رودریک+copy

البرز نظامی: همان‌طور که در یادداشت روز پنج‌شنبه، چاپ چهارم مردادماه امسال صفحه اندیشه روزنامه «دنیای‌اقتصاد» بیان کردیم، دنی رودریک در یکی از مقالات خود به سراغ پاسخ این پرسش رفته‌ بود که جهان ما را چه کسانی یا چه چیزی‌هایی شکل می‌بخشند؟ گروه‌های ذی‌نفع یا ایده‌ها؟ رودریک، در این مقاله خود با عنوان  «When Ideas Trump Interests» که در سال 2014 میلادی در نشریه «Economic Perspectives » منتشر کرده‌بود، به ما نشان داد که جهان ما به‌طور کامل تحت سلطه گروه‌های ذی‌نفع نیست و این جنس تلقی‌ها که گروه‌های ذی‌نفع به تنهایی مسیر تاریخ را مشخص می‌کنند، نادرستند. همچنین ما در یادداشت روز پنج‌شنبه، ادله‌های رودریک را برای اثبات این ادعا که جهان ما به‌طور کامل تحت کنترل گروه‌های ذی‌نفع نیست، بیان کردیم. مضاف بر این، ما یادداشت مذکور را با ذکر این نکته به پایان رساندیم که رودریک پس از مطرح کردن ادله‌های خود، پای متغیر و بازیگران دیگری را به جهان ما باز می‌کند. همان‌طور که در آنجا بیان کردیم، این متغیر و بازیگران جدید، ایده‌ها و نظریه‌پردازان ایده‌ها هستند. در واقع، این سخن به این معناست که جهان ما، ماحصل برخورد گروه‌های ذی‌نفع و ایده‌هاست. بنابراین، ما در یادداشت امروز صفحه اندیشه بنا داریم که مطابق مقاله دنی رودریک بیان کنیم که چرا ایده‌ها در جهان ما نقش دارند و در نتیجه، چرا باید آنها را جدی گرفت.

جدال نظری بر سر این پرسش که جهان ما، ماحصل چیست، گروه‌های ذی‌نفع یا ایده‌ها، جدال تازه‌ای در عرصه اندیشه نیست. به‌طور معمول، ما در میان اقتصاددان‌ها با دو طیف رادیکال مواجه هستیم. یک طیف از اقتصاددانان با نام‌های بزرگی مانند استیگلیتز یا عجم‌اوغلو ادعا می‌کنند که ایده‌ها و ایده‌پردازان نقش معناداری در جهان ما ندارند؛ چراکه جهان مطابق میل گروه‌های ذی‌نفع پیش می‌رود. اما یک طیف دیگری از اقتصاددانان نیز که نام‌های بزرگ‌تری چون هایک و کینز در میان آنها دیده ‌می‌شود، بیان می‌کنند که ایده‌ها نقش محوری در جهان دارند. به‌عنوان مثال، نقل قول معروفی از کینز وجود دارد که در آن بیان می‌کند که «این ایده‌ها هستند که خطرناکند و نه منافع شخصی!» اما، سوال رودریک این است که حق با کدام گروه است؟ گروه اول یا گروه دوم؟ یا شاید، هیچ‌کدام؟!

پیرو همین پرسش است که رودریک ابتدا سراغ گروه اول می‌رود. بر این اساس، رودریک می‌گوید که اگر ما ادعای گروه اول را بپذیریم، ناگریز هستیم که سه فرض مهم را تایید کنیم. در واقع، پذیرش این ادعا که جهان به‌طور کامل تحت سلطه منافع مادی گروه‌های ذی‌نفع است، منوط به پذیرش این سه فرض مهم است. اولین فرض این است که گروه‌های ذی‌نفع بدانند که جهان چگونه کار می‌کند. به این معنا که آنها به تمام صورت‌مساله‌های موجود در جهان مسلط هستند. دومین فرض نیز از این قرار است که این گروه‌ها به تمام ابزارهای لازم برای دستیابی به اهداف خود دسترسی کامل داشته ‌باشند و در نهایت، سومین فرض نیز به این ترتیب است که برای گروه‌های ذی‌نفع هیچ موضوعی جز منافع مادی اهمیت نداشته ‌باشد. اما همان‌طور که در یادداشت روز پنج‌شنبه نشان دادیم، رودریک با مطرح کردن ادله‌هایی هر سه فرض را رد می‌کند و در نتیجه همین مساله، ادعای اقتصاددانان گروه اول را زیر سوال می‌برد و برای ادعای اقتصاددانان گروه دوم اعتبار نسبی باز می‌کند.

پای ایده‌ها به میان می‌آید

رودریک در این مقاله با صبر و حوصله به سراغ تک‌تک فرض‌ها می‌رود و برای هر سه فرض نشان می‌دهد که علت نقضشان به آن سبب است که اقتصاددانان گروه اول، ایده‌ها را جدی نگرفته‌اند. او درخصوص فرض اول مبنی بر اینکه گروه‌های ذی‌نفع به خوبی می‌دانند که جهان چطور کار می‌کند، نقد قاطعی وارد می‌سازد. واقعیت آن است که پذیرش این فرض به این معناست که ما به تفسیر کامل و بی‌عیب و نقصی از جهان رسیده‌ایم. گویی که دیگر علم به انتهای خود رسیده ‌است و همان‌گونه که مارکس ادعا می‌کرد، «دیگر به اندازه کافی دست به تفسیر جهان زده‌ایم؛ اکنون، نوبت تغییر آن است.» اما واقعیت‌های موجود با این‌چنین فرضی مغایرت دارد.

رودریک می‌گوید که ما هنوز بر سر مسائل روزمره جهان به توافق نرسیده‌ایم. در واقع، درک‌های متفاوتی میان گروه‌های ذی‌نفع از نحوه کارکرد جهان وجود دارد. نفس وجود درک‌های متفاوت گروه‌های ذی‌نفع از جهان خود نشان می‌دهد که یا همه گروه‌های ذی‌نفع یا دست‌کم بخشی از گروه‌های ذی‌نفع درک کاملی از جهان ندارند. بنابراین، دست‌کم بخشی از آنها حتی از درک خیر و شر خود عاجزند. درخصوص این ادعای رودریک می‌توان مثال‌های مختلفی را بیان کرداشت. به‌عنوان مثال، در بحبوحه بحران کرونا، وقتی که دولت آمریکا قصد افزایش مخارج خود را داشت، برخی اقتصاددانان مانند سامرز بیان کردند که این افزایش مخارج تورم‌زا خواهد بود؛ اما برخی دیگر، مانند کروگمن بیان کردند که این افزایش هزینه‌ها تورم‌زا نیستند. به دیگر سخن، دو نظر به‌طور کامل مخالف از سوی دو جریان متفاوت در خصوص یک موضوع واحد در میانه افزایش مخارج دولت در دوران کرونا وجود داشت. نفس وجود این دو نظر متضاد در یک زمان برابر و درخصوص یک مساله مشخص نشان می‌دهد که ما یا حداقل بخشی از ما هنوز درک درستی از نحوه کارکرد جهان نداریم. بنابراین برای حل این مشکل باید به سراغ ایده‌های بهتر و دقیق‌تر برویم تا بتوانیم، این نقص یا ایراد را حل کنیم.

در این خصوص می‌توان یک مثال مهم از کشور خودمان نیز مطرح کرد. مدت‌هاست که دولت‌های ما درصدد آن هستند که مصرف بنزین در کشور را بهینه کنند. آنها برای این کار بیان می‌کنند که یکی از راه‌ها افزایش قیمت‌ بنزین است. اما مساله در اینجاست که هنوز میان اهل فن، هیچ اجماعی بر سر این مساله وجود ندارد که به ازای هر یک درصد افزایش قیمت بنزین، چند درصد مصرف آن کاهش پیدا می‌کند. این عدم اجماع نشان می‌دهد که اهل فن ما هنوز بر سر مساله‌ نه چندان سختی مانند کشش قیمتی تقاضای بنزین دچار سردرگمی هستند؛ زیرا زمانی که توافقی روی مقدار آن وجود ندارد، یعنی دست‌کم بخشی از اهل فن (اگر نگوییم همه آنها)، خطای محاسباتی داشته ‌است. حال با این اوصاف چگونه می‌توان این فرض را پذیرفت که گروه‌های ذی‌نفع به خوبی می‌دانند که جهان چگونه کار می‌کند؟ بدیهی است که این فرض اشتباه است. مضاف بر این، این مساله نشانگر یک موضوع مهم است و آن نیز از این قرار است که ما برای آنکه تفسیر خود از جهان را بهبود ببخشیم، بی‌شک نیازمند ایده‌های بهتر و عمیق‌تر از سوی نظریه‌پردازان هستیم.

آیا ذی‌نفعان از ایده‌های جدید می‌ترسند؟

همان‌طور که بیان کردیم، گروهی از اقتصاددانان مانند عجم‌اوغلو و استیگلیتز بیان می‌کنند که ایده‌ها نقش معناداری در صورت‌بندی به جهان ما ندارند. در واقع ادعای آنها مبنی بر این فرض است که کم‌وبیش همگان می‌دانند که درست و غلط چیست. مساله این است که چه کسی بر مسند قدرت نشسته و منافع او چیست. این سخن به این معناست که ارائه ایده‌های نو نمی‌تواند گره از مشکلات بشر باز کند؛ زیرا این ایده‌های نو منافع ذی‌نفعان وضع موجود را به خطر می‌اندازد و در نتیجه، آنها در برابر ایده‌های نو مقاومت خواهندکرد. اما رودریک بیان می‌کند که ضعف این ادعا در آنجاست که به زعم این گروه از اقتصاددانان، جعبه ابزار گروه‌های ذی‌نفع یا کامل است یا اگر کامل هم نباشد، ثابت است. اما واقعیت این است که این ادعا درست نیست.

رودریک بیان می‌کند که تمام تلاش اهل فن علوم مدیریتی خلق ایده‌های مدیریتی جدید است. در واقع، این تلاش نشان از آن دارد که ما هنوز جعبه ابزار لازم و کافی را برای مدیریت امور نداریم. این مساله در تضاد با فهم نئوکلاسیکی از اقتصاد است. رودریک در اینجا بیان می‌کند که طبق درک نئوکلاسیکی از جهان، تنها مساله پیش‌روی ذی‌نفعان حل مساله بهینه‌سازی توابع هدف آنهاست.

 به دیگر سخن، فهم نئوکلاسیکی نشان از آن دارد که گویی مساله ذی‌نفعان تنها یافتن مقادیر بهینه متغیرهاست. آنها پس از محاسبه این مقادیر بهینه دیگر هیچ مشکلی در محقق کردن این مقادیر ندارند. اما تلاش اهل فن علوم مدیریتی به ما نشان می‌دهد که این‌گونه نیست. درست به همین دلیل است که آنها مدام به دنبال یافتن ایده‌های جدید مدیریتی و استراتژی‌های جدید هستند. در نتیجه، جعبه ابزار گروه‌های ذی‌نفع برای تحقق اهداف خود کامل نیست و این نشان می‌دهد که هنوز ما به ایده‌ها و ایده‌پردازان نیاز مبرم داریم.

مضاف بر این، رودریک بیان می‌کند که جعبه ابزار گروه‌های ذی‌نفع نه‌تنها کامل نیست، بلکه ثابت نیز نیست. او بیان می‌کند که چرا برای ما نوآوری در عرصه کالاهایی مانند گوشی‌های هوشمند مساله عجیبی نیست؛ اما، نوآوری در عرصه اقتصاد سیاسی برای ما غیر قابل پذیرش است؟ به بیان دیگر، چرا ما می‌توانیم تصور کنیم که شرکت‌های بزرگی چون آی‌فون و سامسونگ می‌توانند با نوآوری، گوشی‌های هوشمند بهتر و ارزان‌تری را تولید کنند تا همگان از آنها بهره‌ ببرند و وضع مردم و شرکت‌های بزرگ را با هم بهبود ببخشند؛ اما نمی‌توانیم تصور کنیم که در عرصه اقتصاد سیاسی نیز می‌توان خلاقیتی به خرج داد تا وضع ذی‌نفعان و غیر ذی‌نفعان هر دو با هم بهتر شود؟ رودریک، علت این امر را در آن می‌داند که به زعم برخی از اقتصاددانان، نوآوری در عرصه ایده‌های اقتصاد سیاسی به پایان رسیده ‌است؛ زیرا به گمان آنان نمی‌توان مناسباتی ساخت که ذی‌نفعان و غیرذی‌نفعان هر دو با هم به وضعیت مطلوب‌تری برسند. در نتیجه، ذی‌نفعان از انجام هر نوع نوآوری جلوگیری خواهند کرد.

اما رودریک بیان می‌کند که این ادعا با واقعیت‌های تاریخی مغایرت دارد. او بیان می‌کند که تاریخ سرشار از مثال‌هایی هست که در آنها با خلق ایده‌های جدید در عرصه اقتصاد سیاسی، وضعیت ذی‌نفعان و غیر ذی‌نفعان، هر دو با هم بهبود یافته‌ است. او در این راستا مثال‌های مختلفی را ارئه می‌کند که ما به بخشی از آنها اشاره می‌کنیم. به‌عنوان مثال، زمانی که انگلستان خیز خود را برای صنعتی‌شدن برداشته‌بود، صنعتگرها به تهدیدی برای قدرت زمین‌دارها بدل شده‌ بودند. این تهدید می‌توانست مانع از صنعتی‌شدن انگلستان شود؛ اما این اتفاق رخ نداد؛ چرا؟ چون با خلق ایده‌ای جدید میان این دو گروه، مناقشه به‌وجودآمده حل شد. زمین‌داران تضمین دادند که امتیازهای لازم را به صنعتگرها خواهندداد و صنعتگرها نیز عهد بستند که علیه زمین‌داران انقلاب نخواهند کرد. در نتیجه، تا دهه‌ها زمین‌داران در عرصه قدرت ماندند و صنعتگرها نیز به منافع خود دست یافتند.

یک مثال دیگر مورد صنعتی‌شدن آلمان است. آلمان زمانی صادرکننده اصلی گندم به فرانسه بود. اما همزمان با آن، آلمانی‌ها برای قوت بخشیدن به بخش صنعت خود قصد داشتند تعرفه‌هایی علیه فرانسوی‌ها اعمال کنند، تعرفه‌هایی که کشاورزهای آلمانی با آن مخالفت کردند؛ زیرا این تهدیدی برای آنها بود. وضع تعرفه از سوی آلمان بر فرانسه با پاسخ مشابه همراه می‌شد و در نتیجه، این به زیان کشاورزان آلمانی بود. اما با ورود آمریکا به عرصه کشت و صادرات گندم، قیمت این محصول به‌شدت افت کرد و منافع کشاورزان آلمانی به خطر افتاد. پیرو همین موضوع، کشاورزان آلمانی با زمان‌شناسی خوب، با دشمنان قبلی خود یعنی صنعتگران آلمانی متحد شدند و از ایده وضع تعرفه بر کالاهای  فرانسوی استقبال کردند. مساله‌ای که به صنعتی‌شدن آلمان کمک بسیاری کرد و حاصل زمان‌شناسی کشاورزان و تغییر ایده آنها بود.

اما، یک مثال خوب دیگر رودریک که برای ما نیز مناسب است؛ مثال او درباره برخی از کشورهای آمریکای لاتین است؛ کشورهایی که در دهه80 میلادی با مشکلات متعدد اقتصادی در حال دست‌وپنجه نرم کردن بودند. آنها با پیگیری سیاست‌های حمایت‌گرایانه که در آن زمان محبوب کشورهای در حال توسعه بود، شکست‌های سنگینی را متحمل شده‌بودند. یکی از این شکست‌ها وضعیت وخیم نرخ تورم در این کشورها بود.در دهه 90میلادی، برخی از این کشورها، مانند برزیل، قصد داشتند وضعیت را تغییر دهند. آنها نیاز به اصلاحات اقتصادی را ضروری می‌دیدند؛ اما از انجام آن واهمه داشتند. لکن، در این میان با خلق یک ایده جدید کار را آغاز کردند و موفق هم شدند. آنها بسته‌های اصلاحات اقتصادی خود را در کنار بسته‌های کاهش تورم به‌عنوان بزرگ‌ترین مشکل غیر ذی‌نفعان ارائه کردند. در نتیجه، با این کار آنها رضایت مردم را برای اصلاحات اقتصادی کسب کردند. کسب رضایتی که نتیجه‌بخش بود؛ زیرا آنها را از بحران اقتصادی که درگیرش بودند، نجات داد.

لیست مثال‌های این‌چنینی رودریک تمامی ندارد. لکن همگی آنها معطوف به این امر است که  می‌توان ایده‌های جدید خلق کرد که پیرو آنها هم وضعیت ذی‌نفعان را بهبود بخشید و هم وضعیت غیر ذی‌نفعان را. در نتیجه، مشکل ما این نیست که جعبه ابزارهای ما ثابت هستند و ذی‌نفعان در برابر ایده‌های جدید و ابزار‌های نوین مقاومت می‌کنند، بلکه مشکل ما این است که ایده‌ها و ایده‌پردازان را جدی نمی‌گیریم.

جمع‌بندی

رودریک بیان می‌کند که این فرض که ذی‌نفعان تنها برای منافع مادی خود کار می‌کنند، فرض ساده‌انگارانه‌ای است. ما ادله رودریک در رد این فرض را در یادداشت روز پنج‌شنبه آورده‌ بودیم. رد این فرض نشان می‌دهد که مسائل هویتی و اخلاقی نقش مهمی در تصمیم‌گیری‌ها دارد. مسائلی که درک غلط از آنها می‌‌تواند مشکل‌ساز باشد. در نتیجه، ایده‌ها بار دیگر مهم هستند. لکن، رودریک در یک جایی نیز می‌گوید که گیریم این فرض صحیح باشد، باز هم ایده‌ها مهم هستند؛ چراکه حتی در این صورت نیز با توجه به نقص دانش و ابزارهای ما نشان می‌دهد که ذی‌نفعان حتی برای پیگیری منافع مادی خود نیازمند ایده‌های جدید و ایده‌پردازانند.

آنچه رودریک در این مقاله قصد دارد بیان کند، از این قرار است که ما دست‌کم به علت دانش و ابزارهای ناقص و گاه اشتباه در وضعیت‌های تعادلی گرفتار می‌شویم که به‌طور قطع، وضعیت بهینه ما نیست. آن چیزی که می‌تواند ما را به یک وضعیت تعادلی بهینه یا حداقل بهتر منتقل کند، خلق و به‌کارگیری ایده‌های جدید در درک جهان و ابزارهای ما است. این ایده‌های جدید و به‌کارگیری آنها قرار نیست که به‌طور حتم با مخالفت ذی‌نفعان مواجه شود و برای این کار کافی است که ایده‌ها با درک زمان و مکان، به درستی انتخاب شوند. به بیان دیگر، آنچه از این مقاله رودریک برای ما به یادگار می‌ماند این گزاره است که هر چند در کوتاه‌مدت گروه‌های ذی‌نفع دست بالا را دارند، اما در بلندمدت این ایده‌ها و ایده‌پردازانند که مسیر تاریخ را مشخص می‌کنند. بنابراین، جهان ما نه محصول گروه‌های ذی‌نفع است و نه محصول ایده‌ها، بلکه محصول ارتباط متقابل این دو با یکدیگر است.