پذیرش واقعیت

بخش بیست‌و ششم

نام نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

جست‌وجوی وسواسی جابز برای خودآگاهی او باعث شد تحت درمان فریاد زدن قرار بگیرد که اخیرا توسط یک روان درمان لس‌آنجلسی به نام «آرتور جانوو» ترویج داده شده بود. این بر اساس تئوری فروید بود که مشکلات روانی در اثر سرکوب کردن دردهای دوران کودکی به وجود می‌آیند. جانوو معتقد بود که این مشکلات می‌توانند با بازسازی آن لحظات و بیان آن درد و غم حتی گاهی با فریاد زدن، برطرف بشوند. جابز این نوع درمان را به صحبت‌های روانشناسی ترجیح می‌داد؛ چون این درمان شامل حس شهودی و رفتار احساسی بود تا تحلیل‌های منطقی و عقلانی. او بعدا می‌گوید: «این چیزی نبود که درباره آن فکر کنی، چیزی بود که انجام می‌دادی. چشمانت را می‌بندی، نفست را نگه می‌داری، وسط حرف روانشناس می‌پری و کاملا عاقلانه بقیه درد و غم‌ها را بیرون می‌ریزی.»

گروهی از طرفداران جانوو برنامه‌ای به نام «مرکز احساس اورگون» را در یک هتل قدیمی در ایوژن برگزار کردند که پیشوای روحانی جابز در دانشکده رید یعنی رابرت فریدلند آن را مدیریت می‌کرد. محل تجمع و فعالیت فرقه «همه در یک مزرعه» فریدلند هم در همان نزدیکی‌ها بود. در اواخر سال ۱۹۷۴ جابز برای شرکت در یک دوره دوازده هفته‌ای روان درمانی در آنجا با قیمت هزار دلار

ثبت‌نام کرد. کوتکه تعریف می‌کند: «من و استیو هر دو در حال رشد انسانی بودیم. به همین دلیل می‌خواستم با او به این دوره بروم؛ اما پولش را نداشتم.»

جابز با دوستان صمیمی‌اش درباره ناراحتی‌اش از اینکه فرزند خوانده بوده و چیزی درباره پدر و مادر واقعی‌اش نمی‌داند، صحبت می‌کرد. فریدلند بعدا گفت: «استیو علاقه زیادی داشت که پدر و مادر واقعی‌اش را بشناسد تا بتواند خودش را بهتر بشناسد.» او از پل و کلارا جابز شنیده بود که پدر و مادر واقعی‌اش هر دو فارغ‌التحصیل دانشگاهی بوده‌اند و پدرش احتمالا اهل سوریه بوده است. او حتی به فکر گرفتن یک کارگاه خصوصی افتاد؛ اما تصمیم گرفت که آن موقع این کار را نکند. او با اشاره به پل و کلارا، به خاطر می‌آورد: «نمی‌خواستم پدر و مادرم را ناراحت کنم.»

الیزابت هولمز می‌گوید: «او داشت با این واقعیت که به فرزندخواندگی پذیرفته شده بود، دست و پنجه نرم می‌کرد. او حس می‌کرد که باید بر احساساتش مسلط شود.» جابز حرف هولمز را تایید می‌کند: «این چیزی بود که من را عذاب می‌داد و باید روی آن تمرکز می‌کردم.» این موضوع حتی برای «گِرگ کالهون» روشن‌تر هم بود. کالهون به خاطر می‌آورد: «او درباره فرزندخواندگی‌اش در روحش جست‌وجو می‌کرد و درباره این موضوع با من خیلی حرف می‌زد. تلاش می‌کرد با فریاد درمانی و رژیم‌های ضدمخاطی روح خودش را تصفیه کند و عمیق‌تر به حس سرخوردگی که درباره تولدش داشت، فکر کند. به من گفت که از اینکه او را ترک کرده‌اند، واقعا ناراحت است.»

جان لنون هم در سال ۱۹۷۰ تحت درمان فریاد درمانی قرار گرفت و در دسامبر همان سال آهنگ «مادر» را با گروه Plastic Ono Band پخش کرد. لنون با احساساتش درباره پدری که ترکش کرده بود و مادری که در زمان نوجوانی او کشته شده بود، درگیر بود. بند ترجیع این آهنگ، ترانه فراموش نشدنی بود که می‌گفت: «مامان نرو، بابا بیا خونه.» جابز عادت داشت اغلب این آهنگ را بخواند.

جابز بعدا گفت که تعلیمات جانوو چندان هم مفید نبود. «او جواب حاضر و آماده‌ای می‌داد که خیلی ساده انگارانه از آب در می‌آمد. مشخص شد که این جواب با بینش چندانی همراه نبود.» اما هولمز معتقد بود که این تعلیمات اعتماد به نفس بیشتری به جابز داده بود: «بعد از آنکه این دوره را گذراند، در جایگاه متفاوتی بود. او شخصیت خشنی داشت؛ اما مدتی به آرامش رسیده بود. اعتماد به نفسش بهتر و احساس خود کم بینی‌اش کمتر شده بود.»