فردگرایی و کارگروهی
رازهای پیشرفت آمریکا
یاسر میرزایی
یک ماه پیش بیل وادل کتابی را معرفی کرد به نام هدیه پیوریتان (The Puritan Gift) به تالیف کنت و ویلیام هاپر. بیل کتاب را با عبارات محکم و زیبای زیر معرفی کرد:
دیوید فوستر*
یاسر میرزایی
یک ماه پیش بیل وادل کتابی را معرفی کرد به نام هدیه پیوریتان (The Puritan Gift) به تالیف کنت و ویلیام هاپر. بیل کتاب را با عبارات محکم و زیبای زیر معرفی کرد: اگر میخواهید بدانید مدیریت چیست؛ خصوصا مدیریت صنعت ما چه طور بدین جا رسیدیم، چه کردیم و چه نکردیم و چه طور. برگردید و پشت سر را نظاره کنید و صنعت آمریکا را پیش از آنکه چرخش بچرخد؛ یعنی چند دهه پیش را ببینید، شما باید این کتاب را بخوانید.
و در عباراتی دیگر اغراق نیست اگر کتاب هدیه پیوریتان، همچون کتابی حیاتی برای مدیریت صنعت معرفی شود. در فهم شما از علم و فن صنعت، حفرهای است که پر نمیشود الا وقتی که به برادران هاپر زمان بدهید آن را پر کنند. این بهترین ۲۰دلاری خواهد بود که شما خرج کردهاید.
تاریخ اجتماعی و تاریخ اندیشه با عقاید عملگرایانه در مدیریت کسب و کار پیوند خورده است. ... جذاب به نظر میرسید، بنابراین من یک نسخه سفارش دادم. من این کتاب را واقعا به سرعت خواندم و اکنون برگشتهام تا آن را با عمق بیشتری مطالعه کنم؛ بنابراین من با بیل در این باب که این کتابی واقعا پرمغز است، موافقم. من خوانندگان را تشویق میکنم که نسخهای از این کتاب را تهیه کنند تا بتوانیم بر سر آن بحث کنیم.
برادران هاپر موفقیت اقتصادی آمریکا و خصوصا موفقیت در صنعت را به مجموعهای از ارزشها مربوط میدانند که به گمان آنها به شدت همبسته با پیوریتانها است:
۱ - «اعتقاد راسخ مبنی بر این که هدف زندگی، هر چند سربسته و مبهم، برپایی پادشاهی خداوند (حکومت عرش بر فرش) بر زمین است.»
۲ - «یک میل ذاتی به مهارتهای مکانیکی».
۳ - «منظری اخلاقی که خواستههای فردی را تابع خواستههای گروه میکند.»
۴ - «توانایی مجتمعکردن، مرتبسازی و انگیزش منابع مالی، مادی و انسانی برای رسیدن به هدفی واحد، چه کوچک باشد و چه بزرگ.»
نویسندگان استدلال میکنند که کسب و کار آمریکایی در حوالی ۱۹۷۰ به شدت منحرف شد؛ این انحراف ناشی از اصرار زیاد بر گواهیدهیهای اعتباری، نفوذ زیاد مدارس کسب و کار و سادهلوحی زیادی که به اظهارنظرهای فنی قلابی تزریق شد و خصوصا با رشد «مدیران حرفهای» که معتقد بودند، میتوانند هر نوع کسب و کاری را صرفنظر از مفهومش مدیریت کنند.
آنها کتاب را با ۲۵ اصل برای بازگشت به مدیریت خوب تمام میکنند؛ مثلا بعضی نمونههای آن چنین است:
- مهمترین زیرساختار در هر سازمانی سلسلهمراتب مدیریتی است که خوب است بر اساس شکلی شبیه به خط و عضو (سلسلهمراتب در ارتش) باشد.
- مدیران میانی، سنگ سر طاق ریاست هستند.
- جلسات «میانجی کار مدیریتی» هستند.
-شما باید از مشاوران، با مضایقه استفاده کنید و از مشاوران «استراتژیک» هرگز!
- یک مدیر باید آنچه را که به عنوان «دامنه دانش» شناخته میشود، داشته باشد یا به دست آورد؛ به این معنا که درکی عمیق از تکنولوژی و کسب و کار در شرکتش داشته باشد که معمولا از طریق کارآموزی درازمدت در همان شرکت یا صنعت مشابه کسب میشود.
- استخدام باید به طور معمول طولانیمدت باشد که به طور متوسط، حداقل هشت سال و اگر ممکن است ده سال باشد!
من با همه آنچه هاپرها میگویند، موافق نیستم... من هم فکر میکنم که هستهای از مهارتهای مدیریتی مهم هست که قابل بهکارگیری در صنایع و فعالیتها است، همچنین دامنه دانش به راستی اهمیت شدیدی دارد. (و رشد این هسته مهارتها حداقل همانقدر که تابع تجربه است تابع آموزش هم هست.) و در سطحی کلانتر، فکر میکنم فردگرایی به اندازه تمایل به کار گروهی در موفقیت اقتصادی آمریکا اهمیت داشته است؛ اما من فکر میکنم، هر کس که به آینده اقتصاد آمریکا ربطی دارد، هرکسی که کسب و کاری را میچرخاند یا بخشی از کسب و کاری است، یا در آرزوی انجام دادن آن است، هر کسی که علاقهمند به تاریخ اجتماعی و تاریخ اندیشه است، باید این کتاب را بخواند و زمانی را برای اندیشیدن به آن صرف کند.
*شیکاگو بویز
ارسال نظر