کتاب بیوگرافی استیو جابز
وسواس برای تولید یک محصول کامل
بخش چهل و یکم
ووزنیاک به سرعت ایده به کار گرفتن اسکات را پذیرفت. او هم مثل مارکولا از مواجهه با کشمکشهایی که جابز درست میکرد، بیزار بود. جابز طوری که اصلا بعید نبود، پر از احساسات خشن و اهل مشاجره بود.
نویسنده: والتر ایساکسون
بخش چهل و یکم
ووزنیاک به سرعت ایده به کار گرفتن اسکات را پذیرفت. او هم مثل مارکولا از مواجهه با کشمکشهایی که جابز درست میکرد، بیزار بود. جابز طوری که اصلا بعید نبود، پر از احساسات خشن و اهل مشاجره بود. او میگوید: «فقط بیست و دو ساله بودم و میدانستم که اصلا آمادگی اداره یک شرکت واقعی را ندارم. اما اپل بچه من بود و نمیخواستم آن را ول کنم.» محول کردن هر وظیفه نظارتی او را عذاب میداد و به شدت نگرانش میکرد. او بعد از چند ناهار در همبرگر فروشی «باب» به اسم «بیگ بوی» (مکان مورد علاقه ووز) و رستوران «گود ارت» (مکان مورد علاقه جابز) با این مساله کلنجار رفت. او بالاخره با اکراه و بیمیلی این مساله را قبول کرد.
مایک اسکات که او را برای تشخیص دادن از مایک مارکولا «اسکاتی» صدا میکردند، یک وظیفه اصلی داشت: مدیریت جابز. این وظیفه معمولا با حالت ترجیحی جابز برای جلسه یعنی قدم زدن با هم انجام میشد. اسکات به خاطر میآورد: «اولین قدمهای من این بود که به او بگویم بیشتر حمام کند. در عوض به من میگفت که باید کتاب رژیم میوهخواری او را بخوانم و آن را به عنوان راهی برای کم کردن وزن در نظر بگیرم.» اسکات هرگز رژیم میوهخواری را نگرفت و وزن زیادی کم نکرد و جابز تنها تغییرات کوچکی در نظافت و بهداشتش به وجود آورد. «استیو مُصر بود که یک بار در هفته حمام کند که تا زمانی که رژیم میوهخواری را رعایت میکرد کافی بود.»
علاقه جابز به کنترل و سلطه برای حفظ قدرتش حالا به مشکل با مردی تبدیل شده بود که آمده بود تا نایب حکومت او باشد. این مشکل مخصوصا وقتی خودش را نشان میداد که جابز میفهمید اسکات یکی از آدمهای معدودی است که هنوز در برابر خواستهاش تسلیم نمیشود. اسکات میگوید: «سوال بین من و استیو این بود که چه کسی میتوانست لجبازتر باشد و من در آن خیلی خوب بودم. او باید آرام مینشست و مطمئنا این را دوست نداشت.» جابز بعدا میگوید: «هرگز سر هیچ کسی بیشتر از اسکاتی داد نزدم.»
در یک درگیری نهایی عدد نشانه کارمندان تغییر کرد. اسکات عدد یک را برای ووزنیاک و عدد دو را برای جابز تعیین کرد. اصلا عجیب نبود که جابز میخواست شماره یک باشد. اسکات میگوید: «اجاره نمیدادم که به خواستهاش برسد، چون این باعث میشد خودخواهیاش را بیشتر از قبل حفظ کند.» جابز شروع کرد به اوقات تلخی و بد خلقی کردن و حتی گریه کرد. بالاخره یک راه حل را پیشنهاد کرد؛ او عدد نشانه صفر داشته باشد. اسکات در نهایت برای هدف عددهای نشانه کوتاه آمد، اما بانک آمریکا به عدد صحیح نشانه و جایگاه برای سیستم پرداخت حقوقیاش نیاز داشت و به این ترتیب جابز دوم باقی ماند.
جابز عصبانی بود که چند لکه روی کیسهای کامپیوتر که رسیده بودند، افتاده بود. به همین دلیل به چند نفر از کارمندان گفت که آنها را سمباده و برق بیندازند. موضوع القای حس خوب حتی به ظاهر جابز و ووزنیاک هم رسید. مارکولا آنها را به یک خیاطی در سانفرانسیسکو فرستاد تا سه دست کت و شلوار بدوزند که کمی ظاهر مضحک و احمقانه به آنها میداد، مثل اینکه لباسی رسمی به تن نوجوانها بکنند. ووزنیاک به خاطر میآورد: «مارکولا برای ما توضیح داد که چطور باید همه ما لباس مرتب و خوب بپوشیم، ظاهر و چهره ما باید چطور باشد و اینکه چطور باید رفتار کنیم.»
این تلاش ارزش زیادی داشت. اپل دو با اینکه کامل و مقاوم به نظر میرسید، اما با کیس باریک کرم رنگش برخلاف دستگاههایی با کیسهای فلزی و بوردهای خالی که روی میزهای دیگربودند، دوستانهتر به نظر میرسید. اپل سیصد سفارش در این نمایشگاه گرفت و یک تولید کننده ژاپنی پارچه و منسوجات به نام «میزوشیما ساتوشی» را ملاقات کرد که به اولین واسطه و فروشنده اپل در ژاپن تبدیل شد. اختلاف نظر مهمتری وجود داشت که بیشتر از بداخلاقی و بهانهگیری شخصی بود. «جی الیوت» که جابز آن را بعد از یک ملاقات اتفاقی در رستوران دعوت به کار کرده بود، به خصوصیت مهم و اصلی جابز اشاره کرد: «مشغله ذهنی و وسواس او در واقع علاقه شدیدش برای یک محصول است، علاقهای برای یک محصول کامل است.» از طرف دیگر اسکات هرگز به تمایل برای تکامل در برابر عملگرایی اولویت نمیداد. طراحی کیس اپل دو یکی از این نمونههای زیاد بود. شرکت «پانتون» (Pantone) که اپل از آن برای تعیین رنگهای پلاستیکش استفاده میکرد، بیش از دو هزار طیف رنگی داشت. اسکات با تعجب میگوید: «هیچکدام از آنها از نظر استیو به قدر کافی خوب نبودند. او میخواست سایه و طیف متفاوتی را درست کند و من باید او را متوقف میکردم.» وقتی موقع بررسی طراحی کیس بود، جابز روزها برای اینکه بفهمد چقدر باید گوشههای آن گرد باشد، وقت گذاشت. اسکات میگوید: «برای من مهم نبود که چقدر گوشههای آن باید گرد باشند. فقط میخواستم به نتیجه برسد.» اختلاف نظر دیگر بر سر میزهای کار مهندسی بود. اسکات میخواست که آنها به رنگ استاندارد خاکستری باشند؛ جابز اصرار داشت که میز کارهای ویژهای را با رنگ سفید خالص سفارش بدهند. همه اینها بالاخره به یک اتمام حجت در حضور مارکولا منتهی شد. این اتمامحجت درباره این بود که جابز یا اسکات قدرت امضای سفارشهای خرید را دارند. مارکولا طرف اسکات را گرفت. جابز هم اصرار داشت که اپل در شیوه برخوردش با مشتریان متفاوت است. او خواست که اپل دو با یک سال گارانتی عرضه شود. این اسکات را متحیر کرد؛ گارانتی معمول نود روزه است. جابز دوباره در یکی از جر و بحثهایشان درباره این مساله زارزار گریه کرد. آنها مدت زیادی اطراف پارکینگ قدم زدند تا او آرام شود و اسکات تصمیم گرفت که درباره این مساله کوتاه بیاید.ووزنیاک از طرز رفتار جابز دلخور بود. «استیو با آدمها خیلی خشن و بیرحم بود. من میخواستم شرکت ما مثل خانوادهای باشد که همه ما در آن شاد باشیم و هر کاری را که میکنیم با هم قسمت کنیم.» از نظر جابز، ووزنیاک بزرگ نشده بود. «او خیلی شبیه بچهها بود. او نسخه خوبی از برنامه بیسیک را طراحی کرده بود، اما هرگز نمیتواند به طور دقیق به آن بپردازد و نسخه متغیر بیسیک را که لازم داریم بنویسد تا بعدها بتوانیم به معامله با مایکروسافت پایان بدهیم. فقط خیلی بی هدف و آشفته است.» با این حال در آن زمان این تضاد شخصیتی قابل کنترل بود، بیشتر به این دلیل که شرکت داشت خیلی خوب کار میکرد. «بن روزن» تحلیلگری که خبرنامهماش ایدههای دنیای تکنولوژی را شکل میداد، به مبلغی علاقهمند برای اپل دو تبدیل شده بود. یک طراح مستقل اولین برنامه صفحه گسترده و برنامه اداره امور مالی شخصی را با نام VisiCalc برای کامپیوترهای شخصی عرضه کرد. این برنامه مدتی فقط برای اپل دو در دسترس بود و این کامپیوتری را به محصولی تبدیل کرد که بنگاههای تجاری و خانوادهها را برای خرید آن توجیه میکرد. این شرکت شروع به جذب سرمایهگذاران جدید و با نفوذ کرد.
ارسال نظر