آیا سوسیالیسم و بازار با هم میخوانند؟
فردریش فون هایک مترجم: محسن رنجبر قسمت اول ۱ گرچه سوسیالیستها طبیعتا گرایش دارند که نقد سوسیالیسم را کماهمیت جلوه دهند، اما آشکار است که این نقد تاکنون تاثیری سخت عمیق بر مسیر اندیشه سوسیالیستی نهاده است. البته اکثر «برنامهریزان» هنوز از این نقد تاثیر نگرفتهاند؛ چه جماعت بزرگ طفیلیان هر یک از نهضتهای پرطرفدار همیشه از جریانهای فکریای که تغییری را در مسیر پدید میآورد، ناآگاهند. (۱) افزون بر این، وجود بالفعل نظامی در روسیه که وانمود میکند برنامهریزی شده است، باعث شده که بسیاری از آنهایی که درباره تحول این نظام هیچ نمیدانند، تصور کنند که مسائل اصلی حل شده است؛ اما در حقیقت، چنانکه خواهیم دید، تجربه روسیه تردیدهایی را که تاکنون بیان شده، نیک تایید میکند. با این حال، پیشوایان اندیشه سوسیالیستی نه فقط ماهیت مساله اصلی را روز به روز بیشتر میشناسند، بلکه قدرت ایرادهایی را که از انواع سوسیالیسم گرفته میشود - انواعی که در گذشته عملیتر از همه شمرده میشد- به طریقی روزافزون میپذیرند. این روزها تقریبا هیچکس انکار نمیکند که در جامعهای که قرار است آزادی انتخاب مصرفکننده و انتخاب آزادانه شغل را حفظ کند، هدایت متمرکز همه فعالیتهای اقتصادی مسالهای است که در شرایط پیچیده زندگی مدرن نمیتوان به طریقی عقلمدارانه حل کرد. چنانکه خواهیم دید، درست است که حتی در بین کسانی که این را درمییابند، این دیدگاه عقلباورانه هنوز کاملا کنار گذاشته نشده است؛ اما دفاع از آن کمابیش ماهیت تلاش بیهودهای را دارد که همه آنچه برای انجامش میکوشند، این است که نشان دهند که «اصولا» راهحلی برای این مساله قابل تصور است. کسی ادعا نمیکند یا کماند آنهایی که ادعا میکنند که چنین راهحلی عملی است. بعدا فرصت خواهیم داشت تا درباره برخی از این تلاشها بحث کنیم. اما اکثر برنامههای جدیدتر میکوشند مشکلات را با طراحی نظامهای سوسیالیستی متفاوتی حل کنند که کمابیش تفاوتهایی اساسی با انواع متداول نظامهایی که نقدها در وهله اول معطوف به آنها بوده است، دارند و تصور میشود که از ایرادهایی که بر نظامهای پیشین گرفته میشد، مبرا هستند. در این مقاله به بحثهای اخیر در دنیای انگلیسیزبان درباره این موضوع میپردازم و تلاش میکنم طرحهای جدید اندیشیدهشده برای غلبه بر مشکلاتی که اکنون وجودشان تصدیق شده است، وابکاوم. با این حال شاید خوب باشد که پیش از ورود به بحث چند کلمهای درباره ارتباط تجربه روسیه با مسائلی که اینجا در آنها مداقه میکنم، بر زبان آورم. ۲ البته در این مرحله نه ممکن است و نه مطلوب که نتایج عینی تجربه روسیه را وابکاوم. در این ارتباط باید به بررسیهای ویژه پرتفصیل، خاصه به واکاویهای پروفسور بروتزکوس اشاره کنم. اکنون صرفا دلمشغول این سوال کلیتر هستم که نتایج جاافتاده چنین مطالعاتی روی تجربههای عینی چهقدر با بحثهای نظریتر همخوان است و شواهد تجربی چقدر نتایج بهدستآمده از راه استدلال پیشاتجربی را تایید یا رد میکند. شاید لازم باشد اینجا به یادتان بیاورم که آنچه بر پایه ملاحظات کلی محل سوال بوده، نه امکان برنامهریزی به معنای دقیق کلمه، بلکه امکان برنامهریزی موفق و دستیابی به اهدافی بوده که برنامهریزی برای رسیدن به آنها انجام شده است. به همین خاطر باید نخست به روشنی بدانیم که آزمونهایی که قرار است بر اساس آنها درباره موفق بودن یا نبودن برنامهریزی قضاوت کنیم یا اَشکالی که انتظار داریم موفق نبودن برنامهریزی خود را در آنها به ما نشان دهد، کدام است. هیچ دلیلی ندارد که انتظار داشته باشیم تولید متوقف شود یا مقامات در استفاده از همه منابع موجود به طریقی به مشکل برخورند یا حتی تولید برای همیشه از مقداری که پیش از آغاز برنامهریزی داشته است، کمتر شود. آنچه باید انتظار کشیم، این است که اگر کاربرد منابع موجود را مرجعی مرکزی تعیین کند، تولید کمتر از زمانی خواهد شد که سازوکار قیمتی بازار آزادانه در شرایطی عمل میکند که اگر این مرجع مرکزی چنین نمیکرد، شرایطی یکسان با حالت قبل بود. این کاهش تولید به خاطر گسترش زیاد از حد برخی خطوط تولید به بهای تضعیف باقی آنها و استفاده از روشهایی که در شرایط حاکم نامناسب است، رخ میدهد. انتظار داریم که گسترش بیش از حد برخی صنایع را با هزینهای شاهد باشیم که اهمیت تولید افزایشیافته آنها این هزینه را توجیه نمیکند و ببینیم که بلندپروازیهای مهندسان برای استفاده از آخرین پیشرفتهایی که در جایی دیگر انجام شده است - بیآنکه لحاظ کنند که کاربست این پیشرفتها در شرایط حاکم از نظر اقتصادی مناسب است یا نه- هیچ مهار نمیشود. از این رو خیلی جاها استفاده از آخرین روشهای تولید- که در نبود برنامهریزی مرکزی استفاده نمیشدند - نشانهای است از استفاده نادرست از منابع، نه شاهدی بر موفقیت. به این خاطر این نتیجه در پی میآید که تا وقتی به پاسخ سوال اساسی خود دلمشغولیم، برتری برخی بخشهای تجهیزات صنعتی روسیه از دیدگاهی فنشناختی که غالبا بیننده بیتفاوت را شیفته خود میکند و معمولا آن را شاهدی از موفقیت میپندارند، اهمیت چندانی ندارد. اینکه کارخانهای تازهراهافتاده حلقهای مفید برای افزایش تولید در ساختار صنعتی از کار درآید یا نه، نه فقط به ملاحظات فنشناختی، که حتی بیش از آن به وضعیت اقتصادی عمومی وابسته است. شاید بهترین کارخانه تراکتورسازی دارایی نباشد و سرمایه به کار رفته در آن ضرر محض باشد؛ اگر دستمزد کارگری که تراکتور جای او را میگیرد، ارزانتر از هزینه بهره به اضافه مواد خام و کارگرانی باشد که برای ساخت تراکتور استفاده میشوند. اما اگر خود را از دام دلربایی گولزننده ابزارهای کوهپیکر تولید برهانیم- ابزارهایی که احتمالا ناظر چشمبسته و غیرنقاد را افسون میکند - تنها دو آزمون مشروع موفقیت بر جای میماند: کالاهایی که نظام تولید عملا تحویل مصرفکننده میدهد و عقلانی بودن یا نبودن تصمیمات مرجع مرکزی. هیچ شکی نمیتواند باشد که آزمون نخست، فعلا در هر صورت یا اگر برای کل جامعه به کار بسته شود و نه برای یک گروه کوچکِ برخوردار از امتیازات فراوان، به نتیجهای منفی خواهد انجامید. به نظر میآید که تقریبا همه ناظران میپذیرند که زندگی تودههای بزرگ مردم روسیه، حتی در مقایسه با دوره پیش از جنگ، خرابتر شده است. با این حال چنین مقایسهای باز سبب میشود که نتایج زیادی مطلوب به نظر آید. این را میپذیرند که در روسیه تزاری شرایطی بهغایت مساعد برای صنعت کاپیتالیستی حاکم نبود و اگر نظامی مدرنتر برقرار میشد، کاپیتالیسم رشدی سریع را در پی میآورد. این را هم باید در نظر گرفت که بدبختیها و مصائب پانزده سال گذشته روسیه، آن «گرسنگی کشیدن برای بزرگی» که قرار بود بعدا پیشرفت در پی آورد، تا حالا(۱۹۳۵) باید بار میداد. اگر فرض میکردیم که همان محدودیتهایی که در عمل بر مصرف بار شده است، از راه مالیاتستانی به وجود میآمد و درآمدهای آن برای سرمایهگذاری به صنایع رقابتی وام داده میشد، مبنای مناسبتری برای مقایسه فراهم میآمد. به هیچ رو انکار نمیتوان کرد که اگر چنین میشد، استانداردهای عمومی زندگی به سرعت به سطحی بسیار فراتر از هر آنچه اکنون حتی برای آیندهای دور ممکن است، افزایش مییافت. از این رو تنها کاری که میماند، این است که عملا اصولی را که مرجع برنامهریزی بر پایه آن عمل کرده است، وابکاویم. گرچه اینجا نمیتوان خط سیر پرتنوع این تجربه را حتی به شکلی مختصر پی گرفت، اما همه آنچه درباره آن میدانیم - خاصه از تحقیق پروفسور بروتزکوس که پیشتر به آن اشاره کردم - این حق را کاملا به ما میدهد که بگوییم پیشبینیهای استوار بر استدلال کلی یکسره تایید شده است. «کمونیسم جنگی» دقیقا به همان دلایلی که میزس و بروتزکوس پیشبینی کرده بودند - یعنی به دلیل امکانناپذیری محاسبه عقلانی در اقتصاد بیپول - فروپاشید. تحولاتی که از آن زمان رخ داده و سیاستهایی که هر روز تغییر کرده، فقط نشان داده است که حاکمان روسیه باید همه موانعی را که تحلیل نظاممند مساله عیان کرده بود، به تجربه میآموختند. اما این هیچ مساله مهم جدیدی را مطرح نکرده و نیز هیچ راهحلی را پیش ننهاده است. مقامات گناه پیدایی تقریبا همه مشکلات را هنوز بر دوش افراد بختبرگشتهای میاندازند که مقامات میگویند فرامین مرجع مرکزی را اطاعت نکردهاند یا آنها را بیش از حد کلمهبهکلمه و موبهمو انجام دادهاند و با این کار جلوی موفقیت برنامه را گرفتهاند؛ و به این خاطر آزارشان میدهند. اما هر چند این کارها به این معنا است که مقامات صرفا میپذیرند که واداشتن مردم به پیروی وفادارانه از برنامه آشکارا مشکل است، لیکن باز نمیتوان تردید کرد که سرخوردگیها و ناکامیهای جدیتر واقعا در مشکلات ذاتی هر گونه برنامهریزی مرکزی ریشه دارد. در حقیقت از روایتهایی همچون روایت پروفسور بروتزکوس درمییابیم که گرایش امروزی به هیچ رو پیشروی به سوی روشهای عقلانیتر برنامهریزی نیست، بلکه این است که میخواهند با دست شستن از روشهای نسبتا علمیِ گذشته کار را فیصله دهند. آنچه به جای این روشهای نسبتا علمی مینشیند، تصمیماتی هر چه دیمیتر و بیربطتر درباره مسائل است که حوادث روزگار در پی میآورد. تا آنجا که به مسائل سیاسی یا روانشناختی دلمشغولیم، تجربه روسیه میتواند بهغایت آموزنده باشد. اما برای کسی که میخواهد مسائل اقتصادی سوسیالیسم را وابکاود، این تجربه فراتر از اینکه نمونهای از نتایجی جاافتاده را به دست میدهد، چندان کار دیگری نمیکند و در راه رسیدن به پاسخ مساله فکریای که میل به بازسازی عقلمدارانه جامعه در پی میآورد، هیچ کمکی به ما نمیکند. برای رسیدن به این هدف مجبوریم واکاوی نظاممندمان را در نظامهای مختلف قابل تصوری آغاز کنیم که تا وقتی که فقط به عنوان پیشنهادهایی نظری وجود دارند، سخت مهماند. ۳ بحث درباره این سوالها در دنیای انگلیسیزبان نسبتا دیر آغاز شد. با وجود این نمیتوان گفت که اولین تلاشها واقعا به نکات اصلی پرداختند. دو آمریکایی، اف. ام. تیلور و دابلیو. سی. راپر در این کار پیشگام بودند. این دو و نیز تا اندازهای اچ. دی. دیکینسون در انگلستان میخواستند در تحلیلهای خود نشان دهند که با فرض شناخت کامل همه دادههای مرتبط میتوان ارزش و مقدار کالاهای مختلفی را که باید تولید شود، با استفاده از ابزاری تعیین کرد که اقتصاد نظری پیدایش قیمتها و جهتدهی تولید در نظام رقابتی را با آن شرح میدهد. حال باید پذیرفت که این غیرممکن نیست؛ به این معنا که منطقا تناقضی در خود ندارد. اما این ادعا که قابل تصور بودن منطقی تعیین قیمتها با چنین روندی به هر صورت امکانناپذیری چنین راه حلی را رد میکند، فقط نشان میدهد که سرشت واقعی مساله درک نشده است. کافی است بکوشی پیش خود تصور کنی که استفاده از این روش در عمل به چه معناست تا آن را برای انسان ناممکن و ناشدنی بدانی و ردش کنی. معلوم است که هر راهحل اینچنینی باید بر حل دستگاه معادلاتی از آن نوع که بارونه در مقالهاش بسط داده است، استوار گردد. اما آنچه اینجا عملا اهمیت دارد، نه ساختار صوری این دستگاه معادلات، بلکه ماهیت و مقدار اطلاعات مشخصی است که اگر میخواهیم برای رسیدن به جوابی عددی بکوشیم، نیاز داریم و گستردگی کاری است که در هر جامعه مدرن باید برای رسیدن به این جواب عددی انجام شود. اینجا البته مساله این نیست که این اطلاعات باید چقدر جزئی باشد و این محاسبات باید چقدر دقیق انجام گیرد تا جواب کاملا دقیق باشد؛ بلکه فقط این است که چقدر باید پیش رفت و کار کرد تا نتیجهای که به دست میآید، لااقل بتوان با نتیجهای که نظام رقابتی فراهم میآورد مقایسه کرد. بگذارید کمی بیشتر در این موضوع کاوش کنم. اولا معلوم است که اگر واقعا قرار است که هدایت مرکزی جای قوه ابتکار مدیر بنگاه منفرد را بگیرد و به هیچ رو قرار نیست که این هدایت نامعقولترین محدودیت بر صلاحدید او باشد، کافی نیست که شکل هدایت کلی صرف را به خود بگیرد، بلکه باید دقیقترین توصیف را در خود داشته باشد و جزئیات چنین توصیفی را کاملا عهدهدار شود. نمیتوان به نحوی معقول تعیین کرد که چقدر مواد اولیه یا دستگاههای جدید را باید به هر یک از بنگاهها تخصیص داد و انجام چنین کاری در چه قیمتی (به معنای حسابداری کلمه) عاقلانه است؛ مگر اینکه همزمان این را هم تعیین کرد که دستگاهها و ابزارآلاتی را که اکنون استفاده میشوند، باید همچنان استفاده کرد یا دور انداخت و این کار را به چه طریقی باید انجام داد. موضوعاتی از این نوع یعنی جزئیات فنی، کاستن از مصرف این ماده یا آن یکی و هر یک از صرفهجوییهای کوچک است که در کنار هم مایه موفقیت یا شکست بنگاه میشود؛ و در هر برنامه متمرکزی که قرار نیست به طرزی مایوسکننده باعث اسراف و اتلاف منابع شود، باید آنها را مد نظر قرار داد. برای اینکه بتوان چنین کرد، باید با یکیک دستگاهها و ابزارها و ساختمانها نه صرفا به عنوان عضوی از یک دسته اشیای دارای شباهت فیزیکی، بلکه به عنوان فردی رفتار کرد که سودمندیاش را وضعیت خاص نوی یا فرسودگی و مکان آن و ... تعیین میکند. همین قصه درباره هر دستهای از کالاها نیز که در مکانی متفاوت از دستههای دیگر قرار دارد یا از جهتی دیگر با آنها متفاوت است، صدق میکند. این یعنی برای آنکه مرجع برنامهریزی مرکزی از این لحاظ به همان درجه از صرفه اقتصادی که نظام رقابتی در پی میآورد برسد، باید در محاسبات خود با مجموعه ابزارهای موجود به طریقی رفتار کند که انگار تعداد انواع مختلف کالا در این مجموعه تقریبا به همان اندازه تعداد واحدهای منفرد کالاها است. تا آنجا که به کالاهای عادی یعنی کالاهای بیدوام تمامشده یا نیمهتمام مربوط میشود، معلوم است که تعداد انواع مختلف این قبیل کالاها که باید مد نظر قرار گیرد، چندین برابر بیشتر از تعدادی است که اگر این کالاها صرفا بر اساس ویژگیهای فنیشان دستهبندی میشدند، باید در ذهن خود تصور میکردیم. اگر حتی میخواهیم که حداقلی از استفاده کارآمد تضمین شود، به هیچ رو نمیتوانیم با دو کالا که از لحاظ فنی شبیه هماند، اما در مکانهایی متفاوت قرار دارند یا در بستهبندیهای متفاوتی پیچیده شدهاند یا عمر متفاوتی دارند، به طریقی رفتار کنیم که گویی برای خیلی از اهداف، به یک اندازه مفیدند. حال چون در اقتصادی که به طریقی متمرکز هدایت میشود، مدیران برنامههای منفرد اختیار ندارند که یک نوع کالا را به میل و دلخواه خود به جای نوعی دیگر بنشانند، لاجرم همه این توده عظیم واحدهای مختلف باید جداجدا به محاسبات مرجع برنامهریز وارد شود. آشکار است که صرفا کار آماری شمارش این واحدها از هر کاری از این نوع که تاکنون انجام شده است، فراتر میرود. اما این همه ماجرا نیست. اطلاعاتی نیز که مرجع برنامهریزی مرکزی نیاز خواهد داشت، باید توصیف کامل همه ویژگیهای فنی مرتبط یکایک این کالاها را در خود داشته باشد؛ از جمله باید هزینههای انتقال آنها به هر یک از مکانهای دیگری که ممکن است با سود بیشتری به کار بسته شوند، هزینه تغییرات یا تعمیر احتمالی آنها و ... را شامل شود. اما این به پیدایی مساله حتی مهمتر دیگری میانجامد. تجریدهای نظری که معمولا برای توضیح تعادل در نظام رقابتی استفاده میشود، این فرض را در خود دارد که گستره خاصی از شناخت فنی «دادهشده» است. این البته به این معنا نیست که در همه جا کل بهترین دانش فنی در یک ذهن واحد متمرکز شده است؛ بلکه به این معنا است که افرادی با همه نوع دانش وجود خواهند داشت و به طور کلی در میان کسانی که در یک شغل خاص با هم رقابت میکنند، آنهایی که به مناسبترین طریق از دانش فنی استفاده میکنند، موفق خواهند شد. در جامعهای که به شکل مرکزی برنامهریزی میشود، انتخاب مناسبترین روش در میان روشهای فنی شناختهشده تنها در صورتی ممکن است که همه این شناخت را بتوان در محاسبات مرجع مرکزی استفاده کرد. این عملا به این معنا است که این شناخت باید در ذهن یک فرد یا در بهترین حالت، در ذهن چند فرد بسیار انگشتشماری متمرکز شود که عملا معادلاتی را که باید حل شود، تدوین میکنند. حتی تا آنجا که به شناختی دلمشغولیم که به معنای دقیق کلمه میتوان گفت که در هر لحظه از زمان «وجود» دارد، چندان نیازی به تاکید نیست که متمرکز بودن این شناخت در ذهن فرد یا افرادی از این نوع، تصوری مضحک و احمقانه است. با این حال، بخش بزرگی از شناختی که عملا استفاده میشود، هرگز به این شکل حاضر و آماده «وجود» ندارد. بیشتر این شناخت، تکنیکی ذهنی است که سبب میشود مهندس منفرد بتواند به محض اینکه با مجموعه شرایط جدیدی روبهرو میشود، به سرعت راههای تازهای پیدا کند. برای اینکه فرض کنیم این راههای ریاضی شدنی و قابل اجرا است، باید فرض کنیم که شناخت متمرکز در مرجع مرکزی، توانایی کشف این نوع تغییرات در جزئیات را هم شامل میشود. مجموعه داده سومی هم وجود دارد که باید موجود باشد تا عملا بتوان روش مناسب تولید و مقادیری را که باید تولید شود، تعیین کرد: دادههای مربوط به اهمیت انواع مختلف کالاهای مصرفی و مقادیر آنها. در جامعهای که مصرفکننده بتواند درآمدش را آنچنان که خود خوش دارد خرج کند، این دادهها باید شکل فهرستهای کاملی از مقادیر مختلف همه کالاهایی را به خود گیرد که در هر ترکیب ممکنی از قیمت کالاهای مختلف که ممکن است موجود باشد، خریده خواهد شد. این ارقام لاجرم ماهیت برآوردی را خواهد داشت که بر اساس تجربه گذشته برای دورهای در آینده انجام میشود. اما تجربه گذشته نمیتواند گستره دانش لازم را فراهم کند؛ و چون سلیقهها هر لحظه تغییر میکند، این فهرستها باید پیوسته بازبینی شود. احتمالا واضح است که صرف گردآوردن این دادهها کاری است فراتر از توانایی آدمی. با این حال اگر قرار بود جامعهای که به شکل متمرکز اداره میشود، به قدر جامعه رقابتی- که ظاهرا از کار گردآوری این دادهها تمرکززدایی میکند- کارآ عمل کند، این دادهها باید وجود میداشتند. اما بیایید عجالتا فرض کنیم که این مشکل - که بیشتر برنامهریزان با لحنی تحقیرآمیز با عنوان «مشکل ساده فن آماری» از آن یاد میکنند - عملا برطرف شده است. غلبه بر این مشکل صرفا اولین گام در انجام کار اصلی خواهد بود. همین که این دادهها گرد آمد، باز باید تصمیمهای مشخصی را که این دادهها بر آنها دلالت میکند، تعیین کرد. حال اندازه این عملیات ضروری ریاضی به تعداد مجهولاتی که باید تعیین شود، بستگی خواهد داشت. تعداد این مجهولات برابر خواهد بود با تعداد کالاهایی که قرار است تولید شود. چنانکه پیشتر دیدیم، باید با همه محصولات نهایی که قرار است، در زمانهای مختلف تکمیل شود و در یک لحظه معین، تولیدشان باید آغاز شود یا ادامه یابد، به عنوان کالاهایی متفاوت رفتار کنیم. اکنون به سختی بتوان گفت که تعداد این مجهولها چند تا است؛ اما به هیچ رو اغراق نیست که فرض کنیم در جامعهای نسبتا پیشرفته لااقل صدها هزار مجهول داریم. این به آن معنا است که در هر لحظه متوالی، هر یک از تصمیمها باید بر حل همین تعداد معادله دیفرانسیلی همزمان استوار شود؛ کاری که با هیچ یک از روشهایی که اکنون [۱۹۳۵] میشناسیم، نمیتواند در طول عمر یک آدم انجام شود. با این حال، این تصمیمها نه تنها باید پیوسته اتخاذ شوند، بلکه همچنین لازم است که بیدرنگ به کسانی که باید اجرایشان کنند، انتقال یابند. احتمالا خواهند گفت که چنین درجهای از دقت لازم نیست، چون خود نظام اقتصادی فعلی در عملکرد خود به چنین درجهای از دقت نزدیک نمیشود. اما این چندان درست نیست. معلوم است که هیچگاه به وضعیت تعادلی که حل چنین دستگاه معادلاتی توصیف میکند، نزدیک نمیشویم؛ اما مساله این نیست. نباید انتظار داشته باشیم که تعادل حاکم شود؛ مگر اینکه همه تغییرات بیرونی پیشتر متوقف شده باشد. نکته اساسی درباره نظام اقتصادی کنونی این است که تا اندازهای به همه تفاوتها و تغییرات کوچک واکنش نشان میدهد؛ تفاوتها و تغییراتی که در نظامی که داریم دربارهاش بحث میکنیم، اگر قرار بود محاسبات قابل انجام باشد، باید آگاهانه چشم بر آنها میبستیم. به این طریق تصمیمگیری عقلانی در مورد همه این مسائل جزئی - که در کنار هم باعث موفقیت تلاشهای تولیدی میشود - غیرممکن میشد. بعید است کسی که بزرگی کاری را که در این میان باید انجام گیرد درک کرده باشد، نظامی از برنامهریزی بر پایه دستگاههای معادلات کامل را به طرزی جدی پیشنهاد داده باشد. آنچه عملا در ذهن کسانی بوده که این نوع تحلیل را پیش نهادهاند، این اعتقاد بوده است که با شروع از وضعیتی معین که لابد وضعیت جامعه از پیش موجود سرمایهداری است، سازگاری با تغییرات کوچکی که هر روز رخ میدهد، میتواند آهستهآهسته و از راه آزمون و خطا انجام شود. با این حال در این گفته دو خطای بنیادین وجود دارد. اولا چنانکه پیشتر بارها گفته شده، روا نیست که تصور کنیم تغییر ارزشهای نسبی در نتیجه گذار از کاپیتالیسم به سوسیالیسم ناچیز خواهد بود، بهگونهای که بتوان قیمتهای نظامِ از پیش موجود کاپیتالیستی را همچون نقطه آغاز به کار گرفت و از بازآرایی کامل نظام قیمتها پرهیخت. اما حتی اگر این ایراد بهغایت جدی را نادیده بگیریم، کوچکترین دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم کار سازگاری با تغییرات به این سان انجام خواهد شد. برای اینکه بفهمیم که از این طریق نمیتوان حتی تقریبا به راه حل فراهمآمده از راه رقابت رسید، تنها باید مشکلاتی را به خاطر بیاوریم که در تعیین قیمتها - حتی اگر فقط برای چند کالا انجام گیرد - رخ میدهد و باز به این بیندیشیم که در نظامی از این دست، قیمتگذاری باید نه برای چند کالای معدود، بلکه برای همه کالاها - چه تمامشده و چه ناتمام - انجام شود و این قیمتگذاری باید تغییرات قیمتی با همان تکرار و تنوعی را که هر روز و هر ساعت در جامعه کاپیتالیستی رخ میدهد، به همراه آورد. تقریبا هر تغییری در هر یک از قیمتها تغییر صدها قیمت دیگر را ضروری خواهد کرد و بیشتر این تغییراتِ دیگر به هیچ رو متناسب نخواهد بود؛ بلکه از درجات مختلف کشش تقاضا، امکانات جایگزینی و دیگر تغییرات در روش تولید تاثیر خواهد پذیرفت. اینکه خیال کنیم دستورات پیدرپی مرجع مرکزی - هنگامی که متوجه لزوم این کار میشود - میتواند همه این انطباقها را در پی آورد و بعد همه قیمتها تعیین میشوند و تغییر میکنند تا اینکه میزانی از تعادل به دست آید، بیتردید خیالی پوچ و مضحک است. اینکه قیمتها را بتوان بر اساس دیدی کلی از شرایط تعیین کرد، حداقل قابل تصور است، اگرچه ابدا شدنی نیست؛ اما استوار کردن قیمتگذاری آمرانه بر نظاره بخش کوچکی از نظام اقتصادی کاری است که در هیچ شرایطی نمیتوان به طریقی عاقلانه انجامش داد. تلاشی که در این راه انجام شود، یا باید بر اساس راه حل ریاضی که پیشتر دربارهاش بحث کردم، انجام گیرد یا باید کاملا از آن دست شست. پاورقی: ۱. شوربختانه، این درباره بیشتر تلاشهای جمعیِ سازمانیافته نیز که ادعا میکنند هدفشان مطالعه علمی مساله برنامهریزی است، صدق میکند. هر کس که مجلاتی همچون Annales de l'économie collective را بخواند یا مطالب ارائهشده در کنگره جهانی اقتصادی-اجتماعی (آمستردام، ۱۹۳۱) را مطالعه کند، هیچ نشانهای از اینکه مسائل اصلی حتی تشخیص داده شده است، پیدا نخواهد کرد.
ارسال نظر