پروژه‌های عمومی یعنی مالیات

هانری هازلیت

مترجم: محسن رنجبر، نیلوفر اورعی

۱ امروزه در دنیا هیچ عقیده‌ای پایدار‌تر و اثر‌گذارتر از باور به مخارج دولتی وجود ندارد. همه جا مخارج دولت در مقام نوشدارویی برای یکایک بیماری‌های اقتصادی ما حضور پیدا می‌کند. آیا صنعت خصوصی تا اندازه‌ای راکد و بی‌رونق است؟ می‌توان آن را به کلی با مخارج دولتی به راه انداخت. بیکاری وجود دارد؟ این به وضوح به خاطر «قدرت خرید خصوصی ناکافی» است. علاج آن هم به همین اندازه آشکار است. تمام آن چه نیاز داریم، این است که دولت به اندازه کافی خرج کند تا این «نقص» جبران شود. آثار بی‌شماری بر این پندار غلط استوارند و همان طور که غالبا در نظراتی از این دست مشاهده می‌کنیم، این اشتباه به بخشی از شبکه پیچیده‌ای از توهماتی بدل شده که متقابلا یکدیگر را تایید می‌کنند. در این جا مجال کندوکاو در کل این شبکه را نداریم و از این رو در بخش‌های بعد به شاخه‌های دیگری از آن باز‌‌خواهیم گشت، اما می‌توانیم تنه اصلی این شبکه و خطای مادری که این اولاد را زاییده است، وارسی کنیم.

گذشته از هدایای رایگان طبیعت، باید برای هر آن چه به دست می‌آوریم، به نوعی هزینه‌ای بپردازیم. دنیا پر از به اصطلاح اقتصاددانانی است که ذهن آنها نیز به نوبه خود مملو از نقشه‌هایی برای به دست آوردن چیزی است، بی آن که در مقابل، هزینه‌ای پرداخت شود. آنها می‌گویند دولت می‌تواند خرج کند و باز هم خرج کند، بدون آن که اصلا مالیاتی بستاند، یعنی می‌تواند مدام بدهی به بار آورد، بی آنکه هیچ گاه حق حساب آن را پس دهد. بعدا به این گونه نظرات خارق‌العاده و استثنایی باز‌خواهیم گشت. همین جا تاسف خود را از این که باید خشک‌اندیش باشیم، ابزار می‌کنم و می‌گویم که چنین رویاهای لطیفی در گذشته همواره در اثر ورشکستگی ملی یا تورمی وحشی، آش و لاش شده‌اند. باید رک و پوست‌کنده بگوییم که هزینه تمام مخارج دولتی، دست آخر باید از مالیات‌ها پرداخت شود و خود تورم تنها یک شکل از مالیات‌ستانی و مخصوصا شکلی بسیار درنده از آن است.

حال که بررسی این شبکه از پندارهای غلط که بر استقراض دولت و تورم همیشگی استوارند را به بعد موکول کرده‌ایم، باید در سرتاسر این بخش فرض بگیریم که هر دلار از مخارج دولتی می‌بایست یا بلافاصله یا در آخر کار از طریق یک دلار مالیات تامین شود. مادامی که به این شیوه به مساله نگاه کنیم، معجزه‌های کذایی مخارج دولتی پرتوی دیگر خواهند یافت.

مقدار خاصی از مخارج عمومی برای انجام کارکردهای ضروری دولت لازم است. میزان مشخصی از پروژه‌های عمومی - از خیابان و جاده و پل و تونل و اسلحه‌خانه و ساختمان‌ گرفته تا قانون‌گذاری، پلیس و آتش‌نشانی - برای ارائه خدمات عمومی ضروری، مورد نیاز هستند. من در این جا به اینگونه پروژه‌های عمومی که به خاطر نفس خودشان لازم هستند و تنها بر همین اساس از آنها دفاع می‌شود، کاری ندارم، بلکه به آن دسته از پروژه‌های عمومی می‌پردازم که ابزاری برای «اشتغالزایی» یا افزودن به ثروت جامعه تلقی می‌شوند - ثروتی که در صورت نبود این برنامه‌ها وجود نداشت.

پلی ساخته می‌شود. اگر این پل جهت برآوردن یک تقاضای فوری عمومی ساخته شود، اگر مشکل ترافیک یا یک مشکل حمل‌و‌نقل که در غیر این صورت قابل حل نیست را برطرف کند و در یک کلام اگر برای کل مالیات‌دهنده‌ها حتی ضروری‌تر از چیزهایی باشد که هر یک از آنها پول‌شان را (چنانچه در قالب مالیات از آنها گرفته نمی‌شد) صرف آنها می‌کردند، نمی‌توان هیچ مخالفتی با ساخت آن کرد، اما پلی که اساسا برای «اشتغالزایی» ساخته می‌شود، داستان دیگری دارد. وقتی ایجاد شغل به هدف تبدیل می‌شود، نیاز به ملاحظه‌ای فرعی بدل می‌گردد. «پروژه‌ها» باید به هم بافته شوند. خرج‌کننده‌های دولتی به جای آنکه فقط به این بیندیشند که پل‌ها باید کجا ساخته شوند، از خود می‌پرسند که آنها می‌توانند کجا بنا نهاده شوند. آیا این افراد می‌توانند پاسخ قابل قبولی برای این سوال پیدا کنند که چرا یک پل جدید باید شرق‌آباد را به غرب‌آباد وصل کند؟ این پروژه به زودی به مساله‌ای مطلقا ضروری تبدیل می‌شود و آنهایی که نسبت به ضرورت این کار تردید داشته باشند، برچسب کارشکن و مرتجع می‌خورند و به حرف‌های آنها توجهی نمی‌شود.

دو استدلال در دفاع از ساخت این پل پیشنهاد می‌شود که یکی عمدتا پیش از ساخت آن شنیده می‌شود و دیگری، بیشتر بعد از آنکه ساخت پل تمام شد. استدلال اول آن است که این کار اشتغالزایی به همراه خواهد داشت و مثلا ۵۰۰ شغل را برای مدت یک سال به وجود خواهد آورد. معنی ضمنی این گفته آن است که اینها مشاغلی هستند که در غیر این صورت به وجود نمی‌آمدند.

این چیزی است که در نگاه اول به نظر می‌آید، اما اگر آموخته باشیم که از پیامد‌های بی‌فاصله فراتر رفته و به نتایج و پیامد‌های ثانویه بنگریم و از کسانی که مستقیما از یک پروژه دولتی نفع می‌برند، فراتر رویم و به آنهایی نگاه کنیم که به طور غیر‌مستقیم از آن اثر می‌گیرند، تصویر متفاوتی نمایان خواهد شد. درست است که در مقایسه با زمانی که این پل ساخته نمی‌شد، شغل بیشتری برای گروه خاصی از کارگران پدید می‌آید، اما هزینه‌های ساخت این پل باید از محل مالیات‌هایی که ما می‌پردازیم تامین شود. به ازای هر دلاری که در این پروژه خرج می‌شود، یک دلار از مالیات‌دهنده‌ها ستانده خواهد شد. اگر ساخت این پل ۱۰ میلیون دلار هزینه داشته باشد، مالیات‌دهنده‌ها ۱۰ میلیون دلار را از کف خواهند داد. آنها مبلغی را از دست می‌دهند که در غیر این صورت، صرف برآوردن ضروری‌ترین نیاز‌های خود می‌کردند. از این رو به ازای هر شغل عمومی که در این پروژه به وجود می‌آید، یک شغل خصوصی در جایی دیگر نابود می‌شود. می‌توان افراد استخدام شده برای ساخت پل را دید. می‌توان آنها را در هنگام کار نظاره کرد. استدلال خرج‌کننده‌های دولتی در رابطه با اشتغالزایی نمایان می‌شود و احتمالا بیشتر افراد را قانع می‌کند، اما چیزهای دیگری هم هستند که ما نمی‌بینیم، چرا که افسوس، هیچ‌گاه به آنها اجازه داده نشده که پدیدار شوند. آنها مشاغلی هستند که به خاطر ۱۰ میلیون دلار اخذ شده از مالیات‌دهنده‌ها نابود شده‌اند. تمام آنچه روی داده، در بهترین حالت، انحراف مشاغل در اثر این پروژه بوده است. پل‌سازهای بیشتر؛ اما کارگران خودروسازی، تکنسین‌های تلویزیون، کارگران خیاطی و کشاورزان کمتر.

اما حالا به استدلال دوم می‌پردازیم. پل وجود دارد. بیایید فرض کنیم که این پلی است زیبا، نه زشت. این پل از راه جادوی مخارج دولتی پا به عرصه وجود گذاشته است. اگر کارشکنان و واپس‌گراها به هدف خود رسیده بودند، این پل کجا بود؟ چنین پلی نداشتیم. کشور به همان میزان فقیرتر می‌شد. باز هم خرج‌کننده‌های دولتی استدلال بهتری را به کسانی ارائه می‌کنند که نمی‌توانند چیزی ورای آن چه چشم جسم‌شان می‌بیند را درک کنند. آنها می‌توانند پل را ببینند، اما اگر به خود آموخته باشند که به عواقب غیر‌مستقیم هم مانند پیامد‌های مستقیم بنگرند، می‌توانند بار دیگر اتفاقاتی که هیچ گاه اجازه وقوع به آنها داده نشده را به چشم تخیل ببینند. آنها می‌توانند خانه‌های ساخته نشده، خودروها و ماشین‌های لباسشویی تولید نشده، کاپشن‌ها و مانتوهای دوخته نشده و شاید خوراکی‌های به عمل نیامده و فروخته نشده را ببینند. دیدن این چیزهای خلق نشده نیازمند نوعی تخیل است که همه مردم ندارند. می‌توانیم این اشیای ناموجود را یک بار در ذهن بیاوریم، البته شاید، اما نمی‌توانیم آنها را همانند پلی که هر روز از آن گذر می‌کنیم، پیش چشم‌مان نگه داریم. اتفاقی که روی داده صرفا آن است که یک چیز به جای چیزهایی دیگر خلق شده است.

۲ آشکار است که همین استدلال درباره هر شکل دیگری از کار عمومی نیز صدق می‌کند. به عنوان مثال، این بحث در رابطه با ساخت مسکن برای افراد کم‌درآمد با استفاده از وجوه عمومی نیز صادق است. تمام آن چه رخ می‌دهد، این است که پولی به واسطه مالیات از خانواده‌های پردرآمدتر (و احتمالا حتی مقداری نیز از خانواده‌های کم درآمدتر) گرفته می‌شود تا آنها را به حمایت از این خانواده‌های منتخب دارای درآمد کمتر و توانا‌سازی آنها به زندگی در سرپناهی بهتر با همان نرخ اجاره پیشین یا با نرخی کمتر از آن وادار کند.

در این جا قصد ندارم به تمام دلایل مطرح شده در دفاع از مسکن عمومی یا در انتقاد از آن بپردازم. تنها می‌خواهم به دو خطا در استدلال‌هایی که بیش از همه در دفاع از ساخت این نوع مسکن بیان می‌شوند، اشاره کنم. یکی این استدلال است که مسکن عمومی، «اشتغالزا» است. برهان دوم آن است که مسکن عمومی موجد ثروتی است که در غیر این صورت خلق نمی‌شد. هر دوی این استدلال‌ها نادرستند، زیرا به آن چه از طریق مالیات از دست می‌رود توجهی نمی‌کنند. مالیات‌ستانی برای ساخت مسکن عمومی، همان تعداد مشاغلی که در این بخش به وجود می‌آورد را در حرفه‌های دیگر نابود می‌کند. این کار همچنین به خانه‌های خصوصی تولید نشده، ماشین‌های لباسشویی و یخچال‌های ساخته نشده و انبوهی از کالاها و خدمات به وجود نیامده دیگر ‌منجر می‌شود.

و پاسخ این ایراد به هیچ وجه این نیست که مثلا بگوییم مسکن دولتی نیازی به تامین مالی با تخصیص یکباره سرمایه ندارد، بلکه تنها نیازمند حمایت سالانه اجاره‌ای است. این نکته صرفا بدان معناست که هزینه وارد شده بر مالیات‌دهنده‌ها، به جای آن که در یک سال تمرکز یابد، در سالیان زیادی پخش شده است. این گونه مطالب جزئی و بی‌اهمیت، ربطی به اصل ماجرا ندارند.

مزیت بزرگ روان‌شناختی مدافعان مسکن دولتی آن است که وقتی این خانه‌ها در حال ساخت هستند، افراد در حال کار دیده می‌شوند و همچنین وقتی ساخت آنها به پایان می‌رسد، دیده می‌شوند و به چشم می‌آیند. افراد در آنها زندگی می‌کنند و با افتخار تمام اتاق‌های آنها را به دوستان‌ خود نشان می‌دهند، اما شغل‌های نابود شده در اثر مالیات‌های اخذ شده برای این نوع مسکن دیده نمی‌شوند و کالاها و خدماتی که هرگز ساخته نشده‌اند نیز به چشم نمی‌آیند. فکر کردن به ثروتی که در این میان خلق نشده است، تلاش ذهنی مفرطی را می‌طلبد و هر بار که این خانه‌ها و افراد درون آنها دیده می‌شوند، به تلاش تازه‌ای نیاز خواهیم داشت. آیا جای تعجب دارد که قهرمانان مسکن دولتی، این گفته‌ها را، اگر مورد توجه آنها قرار گیرد، دنیایی خیالی بنامند و با برچسب ایرادگیری‌های ناشی از تئوری محض رد کنند و در همان حال، به خانه‌هایی که ساخته شده، اشاره کنند؟ رفتار آنها مثل یکی از شخصیت‌های رمان سن خوان برنارد شاو است که وقتی راجع به نظریه فیثاغورث درباره گرد بودن زمین و چرخش خورشید به دور آن با او صحبت می‌کنند، پاسخ می‌دهد: «چه احمق تمام‌عیاری! نمی‌تواند چشم‌هایش را باز کند؟»

باز هم باید همین استدلال را درباره پروژه‌های بزرگی مثل شرکت تنسی‌ولی (۱) به کار گیریم. در این مورد به خاطر حجم کار، خطر خطای باصره از همیشه بیشتر است. یکی از بخش‌های مهم این پروژه، سدی عظیم است، قوسی حیرت‌آور از فولاد و بتن، «بزرگ‌تر از هر آن چه که سرمایه خصوصی می‌توانسته بسازد»، بت عکاس‌ها، بهشت سوسیالیست‌ها و پر‌کاربرد‌ترین نماد از معجزه ساخت‌و‌ساز، مالکیت و اداره دولتی. این جا ژنراتورها و نیروگاه‌هایی عظیم و با‌‌صلابت وجود دارد. گفته می‌شود که این پروژه، کل منطقه را از نظر اقتصادی به سطحی بالاتر کشانده است و کارخانه‌ها و صنایعی به آن جذب شده‌اند که جز با این شیوه به وجود نمی‌آمدند. و اینها همه در مدح هواداران آن و به صورت یک امتیاز خالص اقتصادی، بی آن که هیچ عامل خنثی‌کننده‌ای در کار باشد، بیان می‌شوند.

در این مجال نیازی نیست که به بحث درباره مزایای این سد یا پروژه‌هایی مانند آن بپردازیم، بلکه این بار به تلاش ذهنی خاصی برای نگاه به بخش بدهی‌های دفتر حسابمان نیاز داریم که گویا افراد اندکی قادر به انجام آن هستند. وقتی از افراد و شرکت‌ها مالیات ستانده می‌شود و در یک بخش خاص از کشور مصرف می‌گردد، چه جای تعجب دارد که این بخش خاص، نسبتا ثروتمندتر شود و چرا باید این را یک معجزه قلمداد کنیم؟ باید به خاطر بسپاریم که در این حالت، سایر بخش‌های کشور به طور نسبی فقیرتر خواهند بود. چیزی آن قدر بزرگ که «سرمایه خصوصی نمی‌توانسته آن را بسازد»، در حقیقت با استفاده از سرمایه خصوصی - که در قالب مالیات، غصب شده - ساخته شده است (یا سرمایه‌ای که اگر قرض گرفته می‌شد، نهایتا باید به صورت مالیات مصادره می‌گردید). باز هم به تلاشی ذهنی نیاز داریم تا نیروگاه‌های خصوصی، خانه‌های خصوصی، دستگاه‌های تایپ و تلویزیون‌هایی را ببینیم که به خاطر پولی که از افراد در سرتاسر کشور برای ساخت سد خوش‌عکس نوریس (۲) گرفته شده، هیچ گاه به آنها اجازه داده نشده است که به وجود آیند.

۳ من عمدا مطلوب‌ترین و امید‌بخش‌ترین نمونه‌ها از برنامه‌های مخارج عمومی را انتخاب کرده‌ام - نمونه‌هایی که بیشتر و پرشورتر از همه از سوی خرج‌کننده‌های دولتی بر آنها پافشاری می‌شود و عامه مردم بیش از همه به آنها توجه می‌کنند. از صدها پروژه‌ای سخن به میان نمی‌آورم که هر گاه موضوع اصلی، «ایجاد شغل» یا «بر سر کار نهادن افراد» باشد، در پیش گرفته می‌شوند. چرا که در این مواقع، همان طور که دیده‌ایم، کارآمدی و سودمندی خود پروژه به ناچار به امری فرعی و دست دوم بدل می‌شود. افزون بر آن، هر چه کاری با اتلاف و اسراف بیشتری همراه باشد و هزینه بیشتری را به لحاظ نیروی انسانی به بار آورد، هدف تامین شغل بیشتر در آن پررنگ‌تر می‌شود. در چنین شرایطی بسیار دور از انتظار است که پروژه‌های سر‌هم‌بندی‌شده توسط بوروکرات‌ها به ازای هر دلار خرج شده، به همان میزانی بر ثروت و رفاه بیفزایند که اگر خود مالیات‌دهنده‌ها مجبور نمی‌شدند بخشی از درآمدشان را به دولت واگذار کنند و می‌توانستند آن چه خود می‌خواهند را بخرند یا بسازند، بر ثروت و رفاه می‌افزودند.

پاورقی‌ها

۱- شرکت تنسی‌ولی (Tennessee Valley Authority) شرکتی تحت مالکیت دولت فدرال آمریکا است که در ماه مه ۱۹۳۳ با هدف کمک به توسعه اقتصادی منطقه تنسی‌ولی پایه‌گذاری شد. این منطقه خسارات زیادی را در نتیجه رکود بزرگ متحمل شده بود و در حقیقت،‌ TVA آژانسی منطقه‌ای بود که مدرن‌سازی سریع اقتصادی و اجتماعی این منطقه را پی می‌گرفت، م.

۲- اولین پروژه مهم شرکت تنسی‌ولی که نام آن از اسم جورج نوریس، سناتور ایالت نبراسکا گرفته شده است. نوریس اساسا از مدافعان مالکیت دولت بر برق و مخصوصا از حامیان پروژه تنسی‌ولی بود، م.