نقدی بر جنبشهای زیستمحیطی
«آیپد» یا درخت، مساله این است!
همواره به دیده شک و تردید به جنبشهای زیستمحیطی نگریستهام. نمیدانم این بدگمانی از سوء ظن ذاتیام نسبت به هرگونه گردهمایی و شعارهای گوش نواز ناشی میشود، یا برداشتی که از خاستگاه این چنین اجتماعات و میزان اهمیت و تاثیرگذاری شان دارم.
مجید رویین پرویزی
همواره به دیده شک و تردید به جنبشهای زیستمحیطی نگریستهام. نمیدانم این بدگمانی از سوء ظن ذاتیام نسبت به هرگونه گردهمایی و شعارهای گوش نواز ناشی میشود، یا برداشتی که از خاستگاه این چنین اجتماعات و میزان اهمیت و تاثیرگذاری شان دارم. به هر شکل، در سالهای اخیر هر روز بیشتر و بیشتر و با تاکید فزایندهتری میشنویم که محیطزیست در حال نابودی است و جهان و تمام مافیهای آن آنچنان به لبه پرتگاه نزدیک شده است که حتی امروز هم برای آنکه به خودمان بجنبیم و فکری به حال صنایع و تولیدات و بریز و بپاشهایمان بکنیم دیر است. نقطه اوج این گونه تحرکات چندی پیش در جریان اعتراضات حاشیهای اجلاس کپنهاگ بود. همه دیدیم زنان و مردانی را که از کوچک و بزرگ، با پلاکاردها و پارچه نوشتههای سبز و قرمزشان بر صفحه تلویزیونها در سرتاسر جهان ظاهر شدند و با خروش هرچه تمامتر سران کشورهای مهم صنعتی را به سودجویی و بیشرمی متهم کردند. از خطراتی که با هر دم و بازدم از بیخ گوشمان میگذرد و ما از آنها بیاطلاعیم گفتند و درباره آینده اسفناکی که اکنون با دستان خود برای فرزندانمان رقم میزنیم مرثیهسرایی کردند. یکی از شعارهایی که در این میان توجه مرا بیشتر به خود معطوف کرد، مساله مربوط به مصرفگرایی و پیامدهای زیستمحیطی مخرب فرهنگ مصرفی بود. آنچه که این شعارها را برایم جذابتر کرد این بود که این انتقادات این بار نه فقط از جانب گروههای مارکسیست که اکنون عموما در قالب جنبشهای سبز حامی محیطزیست به مبارزات خود علیه نظم سرمایهداری ادامه میدهند که از سوی منتقدان خودی سرمایهداری نیز به گوش میرسید. کسانی که به اصطلاح منتقدان بورژوا نامیده میشوند، زیرا که نقدشان نه متوجه زیربنا (سامانهای اقتصادی تعیینکننده نظام) که متوجهامور جاری سرمایهداری و با هدف اصلاح آن است. در کل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به این سو با فرض اینکه، یا القای این فرض که این فروپاشی به منزله نابودی مارکسیسم بوده است چنین نقدهای مربوط به روبنا به جریان مسلط تبدیل شدهاند و در هر گوشهوکنار، از جمله در همین کشور خودمان، هرکس که میخواسته وجهه منتقد سرمایهداری داشته باشد و در عین حال تا جایی پیش نرود که او را مارکسیست یا رادیکال بخوانند به چنین چارچوب نقدی متوسل شده است. مزیت دیگر این رویکرد که بن مایه فکری آن را باید در مکتب بیرمنگام و پایهگذاری رشته مطالعات فرهنگی جستوجو کرد این است که به افراد امکان میدهد تا با گرفتن ژست منتقدانه داعیه نگاه فرابلوکی داشته باشند و خود را نه از چپ و راست، بلکه متفکر مستقلی ورای اینها بدانند. در این نوشتار مختصر قصد داریم نشان دهیم که چرا چنین رویکردهایی با وجود ظاهر پرطمطراقشان بیمایهاند و چرا پرسشهای اصلی همچنان همانها است که در دو قطب چپ و راست مطرح شدهاند. بیآنکه به دنبال جانبداری خاصی از یک جبهه خاص باشیم.
آسیبهای زیستمحیطی، چه آنها را در مقیاس بزرگ ناشی از فرآیندهای تولیدی ناسازگار به محیطزیست و فعالیت صنایع سنگین بدانیم و چه در مقیاس کوچکتر ناشی از عطش مصرفی مردم و یکبار مصرف شدن کالاها از کامپیوتر و وسایل الکترونیکی گرفته تا مُد و پوشاک و غیره، به این شکلی که هم اکنون مطرح میشوند همه اشاره به یک سو دارند: مصرف زدگی، ناشی از فعالیت نظام سرمایهداری. اگر مساله تنها مربوط به نحوه فرآیند تولید برخی کالاها، یا زیانبار بودن شان برای محیطزیست بود شاید ممکن بود با تلاشهایی مانند همینها که اکنون میشود نظیر وضع برخی قوانین جدید و توافقات بین المللی و دادن آگاهی عمومی مساله را کنترل کرد (که البته شخصا درباره مقدار اثربخشی این قبیل تلاشها نیز شک دارم). اما آنچه اکنون بیشتر به عنوان نقد مطرح میشود مسالهای است ریشهایتر از این که هیجان و عطش مصرفی بیحد و حصر نامیده میشود،یعنی امری که به شکل مستقیم به مصرفکنندگان مربوط است و مادامی که تقاضای آنها وجود داشته باشد، عرضهکنندگان نیز بیکار نمینشینند و نتیجه کلی چیزی جز تخریب بیشتر محیطزیست نخواهد بود. سرمایهداری اکنون دقیقا از این موضع مورد تاخت و تاز قرار میگیرد، مسوول ترغیب مصرف بیشتر و بیشتر و ارزشی نمودن مصرف دانسته میشود و متهم میشود که برای تهییج افراد به مصرف بیشتر حتی اغلب از طریق تبلیغات و رسانه در آنها نیازهای کاذب ایجاد میکند.
آیا این انتقادات وارد است؟ گمان نمیکنم کسی درباره اساس آنها چون و چرا داشته باشد. یعنی واضح است که سرمایهداری با میل و کشش فراوانی که به رشد و پیشرفت دارد همه قوای خویش را در راستای رسیدن به آنها به کار میگیرد و مصرف در این میان موتور محرک سرمایهداری است که هیچگاه نباید از حرکت باز ایستد. اگر از یک لیبرال حقیقی در این باره بپرسید صادقانه پاسخ خواهد داد که «بله درست است. این ضعفها را میپذیرم و آرزو میکنم که میشد اقدام حقیقتا موثری برای اصلاحشان کرد. اما آیا شما نظام جایگزین بهتری که کاستی و ناسازگاریهایش کمتر از این باشد سراغ دارید؟» پاسخ لیبرال به این پرسش منفی است. اما یک مارکسیست خواهد گفت که «بله! ما نظام جایگزین بهتری سراغ داریم که نه تنها اصلاح شده نظام سرمایهداری نیست و از بن با آن متفاوت است، بلکه کاستیهای آن را نیز به کلی فاقد است.» در این میان و در شرایط امروزی جهان عده نسبتا کمی نظام پیشنهادی چپها را خواهند پذیرفت، به خصوص با تجربه ناموفق شوروی. حال این چه آنطور که گاهی گفته میشود به دلیل ناآگاهی و تحمیق تودهها توسط سرمایهداری باشد، یا به هر دلیل دیگری. مسالهای که اینجا برای ما اهمیت دارد این که مرزبندیها و جهتگیریها تا به این جا کاملا روشن و در نتیجه بیخطر است. چپ و راست پیشنهادهای خود را صادقانه روی میز گذاشتهاند تا هرکس حداقل نزد وجدان خود گزینه بهتر را میان آنها تشخیص دهد.
مشکل از آنجا آغاز میشود که عدهای با ادعای مستقل بودن وارد میدان میشوند و ادعا میکنند که با تمهیداتی قصد دارند این دو نظام - عمدتا اولی را - اصلاح کنند. اینان که جریان غالب عصر ما هستند، عمدتا همان منتقدان مصرفگرایی و مصرف زدگی در داخل نظام سرمایهداری هستند که ادعاهایی تناقض آمیز را طرح میسازند. ادعاهایی که صفحه صاف و روشن چیدمان نیروها را آنقدر مغشوش و پیچیده میکنند که دیگر در آن هرکس فراموش میکند چه چیز را پذیرفته بود و چه چیز را رد کرده بود. اینان از یک سو آنجا که همه چیز روشن است سامانهای سرمایهداری نظیر مالکیت، سرمایه، بهره و کارکرد پول را میپذیرند. بر متفاوت بودن انسانها و لزوم آزادی برای شکوفایی آنها صحه میگذارند و تمایل انسانها به متمایز ساختن خود از دیگران را بیدرنگ تایید میکنند. اما هنگامی که پای عمل به میان میآید با یک احساس نادر خود بر حقبینی تمام این باورها را وارونه میسازند. هرچیزی را که شخصا نمیپسندند خواستار محدود شدنش از طریق قانون میشوند. هر کالایی را که خود مصرف نمیکنند خواهان ریشهکن شدن تولیدش از طریق مالیاتهای سنگین میشوند و هر شیوه زندگی که باحیات شخصیشان متفاوت است را به باد نقدهای به اصطلاح فرهنگی خویش میگیرند. این دسته حقیقتا بزرگترین خطرات برای هر جامعهای هستند. افرادی که نه شهامت رویارویی با نظمی نوین را دارند و نه از آن بدتر پایبندی به انتخابهای خودشان و نه تحمل حیاتی غیر از حیات خودشان و نه فهم سلایقی غیر از سلایق خودشان. حاصل وجود آنان در هر جامعهای جز یک چیز نیست: بیشتر قدرت گرفتن دولت. مستمسکی که استفاده میکنند برای تحمیل ترجیحات خود بر دیگران.
بازگردیم به بحث محیطزیست خودمان. استدلال کلی در این زمینه این است که آزادی هرکس تا آنجا محترم است که منجر به آسیب رساندن به دیگری نشود. پس اگر مصرف کسی موجب آلودگی محیطزیست همگان میشود دیگران حق دارند که او را محدود کنند. در اینجا اینکه چقدر داوری در چنین مواردی حقیقتا امکان پذیر است را کنار میگذاریم و به یک مساله کلیدیتر میپردازیم. قاعده آزادی سلبی، یعنی تا آنجا آزادی که دیگران را محدود نکنی، در نظامهای آزادی محور قاعدهای است که باید با احتیاط بسیار از آن استفاده کرد. نمیتوان هر کجا کوچکترین نابسامانی مشاهده شد به سراغ استناد به این قاعده رفت، چه اگر بنا بر این بود اکنون هیچ کس حتی حق سیگار کشیدن هم نمیداشت. این از ضعفهای نظام سرمایهداری است. اما کدام پدیده بشری بری از مشکل است؟ مساله این است که اگر در جایی دیگر و در پاسخ به پرسشهایی دیگر، این مسیر را برگزیدهایم باید بدانیم که اکنون هر تردید در این مسیر موجب قدرت گرفتن شخص ثالثی به نام دولت خواهد شد. ما به کسانی که از این قدرتگیری سود میبرند، کاری نداریم. هر شهروندی باید یکبار دیگر این پرسش بنیادی را از خود بپرسد و در ذهن خود نگاه دارد که بشر هیچ گاه نمیتواند همه چیز را با هم داشته باشد، آن هنگام دفعه بعدی که کسی خواست با سوء استفاده از میل کمالخواهی انسانها برای خود منافعی به هم بزند، یا با به راهانداختن بحثهای انتقادی ظاهری بطالت خویش را بپوشاند پاسخ به این پرسش را به خاطر بیاورد. آیا انسانها با هم برابرند؟
ارسال نظر