کتاب بیوگرافی استیو جابز
سفر به اروپا و هندوستان
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
به این ترتیب جابز یکی از پنجاه کارمند اولیه شرکت آتاری بود که به عنوان تکنسین و با حقوق ۵ دلار برای هر ساعت کار میکرد. آلکورن به خاطر میآورد: «حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم که این عجیب بود که یک دانشجوی انصرافی رید را استخدام کنیم.
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
به این ترتیب جابز یکی از پنجاه کارمند اولیه شرکت آتاری بود که به عنوان تکنسین و با حقوق ۵ دلار برای هر ساعت کار میکرد. آلکورن به خاطر میآورد: «حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم که این عجیب بود که یک دانشجوی انصرافی رید را استخدام کنیم.
اما من چیزی در او دیدم. او در زمینه تکنولوژی بسیار باهوش، علاقهمند و با انگیزه بود.» آلکورن جابز را گذاشت تا با مهندسی به نام «دان لانگ» کار کند. روز بعد لانگ معترض شد: «این پسر یک هیپی نکبت، بدنش بو میدهد. چرا این کار را با من کردید؟ کار کردن با او غیرممکن است.» جابز روی این باورش اصرار داشت که رژیم گیاهخواریاش با میوهجات زیاد نهتنها از ترشحات مضر جلوگیری میکند بلکه بوی بدن را هم از بین میبرد، حتی اگر به طور مرتب دوش نگیرد و از اسپری بدن استفاده نکند. این یک تئوری اشتباه بود.
لانگ و دیگران میخواستند که جابز از شرکت برود، اما بوشنل راهحلی پیدا کرد. او میگوید: «بوی بدن و رفتارش برای من موردی نداشت. استیو آدم بدخلق و بد قلقی بود، اما من دوستش داشتم. به همین خاطر از او خواستم تا به شیفت شب برود. این راهی بود که او را نگه دارم.» جابز بعد از آنکه لانگ و دیگران شرکت را ترک میکردند، میآمد و تمام شب را کار میکرد. با اینکه از بقیه جدا شده بود، اما به خاطر جسارتش معروف بود. در مواقعی که اتفاق میافتاد با دیگران برخورد داشته باشد، آماده بود که به آنها بگوید که «کثافتهای احمق» هستند. در بازنگری گذشته او به این قضاوت میرسد و به خاطر میآورد: «تنها دلیلی که باعث میشد من خوب باشم و جلوه کنم این بود که بقیه خیلی بد بودند.»
صرفنظر از غرورش (یا شاید به خاطر آن) جابز توانست نظر رییس آتاری را به خودش جلب کند. بوشنل به خاطر میآورد: «او فلسفیتر از دیگرانی بود که با آنها کار میکردم. ما عادت داشتیم درباره تقابل و مقایسه اختیار و جبر بحث کنیم. من ترجیح میدادم باور کنم که چیزها بیشتر اجباری هستند تا اینکه ما بخواهیم آنها را برنامهریزی کنیم. اگر ما آگاهی کامل داشتیم، میتوانستیم رفتارهای مردم را پیشبینی کنیم. استیو با این دیدگاه مخالف بود.» این دیدگاه از باورش به قدرت اراده برای تغییر واقعیت نشات میگرفت.
جابز با گذاشتن تراشهها برای ایجاد طرحهای جالب، به ارتقای بعضی از بازیها کمک کرد و او هم تحت تاثیرعلاقه قابل توجه بوشنل برای بازی با قواعد خودش، قرار گرفت. علاوه بر این، جابز ناخودآگاه سادگی بازیهای آتاری را تحسین میکرد.
این بازیها بدون راهنما به بازار میآمدند و باید آنقدر ساده بودند که یک دانشجوی سال اولی هم بتواند آنها را بفهمد. تنها دستورالعمل برای بازی سفر ستارگان آتاری این بود: «1- سکه بیست و پنج سنتی را وارد کنید. 2- از کلینگونها دوری کنید.»
همه همکارانش هم از جابز دوری نمیکردند. او با «رون وین» یکی از طراحان آتاری دوست شد که زودتر از جابز شرکتی را راهاندازی کرد که ماشینهای سوراخکن را میساخت. این شرکت بعدها ورشکست شد، اما این ایده که میشود شرکت خودت را تاسیس کنی نظر جابز را جلب کرد. جابز میگوید: «رون آدم جالبی بود. او شرکتهای مختلفی را راهاندازی کرد. من هرگز کسی مانند او را ندیده بودم.»
او به وین پیشنهاد کرد که تجارت مشترکی را با هم راه بیندازند. جابز گفت که میتواند 50 هزار دلار قرض بگیرد و آنها میتوانستند یک ماشین سوراخکن را طراحی و به بازار عرضه کنند. وین اما قبلا در آتش این تجارت سوخته بود و به همین دلیل پیشنهاد جابز را قبول نکرد. وین به خاطر میآورد: «گفتم این سریعترین راه برای از دست دادن 50 هزار دلار پول است، اما انگیزهاش برای آغاز کردن تجارت خودش را تحسین کردم.»
در یک آخر هفته جابز برای دیدن وین به آپارتمانش رفته بود. همانطور که اغلب با هم بحثهای فلسفی میکردند، وین گفت که لازم است چیزی را به او بگوید. جابز جواب داد: «آهان، فکر کنم میدانم چیست.» وین گفت: «تو زیبایی را برای آنچه هست، تحسین میکنی.» این اعترافی برای جابز بود و انگار حس میکردم میتوانم این را برایش بازگو کنم: «هیچ کس در آتاری این را نمیداند و تعداد کسانی که در زندگیام این موضوع را به آنها گفتهام به انگشتان دست و پاهایم میرسد.
اما حدس میزنم کار خوبی بود که این را به او گفتم، چون او درک میکرد و این موضوع هیچ تاثیری بر رابطهمان نداشت.»
هندوستان
یکی از دلایلی که جابز در اوایل سال 1974 مشتاق بود پول در بیاورد این بود که رابرت فریدلند که در تابستان قبل به هندوستان رفته بود، به او اصرار میکرد که سفر معنویاش را به آنجا بکند.
فریدلند در هندوستان در محضر نیم کارولی بابا (ماهاراج جی) که پیشوای روحانی بیش از شصت جنبش هیپی بود، در این زمینه تحقیق کرده بود.
جابز تصمیم گرفت که باید همان کار را بکند و دنیل کوتکه را بسیج کرد تا با او برود. یک ماجراجویی خشک و خالی نمیتوانست جابز را ترغیب کند.
او میگوید: «برای من این یک تحقیق و بررسی جدی بود. ایده روشنفکری نظرم را جلب کرده بود و سعی میکردم بفهمم که چه کسی بودم و چطور با چیزها و اتفاقات دیگر خودم را تطبیق بدهم.»
کوتکه اضافه میکند که به نظر میرسید که بخشی از جستوجوی جابز از این ناشی میشود که پدر و مادر واقعیاش را نمیشناخت «خلائی در ذهنش بود که سعی میکرد آن را پر کند.»
ارسال نظر