کتاب بیوگرافی استیو جابز
اختراع آینده
بخش چهل و ششم
یکی از عبارتهایی که آنها صرفنظر از بی معنی بودنش برای نام اختصاری لیزا درست کرده بودند این بود: «معماری سیستمهای هماهنگ موضعی»(Local integrated systems architecture).
نویسنده: والتر ایساکسون
بخش چهل و ششم
یکی از عبارتهایی که آنها صرفنظر از بی معنی بودنش برای نام اختصاری لیزا درست کرده بودند این بود: «معماری سیستمهای هماهنگ موضعی»(Local integrated systems architecture). در میان مهندسان اما لیزا به عنوان «نام اختصاری که احمقانه اختراع شده». سالها بعد وقتی درباره این نام از جابز پرسیدم به سادگی پذیرفت و گفت: «مشخص است که این نام دخترم بود.» لیزا یک دستگاه دو هزار دلاری مبتنی بر میکروپردازنده شانزده بیتی بود، در حالی که میکروپردازنده بهکار رفته در اپل دو، هشت بیتی بود. مهندسان بدون در اختیار داشتن نبوغ ووزنیاکی که هنوز داشت بی سرو صدا روی اپل دو کار میکرد، شروع کردند به تولید یک کامپیوتر ساده با نمایشگر متنی قدیمی که نمیتوانست میکروپردازنده قدرتمندی برای انجام کارهای بیشتر داشته باشد. جابز داشت حوصلهاش سر میرفت از اینکه این کامپیوتر چه دستگاه خستهکننده و بیفایدهای از آب در میآید. با این حال برنامهنویسی به نام «بیل اتکینسون» بود که این پروژه را زنده کرد. او دانشجوی دکترای علوم عصب شناسی بود که تجربه زیادی در مصرف مخدر داشت. وقتی از او خواستند برای کار به اپل بیاید، نپذیرفت، اما بعد از آنکه اپل یک بلیت هواپیمای غیرقابل استرداد فرستاد تصمیم گرفت از آن استفاده کند و گذاشت که جابز او را راضی کند. جابز بعد از یک گفتوگوی سه ساعته به او گفت: «ما داریم آینده را اختراع میکنیم. به این فکر کن که داری روی لبه جلویی یک موج، سواری میکنی. واقعا هیجان انگیز و لذت بخش است. حالا به شنای سگی در انتهای این موج فکر کن. این چندان جالب نخواهد بود. بیا پایین و اینجا اثری از خودت در جهان باقی بگذار.» اتکینسون قبول کرد. اتکینسون با موهای درهم و برهم و سبیلهای آویزانش که سرخوشی را به چهرهاش میآورد، کمی از ابتکار ووزنیاک را همراه با علاقه جابز برای محصولات متفاوت و تاثیرگذار در خود داشت. اولین کارش این بود که برنامهای را طراحی و تولید کند که با شمارهگیری خودکار سرویس مربوط به شاخص داو جونز (Dow Jones) موجودی اوراق بهادار یک سهم را پیگیری میکرد، تخمین قیمتها را میداد و بعد تماس را قطع میکرد. «من باید این برنامه را زودتر مینوشتم، چون یک آگهی تبلیغاتی درباره اپل دو در مجلهای بود که نشان میداد مردی پشت میز آشپزخانه نشسته و به نمایشگر اپل دو که پر از نمودارهای قیمت سهام است نگاه میکند و زنش به او لبخند میزند، اما چنین برنامههایی وجود نداشت و به همین دلیل من باید این برنامه را زودتر مینوشتم.»
ارسال نظر