آسیبهای دولتگرایی، جبراننشدنی است
توهـم دولـت خـوب
مترجم: محسن رنجبر
* ویلیام اندرسون نویسنده و استاد اقتصاد دانشگاه ایالتی فراستبرگ مریلند است. وی همچنین با مرکز سیاست عمومی مکیناک و موسسه لودویگ فون میزس در آلاباما همکاری میکند. او سابقا در کالج نورت گرینویل در کارولینای جنوبی تدریس میکرد.
نویسنده: ویلیام اندرسون
مترجم: محسن رنجبر
* ویلیام اندرسون نویسنده و استاد اقتصاد دانشگاه ایالتی فراستبرگ مریلند است. وی همچنین با مرکز سیاست عمومی مکیناک و موسسه لودویگ فون میزس در آلاباما همکاری میکند. او سابقا در کالج نورت گرینویل در کارولینای جنوبی تدریس میکرد. اندرسون با رویکرد اقتصاد اتریشی مسائل روز را تحلیل میکند.
وی همچنین یکی از مهمترین منتقدان پاول کروگمن، اقتصادددان محبوب و برنده جایزه نوبل به شمار میرود.
ممکن است فکر کنید من بهعنوان فردی که دورهای را به نقد دولت و آشکارسازی چپاولگریهای مختلف آن گذراندهام، آنقدر تیزهوش و بافراست هستم که انتظار موجودی را که با نام «دولت خوب» میشناسیم، نداشته باشم. اما به واقع و با نظر به اینکه کاملا با بحث محاسبه سوسیالیستی(socialist calculation) آشنایی دارم و کار روی مقالههای گوناگونی را در ارتباط با این موضوع به دانشجویانم واگذار کردهام، این نکته باید تا به حال به ذهن من رسیده باشد که «دولت خوب» در بهترین حالت یک عبارت تناقضآمیز و در بدترین شکل، یک اصطلاح وهم آلود است.
با این همه باید به این مساله اعتراف کنم که هرگاه میبینم دولت در حال انجام کاری نامعقول یا حتی اسرافکارانه یا ظاهرا احمقانه است، آرمانهای «دولت خوب» من گویی فعال شده و باعث میشوند که من با خود بگویم قدرتهای موجود میتوانند بیاموزند که چگونه کارها را به درستی انجام دهند. در این حالت هیچگاه به ذهن من خطور نمیکند که شاید، حتی شاید مکانیسمی از عمل که با نام دولت میشناسیم اصلا نتواند به شیوهای «مناسب» عملی گردد؛ زیرا هیچ ابزار ذهنیای وجود ندارد که به ما امکان دهد به نحو مناسب تعیین کنیم دولت «خوب» یا «بد» چیست.
تعداد کسانی که به دولت خوب باور دارند کم نیست. جالب آنکه سال گذشته پل کروگمن با حالتی شاعرانه درباره خوبی حکومت (تا زمانی که توسط مردان «خوب» اداره شود) صحبت کرد و نوشت: «پیش از آنکه آقای اوباما بتواند بر دولت مسلط شود، باید آن را به دولتی خوب تبدیل کند. در حقیقت او باید یک گوگو (goo-goo) باشد. گوگو، اصطلاحی با یک قرن عمر برای انواع «دولتهای خوب» (good governments) است که تحولخواهها آن را در برابر فساد و اعمال نفوذ قرار دادند. دولت فرانکلین روزولت یک گوگوی فوقالعاده بود. او همزمان دولت را بسیار بزرگتر و بسیار پاکتر کرد. آقای اوباما هم باید همین کار را انجام دهد.»
با این وجود پیش از آنکه فردی بتواند یک گوگوی واقعی باشد، باید به دولت باور داشته باشد. توصیف کروگمن از ناکامیهای دولت بوش را شاهد باشید: «گفتن ندارد که دولت بوش نمونهای خارقالعاده از غیرگوگوییسم است. اعضای دولت او مجبور نبودند درباره حکمرانی خوب و صادقانه فکر کنند. حتی وقتی در این کار ناکام میماندند (همان اتفاقی که غالبا رخ میداد) میتوانستند خود همان ناکامی را تاییدی بر ایدئولوژی ضددولتی خود بدانند؛ نمایشی مبنی بر آنکه بخش عمومی نمیتواند هیچ کاری را درست انجام دهد.»
تفسیر این سوءکارکردها بر پایه این باور که افراد صاحب قدرت واقعا باور نداشتند که قدرتشان مشروع باشد و به همین خاطر شکست خوردند روشی بسیار عجیب و غریب برای توجیه شکست است. بسیاری از کارهایی را که بوش و اعوان و انصارش، وقتی که در قدرت بودند، انجام دادند به یاد میآورم؛ اما نمیتوانم هیچ دفعهای را به خاطر بیاورم که کسی در دولت بیمیل به استفاده از قدرتش بوده باشد. در واقع اعضای دولت بوش طی هشت سالی که عنان قدرت را در کف داشتند، به شدت بدزبان بودند و من معتقد نیستم که آنها به این خاطر دست به چنین رفتاری میزدند که روسایشان لیبرتارینهایی معتقد به لسه فر بودند. من به یاد نمیآورم که بوش هرگز نسبت به ناتوانی و ناکامی واکنشهای مذبوحانه و بیخردانه دولت در قبال فجایعی مثل توفان کاترینا انتقاد کرده یا به عدم مشروعیت دولت اذعان کرده باشد.
من اینجا دارم از منطق استفاده میکنم، یعنی چیزی که بهطور کلی در ستون کروگمن پیدا نمیشود. در نوشتههای کروگمن، برعکس، شاهد جانبداری و ناسزاهای شخصی هستیم که به آیین دولتگرایی باور دارد؛ چیزی که واقعا باید دون شان کسی باشد که درجات ممتاز دانشگاهی را در دوره کار خود به دست آورده است.
هرچند کروگمن در نوشتههایش بیرحمانه به اتریشیها حمله کرده است، اما نمیتوانم به ذهن بیاورم که مطلبی را از یک اتریشی، مرده یا زنده، خوانده باشم که همین نوع اظهارات جانبدارانه سیاسی که مرتبا در مقالات و ستونهای کروگمن ظاهر میشوند را بیان کرده باشد.
متاسفانه کروگمن مدعی میشود که فرانکلین روزولت از طریق برنامه نیودیل یک ساز و برگ حکومتی را خلق کرد که هوشمندانه و صادقانه و به شیوهای مثبت، مصیبتهای اقتصادی را رفع کرد.
کروگمن گفته است «فرانکلین روزولت توانست موجهای خطرناک دریای سیاست را به سلامت پشت سر بگذارد و آوازه دولت را درست همان وقت که آن را به شدت بزرگ میکرد، بهبود بخشد. آنطور که در تحقیقی که اخیرا توسط مرکز ملی تحقیقات اقتصادی آمریکا منتشر شده آمده است، پیش از سال ۱۹۳۲ اداره public relief، به لحاظ سیاسی فاسد انگاشته میشد، اما برنامههای عظیم رفاهی طرح نیودیل نیز فرصتی را برای فساد فراهم آورد که در تاریخ آمریکا بینظیر بود. با این حال در ۱۹۴۰ اتهامهای فساد و دخل و تصرفهای سیاسی به میزان قابل ملاحظهای کاهش یافته بود».
اما شواهد تاریخی چیز دیگری میگویند. جیمز کاوچ و ویلیام شوگارت در کتاب خود با نام «اقتصاد سیاسی نیودیل» مثالهای زیادی را از حسابگریهای سیاسی در تعیین اینکه پول این برنامه در چه جایی مصرف خواهد شد ارائه میکنند. آنها پس از بررسی الگوهای مخارج به این نتیجه رسیدند که ملاحظات سیاسی مشخص میکنند چه پروژههایی تامین مالی خواهند شد و چه مقدار پول به هرکدام خواهد رسید.
من ۱۰ سال پیش در مروری بر این کتاب اشاره کردم که نویسندهها متذکر شدهاند که اداره پیشرفت پروژهها (WPA) مبالغ گوناگونی را در ایالتهای مختلف پرداخت میکند: «یکی از مثالهایی که کاوچ و شوگارت ارائه میکنند، پراکندگی پروژههای این اداره است. با توجه به خصلت ظاهرا «شفقتآمیز» دولت روزولت چنین به نظر میآید که افرادی که به شدت نیازمندند و به نان شب احتیاج دارند، بیشترین کمک را دریافت خواهند کرد. با این حال این اداره تحت رهبری هریهاپکینز، معاون روزولت، برپایه نیازهای سیاسی حزب دموکرات میان ایالتها فرق نهاد و دلارهای دولتی براساس نفع سیاسی نهایی حزب توزیع میشدند.
مبالغی که بابت جبران خدمات انجام شده پرداخت میشدند، به درآمدهای منطقه وابسته بودند. مثلا یک کارگر «متوسط» اداره WPA در تنسی به ازای هر ساعت ۲۳ سنت دریافت میکرد، در حالی که همتای او در نیویورک ۵۷/۱ دلار به دست میآورد. کارگران ماهری که روی پروژههای این اداره کار میکردند، در تنسی و آلاباما به ازای هر ساعت ۳۱ سنت و در نیویورک ۲۵/۲ دلار میگرفتند. دستمزد حرفهای در آلاباما، ۳۴ سنت به ازای هر ساعت و در پنسیلوانیا ۰۳/۳ دلار در ساعت بود».
حال این تحقیق کاوچ- شوگارت را با تعریف و تحسین کروگمن از WPA مقایسه کنید:«اداره پیشرفت پروژهها مخصوصا بخشی قدرتمند و مستقل بابت «ارزیابی پیشرفت» داشت که به بررسی شکایتهای صورت گرفته در باب کلاهبرداری میپرداخت. این بخش آن قدر سختکوش و ساعی بود که وقتی یکی از زیرکمیتههای کنگره در ۱۹۴۰ به تحقیق روی WPA پرداخت نتوانست حتی یک مورد بینظمی و بیقاعدگی پیدا کند که از نظر این بخش دور مانده باشد. فرانکلین روزولت همچنین مطمئن شد که کنگره، قانون محرک را به انحراف نکشانده است. هیچ نشانهای در این قانون وجود نداشت که پولی را برای WPA یا دیگر برنامههای اضطراری فراهم آورده باشد».
بهزعم کروگمن بسیار متعصب و جانبدار، دولت در دوره روزولت با شفقت عمل کرده و به دنبال رفع نیازهایی که وجود داشته بوده است، اما به باور کاوچ و شوگارت، دولت مثل یک دولت عمل کرد؛ یعنی پول نیودیل برای خرید رای و بسط نفوذ سیاسی مورد استفاده قرار گرفت. کروگمن همچنین به این نکته اشاره نمیکند که کارگران WPA در بسیاری از موارد مجبور میشدند به عنوان دموکرات نامنویسی کنند و در برخی از پروژهها بر آنها تحمیل میشد که به حزب دموکرات کمک مالی کنند. اما به گمانم از آنجا که او دموکراتی متعصب است، اعتقاد دارد این الزام و اجبار بخشی از عملیسازی «دولت خوب» بوده است.
به سخن دیگر هر خوانش دقیقی از اسناد تاریخی نشان میدهد برنامه نیودیل، عصاره «گوگوییسم» یا هر اسمی که کروگمن میخواهد بر آن بگذارد، نیست، بلکه درمییابیم که افراد حاضر در دولت بر پایه محاسبات سیاسی عمل میکردند که سالها است هم اتریشیها و هم اقتصاددانان مکتب انتخاب عمومی به آن اشاره میکنند.
چه کاری میتوان انجام داد؟ صادقانه بگویم، هیچ کار. هیچ شیوهای وجود ندارد که بتوان بر اساس آن دولتی به وجود آورد که بر پایه فرمولی خیالی که «خیر عمومی» را «به حداکثر میرساند»، مالیات بگیرد و آن را خرج کند. اینها صرفا اصطلاحاتی هستند که برای پنهان ساختن این واقعیت خلق شدهاند که تنها محاسبهای که سیاستمدارها میتوانند از آن کمک بگیرند، مبتنی بر هزینهها و فواید سیاسی است.
نشان دادناین که سیاستمدارها تصمیماتی سیاست بنیاد میگیرند، کار خارقالعادهای نیست. حتی افرادی مثل کروگمن هم از فساد سیاسی بیاطلاع نیستند. با این وجود، به اصطلاح ترقیخواهها فکر میکنند روشی برای ایجاد و حفظ «دولت خوب» در اختیار دارند که همانا آن است که قدرت بیشتری به شاخه اجرایی دولت در آمریکا داده شود. زیرا این شاخه اجرایی که تحت سلطه «کارشناسها» و بوروکراتهای «از خود گذشته» قرار میگیرد، از طریق گرفتن قدرت تصمیمگیری از دستان سیاستمداران منتخبی که مستعد فساد هستند و فراهم آوردن امکان اخذ تصمیمات مهم از جانب افراد دارای بهترین نیات، امکان جهتگیری «مناسب» منابع را به وجود خواهد آورد.
با این وصف، اگر یک چیز را از تجربه صد ساله آمریکا در اعطای قدرت بیشتر به بوروکراتهای «مستقل» آموخته باشیم، این است که مشکلات و نابسامانیهای اقتصادی که دستگاههای دیوانسالاری بر جامعه تحمیل میکنند، از هر چیز، حتی از آن چه فاسدترین سیاستمدارها انجام دادهاند بدتر است.
ما با ویژگیهای انسانی سر و کار داریم. پوشیدن ردای یک بوروکرات از خود گذشته، صلاحیتهای فرد را زیادتر نمیکند تا بتواند امور دیگران را به انجام برساند. افزون بر آن، این باور که متخصصان درون دولت، امور را به خوبی و به نحو مقتضی به انجام خواهند رساند، در بهترین حالت وهمآمیز و در بدترین حالت، خطرناک است.
به عنوان مثال، فدرال رزرو را در نظر بگیرید. این بانک مخلوق دوره ترقیخواهی است. قرار بوداین نهاد «استقلال» داشته باشد تا از هوا و هوس سیاستمدارها به دور بماند. رییس آن، بنبرنانکی، فردی واقعا تیزهوش است که در بلندمرتبهترین حلقههای دانشگاهی فعالیت کرده است. او مجری سخنرانی خداحافظی کلاسش در دوران دبیرستان بود، بههاروارد رفت و دکترای خود را از ام آیتی گرفت. برنانکی عصاره دوره ترقیخواهی و «دولت خوب» است و اگر یک «گوگو» در واشنگتن وجود داشته باشد، کسی نیست جز او.
با این همه این فرد واقعا تیزهوش تقریبا به تنهایی پدر اقتصاد آمریکا را درآورده است. قبول که این میزان اثرگذاری نیازمند فردی بسیار خاص است، اما برنانکی از عهده این کار برآمده است. حال به نظر من چنین میآید که برنانکی دقیقا همان نوع متخصصی است که میخواهیم در معابد دولت کار کند. البته او همانند بسیاری از افراد درون دولت بابت جبران فعالیتهایش، در خفا پول برنمیدارد یا به کارهایی از این قبیل دست نمیزند.
به عبارت دیگر من فکر میکنم برنانکی واقعا اعتقاد دارد کار درست را انجام میداده است. با این وجود این مرد یک مصیبت بوده است. او قدرت داشته که بر پایه این باور خود عمل کند که رکود بزرگ به این خاطر به وجود آمد که دولت هربرت هوور به اندازه کافی پول چاپ نکرد. این عقیده که تورم یک نیروی مثبت اقتصادی است، باید برای هر کسی که دکترای اقتصاد دارد منسوخ شده باشد، اما در این جا برنانکی را در مقام مدافع تورم شاهدیم. اکنون هم نخبگان دیگر «دولت خوب» که یا آن قدر احمقند یا به اندازه کافی بزدل هستند که خواستار نابودی دلار آمریکا باشند، به او روحیه میدهند و تاییدش میکنند.
پاسخ این نخبهها پیشبینیپذیر بوده است. مجله آتلانتیک در یکی از شمارههای اخیر خود که به تحسین برنانکی و دیگر «متفکران جسور» میپرداخت، چنین ادعا کرد که برنانکی «فرصت پیدا کرد تا رجزخوانی و بیدادهای نمایشی اعضای بدون سواد مالی کنگره را تحمل کند». در این مقاله از برنانکی نقل قول شده «افراد زیادی بودند که میگفتند، بگذارید اقتصاد سقوط کند. مشکلی نیست. بازارها مواظب خواهند بود و من فکر میکنم بهتر از این را بلدم».
معذلک کاملا معلوم است که برنانکی بهتر از بازارها نمیدانست. مگر او چه کارهای معرکهای انجام داد که بازارهای ناآگاهی که میخواستند بنگاههای در حال سقوط را منحل سازند، حیرتزده کرده باشد؟ به زعم این مجله: «او برای اولین بار در تاریخ، نرخهای بهره را به رقمی نزدیک به صفر کاهش داد، میلیاردها دلار پول نقد دولت را در اختیار موسسات مالی قرار داد، وامدهی توسط فدرال رزرو را زیاد کرد و الزامات وثیقهای آن را آسانتر ساخت، میلیاردها دلار اوراق بهاداری که تحت پشتیبانی وامهای رهنی و دیون مصرفی بودند را به کل خریداری کرد و از سقوط ای آی جی، فنی می و فردی مک جلوگیری کرد...»
اما این تیزهوشی و ذکاوت نیست، هندل زدن روی دستگاههای چاپ پول است، همان کاری که دولتها در آرژانتین، زیمباوه و بولیوی با نتایج قابل پیشبینی انجام دادهاند، تازه اگر حرفی از آلمان وایمار به میان نیاوریم. مساله این بود که هیچ یک از کارهایی که برنانکی انجام داد، به هیچ کدام از خسارتهای واقعی که به ساختار تولید در اقتصاد آمریکا وارد آمده بودند، نپرداختند. او تنها بازارها را غرق در اسکناس کرد و همسرایان ستایشگر او در رسانهها و دانشگاهها مدح و ثنای او را گفتند.
به گمان من، برنانکی نمونهای از «دولت خوب» برای این نخبگان و سرآمدان بوده است. اولا اقتصاد را «نجات داد»، ثانیا مجبور شد با «غیر گوگوهایی» مثل رون پاول سر و کله بزند که به وضوح نه عاشق دولت است و نه شیفته سرشتهایی که دولتگرایی میپروراند.
آن عده از ما که درک میکنیم سازوکار محاسبه اقتصادی چیزی نیست که «گوگوییسم» بتواند به راحتی از طریق ذکاوت صرف باز تولید کند، یقینا از نگاه معتقدان به دولتگرایی، قهرمان تلقی نخواهیم شد. در حقیقت ما در دسته «بیسوادهای مالی» قرار میگیریم، چون میفهمیم که پول سالم، مزاحم رشد اقتصادی یا حتی عدالت اقتصادی نیست.
متاسفانه هواخواهان «دولت خوب» از این دید به قضیه نمینگرند. بلکه به نظر میآید «دولت خوب» با خرجهای عجولانه و شتابزده توسط مرکزیت سیاسی، چاپ بیپایان پول در بانک مرکزی و طرحهای نجات متوالی سر و کار دارد. گذشته از همه اینها آنها ایمان دارند «گوگوها» از همه بهتر میدانند.
منبع: Mises Daily
ارسال نظر