کنش تنها از آن افراد است

رابرت مورفی

مترجم: یاسر میرزایی

منبع: درسی برای اقتصاددان جوان

برای آنکه معتقد شویم افرادی کنش غایتمند داشته‌اند نیازی واقعی به فهم هویت دقیق افراد نداریم. یک کارآگاه می‌تواند به چاقوی آشپزخانه خونی نگاه کند و بگوید: «کسی این زن بیچاره را کشته است_چاقوی آشپزخانه نمی‌تواند اتفاقی به او خورده باشد و بدنش را شکافته باشد.» کارآگاه با فرض وجود فردی هوشمند که آگاهانه تصمیم گرفته است قربانی را بکشد، می‌تواند اتفاقات فیزیکی که در آشپزخانه رخ داده است را شرح دهد. این فرضی خوب و کامل است با اینکه کارآگاه (تاکنون) هیچ چیز دیگری راجع به قاتل واقعی نمی‌داند، اما او «می‌داند» که قاتل، هدفی در ذهن داشته است_مهم نیست که شواهد چه قدر کم باشد، اما کسی باور نمی‌کند اگر قاتل بگوید: «البته وقتی این اتفاق افتاد چاقو توی دست من بود، اما باور کنید این فقط یک اتفاق بود.»

تنها برای اینکه مطمئن شویم شما مفهوم را به خوبی درک کرده‌اید، تذکر می‌دهیم که «فرد» پس پشت یک کنش لزوما انسان نیست. بسیاری از مردم هستند که مدعی‌اند توسط موجودات غیرانسانی دزدیده شده‌اند و مورد آزار انواع تجربه‌های حسی ناخوشایند قرار گرفته‌اند. تکرار می‌کنیم، قاعده ما این است: مردم نمی‌گویند «طبیعت» در آنچه رخ داده است مقصر است، آنها در عوض می‌گویند موجوداتی هوشمند عامل اتفاقات هستند.

وقتی ما تصمیم گرفتیم که اتفاقی را به مثابه‌ کنشی غایتمند تفسیر کنیم، ضرورتا فردی هوشمند را فرض کرده‌ایم که کنش را صورت می‌دهد. (هیچ کنشی بدون کنش‌گر نمی‌تواند باشد.) بنابراین ارتباط بین یک کنش و کنش‌گر، ارتباطی منطقی است که از خود مفهوم «کنش غایتمند» نتیجه می‌شود. البته در عمل تلاش ما برای ارتباط یک کنش خاص به کنش‌گری خاص بر مبانی‌ بیشتری از یک منطق ساده مبتنی است. مثلا وقتی کارآگاه اعلام می‌کند که «این یک قتل است» او منطقا فرض کرده است که این‌جا حداقل باید یک قاتل وجود داشته باشد، اما او احتمالا باید از یک آزمایش دی‌ان‌ای حداقلی استفاده کند تا فردی را هرچند به اشتباه بازداشت کند؛ بنابراین می‌بینیم وقتی سعی می‌شود که قاتل واقعی بازداشت شود، چیزهایی بیشتر از یک استنتاج منطقی دخیل می‌شود، اما نکته مهم در مسیر هدف ما این است که تصمیم کارآگاه مبنی بر اینکه آشپزخانه خونین را «صحنه‌ جرم» معرفی کند، ضرورتا بدین معنا است که باید قاتل یا قاتلانی وجود داشته باشند، اما گذر از این نتیجه منطقی به قدم بعدی، مثلا تشخیص شخصی خاص به عنوان قاتل، نیاز به چیزهایی بیش از منطق دارد.

برای آنکه رابطه ظریف میان استدلال تجربی و منطق روشن شود، می‌توانیم مثالی خیالی‌تر را در نظر بگیریم. فرض کنید که یک روانپزشک می‌تواند دست چپ بیمارش را ببیند که خودکاری در دست دارد و روی چکی می‌نویسد. روانپزشک این حرکت را یک کنش غایتمند به حساب می‌آورد، و بنابراین «منطقا» او باید معتقد شود که این جا باید فرد آگاهی باشد که این کنش را صورت می‌دهد. به هر حال، روانپزشک احتمالا فکر می‌کند «او بیمار خوب من سالی است که دارد دستمزد این هفته مرا می‌نویسد، چون به او کمک کردم از پس مشکلش، شخصا برآید،» در حالی که در واقع این نفس_برتر سالی، اسنیپی، است که اصلا چک را پر نمی‌کند بلکه در عوض می‌نویسد: «خیلی فضولی!» و چنان می‌نویسد که کسی نبیند. در این مثال، باز هم باید در ذهن داشت که استنتاج منطقی محدودیت‌هایی دارد. وقتی روانپزشک تصمیم می‌گیرد که حرکت دست و خودکار را «کنشی غایتمند» بداند_در تضاد با یک بازخورد صرف_منطقا مجبور است موجودی هوشمند را فرض کند که قصدش حرکت خودکار برای رسیدن به اهدافی خاص است. اگر روانپزشک به این نتیجه جهش کند که آن موجود هوشمند، شخصی است که او به عنوان «سالی» می‌شناسد و سالی خودکار را به کار می‌برد تا دستمزد او را بپردازد، در این صورت روانپزشک از مرزهای استنتاج منطقی خارج شده است و ممکن است اشتباه کرده باشد.

همین‌طور که این مثال‌ها نشان می‌دهد، ما در زندگی روزمره وقتی قصد داریم اتفاقی را همچون کنشی غایتمند تفسیر کنیم، کارهای بسیار بیشتری از یک استنتاج ساده منطقی انجام می‌دهیم. ما از همه انواع مشاهدات تجربی برای پالودن درکمان از آن‌چه می‌بینیم استفاده می‌کنیم، اما نظریه اقتصادی بر دانشی متمرکز است که ما می‌توانیم با صرف تحلیل منطقی از خود کنش غایتمند کسب کنیم بدون توجه به دیگر مشاهدات تجربی در هر نمونه خاص که می‌تواند توضیح کامل‌تری به ما بدهد یا ندهد.

به استثنای نمونه‌های خاصی چون افراد چند شخصیتی یا اثرات هیپنوتیزمی، به طور عموم ما هر بدن انسانی را با یک ذهن خاص مربوط می‌دانیم (و برعکس)؛ بنابراین وقتی ما می‌بینیم که بدن فیزیکی که متعلق به «بیل» است یک بطری لیموناد را بالا می‌کشد، به طور طبیعی این پدیده را چنین توصیف می‌کنیم: «بیل تشنه بود بنابراین تصمیم گرفت چیزی بنوشد.» اگرچه ما عموما در چنین اندیشه‌ای توقف نمی‌کنیم اما وقتی ما چنین حرف می‌زنیم داریم به یک اراده آگاه و ناپیدا به نام «بیل» اشاره می‌کنیم که سعی می‌کند با اثرگذاری بر مجموعه‌ای از سلول‌ها که «بدن بیل» را می‌سازند، کار خود را پیش ببرد.

اکنون تنها نیاز است نکته‌ای دیگر را گوشزد کنیم: از آن‌جا که یک کنش غایتمند به یک شخص منفرد مربوط است (که کنشگر می‌نامیمش)، یعنی وقتی یک اقتصاددان سعی می‌کند واقعه‌ای را با ارجاع به کنش‌های غایتمند توضیح دهد، در نهایت او باید واقعه را به انگیزه‌ها یا اهداف افرادی که درگیر آن واقعه بوده‌اند فروشکند. این توضیحی واضح به نظر می‌رسد اما عجیب این جاست که چه طور مردم_و حتی عالمان اجتماعی_این قاعده را فراموش می‌کنند.

مثلا، تاریخ‌دانی ممکن است بنویسد: «در سال ۱۹۴۱ ژاپن به ایالات‌متحده حمله کرد.» در بیانی افراطی، این جمله هیچ معنایی ندارد. «ژاپن» یک فرد نیست و بنابراین هیچ کنش غایتمندی نمی‌تواند صورت دهد. «خلبانان ژاپنی» منفرد بودند که هواپیماها را راندند و به کشتی‌های متعلق به ارتش ایالات‌متحده حمله کردند. جمله «استالین آلمان شرقی را اشغال کرد» حداقل معنادار است (چون استالین یک فرد است)، اما اگر به معنای آن به صورت لفظی نگاه کنیم بدون شک خطا است. «در حقیقت» آنچه رخ داد این بود که ژوزف استالین به سربازانش دستور داد و تعداد بسیار زیادی سرباز «تصمیم به اطاعت» گرفتند و کنش‌هایی «غایتمند» صورت دادند که نتیجه (ترسناک) آن وضعیت سیاسی جدیدی برای مردم ساکن آلمان شرقی بود.

در بسیاری از موارد این استفاده شلخته از زبان مشکلی ندارد؛ وقتی کسی می‌گوید «اتوبوس توانست خودش را از معرکه نجات دهد،» هیچ‌کس گمان نمی‌کند که منظور او این بوده است که اتوبوس می‌تواند کنشی انجام دهد.

اما در بسیاری موارد نیز این استفاده شلخته زبان بسیار خطرناک است و منجر به نتیجه‌گیری‌های خطرناکی در مورد جهان می‌شود. مثلا بسیاری از مردم جمله زیر را تصدیق می‌کنند: «پسر، دولت ما خیلی ناشایست است. از یک سو به کشاورزان کمک می‌کند تا تنباکو بکارند و از سوی دیگر نمایندگانی را استخدام می‌کند تا برای سیگار نکشیدن تبلیغ کنند. چشم‌هایت را باز کن.»

در واقع، چیزی به نام «دولت» که صاحب ذهنی برای خود باشد و کنش‌های غایتمند صورت دهد، وجود ندارد. در عوض «افرادی» هستند_سیاست‌مداران، قضات، بوروکرات‌ها و دیگران_ که به دولت وابسته‌اند و از امتیازات خاص به خاطر مقام خود دفاع می‌کنند. ترکیب‌های مختلفی از این افراد تصمیمات آگاهانه‌ای برای هدایت دلارهای مالیات به سمت کشاورزان تنباکو و مبلغان ضدسیگار می‌گیرند. رویکرد ساده‌انگارانه نسبت دادن این کنش‌ها به «دولت» نه تنها به جهت فنی ناصحیح است، بلکه خطایی خطرناک نیز هست. در اقتصاد می‌آموزیم که دلایل بامعنایی برای کنش‌های افراد دولتی وجود دارد. کنش‌های آنها وقتی «با توجیهاتی که خودشان می‌آورند مقایسه می‌شود» معنایی ندارد، اما توضیحی ساده برای آن وجود دارد: ماموران دولتی به طور متناوب دروغ می‌گویند. (توجه کنید که دروغ خود کنشی غایتمند است).