ملاحظاتی پیرامون ارتقای کارآمدی علومانسانی در نظام اشتغال
اشاره: آنچه در ادامه میآید متن سخنرانی جناب آقای ذاکر صالحی در کارگاه تخصصی همایش علومانسانی و چالش اشتغال است.
اشاره: آنچه در ادامه میآید متن سخنرانی جناب آقای ذاکر صالحی در کارگاه تخصصی همایش علومانسانی و چالش اشتغال است.
موضوع سخنان من ملاحظاتی پیرامون ارتقای کارآمدی علومانسانی در ایران است. نخستین چیزی که در این باره به آن فکر کردم این بود که مشکل چیست؟ من این مشکل را در دو حوزه جستوجو کردم. حوزه اول فقدان سیاست آموزشی در ایران است؛ یعنی ادعای اول من این است که ما در ایران سیاست آموزشی نداریم و به تبع آن سیاست آموزش عالی را که زیرشاخهای از نظام آموزشی است، نیز نداریم. برنامه چهارم شامل احکام اجرایی است، همین طور بخش علوم و فناوری و بخش آموزش عالی آن ـ آن طور که در سازمان برنامه هم گفته میشود ـ تنها شامل یک سری احکام اجرایی است. قانون وزارت علوم هم تنها شامل ماموریتها و وظایف این وزارتخانه است.
در واقع سیاست آموزشی رابطه سطح کلان را با «بخش» تنظیم میکند؛ نهادههای بخش آموزشی و بروندادهای مطلوب را تعیین میکند و فرآیند کلان نظام آموزش کشور را مشخص میکند. در این سیاست آموزشی باید معلوم باشد ما در چه رشتههایی و تا چه میزان میخواهیم سرمایهگذاری کنیم.
آماری در سایت بنیاد علوم فرانسه وجود دارد که آمار بخش ایران آن را از موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی گرفتهاند و نشان میدهد که در ژاپن، تایوان و کشورهای دیگر شرق آسیا، تعداد دانشجویان مهندسی چندین برابر دانشجویان علوم پایه است؛ در ژاپن 3/7 برابر، در تایوان 2/7 برابر، در چین 4/3 برابر و در کره جنوبی 2/4 برابر. این آمار نشان میدهد که این کشورها قصد دارند سیاست آموزشیشان معطوف به مهندسی باشد.
این مساله اما در آمریکا و انگلستان برعکس است. یعنی نسبت دانشجویان مهندسی به علوم پایه در آمریکا ۷/۰ و در انگلستان ۶/۰ است. این آمار نشان میدهد که تاکید پذیرش دانشجو بر علوم پایه است و نگرشی بلندمدت برای ساختن بنیادهای دانش وجود دارد.
اما این نسبت در ایران هیچ معنایی ندارد و 6/1 است. یعنی معلوم نیست ما به سمت علوم پایه رفتهایم یا به سمت علوم مهندسی. بنابراین، سیاست آموزشی ای نداریم که در پی رابطه آن با نظام اشتغال باشیم.
به عنوان مثال در سال ۸۲ فقط در دانشگاههای تحت پوشش وزارت علوم ۵۸ هزار نفر دانشجوی حسابداری داشتهایم، غیر از دانشگاه آزاد که آمار آن هم احتمالا دو برابر این آمار است، چرا که توسعه دانشگاه آزاد اساسا به سمت این گونه رشتهها بوده است. سوالی که در این جا وجود دارد این است که، حدود ۱۲۰ هزار دانشجوی حسابداری را برای چه آموزش میدهیم؟ و آیا مطالعهای شده که بنگاههای اقتصادی ما چند حسابدار نیاز دارند؟
اما از نظر من ریشه دیگر مشکل، الگوی دانشگاهی ایران است که این الگو، الگوی ناپلئونی است. این الگو در کشورهای فرانسوی زبان، اسپانیا، ایتالیا، آرژانتین و کشورهای آفریقایی پیاده شده است. دراین الگو کارکرد دانشگاه این است که یک لشکر اداری تربیت کند و آن را به دیوانسالاری متمرکز دولتی تزریق کند. کارکرد دولت شبهمدرن دوره پهلوی در ایران، نوسازی بود و در آن، نظام اشتغال به معنای استخدام رسمی افراد بود. طبیعتا وقتی این ظرفیت اشباع شد، همه چیز قفل خواهد شد و دیگر اشتغالی وجود نخواهد داشت.
از طرفی پس از انقلاب سیل تقاضای اجتماعی هم به این الگوی ناپلئونی اضافه شد که خود را در قالب دانشگاه پیام نور و علمی کاربردی و نیز نوبت دوم و شبانه نشان داد. پس از آن رگههایی از الگوی هومبولتی که دانشگاه فرهنگ است و در آن پژوهش آزاد علمی اهمیت دارد و نیز الگویی از آکسبریج ( آکسفورد - کمبریج) که در آن جامعهپذیری علمی و اقامت در کمپ و فرهیختگی مدنظر است و همچنین رگههایی از الگوی آمریکایی که در واقع همان دانشگاه بازار و دانشگاه کارآفرین و دانشگاه شرکتی است، به این الگوی ناپلئونی اضافه شده است.
در الگوی بازار مساله اشتغال حل شده است، چرا که این نیروی بازار است که به دانشگاه برنامه و جهت میدهد و فشار میآورد و برنامه خودش را به دانشگاه دیکته میکند. در این الگو معضل ارتباط میان دانشگاه و نظام اشتغال کمتر است و وظیفه دانشگاه این است که دانش سودمند تولید کند.
مشکل دیگر به انتظارات و مقایسههای نابجا برمیگردد. ما باید وضعیت علومانسانی را در ایران، با همگنان خودمان مقایسه کنیم و ببینیم که نهادهای ما چه وضعیتی دارند. حال اگر بخشی از مشهودات مربوط به اتهام زدن به علوم انسانی را رد کنیم، ممکن است در همه این مشهورات شک کنیم.
در موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، پروژهای درباره ارزیابی توانمندیهای شغلی دانشآموختگان همه رشتهها انجام شده است و در آن شش نوع توانمندی تعریف و 23 هزار فارغالتحصیل هدف گرفته شده و برای حدود شش هزار نفر از آنها پرسشنامه رفته و سه هزار پرسشنامه برگشته است. جمعبندی نتایج این پژوهش بر مبنای تقسیمبندیای که یونسکو از علوم دارد از نظر توانمندیهای اجرایی فارغالتحصیلان به این شرح است: هنر 1/93 درصد، علوم تربیتی 8/89 درصد، حقوق 5/89 درصد، علوم ریاضی و کامپیوتر 6/88 درصد، علوم اداری و بازرگانی و مدیریت 6/87 درصد، کشاورزی، شیلات و جنگلداری 5/87 درصد، مهندسی 7/85 درصد.
بنابراین همانگونه که میتوان دید وضعیت علومانسانی در نتایج این پژوهش بهتر از علوم ریاضی و فنی است. در نتیجه من حق دارم به عنوان کسی که دغدغه علوم انسانی دارم در مشهودات دیگر نیز شک کنم. همچنین در زمینه تولید علم از گزارش شورای عالی انقلاب فرهنگی مثال میآورم. این شورا دومین ارزیابی کلان علم و فناوری در کشور را در سال ۸۴ منتشر کرد. در اینجا اگر ازمقالات ISI صرفنظر کنیم، در تولید مقالات منتشر شده علمی و پژوهشی داخل، علومانسانی در صدر است و ۳۱ درصد کل این مقالات را شامل میشود. ۲۶ درصد این مقالات هم در پزشکی، ۳/۱۷ درصد کشاورزی، ۲/۱۵ درصد در فنی و مهندسی و ۶/۸ درصد در علوم پایه منتشر شده است. این آمار برای مقالات داخلی علوم انسانی هماکنون به ۵۰ درصد کل مقالات نمایه isc رسیده است.
نکته دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم به نقش علومانسانی در نظام اشتغال مربوط است. در اینجا فرض گرفته میشود که یک نظام اشتغال وجود دارد اما در واقع آنچه که از «نظام اشتغال» فهمیده میشود، سیستم اشتغال است؛ یعنی سیستمی که نهادها و دروندادهایش تعریف شده، همچنین بروندادها و فرآیندهایش هم تعریف شده، اهداف سیستم و بازخورد این اهداف هم مشخص است. اما سوال این است که آیا چنین چیزی در ایران داریم؟ و اگر داریم آیا اجرا میشود؟ مثلا میتوان مناطق آزاد تجاری را مثال زد که برای توسعه صادرات تاسیس شدند، اما به ضد خودشان تبدیل شدند.
آنجا که برنامهها به دلیل عدم توجه به بافت و زمینه در ایران به ضد خودشان تبدیل میشوند، ما باید ببینیم چه چیزهایی از قلم افتاده است. مقالات ISI ما در این چند سال هفت برابر شده است، اما ساختارهای کلان کشور و مبنای توسعه علمی هیچ تغییری نکرده است و حتی لایه کارشناسی تصمیمساز هم به نحوی تضعیف شده است.
اما در پایان چند توصیه هم دارم: یکی اینکه با علوم انسانی مدارا شود. در اینجا توجه به این نکته ضروری است که علوم انسانی و نظام اشتغال هر دو، دو زیرسیستم از یک زیستبوم و سیستم بزرگترند که ما در واقع باید آن را ارتقا دهیم. در واقع این دو زیرسیستم باید به صورت «همتطوری» با هم رشد کنند، نه اینکه صرفا بر علوم انسانی و با برنامهریزیهای آمرانه، تفصیلی، حداکثری و تند و تیز متمرکز شویم. چرا که نتیجهای جز شکست در بر نخواهد داشت. در این زیستبوم اگر آزادی علمی، و نقد هنجارهای جامعه تقویت شود و به انباشت برسد، نتایجی مثبت در پی خواهد داشت.
بنابراین مسیر توسعه علومانسانی باید به صورت تکوینی و طبیعی طی شود و از ملاحظات تند در امان بماند. همچنین ما نباید علوم انسانی را با معیارهای اقتصادی بسنجیم و نیز نباید برخوردی آرمانی با آن داشته باشیم. همچنین باید بکوشیم همین دانش اندکی که در علوم انسانی تولید شده را مصرف کنیم. دولت باید مصرفکننده خوب همین خرده دانشی باشد که تولید شده است. آن وقت با توجه به مدل «کینزی» در اقتصاد، اگر کشش تقاضای موثر برای علوم انسانی ایجاد شود خود به خود تولید نیز رونق خواهد گرفت. اگر دولت و جامعه هر دو دوستدار دانش باشند یعنی از یک طرف فشار و از یک طرف کشش تقاضا وجود داشته باشد، آن وقت مثل الگوی مالزی دوران ماهاتیر محمد میتوان شاهد رشد و رونق مدیریت، اقتصاد و صنعت بود.
اما نکته دیگری که مدیران باید به آن توجه کنند، این است که نباید انتظار داشت که علوم انسانی همه مسائل را حل کند. اصلا چه بسا برخی از مسائل راهحل نداشته باشند. مثلا حتی در خود ریاضی هم برای محاسبه محیط بیضی هنوز راهحل مستقیم و سادهای پیدا نشده است و هنوز هیچ فرمول صریحی برای محاسبهاش وجود ندارد. بعضی مسائل هستند که به قول جامعهشناسان علم، آبستنیِ زمان باید اینها را حل کند؛ مثل پدیدهها و آسیبهای اجتماعی، روسپیگری، تروریسم، امنیت، نژادپرستی و... . نمیشود از ما اهالی علوم انسانی توقع داشته باشند که نسخههای شستهرفتهای روی میز کار آنها بگذاریم، و اساسا باید گفت که چنین چیزی ممکن نیست.
در پایان هم چند توصیه تکمیلی ارائه میکنم:
نکته نخست توجه به فناوریهای فرهنگی است. این فناوریهای فرهنگی میتوانند علومانسانی را به حوزه کاربرد ببرند و در واقع آن را با اقتصاد، اوقات فراغت، هنر، میراث فرهنگی و... پیوند دهند. در این زمینه اتحادیه اروپا برنامههای طولانی مدتی دارد که پیشنهاد میکنم به آن مراجعه شود، چراکه علوم انسانی آبشخور فناوریهای فرهنگی است و میتوان از آن استفادههای بسیاری برد.
نکته دیگر توجه به دو حلقه مفقوده علوم انسانی پس از تولید است؛ یعنی اشاعه و سیاستگذاری. در بخشهای فنی و مهندسی به عنوان مثال یک قطعه تولید، سوار و سپس مصرف میشود، اما در علوم انسانی نظریه باید فرآیند اشاعه و سیاستگذاری را طی کند.
آخرین پیشنهاد هم ایجاد جاذبه و منزلت اجتماعی بیشتر برای مشاغل علوم انسانی است. مثلا در فرهنگستان زبان و ادب فارسی روی این موضوع کار شده بود که برای فارغالتحصیلان علومانسانی لفظی ما به ازای مهندس در نظر گرفته شود تا به فارغالتحصیلان علومانسانی اندکی هویت شغلی داده شود. یا حتی میتوان از طریق برخی کارهای نمادین، منزلت اجتماعی رشتههای علوم انسانی را در میان خانوادهها افزایش داد.
*استادیار موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی
ارسال نظر