آیا سوسیالیسم و بازار با هم می‌خوانند؟ - ۲۱ آبان ۹۲
فردریش فون هایک مترجم: محسن رنجبر* قسمت دوم 4 با در نظر گرفتن این سختی‌ها و گرفتاری‌ها شگفت نیست که عملا همه کسانی که واقعا کوشیده‌اند درباره مساله برنامه‌ریزی مرکزی خوب فکر کنند و به نتیجه‌ای برسند، از امکان حل آن در دنیایی که هر هوس گذرای مصرف‌کننده می‌تواند برنامه‌های به دقت طراحی‌شده را کاملا به هم زند، نومید شده‌اند. اکنون همه کما‌بیش می‌پذیرند که انتخاب آزاد مصرف‌کننده (و نیز قاعدتا انتخاب آزادانه شغل)، از یک سو و برنامه‌ریزی مرکزی از سوی دیگر، اهدافی مغایر یکدیگر هستند. اما این دید‌گاه این باور را در پی آورده است که سرشت پیش‌بینی‌نا‌پذیر سلایق مصرف‌کنندگان، تنها مانع یا مانع اصلی بر سر راه برنامه‌ریزی موفق است.
موریس داب تازگی‌ها این را تا نتیجه منطقی‌اش پی گرفته و گفته است که اگر فدا کردن آزادی مصرف‌کننده باعث امکان‌پذیری سوسیالیسم شود، می‌ارزد چنین کنیم.1 این بی‌شک گامی جسورانه است. در گذشته، سوسیالیست‌ها همیشه به هر کس که می‌گفت زندگی تحت سوسیالیسم مثل زندگی در پادگان است و همه جزئیات در آن سخت‌گیرانه به انضباط درخواهد آمد، اعتراض کرده‌اند. دکتر داب اما این دید‌گاه‌ها را منسوخ می‌داند. اینکه اگر این عقاید خود را به توده‌های سوسیالیست عرضه کرده بود، پیروان زیادی پیدا می‌کرد یا نه، سوالی نیست که نیاز باشد اینجا به آن بپردازم.
سوال این است که دید‌گاه او جوابی برای مساله ما به دست می‌داد یا نمی‌داد.
دکتر داب آشکارا می‌پذیرد که دید‌گاه پیشین خود را کنار گذاشته است؛ دید‌گاهی که اکنون دیکینسون و دیگران به آن اعتقاد دارند و طبق آن، این مساله را می‌توان یا باید از راه نوعی نظام قیمت‌گذاری حل کرد که در آن، قیمت محصولات نهایی و عوامل اولیه در یک نوع بازار تعیین می‌شود، اما قیمت همه محصولات دیگر از طریق نوعی نظام محاسباتی از این قیمت‌ها بیرون کشیده می‌شود. با این حال به نظر می‌رسد که او گرفتار این توهم عجیب است که لزوم هر گونه قیمت‌گذاری صرفا از این پیش‌داوری ریشه می‌گیرد که باید به ترجیحات مصرف‌کنندگان احترام گذاشت و از این رو در جامعه سوسیالیستی، مقولات نظریه اقتصادی و از قرار معلوم هیچ یک از مسائل ارزشی دیگر اهمیتی نخواهد داشت.
«اگر برابری پاداش حاکم می‌شد، برآورد‌های بازار اهمیت ادعایی خود را به صِرف همین کار از دست می‌داد، چون هزینه پولی هیچ معنایی نداشت.»
نمی‌خواهم انکار کنم که برچیدن انتخاب آزاد مصرف‌کنندگان، مساله را از برخی جهات ساده‌تر می‌کند. یکی از متغیر‌های پیش‌بینی‌نا‌پذیر حذف می‌شود و به این طریق تعداد باز‌تطبیق‌های لازم قدری کاهش می‌یابد. اما اینکه همچون دکتر داب معتقد باشیم که در این صورت، دیگر به نوعی قیمت‌گذاری و مقایسه دقیق هزینه‌ها و نتایج نیازی نخواهد بود، بی‌تردید نشان می‌دهد که از مساله واقعی هیچ خبر نداریم. قیمت‌ها فقط در صورتی دیگر لازم نبود که می‌شد تصور کرد در دولت سوسیالیستی تولید هیچ هدف مشخصی نخواهد داشت و بر اساس نظم مشخصی از ترجیحات - هر قدر هم که دلبخواهانه تعیین شده باشد - پیش نخواهد رفت؛ بلکه دولت چیزی را تولید می‌کند و بعد مصرف‌کنندگان مجبورند آنچه را که تولید شده است، برگیرند.
داب می‌پرسد که اگر چنین می‌شد، چه چیزی را از دست می‌دادیم. جواب این است که تقریبا همه چیز را. دید‌گاه او را تنها در صورتی می‌شد پذیرفت که هزینه ارزش را تعیین می‌کرد و به این خاطر تا وقتی که منابع موجود به طریقی استفاده می‌شد، روش استفاده از آنها بر بهروزی ما تاثیری نمی‌گذاشت، چون خود همین که این منابع استفاده شده است، به محصول ارزش می‌داد. اما پاسخ این سوال که آنچه برای مصرف داریم، کمتر شده است یا بیشتر، باید سطح زندگی‌مان را حفظ کنیم یا بالا‌تر بریم، یا آیا باید به وضع بردگانی فرو‌افتیم که همیشه کم مانده است از گرسنگی بمیرند، بیش از هر چیز به این بستگی دارد که منابع‌مان را چگونه استفاده می‌کنیم.
تفاوت بین توزیع و ترکیب مقرون به صرفه و غیر مقرون به صرفه منابع در بین صنایع مختلف، تفاوت بین کمیابی و وفور است. حاکم خود‌کامه‌ای که خود نیاز‌های مختلف اعضای جامعه را براساس دید‌گاه خودش درباره شایستگی‌های آنها در نظمی ترتیبی جای می‌دهد، خود را از شر تعیین اینکه افراد واقعا چه چیزی را ترجیح می‌دهند، خلاص کرده و از کار غیر‌ممکن ترکیب مقیاس‌های فردی در مقیاس مشترک پذیرفته‌ای که دریافت‌های عمومی از عدالت را باز‌تاب دهد، پرهیز کرده است. اما او اگر بخواهد با هر درجه‌ای از عقلانیت یا ساز‌گاری از این قاعده پیروی کند و بخواهد آنچه را که فکر می‌کند هدف جامعه است تحقق بخشد، باید همه مسائلی را که تا اینجا درباره‌شان بحث کرده‌ایم، حل کند.
او حتی درنخواهد یافت که تغییرات پیش‌بینی‌نشده برنامه‌هایش را به هم نمی‌زند، چون تغییر سلایق به هیچ رو تنها تغییری- و شاید حتی مهم‌ترین تغییری- که نمی‌تواند پیش‌بینی شود، نیست. تغییر آب و هوا، تغییر تعداد اعضای جامعه یا تغییر وضع سلامتی آنها، خرابی دستگاه‌ها، کشف معدن یا تمام شدن ناگهانی یک لایه معدنی و صد‌ها تغییر مداوم دیگر، همین قدر او را وادار خواهد کرد که هر لحظه در برنامه‌هایش تغییری اساسی دهد.
اگر عده انگشت‌شماری که معنای یک آرمان را می‌فهمیدند، به سادگی از آن دست می‌کشیدند و به این سان این آرمان فدا می‌شد، فاصله موجود تا کنشِ عقلانیِ واقعا امکان‌پذیر و موانع موجود در راه انجام آن فقط به مقدار نا‌چیزی کمتر می‌شد.
۵
در این شرایط می‌توان به راحتی درک کرد که راه حل ریشه‌ای دکتر داب پیروان زیادی نداشته است و بسیاری از سوسیالیست‌های جوان‌تر راه حلی در جهتی کاملا مخالف را می‌جویند. در حالی که داب می‌خواهد بقایای آزادی یا رقابت را که هنوز در طرح‌های متداول سوسیالیستی اختیار می‌شود سرکوب کند، بیشتر بحث‌های جدید‌تر در پی احیای کامل رقابت است. در آلمان این دست طرح‌ها عملا منتشر و بحث شده است. در انگلستان اما تفکر در این چارچوب هنوز در مرحله‌ای ابتدایی است.
پیشنهاد‌های آقای دیکینسون گامی کوچک در این راه است. با وجود این می‌دانیم که برخی اقتصاد‌دانان جوان‌تر که درباره این مسائل تامل کرده‌اند، بسیار پیش‌تر رفته‌اند و آماده‌اند که تا آخر خط بروند و رقابت را کاملا احیا کنند؛ لا‌اقل تا آنجا که در دید‌گاه آنها چنین کاری با ماندن مالکیت همه ابزار‌های مادی تولید در دست دولت همخوان باشد. گرچه هنوز نمی‌توان به اثری منتشر ‌شده و منطبق با این چارچوب اشاره کرد، اما آنچه در گفت‌وگو‌ها و بحث‌ها در این باب آموخته‌ایم، احتمالا آن‌قدر هست که به تامل در محتوای آنها بیارزد.
این برنامه‌ها از بسیاری جهات سخت جالبند. اندیشه بنیادی مشترک در آنها این است که باید بازار‌ها وجود داشته باشند و کارآفرینان مستقل یا مدیران بنگاه‌های منفرد با هم رقابت کنند و در نتیجه قیمت‌های پولی باید برای همه کالا‌ها، چه واسطه و چه تمام‌شده، وجود داشته باشد - چنانکه در جامعه کنونی چنین است - اما این کارآفرینان نباید مالک ابزار‌های تولیدی که استفاده می‌کنند باشند، بلکه باید مقامات حقوق‌بگیر دولت باشند که تحت دستورات دولت عمل می‌کنند و کار تولید را نه برای سود، بلکه برای این انجام می‌دهند که بتوانند محصول را در قیمت‌هایی که صرفا هزینه‌ها را
پوشش دهد، بفروشند.
بی‌فایده است که بپرسیم طرحی از این دست هنوز تحت آنچه معمولا سوسیالیسم قلمداد می‌شود، قرار می‌گیرد یا نه. روی هم رفته به نظر می‌رسد که باید تحت این عنوان گنجانده شود. سوال جدی‌تر این است که آیا این طرح هنوز درخور آن است که برنامه‌ریزی خوانده شود. به نظر می‌رسد که طرحی این‌چنینی خیلی بیشتر از ساخت چارچوب حقوقی عقلانی برای کاپیتالیسم متضمن برنامه‌ریزی نیست.
اگر می‌شد این طرح را در شکل خالصی تحقق بخشید که در آن هدایت فعالیت‌های اقتصادی کاملا به رقابت وا‌گذار می‌شد، برنامه‌ریزی هم به فراهم‌سازی چارچوبی پایدار محدود می‌شد که در آن، عمل عینی به ابتکار فردی وا‌گذاشته می‌شد و آن نوع برنامه‌ریزی یا ساز‌مان‌دهی مرکزی که تصور می‌شود به سازمانی در فعالیت‌های انسانی که عقلانی‌تر از رقابت «آشفته» است منجر می‌شود، کاملا غایب می‌بود. اما اینکه این واقعا چه‌قدر صادق خواهد بود، البته به دامنه احیای رقابت بستگی دارد - یا به سخن دیگر به سوال مهمی که اینجا از هر نظر مهم و تعیین‌کننده است، بستگی دارد؛ به اینکه
چه چیزی قرار است واحد مستقل یا عنصری که در بازار‌ها می‌خرد و می‌فروشد، باشد.
در نگاه اول به نظر می‌رسد که دو نوع مهم از این دست نظام‌ها امکان‌پذیر است. می‌توان فرض کرد که یا رقابت فقط بین صنایع وجود خواهد داشت و هر صنعت، به عبارتی، همچون یک بنگاه است یا درون هر صنعت بنگاه‌های مستقل زیادی وجود دارد که با هم رقابت می‌کنند. تنها در این شکل دوم است که این طرح واقعا از بیشتر ایراد‌هایی که بر نفس برنامه‌ریزی مرکزی می‌گیرند، پرهیز می‌کند و مسائل خاص خود را در پی می‌آورد. این مسائل ماهیتی بسیار جالب دارد و در شکل خالص خود بحث مبنای منطقی مالکیت خصوصی را در کلی‌ترین و بنیادی‌ترین بعد آن مطرح می‌کند.
به این خاطر مساله این نیست که مرجع مرکزی می‌تواند به طریقی عقلانی درباره همه مسائل تولید و توزیع تصمیم بگیرد یا نمی‌تواند؛ بلکه این است که آیا می‌توان تصمیم‌گیری و مسوولیت را به شکلی موفقیت‌آمیز به افراد رقیبی وا‌گذار کرد که مالک ابزار‌های تولید تحت مسوولیت‌شان نیستند یا به طریقی دیگر منفعت مستقیمی در آنها ندارند. آیا هیچ دلیل قاطعی وجود دارد که بتوان گفت مسوولیت استفاده از هر تکه از تجهیزات تولیدی موجود باید همیشه با نفعی شخصی در سود یا زیان تحقق‌یافته روی آنها همراه باشد؛ یا مساله واقعا فقط این است که آیا مدیران منفرد که نمایندگی جامعه را در اعمال حقوق مالکیتش در طرح مورد بحث بر عهده دارند، وفا‌دارانه و با بیشترین توان خود اهداف مشترک را پی می‌گیرند؟
۶
شاید بهترین کار برای بحث در این باب، بررسی جزئی و مفصل این طرح‌ها باشد. اما برای اینکه بتوان چنین کرد، باید نشان داد که چرا اگر قرار است که رقابت به طریقی رضایت‌بخش عمل کند، باید تا آخر پیش رفت و با احیای ناقص رقابت دست از کار نکشید. از این رو حالتی که اکنون باید در آن کند‌و‌کاو کنیم، صنایع کاملا نظام‌یافته‌ای است که به طریقی متمرکز هدایت می‌شوند، اما بر سر جلب مصرف‌کنندگان و بر سر عوامل تولید با هم رقابت می‌کنند.
این حالت اهمیتی فرا‌تر از مسائل سوسیالیسم که اینجا عمدتا دلمشغول آنهاییم دارد، چون کسانی که از برنامه‌ریزی در چار‌چوب کاپیتالیسم دفاع می‌کنند، امیدوارند که به‌اصطلاح «آشوب» رقابت آزاد را از راه خلق چنین انحصار‌هایی برای کالا‌های خاص «عقلانی» کنند. حال این سوال کلی در پی می‌آید آیا جایی که برنامه‌ریزی کردن یا عقلانی کردن صنایع منفرد فقط از راه خلق انحصار ممکن است، چنین کاری به نفع همه هست یا برعکس آیا نباید تصور کنیم که این کار به استفاده غیر‌مقتصدانه از منابع خواهد انجامید و آنچه صرفه‌جویی به نظر می‌رسد، از منظر جامعه واقعا اسراف‌کاری است و نا‌مقتصدانه.
برهانی نظری که نشان می‌دهد در شرایط انحصار گسترده وضع تعادلی مشخصی وجود ندارد و در نتیجه تحت شرایطی از این نوع دلیلی ندارد که فکر کنیم منابع با بیشترین منفعت استفاده خواهد شد، حالا کما‌بیش پذیرفته شده است. شاید بد نباشد که قطعه‌ای را از اثر دانشمند بزرگی که بیش از همه در پی‌ریزی این بحث نقش داشته است، نقل کنم و به این طریق این سوال را دراندازم که چنین شرایطی در عمل به چه معنا خواهد بود.
«این را همچون آرمانی اقتصادی پیش نهاده‌اند که هر شاخه از تجارت و صنعت به شکل واحدی جدا درآید. این تصویر جاذبه‌هایی دارد. در نگاه اول از نظر اخلاقی زننده و نفرت‌انگیز نیست؛ چون آنجا که همه انحصار‌گرند، هیچ کس قربانی انحصار نخواهد شد. اما نگاهی دقیق از اتفاقی سخت زیان‌آور برای صنعت پرده بر‌می‌دارد: بی‌ثباتی در ارزش همه کالا‌هایی که تقاضا برای آنها از قیمت کالا‌های دیگر تاثیر می‌گیرد؛ دسته‌ای از کالا‌ها که احتمالا به‌غایت گسترده است.
در میان کسانی که با بر‌پایی نظام جدید لطمه می‌خوردند، گروهی هست که توجه خوانندگان را سخت به خود جلب می‌کند: متخصصان اقتصاد نظری که شغل‌شان یعنی وا‌کاوی شرایط تعیین‌کننده ارزش را از دست می‌دادند. فقط مکتب تجربی بر جای می‌ماند که در آشوبی که مناسب طرز فکر آن است، شکوفا می‌شد و می‌بالید.»
حال صرف اینکه متخصصان اقتصاد نظری شغل خود را از دست می‌دادند، احتمالا از نگاه بیشتر حامیان برنامه‌ریزی مایه خشنودی بود؛ البته به این شرط که هم‌زمان نظمی هم که این متخصصان مطالعه می‌کنند، از بین نمی‌رفت. بی‌ثباتی ارزش‌ها که اجورث از آن سخن می‌گوید یا - آنچنانکه این بی‌ثباتی ارزش‌ها را می‌توان در قالب عبارتی کلی‌تر وصف کرد - نا‌معلوم بودن تعادل، به هیچ رو امر محتملی نیست که فقط متخصصان اقتصاد نظری را به زحمت اندازد.
این وضع در واقع به این معنا است که در نظامی از این دست گرایشی به نافع‌ترین استفاده از عوامل موجود در کار نخواهد بود؛ گرایشی به ترکیب این عوامل در هر یک از صنایع به طریقی که سهمی که هر یک بازی می‌کند، به طوری ملموس کوچک‌تر از سهمی نباشد که اگر جای دیگری استفاده شده بود، به همراه می‌آورد. گرایشی که واقعا غلبه خواهد داشت، تنظیم تولید نه به طریقی است که بیشترین بازدهی از هر نوع از منابع موجود به دست آید، بلکه به طریقی است که تفاوت بین ارزش عوامل که می‌توانند در جایی دیگر استفاده شوند، از یک سو و ارزش محصول، از سوی دیگر به بیشترین مقدار خود برسد. این تمرکز بر حداکثر سود انحصاری و نه بر بهترین استفاده از عوامل موجود، نتیجه ضروری
این است که حق تولید کالا خود به یک «عامل کمیاب تولید» بدل شده است.
در دنیایی که چنین انحصار‌هایی وجود دارد، این شاید باعث کاهش تولید از همه جهت نشود، به این معنا که برخی از عوامل تولید بیکار بمانند؛ اما بی‌تردید با پدید آوردن توزیعی غیر‌اقتصادی از عوامل در بین صنایع باعث کاهش تولید خواهد شد. حتی اگر معلوم شود که بی‌ثباتی‌ای که اجورث از آن هراس داشت کوچک است، باز داستان همین خواهد بود. تعادلی که به دست می‌آمد، تعادلی بود که در آن، بهترین استفاده فقط از یک «عامل» کمیاب انجام می‌شد: از امکان بهره‌کشی از مصرف‌کنندگان.
۷
این تنها عیب باز‌سازمان‌دهی کلی صنعت در چارچوب انحصار‌گرایانه نیست. با بررسی دقیق‌تر معلوم می‌شود که آنچه «صرفه به مقیاس» می‌خوانند و ادعا می‌کنند که در صورتی امکان‌پذیر می‌شود که صنعت در چارچوب انحصار‌گرایانه «باز‌سازمان‌دهی» شود، اتلاف محض است. تقریبا در همه مواردی که این روز‌ها از برنامه‌ریزی صنایع منفرد حمایت می‌کنند، هدف، از پس اثرات پیشرفت فنی بر‌آمدن است. گاهی ادعا می‌کنند که رقابت، نو‌آوری‌های مطلوب فنی را نا‌ممکن می‌کند.
گاهی دیگر بر رقابت خرده می‌گیرند که با وا‌داشتن تولید‌کنندگان به استفاده از دستگاه‌ها و دیگر عوامل جدید در زمانی که آنها ترجیح می‌دهند که همچنان از قدیمی‌ها استفاده کنند، باعث اتلاف می‌شود. اما چنانکه به راحتی می‌توان نشان داد، در هر دو حالت برنامه‌ریزی که هدفش جلوگیری از اتفاقی است که تحت رقابت رخ خواهد داد، باعث اتلاف اجتماعی می‌شود.
وقتی که ابزار تولیدی از هر نوع، از قبل وجود دارد، مطلوب این است که تا وقتی هزینه‌های استفاده از آن («هزینه‌های پایه») از کل هزینه انجام همین خدمت به طریقی دیگر کمتر است، از این ابزار استفاده کنیم. اگر وجود این ابزار تولیدی جلوی به‌کار‌گیری ابزار‌های جدید‌تر را بگیرد، به این معنا است که منابعی که برای تولید همین محصول با روش‌های جدید‌تر لازم است، می‌تواند در جایی دیگر با منفعتی بیشتر استفاده شود. اگر دستگاه‌های قدیمی‌تر و جدید‌تر در کنار هم وجود داشته باشند و «رقابت بی‌امان» کارخانه‌های قدیمی‌تر بنگاه‌های جدید‌تر را تهدید کند، می‌تواند به یکی از این دو معنا باشد: یا روش جدید‌تر واقعا بهتر نیست؛ یعنی استفاده از آن بر بر‌آوردی غلط استوار بوده و هیچ‌گاه نباید اتفاق می‌افتاده است.
در این حالت - که هزینه‌های عملیاتی روش جدید عملا بیشتر از هزینه‌های روش قدیمی است - راه حل البته این است که کار‌خانه جدید را حتی اگر به یک معنا «از لحاظ فنی» بر‌تر باشد، تعطیل کنند یا - و این حالت دوم محتمل‌تر است - شرایط به گونه‌ای است که اگر چه هزینه‌های عملیاتی روش جدید از روش قدیمی کمتر است، اما آن‌قدر کمتر نیست که در قیمتی که هزینه‌های عملیاتی کار‌خانه قدیمی را پوشش دهد، حاشیه سودی باقی بگذارد که برای پرداخت بهره و هزینه استهلاک کار‌خانه جدید کافی باشد. در این حالت نیز بر‌آوردی غلط رخ داده است.
کار‌خانه جدید هیچ‌گاه نباید ساخته می‌شد. اما حال که این کار‌خانه وجود دارد، تنها راهی که جامعه می‌تواند از سر‌مایه‌ای که در جهتی غلط استفاده شده است لا‌اقل قدری نفع ببرد، این است که اجازه داده شود که قیمت‌ها به سطح رقابتی کاهش یابد و بخشی از ارزش سرمایه‌ای بنگاه‌های جدید از‌ بین ‌رفته تلقی شود. حفظ تصنعی ارزش سرمایه‌ای کار‌خانه جدید از راه تعطیل کردن اجباری کارخانه قدیمی صرفا به این معنا است که به نفع مالک کار‌خانه جدید از مصرف‌کنندگان مالیات ستانده‌ایم، بی‌آنکه در مقابل در قالب افزایش یا بهبود تولید به آنها نفعی رسانده باشیم.
این همه در یک حالت دیگر که کم هم رخ نمی‌دهد، حتی از این نیز آشکار‌تر است؛ حالتی که در آن کار‌خانه جدید واقعا برتر از کار‌خانه قدیمی است، به این معنا که اگر پیش‌تر ساخته نشده بود، مقرون به صرفه بود که اکنون ساخته شود؛ اما بنگاه‌هایی که آن را استفاده می‌کنند، با مشکلات مالی مواجه‌اند، چون این کار‌خانه جدید در زمانی تاسیس شده که ارزش‌ها تورم پیدا کرده‌اند و از این رو فشار سنگین بدهی امان این بنگاه‌ها را بریده است. گفته می‌شود که نمونه‌هایی این‌چنینی که کار‌آمد‌ترین بنگاه‌ها از لحاظ فنی، در همان حال نا‌سالم‌ترین‌ها از نظر مالی نیز هستند، در برخی صنایع انگلستان نادر نیست.
اما اینجا نیز دوباره هر تلاشی برای حفظ ارزش‌های سرمایه‌ای از راه سرکوب رقابتی که بنگاه‌های قدیمی‌تر به همراه می‌آورند، تنها می‌تواند باعث شود که تولید‌کنندگان بتوانند قیمت‌ها را از آنچه در غیر این صورت به وجود می‌آمد، بالا‌تر نگه دارند؛ آن هم فقط به نفع دارندگان اوراق قرضه خود. از منظر اجتماعی رفتار درست این است که ارزش سرمایه متورم‌شده را تا سطحی مناسب‌تر پایین بیاوریم و به این خاطر رقابت بالقوه از جانب بنگاه‌های قدیمی‌تر این تاثیر مفید را به همراه می‌آورد که قیمت‌ها را تا سطحی متناسب با هزینه‌های کنونی تولید کاهش می‌دهد. شاید سرمایه‌دارانی که در زمانی نا‌مناسب سرمایه‌گذاری کرده‌اند، این را دوست نداشته باشند؛ اما این آشکارا به نفع جامعه است.
برنامه‌ریزی برای حفظ سرمایه، وقتی که شکل ایجاد وقفه در عرضه ابداعات جدید را به خود می‌گیرد، احتمالا اثراتی حتی زیان‌بخش‌تر دارد.
اگر آنچنانکه احتمالا حق داریم چنین کنیم، از حالتی که می‌توان به درستی تصور کرد که مرجع برنامه‌ریز آینده‌نگر‌تر و دور‌اندیش‌تر از کارآفرینان منفرد است و بیش از آنها صلاحیت دارد که درباره امکان پیشرفت‌های فنی بیشتر قضاوت کند دوری گزینیم، باید آشکار باشد که هر تلاشی در این راستا باعث خواهد شد که آنچه قرار است اتلاف را از میان بردارد، در حقیقت خود عامل اتلاف شود. به این شرط که کارآفرین به شکلی معقول آینده‌نگر باشد، اختراع جدید تنها در صورتی به کار بسته خواهد شد که باعث شود یا بتوان همان خدمات قبل را با مصرف مقدار کمتری از منابع کنونی (یعنی با چشم‌پوشی از مقدار کمتری از دیگر استفاده‌های ممکن این منابع) فراهم آورد یا بتوان خدماتی بهتر را با هزینه‌هایی که به اندازه‌ای متناسب بیشتر از هزینه‌های قبل نباشد انجام داد.
کاهش ارزش سرمایه‌ای ابزار‌های موجود که بی‌تردید در پی خواهد آمد، به هیچ رو ضرری اجتماعی نیست. اگر این ابزار‌ها را بتوان برای رسیدن به اهدافی دیگر استفاده کرد، کاهش ارزش آنها در کاربرد کنونی‌شان به سطحی پایین‌تر از آنچه در جایی دیگر بدان خواهند رسید، آشکارا نشان می‌دهد که باید منتقل‌شان کرد.
اگر این ابزار‌ها غیر از کاربرد کنونی‌شان هیچ استفاده دیگری نداشته باشند، ارزش پیشین آنها تنها به این خاطر مهم است که نشان می‌دهد که اختراع جدید باید هزینه تولید را چقدر پایین بیاورد تا کنار گذاشتن کامل این ابزار‌های قدیمی عاقلانه شود. تنها علاقه‌مندان به حفظ ارزش سرمایه‌هایی که پیش از این به کار بسته شده است، صاحبان آنهایند. اما تنها راهی که می‌توان این ارزش را در این شرایط حفظ کرد، این است که مزایای اختراع جدید را از دیگر اعضای جامعه دریغ کنیم.
* محقق و مترجم مقالات اقتصادی
Mhsnrnjbr@gmail.com
پاورقی
۱- دکتر داب اخیرا به این تفسیر از گفته اولیه‌اش اعتراض کرده است، اما دوباره که آن را می‌خوانم، باز در‌می‌یابم که سخت بتوان آن را به معنایی دیگر تفسیر کرد.