کتاب بیوگرافی استیو جابز
فریاددرمانی به شیوه جان لنون
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
دنیل کوتکه اول تابستان به هندوستان رسید و جابز به دهلی نو برگشت تا او را ببیند. آنها بیهدف و اغلب با اتوبوس پرسه میزدند و میگشتند. تا آن موقع جابز تلاشی برای پیدا کردن پیشوای روحانی هندی یا گورو که میتوانست تعالیمش را منتقل کند، نکرده بود. در عوض از طریق تجربه ریاضتکشی، محرومیت و سادگی به دنبال روشنگری رفته بود. او نتوانسته بود به آرامش درونی برسد.
بخش بیستو پنجم
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
دنیل کوتکه اول تابستان به هندوستان رسید و جابز به دهلی نو برگشت تا او را ببیند. آنها بیهدف و اغلب با اتوبوس پرسه میزدند و میگشتند. تا آن موقع جابز تلاشی برای پیدا کردن پیشوای روحانی هندی یا گورو که میتوانست تعالیمش را منتقل کند، نکرده بود. در عوض از طریق تجربه ریاضتکشی، محرومیت و سادگی به دنبال روشنگری رفته بود. او نتوانسته بود به آرامش درونی برسد. کوتکه او را در حالی به خاطر میآورد که با عصبانیت سر یک زن هندو در یک بازار محلی داد میزد. جابز زن را متهم کرده بود که شیری که داشت به آنها میفروخت با آب رقیق شده بود.
با این وجود جابز میتوانست دستودلباز هم باشد. وقتی آنها به شهر «مانالی» رفتند، کیسه خواب کوتکه با کارت مشخصات اتاق هتلش دزدیده شد. کوتکه به خاطر میآورد: «استیو هزینه غذا و بلیت برگشت به دهلی من را داد.» او بقیه پول خودش را هم که ۱۰۰ دلار بود به کوتکه داد تا کمکش کند.
جابز در طول هفت ماهی که در هندوستان بود هر از گاهی که از جلوی دفتر پست آمریکا در دهلی نو میگذشت، نامهای به پدر و مادرش مینوشت. به این ترتیب وقتی از فرودگاه اوکلند با آنها تماس گرفتند که بیایند و نامههای او را بگیرند، تعجب کردند. آنها فورا با ماشین از لس آلتوز راه افتادند. جابز یادش میآید: «سرم تراشیده شده بود، لباسهای بلند هندی از جنس کتان میپوشیدم و پوستم به خاطر آفتاب کمی تیره به رنگ شکلاتی قرمز، قهوهای شده بود. همانطور که من آنجا نشسته بودم، پدر و مادرم پنج بار از جلوی من رد شدند و بالاخره مادرم آمد و گفت: «استیو؟» و من گفتم: «سلام!».»
آنها او را به خانه برگرداندند؛ جایی که او به تلاش برای پیدا کردن خودش ادامه داد. او راههای زیادی را برای رسیدن به روشنفکری جستوجو میکرد. در صبحها و عصرها مراقبه میکرد، آیین ذن را مطالعه میکرد و در این بین به صورت مستمع آزاد در کلاسهای فیزیک و مهندسی دانشگاه استنفورد شرکت میکرد.
پژوهش و جستوجو
علاقه جابز به معنویات شرقی، آیین هندو، ذِن بودایی و جستوجو برای روشنفکری فقط برای عبور از مرحله نوزده سالگی نبود. در تمام عمرش به دنبال پیروی از بسیاری از احکام مذاهب شرقی مثل تاکید بر تعالیم تجربی «پراجنا» یا درک شناختی بود که به صورت شهودی از طریق تمرکز ذهنی انجام میشد. سالها بعد در حالی که در باغش در پائولو آلتو نشسته بود، درباره آخرین تاثیرات سفرش به هندوستان گفت: «برگشتن به آمریکا برای من شوک فرهنگی بزرگتری از رفتن به هند بود. مردم روستایی هندوستان مثل ما از عقل و هوششان استفاده نمیکردند، آنها در عوض از شهودشان استفاده میکردند و حس ششمشان بیشتر از بقیه مردم جهان پرورش یافته است. شهود چیز بسیار قدرتمندی است، قدرتمندتر از عقل به عقیده من. این تاثیر بزرگی بر کارم گذاشت. تفکر عقلانی غربی یک ویژگی ذاتی و فطری بشری نیست. این تفکر یاد گرفته میشود و دستاورد بزرگ تمدن غربی است. در دهکدههای هند آنها هرگز آن را یاد نمیگیرند. آنها چیز دیگری یاد میگیرند که در بعضی موارد ارزشمند است، ولی در موارد دیگر ارزشی ندارد. این قدرت علم شهود و تعالیم تجربی است. بعد از آنکه از سفر هفت ماهه در دهکدههای هندوستان برگشتم، حماقت دنیای غرب و ظرفیتش برای تفکر منطقی و عقلانی را دیدم. اگر فقط بنشینی و مشاهده کنی، میبینی که چقدر ذهنت ناآرام و آشفته است. اگر تلاش کنی ذهنت را آرام کنی، آن را بدتر کردهای. ولی در طول زمان ذهنت آرام میشود و زمانی که این اتفاق میافتد جایی وجود دارد که چیزهای دقیق و موشکافانه را بشنوی. این همان وقتی است که حس شهودیات شکوفا میشود و رشد میکند، اتفاقات را روشنتر میبینی و بیشتر در زمان حال هستی. ذهنت کمتر فعالیت میکند و در یک لحظه عرصه عظیم و بینظیری را میبینی. چیزهای خیلی بیشتری را میبینی که قبلا نمیتوانستی ببینی. این روشی است که باید آن را تمرین کنی. ذِن برای همیشه تاثیر عمیقی درزندگی من گذاشته است. زمانی به رفتن به ژاپن و رسیدن به صومعه «ایهی جی» فکر میکردم، ولی مشاور روحانیام اصرار کرد که اینجا بمانم. او گفت آنجا چیزی نیست که اینجا نباشد و درست میگفت. من این حقیقت ذِن را یاد گرفتم که میگوید اگر میخواهی به سرتاسر جهان سفر کنی تا یک مربی و پیشوا را ببینی، یکی پشت در ظاهر میشود.»
در واقعیت جابز یک مربی را درست در همسایگیاش پیدا کرد. «شونریو سوزوکی» نویسنده کتاب «ذهن ذِن، ذهن تازهکار» مرکز ذِن سانفرانسیسکو را اداره میکرد و هر چهارشنبه عصر برای سخنرانی و مراقبه با گروههای کوچک پیروانش به لس آلتو میآمد. بعد از مدتی از دستیارش «کوبون چینو اوتوگاوا» خواست که یک مرکز تماموقت در آنجا راهاندازی کند. جابز همراه با کریسان برنان دوست گاه و بیگاهش، دنیل کوتکه و الیزابت هولمز، یکی از پیروان معتقد و وفادار آنجا شد. او در مرکز ذِن تاساجارا صومعهای نزدیک به مرکز کارمل هم که کوبون در آن تدریس میکرد، شروع به گوشهنشینی کرد.
کوبون نظر کوتکه را جلب کرد. کوتکه به خاطر میآورد: «انگلیسیاش بسیار بد بود. مثل هایکو، با حالت شعری و عبارات پرمعنی حرف میزد. مینشستیم و به او گوش میدادیم و نیمی از اوقات متوجه نمیشدیم که دارد چه میگوید. همه این چیزها را به عنوان یک دوره و وقفه روشنگری میدیدم.» هولمز بیشتر در صحنه و فعال بود. او میگوید: «ما به کلاسهای مراقبه و مدیتیشن کوبون میرفتیم، روی تشکچههای زافو مینشستیم و او روی سکو مینشست. ما یاد میگرفتیم که چطور پریشانی و عوامل بازدارنده را از خودمان دور کنیم. این یک کار ماورای طبیعی بود. یک روز عصر وقتی داشت باران میبارید ما با کوبون در حال مراقبه بودیم و به ما یاد داد که چطور از صداهای محیطی استفاده کنیم تا ما را به تمرکز روی مراقبهمان برگرداند.»
دلبستگی و علاقه جابز شدید بود. کوتکه میگوید: «او واقعا جدی، خودبزرگبین و معمولا غیر قابل تحمل بود.» او تقریبا هر روز کوبون را میدید و هر چند ماه یکبار با هم خلوتنشینی و مراقبه میکردند. جابز یادش میآید: «تا جایی که میتوانستم بیشتر وقتم را با او میگذراندم. او دو بچه داشت و همسری که در استنفورد پرستار بود. همسرش در شیفت شب کار میکرد، به همین دلیل عصرها را با او میگذراندم و تعالیم را با او دوره میکردم. زنش حدود نیمه شب به خانه میرسید و من را بیرون میکرد.» گاهی اوقات آنها درباره اینکه یا جابز باید خودش را کاملا غرق در علایق معنویاش کند یا نه بحث میکردند، اما کوبون توصیههای دیگری میکرد. او به جابز اطمینان میداد که او میتواند در حالی که کار تجاری میکند، با روحش هم در ارتباط باشد. رابطه آنها عمیق و طولانی شد؛ هفده سال بعد کوبون مراسم ازدواج جابز را اجرا کرد.
ارسال نظر