عدم عقلانیت معقول
یکی از پرسشهایی که اقتصاددانانی چون آکرلوف که در حوزه انتخاب عمومیبه تحقیق میپردازند، از خود میپرسند این است که چرا مردم در انتخابهای خود، گزینه نامعقول را انتخاب میکنند.
پویا جبلعاملی
یکی از پرسشهایی که اقتصاددانانی چون آکرلوف که در حوزه انتخاب عمومیبه تحقیق میپردازند، از خود میپرسند این است که چرا مردم در انتخابهای خود، گزینه نامعقول را انتخاب میکنند. در اینجا نیز اقتصاددانان با فرض انسان معقول در پی آن هستند که نشان دهند چرا گزینه نامعقول انتخاب میشود. شاید در نگاه اول این امر متناقض به نظر برسد، اما مدل «عدم عقلانیت معقول»(Rational Irrationality) این تناقض را رفع و پاسخی درخور در چنته دارد.
ابتدا باید ببینیم که چرا اصولا افراد تمایل به انتخاب گزینه نامعقول دارند. این امر به این اصل باز میگردد که آدمیان اغلب نسبت به آنچه علم ندارند، بی تفاوت نیستند و نوعی تمایل (تورش) اعتقادی (Belief Bias)به گزینه نامعقول دارند. به عنوان مثال افراد معمولی که علم اقتصاد نخواندهاند میبایست در مورد سیاستهای تجاری بیتفاوت باشند، اما ثابت شده است اکثریت افراد از سیاستهای حمایتی و تعرفهای که مورد نکوهش علم اقتصاد است، طرفداری میکنند. این امر باعث میشود تا آنان در یک انتخابات در این رابطه از کاندیدایی بیشتر حمایت کنند که سیاستهای غیرعلمی را تبلیغ میکند. بنابراین تا به اینجا مشخص شد که تمایل اعتقادی که افراد در طول زندگی شان کسب میکنند میتواند انگیزه انتخاب گزینه نامعقول را به همراه داشته باشد، اما در مرحله بعد باید پرسید که چرا انتخاب این گزینه نامعقول، از نظر مدل بحث ما معقول است؟
این انتخاب وقتی میتواند معقول باشد که هزینه عملکرد آن برای فرد ناچیز باشد. بگذارید به مثالی که برایان کاپلن در کتاب «افسانه رایدهنده عقلایی» بیان کرده، اشاره کنیم. اگر در مدل کروزوئه و جمعه که در جزیره متروکه زندگی میکنند، فرض کنیم که کروزوئه به اشتباه معتقد است که تنها اروپاییان علم کشاورزی را دارند و تنها آنها میتوانند کشاورزی کنند و در عین حال نفع انجام کشاورزی جمعه برای کروزوئه ۱۰۰دلار باشد، وی با انتخاب گزینه عدم اجازه کشاورزی به جمعه ۱۰۰دلار هزینه میدهد. این هزینه برای کروزوئه بالاست و این احتمال وجود دارد که کروزوئه از این گزینه نامعقول دست بکشد. اما مساله این است که در یک جامعه هزینه گزینههای نامعقول ناچیز و تقریبا صفر است و فرد بر اساس «تمایل اعتقادی» گزینه نامعقول را انتخاب میکند. برای روشن شدن این موضوع فرض کنید ۱۰۰۰ تا کروزوئه و ۱۰۰۰ تا جمعه داریم و کروزوئهها برای دادن مجوز کشاورزی به جمعهها رای گیری میکنند و در عین حال آنان همان تمایل اعتقادی اشتباه را دارند. در اینجا دیگر هزینه انتخاب نامعقول برای هر کروزوئه ۱۰۰دلار نیست، چرا؟ به دلیل آنکه میزان اثرگذاری هر فرد در تصمیم جمعی یک هزارم است، به عبارت دیگر ۱/۰درصد هر فرد میتواند از تصمیم جمعی برای عدم مجوز به جمعهها جلوگیری کند و در نتیجه باید هزینه انتظاری عدم انتخاب مجوز را محاسبه کرد که ۱۰سنت میشود. این مثال نشان میدهد که چرا هزینه انتخابهای غیرعقلایی در فضای عمومی نزدیک صفر است و افراد به سمت تمایل اعتقادی حرکت میکنند که نسبت به آنها علم ندارند.
بنابراین تئوری عدم عقلانیت معقول نشان میدهد که چگونه انتخاب گزینههایی که کاملا نامعقول است از منظر بیشینه سازی مطلوبیت فرد، میتواند معقول شمرده شود. این وضعیت اما میتواند در پهنه سیاستگذاری نیز نمود یابد. بدین معنا که هر چه ساخت سیاسی بسته تر باشد به دلیل آنکه در کوتاه مدت، هزینه ای برای تصمیم گیرنده وجود ندارد، وی به تمایلات اعتقادی خود در انتخاب سیاستها گوش فرا میدهد. در حقیقت تصمیم گیرنده حتی وقتی آثار سیاست اشتباهش بروز یابد به دلیل فقدان نقد جدی که معلول فضای بسته است میتواند به راحتی مدعی باشد که اگر این کار را انجام نمیدادیم وضعیت بدتر میشد. به همین علت است که واژگونی اجتماعی - سیاسی در چنین اشکال سیاسی معمول تر است. در واقع اگر احزاب پر قدرت رقیب در ساخت سیاسی جایی برای بازی داشته باشند، هزینه گزینهها و سیاستهای نامعقول، افزایش یافته و تصمیمگیرنده تنها به تمایل اعتقادی نظر نمیکند.
اگر دقیق بنگریم، میتوانیم بیشمار سیاستهای نامعقولی را مشاهده کنیم که مورد گزینش قرار میگیرند، اما تاکید بر این سیاستها و چرایی انتخاب آنها با این مدل بهتر مشخص میشود. راه گریز از این وضعیت آن است که تمایل اعتقادی به سمت یک گزینه از بین برود و افراد در مورد موضوعات تخصصی بیطرف باشند. این نیز میسر نمیشود مگر آنکه جایگاه دانش و تخصص چه در سطح عمومیو چه در سطح سیاست گذاری مورد شناسایی قرار گیرد.
در واقع اگر این گزاره در بطن اندیشه عمومی جا خوش کند، سیاستی میتواند راهگشا باشد که نه نزدیک به بنیانهای اعتقادی ما بلکه مورد نظر اجماع متخصصان آن موضوع باشد، آنگاه میتوان امید داشت که گزینههای نامعقول انتخاب نشود. اما مساله اینجاست که هر چه فرد به تمایلات اعتقادی خویش که ریشههایش ابدا ربطی به موضوع مورد تصمیمش ندارد، اعتقاد داشته باشد، این گزاره عملا در ذهن وی نقش نخواهد بست. بر این مبنا در حوزه تصمیمسازیهای کلان شاید تنها راه همان افزایش هزینههای بیرونی یک گزینه نامعقول از طریق بازتر کردن ساخت سیاسی است، که اگر تصمیم گیرنده حاضر نیست تورش اعتقادی اش را به سوی یک گزینه به بی تفاوتی میان گزینهها تبدیل کند و راه را برای انتخاب از سوی متخصص هموار کند، این فشار رقیبان سیاسی باشد که با تحمیل هزینه انتخاب گزینه اشتباه، وی را وادار به یاری از اهل فن کند.
ارسال نظر