نگره
عطش شوهاز
ساخت فیلم تلویزیونی چندمنظوره «اینجا چابهار» بهانهای میشود تا عطای تعطیلات چند روزه را به لقایش ببخشم. چابهار را تا شعاع ۱۲۰کیلومتری از هر سو بگردم در مزارع بزرگ موز آنجا که صداقت و مهربانی مانع از چیدن یک موز است و آب زلالی چشمانت را در اشک متورم میکند. پاک بودن و پاک زیستن فقط یک معنا دارد و آن چیزی نیست جز ایثار و از خودگذشتگی. ماشین در گل فرو میرود.
محمد صفوی
ساخت فیلم تلویزیونی چندمنظوره «اینجا چابهار» بهانهای میشود تا عطای تعطیلات چند روزه را به لقایش ببخشم. چابهار را تا شعاع ۱۲۰کیلومتری از هر سو بگردم در مزارع بزرگ موز آنجا که صداقت و مهربانی مانع از چیدن یک موز است و آب زلالی چشمانت را در اشک متورم میکند. پاک بودن و پاک زیستن فقط یک معنا دارد و آن چیزی نیست جز ایثار و از خودگذشتگی. ماشین در گل فرو میرود. دستهای مهربان در عرقریزان ظهر پل موقت میسازند و شرمسار از این همه محبت کارگران کشاورز و سایهبانی که باد سرهای ژولیده را نوازش میدهد و چین و عرق در هم میآمیزند و شیارهایی که پیشانی را به تاریخ میسپارند.
دوربین بتاکم شاخههای موز را به مهمانی خوشهها دعوت میکند در برهوتی از آتش عطش زنده ماندن به قیمت ۱۵۰هزار تومان دستمزد ماهانه، شرف زیستن را معنا میکند ما کجای جهان ایستادهایم؟ با هوکلات حقیقت تلاشی است که قوم بلوچ را در دشت لمیزرع سبز میکند. با لبخندی از یک پیرمرد بدرقه میشویم و دستی که در آینه اتومبیل مهربانی را وداع میکند: خسته نباشی.
دوست هنرمند بلوچمان که عضو انجمن مستندسازان چابهار است، موهایش را بلند کرده است به درویشی میماند که ریشاش را تراشیده باشد، راهنمای بیتوقع و چشمداشتی است که دل در گرو چابهار نهاده است و آرزو دارد فیلم کوتاه شوهاز (جستوجو) را بسازد. از خواندن فیلمنامه کوتاهش لذت میبرم و آینهای که ترسیم کرده و ریشههای مذهبی فیلم کوتاهش بیقرارم میکند. یک زیارتگاه و پیرزنی که بومیان ۲۰۰سالهاش میخوانند و مولابخش سخنانش را از بلوچی به فارسی ترجمه میکند. پیرزن و زیارتگاه هر دو یادگارند و هر دو به یاد دارند که هندوها در چابهار بازاری داشتهاند. چشمان نوه پیرزن چشمک میزند. در ۲۰۰ساله بودن پیرزن شک میکنم اما اعتقاداتش را میتوانم باور کنم، راز ماندگاریاش را نیز.پوزه کوتاه ۳۵۰میلیون سال روی زمین دوام آورده است. در رودخانه سرباز که حالا سد پیشین را روی آن ساختهاند گاندو همان تمساح نادر سرزمین بلوچها است، کودکان بلوچ را دوست دارد در فاصله یک قدمیاش تن به آب میزنند و رودخانه از کودکان لبریز میشود. گروه فیلمساز محو تماشای رودخانه و گاندو در عمق رودخانه و تالابها پنهان شده است. خسته به هتل باز میگردیم. فردا آغاز دیگری است. باید تصاویر واقعی گرفته شود. اجازه نمیدهم از گاندو در قفس محیطزیست فیلمبرداری شود و چقدر دلم میخواهد محیطبان گاندو را به رودخانه بازگرداند چون مطمئن هستم با دو گنجشک مرده سیر نمیشود بچهها راویان گاندو میشوند و ساعت بیداریاش را میدانند. به لطف آقای محمدجواد صادقی، همکار روابط عمومی در یک منزل مهربان، پذیرایی میشویم. چه صفایی دارد برق میرود دوباره میآید اکیپ فیلمبرداری و رانندهها به خواب رفتهاند چون از شدت گرما قبلا به آب زدهاند خنکای کویر مجالی برای استراحت است و میزبان ماشین را تعمیر میکند و برادرانش SMS برای دوستانش میفرستند. به شوخی میگویم هزینه این همه موبایل از کجا میآید، میگوید: از تعمیرات شاه فنر و دستانداز جادهها، ساعت پنج بعدازظهر گاندوها در آب حرکت میکنند اما به روی آب نمیآیند. یکی از اهالی میگوید که یک مرغ برایشان به آب پرتاب کنید با ۵هزار تومان مرغ خریده میشود. در دلم میگویم برای مرغ ماشینی فرق نمیکند گاندو بخوردش یا به سیخ کشیده شود در هر دو حالت محکوم سرنوشت خویش است. صدای قدقد مرغ روی آب گاندو را از نیزار به رودخانه میکشاند و دوربین بلعیدن مرغ بخت برگشته را ضبط میکند.
نمیدانم چرا آداب را فراموش کردهام. وارد یک خانه میشوم چند بز و بزغاله همنوایی میکنند. آن سوی صداها پیرزنی در اتاق درست روبهروی در نشسته است. به بزغالهها نگاه میکنم؛ دستی آب را در کاسهای مسی که سفیدش کردهاند به سویم دراز میکند، آب را سر میکشم و آرزو میکنم این دست هیچگاه محتاج نباشد. غروب، خاطره خورشید را در چشمان کودکان بلوچ تا خواب بدرقه میکند و خنکای باد و دریا ساحل چابهار را به نور پیوند میدهد و چه شکوهی دارد دریای بزرگ، موجهای کفآلود و رقص زیبای شاپرهها در سایههای نور. اینجا چابهار است، ناشناختهای که راز ماندگاریاش مهربانی و ایثار مردمانش است، آنها که بخشیدهاند تا بمانند. روستای «تیس» شکوه حسرتزای اقتصاد که روزگاری بندری بزرگ بوده است و قلعه پرتغالیها که میراث فرهنگی به بازسازیاش همت گمارده است. کنارک و چابهار همجوار و مشترک روستای کهیر و خاطرات توفان گونو و زنانی که بیشتر از مردها به چشم میآیند و باغ زیبایی که از ارتفاع خانههای ارزانقیمت روستایی شکوهی به دشت میبخشد و شورای روستای کهیر متواضعانه به استقبال میآیند و گل فشان پدیدهای ناشناخته و رازدار که دشت وسیعی را از گلهای خشک پوشانیده است.
تپهای گلی که گل را به هوا پرتاب میکند، تودهای عظیم که فوران میکند و رازی میان این توده و دریا و باد و توفان وجود دارد و افسانههایی که ساخته میشود، اما از دریچه عقل هنوز ناگشوده مانده است. زیبا است اگر میراث فرهنگی کشور این لحظههای ناب را برای مردم در یک سایهبان و استراحتگاه کوچک ماندگار کند.
چابهار بیدار شده است از قرون متمادی از خاطرههای خوب، از ماندگاری یک قوم که ۲۰۰۰سال تاریخ ثبت شده دارد. اینجا چابهار است، نمیدانم چرا دلم در میان این قوم نمیگیرد و صدای لالایی مادری را میشنوم که در لالاییهای فرشته (۱) حکمت راز ماندگاری، سنت کهن بلوچ را به کودک خردسالش آموزش میدهد. از سازمان منطقه آزاد چابهار که فرصت دیدن زیباییها را در این منطقه برایم فراهم کرد سپاسگزارم و به یاد شعار زیبای همایش محور شرق میافتم که دکتر باقریزاده در منطقه طنیناش را جاودانه ساخت: از چابهار سلام بر علیابنموسیالرضا (ع).
توضیح: فرشته حکمت، کارگردان مشهور سینما یک فیلم ۹۰دقیقهای زیبا از لالاییهای بلوچی ساخته که هنوز به نمایش در نیامده است.
* مدیر روابط عمومی منطقه آزاد چابهار
ارسال نظر