نظریه به اصطلاح کوز
نویسنده: دیردر مک کلاسکی مترجم: متین پدرام اشاره: در متن زیر، مککلاسکی که به خاطر مقالاتش در فلسفه اقتصاد شهرت ویژه دارد، مدعی است روایتی از «نظریه کوز» که میان اقتصاددانان جریان اصلی شایع است، روایتی نادرست و خلاف مدعیات خود کوز است. زمانی که جورج استیگلر در سال ۱۹۶۰ میلادی ایدهای را جار میزد او میپنداشت از همقطار خود در دانشکده حقوق شیکاگو رونالد کوز نظریهای را اقتباس کرده است که توجه پل ساموئلسون را جلب نکرد. جورج داستان را اینگونه شرح میداد که روزی او، کوز و آرون دیرکتور و دیگران صندلیها را کنار میزدیم تا حق مالکیت را در ضیافت شام نشان دهیم (شیکاگو در آن روزها اینچنین حالوهوایی داشت: من در بسیاری از این میهمانیها که بعدها به سمینار تبدیل شدند، شرکت کردم.
نویسنده: دیردر مک کلاسکی مترجم: متین پدرام اشاره: در متن زیر، مککلاسکی که به خاطر مقالاتش در فلسفه اقتصاد شهرت ویژه دارد، مدعی است روایتی از «نظریه کوز» که میان اقتصاددانان جریان اصلی شایع است، روایتی نادرست و خلاف مدعیات خود کوز است. زمانی که جورج استیگلر در سال ۱۹۶۰ میلادی ایدهای را جار میزد او میپنداشت از همقطار خود در دانشکده حقوق شیکاگو رونالد کوز نظریهای را اقتباس کرده است که توجه پل ساموئلسون را جلب نکرد. جورج داستان را اینگونه شرح میداد که روزی او، کوز و آرون دیرکتور و دیگران صندلیها را کنار میزدیم تا حق مالکیت را در ضیافت شام نشان دهیم (شیکاگو در آن روزها اینچنین حالوهوایی داشت: من در بسیاری از این میهمانیها که بعدها به سمینار تبدیل شدند، شرکت کردم.) در پایان ضیافت، جورج با اندیشیدن به نظریه جدید به خانه رفت. نظریه کجای داستان قرار میگیرد؟ فرضیهها کجا هستند؟ دستهای از فرضیههای الف که به طور ضمنی دستهای از نتایج جیم را فرض میکنند، کجا هستند؟ یا بهطور دقیقتر، قسمت جالب استدلال صحیح کجا است؟ همانند بیشتر موارد، حق با پل بود و جورج اشتباه میکرد. جورج استیگلر در میان بدترین مورخان اندیشه اقتصادی جای میگیرد، زیرا از تاریخ به عنوان ابزاری ایدئولوژیک استفاده میکرد و در انجام این کار بسیار بیباک بود. او زیاد مطالعه میکرد، اما توجه اندکی داشت؛ درست مثل نظریه کوز.
تاریخچه خیالی نظریه به اصطلاح کوز تماما در نوشتار استیو مدما و وارن سامولز آشکار میشود (۱۹۹۴). من درباره این دیدگاه از زمان نخستین تدریس نوشتار مشهور کوز با عنوان «مساله هزینه اجتماعی» تا زمان نمرهدادن به دانشجویان در شیکاگو نگران بودهام. من با داستان عجیبوغریب جورج مشکل داشتم و به تدریج چرایی آن را ترسیم کردم. اقتصاددانان به غلط و به صورت وارونه به این نظریه دست پیدا کردهاند. دلیلی که آنها دارند این است آنها به اقتصاد تخته سیاه میپردازند و نمیتوانند نوع مارشالی اقتصاد ضد تخته سیاه را به دست بیاورند که کوز (و تا حدودی من) به آن میپردازیم.
این نظریه فرض میکند مسالهای درباره اینکه در موضوع آلودگی هوا، شما مسوولیت را بر چه شخصی بار میکنید، وجود ندارد؛ زیرا در جهانی که هزینههای معاملاتی صفر است آلودگی هوا به دستان شخصی پایان خواهد یافت که ارزش بیشتری برای آن قائل باشد. اگر انسانها برای آن ارزش بیشتری قائل باشند باید آن را بخرند. اگر صاحبان کارخانه برای آن ارزش بیشتری قائل باشند، آن را برای خود حفظ خواهند کرد. صدها مقاله و تفسیرهای متعددی در کتابها با ابداع جورج استیگلر این تفسیر از نظریه را به پیش بردهاند (استیگلر، ۱۹۶۶، ص۱۱۳. جایی که او آن را نظریهای قابل توجه برای ما میداند حال آنکه اقتصاددانان قدیمیتر برای یک نسل خلاف آن را باور داشتهاند.) بنابراین در کتاب خوبی نوشته شوگارت، چاپل و کاتل درباره اقتصاد مدیریتی میخوانیم: «در نبود هزینههای معاملاتی تخصیص منابع مستقل از واگذاری اولیه حق مالکیت است» (۱۹۹۴).
دوجین آدم در سراسر جهان اینگونه میاندیشند که نظریه کوز در واقع نظریه کوز نیست (من این اجماع را خواهم پذیرفت که از آن نظریه غیرکوزی کوز اقتباس میشود). یکی از این افراد خود رونالد کوز است. من تصور میکنم حق با این تعداد است.
نظریه کوز چنانکه جورج استیگلر اعلام کرد یا توسط پل ساموئلسون به سخره گرفته شد در واقع نظریه آدام اسمیت (۱۷۷۶) است. این نظریه کاملا در آثار ادجورث (۱۸۸۱) و با بوقوکرنا در آثار آرو و دبارو (۱۹۵۴) تصریح شده است. اسمیت، ادجورث، دبارو با بسیاری دیگر اشاره کردهاند اگر هزینههای معاملاتی (مانند کرایه حمل) خیلی بالا نباشد، فردی که برای چیزی ارزش بیشتری قائل است، با مبادله آن را به دست میآورد. من نمیدانم چرا دانشجوی اندیشه اقتصاد مانند استیگلر این نظریه کهن در اقتصاد را باید قابل توجه بداند، اگرچه میگویم این تنها نوشته عجیبوغریب استیگلر نیست. اعمال این نظریه درباره آلودگی هوا کاملا امری عادی است. نظریه کجا قرار میگیرد؟
مرکز اقتصاد کوزی یعنی نظرگاه واقعی کوز این بود که اشاره کند چه اتفاقی درباره مسائل مهمی میافتد که در آنها هزینههای معاملاتی قابلاغماض نیستند. اگر وضعیت طوری باشد که در آن هزینههای معاملاتی بالا باشند، مساله این میشود که مسوول آلودگی هوا کیست. در نتیجه، کوز تاکید کرده است سرتاسر زندگی کاری او، به عبارت سادهتر ترجیح اقتصاددان این است که راهحلی تخته سیاهی و تحمیل مالیات بر اشخاصی که آلودگی ایجاد میکنند (چنانکه پیگو ساموئلسون پیشنهاد میدهند) اعمال شود حال آنکه این امر دیگر قابل دفاع نیست. اگر در دانشکده اقتصاد لندن این برنامه را بیست سال زودتر از لانکستر و لیپسی شروع نکرده بود، فرد میتوانست اقتصاد کوزی را همانند برنامهای برای «نظریه بهینه دوم» لانکستر و لیپسی ببیند. کار کوز از سال ۱۹۳۰ تا زمان خطابه جایزه نوبل بسیار متاخر از سنت ساموئلسونی و پیگویی است که بر اقتصاد مدرن سایه میافکند. چنانکه من یکبار اظهار کردم: باید اشاره کرد نظریه کوز نظرگاهی نیست که مقاله سال ۱۹۶۰ کوز تبیین میکند. مقاله کوز به این مفهوم نبود که ما در بهترین حالت ممکن زندگی میکنیم (چنانکه استیگلر به این موضوع تمایل داشت) بلکه در مقابل اگر ما در چنین جهانی بودیم دیگر نیازی به قانون نداشتیم و درواقع چنانکه کوز در مقاله سال ۱۹۳۷ استدلال میکند هزینههای معاملاتی جهان را از وضعیت بهینه تخته سیاه دور میکند. اما من از اینکه اقتصاددان دیگری این تفسیر را دنبال کند، به کلی منصرف شدهام، زیرا تنها اقتصاددانی که در آن سهیم است خود کوز است و میدانیم چطور بیرغبت شده است (باید اضافه کنم دوجین اقتصاددان دیگر نیز بیرغبت شدهاند). کمک واقعی کوز به اقتصاد نظرگاهی بوده است که در سال ۱۹۳۷ درباره نوشتههای کالدور ایجاد کرد. کالدور فرض میکند همه قیمتهای نسبی شناختهشده هستند اما آشکارا در جهان واقعی صحت ندارند. کجفهمی نظریه کوز از این امر نشأت میگیرد که اقتصاددانان تصور میکنند کوز همانند آنها تلاش میکند از جهان واقعی بگریزد. سالها قبل من مکالمهای درباره قضایای کوز و جایگزین آن با تام وایزکوف در دانشگاه میشیگان داشتم. همانطور که میدانید تام اقتصاددان شناختهشده مارکسیستی است که برخلاف بسیاری از اقتصاددانان، همچون خود مارکس علاقه زیادی به شنیدن دارد:
تام: من نوشته باب کوتر درباره نظریه کوز را خواندهام. این مطلب برایم تکاندهنده بود زیرا کاملا با دیدگاهی سازگار است که طی آن، اثرات خارجی میتوانند توسط کنش دولت یا معاملات بازار اداره شوند و همیشه مسالهای تجربی است. ما با این امر موافقیم. من نگران این بودم... آیا شما کوتر را در میان آن دوجین در نظر میگرفتید یا خیر.
مک کلاسکی: نه. باب اشتباه میکند. او همچنین در کتاب مشترک خود با تام آلن (حقوق و اقتصاد) نیز این اشتباه را تکرار میکند. آنها به سبکی استیگلری به نظریه کوز= نظریه آدام اسمیت، به عنوان «نتیجهای قابل توجه» مینگرند. دیک پوسنر در کتاب خود با عنوان «رویکرد اقتصادی به حقوق» (صص۸-۲۲) این اشتباه را مرتکب میشود. این پژوهشگران فوقالعاده، به دلیل مشابهی اشتباه میکنند آنها نسبت به دکترین تاریخی که کوز در آن مینوشت اهتمام زیادی نورزیدهاند و بهویژه آنها توجهی به تنفر کوز از اقتصاد تخته سیاه، پیگو/ساموئلسون و راهحلهای ساده برای مشکلات دشوار نداشتند. نظریه به اصطلاح کوز که در روح بنتامی شکل مییابد کاملا برای کوز تنفرانگیز است.
تام: (من اینجا حرف در دهان تام گذاشتم): آیا میتواند درست باشد؟ آیا همه آنها اشتباه میکنند؟
مک کلاسکی: من انتظار ندارم شما آن را باور کنید، زیرا هیچکس جز آن دوجین و خود رونالد کوز آن را باور ندارد. در مقدمه مجموعه مقالههای کوز با عنوان «بنگاه اقتصادی، بازار و حقوق» (۱۹۸۸) میتوانید عبارتهایی را بیابید که شبیه نظریه کوز است اما بیشتر از آنکه شبیه نظریه کوز باشد، نظریهای واقعی است. اگر شما همه آثار کوز را خوانده باشید، خواهید دید که نظریه واقعی گذشته از مفهوم مندرج در صفحات آخر «مساله هزینه اجتماعی» (که بسیاری از اقتصاددانان به نظر میرسد آن را نخواندهاند) با بیشتر دیدگاههای کوز سازگار است. دومین اثر منتشرشده کوز که مشهورترین آن نیز هست (بنگاه اقتصادی؛ ۱۹۳۷) اظهار میدارد هزینههای معاملاتی مساله مهمی هستند. بنابراین همه نوشتههای او بار دیگر، نسخهای از نظریه کوز هستند که استیگلر خلاف آن را گسترانده است.
تام: اگر من دیدگاه شما را فهمیده باشم، نظریه حقیقی کوز بهطور ضمنی نشان میدهد فرد نمیتواند بهطور کارآمدی اثرات خارجی را توسط مالیاتستانی/ یارانهدادن به کسی که اثرات خارجی مثبت/منفی را ایجاد میکند، درونی کند، زیرا (در اثر هزینههای معاملاتی) عموما حق بر منابع به فردی تعلق نمیگیرد که برای آن ارزش بیشتری قائل است.
مک کلاسکی: بله درست است. روش دیگر توضیح این است که کوز دریافت هرکسی که اثرات خارجی ایجاد میکند تصوری پرمغز ندارد. کوز مثال پیچیده و مشهور خطآهن/ کشاورزان را میزند که آیا مزارع ذرت به سبب جرقههای برخاسته از حرکت قطار بر روی خط آهن طعمه حریق میشود یا اینکه کشاورزان با بیاحتیاطی بذرهای خود را نزدیک خط آهن میکارند؟ (این پرسش به طور طبیعی در کامنلا روی تخته سیاه ایجاد میشود با این تفاوت که شما نمیتوانید آن را ببینید: برابرکردن هزینه نهایی شخص و اجتماع) مثال بهتر آلودگی صوتی خطوط هوایی است. ما معمولا تصور میکنیم هواپیماها سبب آن هستند، اما تامل کنید. فرض کنید هیچ گوشی نزدیک فرودگاه نباشد (یا به عبارت بهتر گوشها از آلودگی صوتی مراقبت شوند). در اینباره صدا کاملا بیخطر خواهد بود و احمقانه است آن را به کنترل دربیاوریم. بنابراین حضور گوشها همانند ارتعاشات موتور هواپیما خود یک سبب است. اکنون مالیات پیگو/ساموئلسون در کجا قرار میگیرد؟
تام: به جای آن به طور ضمنی نشان میدهد دولت باید از سروکار داشتن با کسبوکار اثرات خارجی رهایی یابد که البته به آن معنا نیست که دولت باید بر تعریف و انتقال حق مالکیت به جای مالیاتستانی/ یارانهدادن متمرکز شود (بر اساس روش پیگو/ساموئلسون)... در اختیار گرفتن حق مالکیت به جای گرفتن قیمتگذاری؟
مک کلاسکی: بله، به یقین اینگونه است و اشعار میدارد چرا این تصور که کوز عدم اقدام را توجیه میکرد اشتباه است. کوز که بر هزینههای معاملاتی تاکید میکند در حقیقت میگوید: از آنجا که هزینههای معاملاتی بالا است مساله این است که کجا منابع باید به کار روند. مالیات پیگویی جز به عنوان اتفاقی میمون، راهحل درستی نیست. رویارویی با واقعیتهای تلخ زندگی: هزینههای معاملاتی بالا هستند. با کمال تعجب، اقتصاددانان به او فهماندهاند آرام باش؛ هزینههای معاملاتی بالا نیستند. اما نکته بعدی که در هر مقاله کوز وجود دارد این است که ممکن است توضیح داد چرا افرادی مانند جورج استیگلر تصور میکنند کوز میگوید ما در بهترین حالت ممکن، زندگی میکنیم. نکته این است که در اختیار گرفتن حق مالکیت با دولتهایی که ما داریم کاملا دشوار است. کوز برای همیشه میگوید این یا آن پیشنهاد برای نظم عمومی در بر گیرند این شناخت است که هیچ اقتصاددانی نمیتواند واقعیت را بداند. او مدعی میشود با وجود شواهد تجربی قابل توجه در بسیاری موارد اصل لسهفر در عمل بهتر از آن چیزی است که ما از دولتهای واقعی دریافت خواهیم کرد- اگرچه هیچکدام کامل نیستند (ما در جهان هزینههای معاملاتی زیست میکنیم). نظرگاه روششناختی این است که کوز مدعی نمیشود لسهفر را روی تخته سیاه اثبات کرده است. او میگوید در حقیقت اگر شما به FCC، فانوس دریایی یا حقوق مسوولیت نگاه کنید متوجه میشوید تلاشهای دولت برای هدایت چیزها لحظه به لحظه است- چنانکه تو میگویی گرفتن حق قیمتگذاری- چندان کارساز نخواهد بود. ممکن است بهتر آن باشد که با کارتهای خودمان بازی کنیم. اما در چنین وضعیتی هیچ تضمینی وجود ندارد. ممکن نیست همانند نمودارهایی که رسم کردهاید، کار کند. زندگی دشوار است. دانش کمیاب است و به این بلوغ میرسد شما نمیتوانید سیاست را از خطوط روی تخته سیاه اقتباس کنید.
در یک مفهوم کلی، پیگو، ساموئلسون و استیگلر تجددگرا بودند. در دسامبر ۱۹۱۰ میلادی ویرجینیا ولف نوشت ماهیت بشر تغییر کرد. از آن زمان، تجددگرایی ولف و پیکاسو، راسل و لو کوربوزیه برای روشنفکران قاعده وضع کرده است. شاعر ضدتجددگرایی فیلیپ لارکین در سال ۱۹۶۰ به این امر اعتراض میکند عصارهکشی غیرمسوولانه فنون در تقابل با زندگی بشری است. این نقد اساسی من به تجددگرایی است اعم از آنکه توسط پارکر، پوند یا پیکاسو تحقق یابد (یا اقتصاددان کوزی نفر چهارمی را به نام ساموئلسون اضافه میکند). لارکین در یکی از مقالههای خود درباره جاز با ارجاع به پارکر (۱۹۵۵-۱۹۲۰) ساکسیفونیست مبدع توضیح میدهد: «بعد از پارکر شما باید تا اندازهای موسیقیدان باشید تا بهترین جازِ روز را دنبال کنید. البته! بعد از پیکاسو! بعد از پوند! به دشواری میتوانست گزیدهای از آنچه من به عنوان هنر به آن باور ندارم، وجود داشته باشد... هنرمند با جسم خودش (عصر تجربه فنی) سروکار داشته است و خودش را با دو اصل تجددگرایی، پیچیدهکردن و بیحرمتی سرگرم کرده است.» (Larkin: ۱۹۸۵, ۲۲-۲۵).
تجددگرایی مانند رونچامپ چاپلِ (Ronchamp Chapel) لوکوربوزیه یا بنیانهای تحلیل اقتصادی پل ساموئلسون لحظات خوشی نیز داشته است. اگرچه در کل به خوبی کار نکرد. نگاهی به سیاست اقتصادی یا اگر وحشتزده نمیشوید نگاهی به مقالههای اقتصادی دانشگاهی نشان از تجددگرایی محض نظری و اقتصاد تخته سیاه میدهد.
من کوز را به دلیل روش سنتیاش میستایم. روش سنتی واقعا به آخرین روش تبدیل شده است. در یک کلام: رونالد کوز اقتصاددانی پست مدرن است و نظریه پست مدرن او نیز درباره دشوار دانستن این است که باید چه چیزی انجام شود.
ارسال نظر