعیت هم اوضاع چیزی جز این نبوده است. از زمان کشف طلای سیاه در خاورمیانه تا کنون که به نظر برخی رفتهرفته به پایان دوران نفت نزدیک میشویم، این ماده بدبو در چگونگی رفتار قدرتهای جهانی با کشورهای منطقه و همچنین تحولات سیاسی آنها نقش مهمی داشته است.
امیرحسین خالقی
دکترای سیاستگذاری دانشگاه تهران
زمانی هنری کیسینجر در جملهای ماندگار گفته بود نفت کالای بسیار مهمی است، مهمتر از اینکه اختیارش به دست عربها سپرده شود. چنین نگاهی شاید خلاف ادب سیاسی شمرده شود، ولی در واقعیت هم اوضاع چیزی جز این نبوده است. از زمان کشف طلای سیاه در خاورمیانه تا کنون که به نظر برخی رفتهرفته به پایان دوران نفت نزدیک میشویم، این ماده بدبو در چگونگی رفتار قدرتهای جهانی با کشورهای منطقه و همچنین تحولات سیاسی آنها نقش مهمی داشته است. قضیه آنقدر جدی است که برای توصیف رفتار و پدیدههای مختلف سیاسی و اجتماعی کشورهای نفتخیز در زبان انگلیسی از پیشوند «نفتی» (Petro) بهره میگیرند و اصطلاحاتی مانند «سیاست نفتی» (Petro-Politics)، «دلار نفتی» (Petro-Dollar) و به تازگی «پوپولیسم نفتی» (Petro-Populism) را بهوجود آوردند.
گفته میشود که یک عامل اصلی برای بررسی رفتار کشورهای نفتی از جمله ایران همین قیمت نفت است. توماس فریدمن روزنامه نگار برجسته آمریکایی چند سال پیش در دوران بالا بودن قیمت نفت جایی نوشته است که برایش جالب است اگر بهای نفت به جای هر بشکه 60 دلار همان 20 دلار قبلی بود، آیا باز هم هوگوچاوز فقید به تونی بلر میگفت که «برود به جهنم!» یا رئیس دولت سابق ایران باز هم مدعی مدیریت جهانی میشد!؟ او با بهرهگیری از چنین مشاهداتی است که قانون نخست «سیاست نفتی» را معرفی میکند. این قانون میگوید قیمت نفت و آزادیهای سیاسی و اقتصادی در «کشورهای نفتی» (Petrolist) در خلاف جهت یکدیگر حرکت میکنند. منظور وی از «کشورهای نفتی» آنهایی بودند که اقتصادشان به نفت بسیار وابسته است، ولی زیرساختهای نهادی مدرن را ندارند.
وی ایران را هم در دسته چنین کشورهایی جا میداد. از برخی جزئیات که بگذریم، توصیف کلی وی از رفتار «کشورهای نفتی» شباهتی حیرتانگیز به تجربه تاریخی ما دارد. فریدمن میگوید؛ «درآمد نفت این دولتها را از شهروندان بی نیاز میکند، دولتها مخالفان را میخرند و با ریخت و پاش برای خود حامیسازی میکنند و گروههای پیشرو را کنار میزنند، شفافیت در سیاست و اقتصاد از بین میرود و طبیعی است که در این شرایط باید انتظار فساد گسترده و به وجود آمدن نورچشمیها را داشت.» اما اجازه دهید بخشی از دیدگاه بالا را برجسته کنم که به باور من ویرانگرترین آسیب در «کشورهای نفتی» است و جدیترین چالش پیش رو برای آینده ایران به شمار میآید.
آسیب بنیادی چیزی است که میتوان آن را «گفتمان ضد توسعه» نامید؛ در این کشورها از آنجا که سیاست چیزی جز تلاش بی امان برای در اختیار گرفتن شیر نفت تعریف نمیشود، یک دیدگاه خطرناک در میان مردم و نخبگان به وجود میآید. آنها باور میکنند که اوضاع بد کشور ربط چندانی به این ندارد که در حوزههایی مانند نوآوری، آموزش و کارآفرینی خوب عمل نکردهایم و عقلانیت را به کار نبستهایم، بلکه از این روست که کسانی عایدات نفت را که «حق» همه مردم است در جیبشان میگذارند. تنها کاری که باید کرد این است که دست چپاولگران را کوتاه کنیم و پس از آن اوضاع درست میشود. عجیب نیست که سیاستمداران کاربلد برای بالا رفتن از نردبان قدرت از این وضعیت کمال استفاده را بکنند و شعار بیرون کشیدن حق مردم از حلقوم غاصبان را سر دهند و برای ماندن در قدرت دم به دم بر آتش اختلافها بدمند. ناگفته پیداست که چنین گفتمانی موریانهوار همبستگی درونی جامعه را میخورد و اعتماد را از بین میبرد.
اما آینده چندان امیدبخش نیست. دوران نفت رو به پایان است و دشواریهای پیش رو کم نیست. از سالها پیش این دغدغه مطرح بود که باید وابستگی به نفت را کاهش داد؛ چشم انداز 1404 که دانش محور شدن اقتصاد ایران را هدف گرفته بود، با چنین دیدگاهی تدوین شده بود و «اقتصاد مقاومتی» را هم باید در چنین سیاقی فهمید. به تازگی حکام صحرایحجاز با دغدغهای مشابه میخواهند خود را از نفرین نفت رها کنند، متنوعسازی اقتصاد را در دستور کار قرار دادهاند. کسانی معتقدند که جهد بیحاصل میکنند و امیدی به انجام نیست. ایران ما نیازمند پوستاندازی اساسی برای بقاست، یادمان نرود که در آینده باید بیشتر با بحرانهای تمدنی مانند کم آبی، تغییر اقلیم و بنیادگرایی دست و پنجه نرم کند و این ساده نیست. حرف روشن است. دولت دیگر نمیتواند به عایدات نفت امیدوار باشد و ناگزیر خواهد بود به جای زیرزمین به روی زمین و شهروندانش اعتماد کند. راه دیگری هم نیست، دولت باید پایش را از اقتصاد بیرون بکشد و به جای گرفتن نقشی دایه وار (nanny state) و مداخلههای نالازم، کار را به دست شهروندان بسپارد. در این راه از بهبود وضعیت آزادیهای اقتصادی و همچنین ارتباط سازنده با دیگر کشورها گریزی نیست، ما نیازمند بهرهگیری از سرمایه و دانش جهانی برای غلبه برمشکلات دشوار پیش رو هستیم.
تغییر در مناسبات اقتصادی جامعه مترادف با تغییر در روابط سیاسی و اجتماعی نیز هست، چنانکه آمد دولتها در آینده دیگر منابع لازم را برای «مهندسی» و «طراحی» این روابط نخواهند داشت. اینجاست که نیاز به یک اجماع سیاسی برای تغییر شیوه مدیریت و شفافسازی هر چه بیشتر نیز به چشم میآید. روشن است که نمیتوان کشوری را که دههها به شکلی خاص اداره شده است، یکباره دگرگون کرد. با این حال، فرصت چندانی نیست، نخبگان سیاسی باید «دولت ایرانی» را تعریفی دوباره کنند و به رابطهای متفاوت میان شهروندان و دولت بیندیشند، همچنین لازم است برای پاسخگوتر کردن دولتها و جلب مشارکت بیشتر مردم تدبیری جدی کرد. برخی صاحبنظران گفتهاند ایرانیان تنها ملت واقعی در این حوالی به شمار میآیند و از هویتی مستقل برخوردارند که آنها را از دیگر کشورهای مشابه متمایز میکند، این مزیت بزرگی است که میتواند در مسیر پرخطر آینده امیدوارکننده باشد. برخی ناظران هرچند به آینده و تحول موثر چندان امیدوار نیستند، پیشنهاد میکنند لازم است با دور شدن از ماجراجویی، هر چه بیشتر به اصلاح ساختارهای نهادی و ملی پرداخته شود. آنها بر این باورند به ویژه یک سیاست خارجی و منطقهای عقلانی و معتدل پیش نیاز بهبود اوضاع و طی مسیر گذار است. گفتهاند شاید بهترین بیان برای توصیف راه پیش رو را بتوان در گفته رئیسجمهور ایران سراغ گرفت؛ «تاکنون اقتصاد هوای سیاست را داشته است، بگذارید از این به بعد سیاست هوای اقتصاد را داشته باشد.»
ارسال نظر