فرد و جمع در اندیشه اقتصادی یونان باستان

موری روتبارد

مترجم: نیلوفر اورعی

سیاست دولتشهر

وقتی انسان عقل خود را به جای وا‌کاوی در دنیای بی‌جان، برای کنکاش در خود و در سازمان اجتماعی به کار می‌گیرد، برای عقل محض سخت است که به سو‌گیری‌ها و پیشداوری‌های ساختار سیاسی زمانه میدان ندهد. این درباره یونانی‌ها و از جمله سقراط، افلاطون و ارسطو هم کاملا صادق بود. زندگی یونانی در دولتشهر‌های۱ کوچکی که برخی‌شان می‌توانستند امپراتوری‌های خارجی برپا کنند، سازمان می‌یافت. آتن، بزرگ‌ترین دولتشهر، تنها نزدیک به هزار مایل مربع یا نصف اندازه دلور جدید مساحت داشت. ویژگی اصلی حیات سیاسی یونان این بود که دولتشهر را اقلیتی کوچک از شهروندان ثروتمند که بیشتر‌شان زمیندارانی بزرگ بودند، اداره می‌کردند. بیشتر جمعیت دولتشهر، بردگان یا خارجی‌های مقیم بودند که معمولا به ترتیب کار یدی و کسب‌و‌کار‌های تجاری انجام می‌دادند. حق شهروندی به اخلاف شهروندان اختصاص داشت. در حالی که دولتشهر‌های یونانی میان دموکراسی و حکومت‌های کاملا استبدادی در نوسان بودند، مثلا «دموکرات»‌ترین آنها، آتن، امتیازات حکومت دموکراتیک را به ۷ در‌صد جامعه اختصاص داده بود و باقی مردم یا برده بودند یا خارجی‌های مقیم. (به این خاطر، در آتن پنج قرن پیش از میلاد، در کل جمعیت ۴۰۰ هزار نفری، تقریبا ۳۰ هزار شهروند وجود داشت.)

شهروندان آتن، زمینداران ثروتمندی که با مالیات‌ها و محصول بردگان گذران زندگی می‌کردند، برای رای‌دهی، بحث، هنر و - در مورد افراد خیلی تیز‌هوش - فلسفه، وقت داشتند. گرچه سقراط فیلسوف، خود فرزند یک سنگ‌تراش بود، اما دید‌گاه‌های سیاسی فوق‌العاده نخبه‌گرایانه‌ای داشت. در سال ۴۰۴ قبل از میلاد، دولت استبدادی اسپارت بر آتن چیره شد و نظامی از وحشت را که «حکومت سی جبار» خوانده می‌شود، پی ریخت. یک سال بعد که آتنی‌ها این حکومت زود‌گذر را بر‌انداختند، دموکراسیِ دوباره احیا‌شده سقراط را اساسا به اتهام حمایت از دعوی اسپارتی‌ها اعدام کرد. این تجربه، افلاطون، شاگرد جوان و ممتاز او و فرزند یک خانواده اصیل آتنی را در آنچه امروز پایبندی «راست افراطی» به حکومت اشرافی و استبدادی خوانده می‌شود، ثابت‌قدم کرد.

یک دهه بعد، افلاطون آکادمی‌اش را نه تنها به عنوان هسته‌ای فکری برای تحقیق و آموزش نظری فلسفی، بلکه همچنین به عنوان سرچشمه برنامه‌های سیاستی برای خودکامگی اجتماعی، در اطراف آتن بنا کرد. او خود سه بار در تلاش‌هایی نا‌موفق کوشید که نظام‌هایی استبدادی در دولتشهر سیراکیوز بنا نهد و حتی ۹ تا از شاگردانش توانستند زمامداران جبار دولتشهر‌های یونانی شوند.

هر‌چند ارسطو در عرصه سیاست میانه‌رو‌تر از افلاطون بود، اما سر‌سپردگی اشراف‌گرایانه‌اش به دولتشهر کاملا به همان اندازه آشکار بود. ارسطو در خانواده‌ای اشرافی در شهر ساحلی استاجیرا در مقدونیه به دنیا آمد و در سال ۳۶۷ قبل از میلاد در ۱۷ سالگی وارد آکادمی افلاطون شد. تا ۲۰ سال بعد که افلاطون در‌گذشت، آنجا ماند و بعد از آتن رفت و دست‌آخر دوباره به مقدونیه باز‌گشت و به دربار شاه فیلیپ پیوست و اسکندر کبیر، جوانی را که بعد‌ها جهانگشایی بزرگ شد، درس داد. ارسطو در ۳۳۵ قبل از میلاد، بعد از آنکه اسکندر بر تخت پادشاهی نشسته بود، به آتن بازگشت و مدرسه فلسفه خود را در لیسیوم بنا نهاد که آثار بزرگش به شکل یاد‌داشت‌های درسی که خود یا شاگردانش نوشته‌اند، از آنجا به ما رسیده. در ۳۲۳ قبل از میلاد که اسکندر از دنیا رفت، آتنی‌ها حس کردند می‌توانند خشم خود را بر سر مردم مقدونیه و طرفدارانشان خالی کنند؛ ارسطو از شهر بیرون رانده شد و اندکی بعد در‌گذشت.

گرایش‌های اشرافی و زندگی سقراطی‌ها درون بافت دولتشهرهای گروه‌سالار، بسیار بیشتر از گریز‌های گوناگون افلاطون به آرمانشهر‌های نظری جمع‌گرایانه و دست‌راستی یا تلاش‌های عملی شاگردانش برای برپایی حکومت خود‌کامه بر اندیشه سقراطی‌ها تاثیر داشت؛ چه جایگاه اجتماعی و گرایش‌های سیاسی آنها بر فلسفه اخلاقی و سیاسی و دید‌گاه‌های اقتصادی‌شان سایه می‌افکند. به این خاطر، هم در نگاه افلاطون و هم در نگاه ارسطو، نه «خیر» انسان چیزی بود که فرد آن را پی بگیرد و نه فرد دارای حقوقی بود که همنوعانش نتوانند محدودشان کنند یا به آنها حمله برند. از منظر افلاطون و ارسطو، «خیر» را طبیعتا نه فرد، بلکه دولتشهر پی می‌گرفت. فضیلت و زندگی نیک، دولتشهرمحور بود، نه فرد‌محور. این همه به این معناست که اندیشه افلاطون و ارسطو از ژرفای خود، دولت‌گرا و نخبه‌گرا بود؛ دولت‌گرایی‌ای که شور‌بختانه هم بر فلسفه «کلاسیک» (یونان و روم باستان) سایه انداخت و هم تاثیری سنگین بر اندیشه مسیحی و قرون وسطایی نهاد. از این رو فلسفه کلاسیک استوار بر «قانون طبیعی» هیچ‌گاه به بسط «حقوق طبیعی» فرد (نخست در قرون وسطی و بعد در سده‌های هفده و هجده) که انسان‌ها یا دولت نتوانند به آن تجاوز کنند، راه نبرد.

در ساحت کاملا اقتصادی، دولت‌گرایی یونانی‌ها به معنای ستایش معمول اشراف‌گرایانه از فضایل ادعایی هنر‌های نظامی و کشاورزی و نیز بی‌‌اعتنایی فرا‌گیر به کار و تجارت و از این رو به پول درآوردن و سود جستن و سود کسب کردن است. به این خاطر سقراط که کار را آشکارا مضر و مبتذل می‌خواند و تحقیر می‌کرد، از پادشاه سرزمین پارس نقل می‌کند که اصیل‌ترین و ناب‌ترین هنر‌ها از هر جهت، کشاورزی و جنگ است. ارسطو هم می‌‌نویسد که نباید به هیچ شهروند خوبی «اجازه داد که تجارت یا کار‌های مکانیکی حقیر انجام دهد، چون این کار‌ها مال فرو‌مایگان است و فضیلت‌ها را نابود می‌کند.»

افزون بر این‌ها جایگاه برتری که یونانی‌ها به دولتشهر در مقابل فرد می‌دادند، به بدبینی آنها به کارآفرینی و نو‌آوری اقتصادی انجامید. کار‌آفرین، نوآور پویا، گذشته از هر چیز، جایگاه خلاقیت و خود فردی و از این رو طلایه‌دار رشد اقتصادی و نیز دگرگونی‌های اجتماعی غالبا پریشانی‌زا است. اما فرد در آرمان اخلاقی یونانی و سقراطی، نه پدیدار‌کننده و شکوفا‌کننده امکانات درونی، بلکه موجودی عمومی‌‌سیاسی است که ساخته شده تا به خواسته‌های دولتشهر گردن نهد. این نوع آرمان اجتماعی برای ایجاد جامعه‌ای منجمد که جایگاه‌ها و مراتب را سیاست در آن تعیین می‌کند، طراحی شده بود، نه برای ایجاد جامعه‌ای از نوآوران و افراد خلاق و پویا.

نخستین «اقتصاد‌دان»: هزیود و مساله کمیابی

نباید خام شد و گمان کرد که یونانی‌های باستان، «اقتصاد‌دان»۲ به معنای جدید بودند. تفکر فلسفی آنها درباره انسان و دنیای او در جریان پیشتازی‌شان در فلسفه، پاره‌هایی از بینش و اندیشه سیاسی‌اقتصادی یا حتی کاملا اقتصادی را در پی آورد. اما هیچ رساله‌ای به سبک مدرن درباره کنه علم اقتصاد وجود نداشت. درست است که واژه «اقتصاد» (economics) یونانی است و در واژه یونانی oikonomia ریشه دارد، اما oikonomia نه به معنای اقتصاد، آنچنان که ما در سر داریم، بلکه به معنای «تدبیر منزل۳» است و رساله‌های مربوط به اقتصاد درباره آنچه می‌توانست شیوه مدیریت خانواده خوانده شود، بحث می‌کردند که شاید مفید باشد، اما بی‌تردید چیزی نیست که ما امروز اقتصاد می‌خوانیم. به‌علاوه این خطر وجود دارد که دانشی که اقتصاد جدید کسب کرده، با شور و حرارت، باز‌مانده از انسان‌های فرزانه عهد باستان تعبیر شود؛ خطری که شور‌بختانه بسیاری از مورخان توانای اندیشه اقتصادی از دام آن نرهیده‌‌اند. اگر‌چه یقینا نباید غول‌های گذشته را نا‌دیده بگیریم، اما باید از هرگونه تاکید «حال‌گرایانه» بر چند جمله پر‌ابهام برای بزرگداشت پیشگامان ادعایی مفاهیم پیچیده جدید نیز که البته وجود خارجی نداشته‌اند، پرهیز کنیم.

افتخار نخستین اندیشمند اقتصادی یونانی بودن نصیب هزیود می‌شود؛ شاعری اهل بیوتیا که در میانه قرن هشتم قبل از میلاد در یونان باستان بسیار کهن زندگی می‌کرد. هزیود در منطقه کوچک کشاورزی و خود‌کفای آسکرا می‌زیست که خود از آن چنین یاد می‌کند: «جایی غم‌انگیز ... زمستان‌ها بد، تابستان‌ها سخت، هیچ وقت خوب نیست.» به این خاطر او طبعا با مساله ازلی کمیابی منابع در مقایسه با گستره اهداف و امیال انسان اخت بود. کار‌ها و روز‌ها، سروده درخشان هزیود، صد‌ها بیت داشت که برای تک‌‌خوانی با موسیقی سروده شده بودند. اما هزیود نه یک هنرمند صرف، که شاعری آموز‌گارمآب بود و خیلی وقت‌ها سیر داستانش را رها می‌کرد تا به مردمش، حکمت سنتی یا قواعدی آشکار برای رفتار انسانی بیاموزد. ۳۸۳ بیت نخست از ۸۲۸ بیت این شعر بر مساله اقتصادی منابع کمیاب برای پیگیری اهداف و امیال فراوان و بی‌شمار انسان تمرکز دارند.

هزیود افسانه رایج دینی یا قبیله‌ای «عصر طلایی»، وضع اولیه ادعایی انسان روی زمین را که «بهشت عدن» یا بهشتی با وفور بی‌حد و مرز بود، بر‌می‌گیرد. در این بهشت عدن اولیه، البته هیچ مشکل اقتصادی وجود نداشت و مساله کمیابی در میان نبود، چون یک‌یک خواسته‌های انسان بی‌درنگ برآورده می‌شد. اما امروز همه چیز فرق می‌کند و «آدمیان هرگز از کار و غم روز و از هلاکت شب آسودگی ندارند.» دلیل این حال و روز خراب، کمیابی همه‌گیری است که از بیرون افتادن انسان از «بهشت عدن» سرچشمه می‌گیرد. هزیود اشاره می‌کند که نیروی کار، مواد و زمان باید به خاطر کمیابی، به شکلی کارآمد تقسیم شوند. افزون بر آن با استفاده قدرتمندانه از کار و سرمایه، تنها می‌توان تا اندازه‌ای بر کمیابی چیره شد. مخصوصا کار خیلی مهم است؛ هزیود نیرو‌های حیاتی را نیز که سبب می‌شوند انسان از وضع خدایی فراغت دست بشوید، تحلیل می‌کند. اولین نیرو در این میان، البته نیازهای اساسی مادی است. اما نیاز را خوشبختانه مذمت اجتماعی کاهلی و تمایل به پیشی جستن بر استاندارد‌های مصرفی همتایان تقویت می‌کند. در نگاه هزیود، چشم‌و‌هم‌چشمی به رشد سالم روحیه رقابت که آن را «کش‌مکش نیکو» می‌‌خواند و نیرویی حیاتی در کاستن از مشکل بنیادی کمیابی است، می‌انجامد. برای آنکه رقابت، عادلانه و خوش‌آهنگ بماند، هزیود قاطعانه شیوه‌های نا‌عادلانه‌ای برای کسب ثروت همچون دزدی را طرد می‌کند و جانب حکومت قانون و رعایت عدالت را می‌گیرد تا نظم و همسازی در جامعه برپا شود و رقابت بتواند در چارچوبی از هماهنگی و عدالت شکل بگیرد. تا اینجا باید روشن باشد که دید‌گاه هزیود درباره رشد اقتصادی، کار و رقابت سالم از آنچه افلاطون و ارسطو با اندیشه فلسفی بسیار پیچیده‌تر، سه قرن و نیم بعد در سر داشتند، بسیار امید‌وارانه‌تر بود.

پاورقی:

۱- city-state

۲- economist

۳- household management