تبعیض آموزشی و بازتولید بیسوادی
تبعات محرومیت از تحصیل کودکان مهاجر افغان
اشاره: هماکنون کودکان افغان محروم از تحصیل در ایران، تنها به مهاجران محدود نمیشوند بلکه بخش بزرگی از کودکان افغان متولد و بزرگشده در ایران، کودکان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با اتباع افغان و ... را نیز شامل میشوند.
الهام علیمردانی*
اشاره: هماکنون کودکان افغان محروم از تحصیل در ایران، تنها به مهاجران محدود نمیشوند بلکه بخش بزرگی از کودکان افغان متولد و بزرگشده در ایران، کودکان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با اتباع افغان و ... را نیز شامل میشوند. به نظر میرسد وقت آن رسیده باشد تا تجربه بیست ساله حضور مهاجران افغان در ایران مورد ارزیابی قرار گرفته و رویکردهای چند ساله اخیر در بوتهنقد قرار گیرند. آیا با این حجم از تبعیض، تحقیر و محرومیت اعمال شده بر اتباع افغان مقیم ایران، این افراد که در آینده به افغانستان و یا سایر کشورهای مهاجرپذیر خواهند رفت، سفیران خوبی برای ایران خواهند بود؟
«پیروزی طرح آموزش ملی در اروپا با گسترش استعمار مقارن شد و این پدیده هم تصادفی نیست […] در پشت پدیده بیسوادی، انسان فرودست را قرار میدهند. اقلیتی ناچیز و افراطی، تمدن را ملک مطلق خود میخوانند و در حق همه آنانی که به ساز او نمیرقصند تبعیض روا میدارند. این اقلیت را به روشنی میتوان مشخص کرد: مردان بر زنان سروری دارند، سفیدپوستان بر رنگینپوستان، ثروتمندان بر بینوایان و زندگان بر مردگان۱»
به لیست فوق، دهها و صدها گزینه دیگر، حاکی از تبعیض بین دو قشر از جامعه را میتوان اضافه نمود. مانند احساس برتری ایرانیان بر افغانها که این روزها بسیار با آن مواجه میشویم. متاسفانه این تبعیضها در سطوح مختلفی از جامعه بر مهاجرین تحمیل میشوند. گاه در قالب نگاههای تحقیرآمیز و از بالا به پایین مردمان کوچه و خیابان به مهاجرین و گاه به شکلی عریان در قالب ممنوعیت حضور افغانها در نوشهر یا ممنوعیت حضور آنان در پارک صفه اصفهان در روز طبیعت از سوی دولت.
به زعم نگارنده بخش قابل توجهی از تبعیضهای اعمال شده بر مهاجران ساکن ایران، به پیشینه ذهنی ایرانیان از سطح فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی اتباع افغان مربوط میشود. بیسوادی۲ از سویی مسالهای میشود تا افغانها در مرتبه پایینتری به لحاظ شان اجتماعی قرار بگیرند، امکانات حداقل رفاهی از آنان سلب شود و شکاف فرهنگی و اجتماعی آنان با ایرانیان هر روزه بیشتر شود؛ و از سویی دیگر «بیسوادی» که روزگاری علت عقبماندگی افغانها در ایران بوده، امروزه خود معلول تبعیضهای اعمالشده بر آنان شده است. این تبعیضها علیه مهاجران منجر به نادیده گرفته شدن آنان در برنامهریزیهای کلان کشور شده و آموزش و ارتقای سطح زندگی آنان مغفول میماند.
هماکنون کودکان مهاجر در ایران اعم از کودکان تابع افغانستان، پاکستان، عراق و ... برای داشتن حق تحصیل در مقاطع ابتدایی تا دبیرستان و دانشگاه با موانع بسیاری مواجه میشوند. طبق بند الف ماده ۲۸ پیماننامه حقوق کودک، کشورهای عضو میبایست حق کودک را برای برخورداری از آموزش به رسمیت شناخته و آموزش ابتدایی رایگان و اجباری را در دسترس همه کودکان قرار دهند. اما وضع در ایران به نحو دیگری است و همگان به طور یکسان از آموزش برخوردار نیستند.
آن دسته از کودکانی که کارت اقامت ندارند اجازه ورود به سیستم رسمی آموزش و پرورش ایران را نیز ندارند. درصد کمی از آنها در سازمان های مردم نهاد و یا در مدارس خودگردان افغان به تحصیل میپردازند و متاسفانه درصد قابل توجهی از چرخه تحصیل باز میمانند. آن دسته از کودکانی که با داشتن کارت اقامت مجوز ورود به مدارس را پیدا کردهاند نیز، میبایست مبلغی را به عنوان هزینه تحصیلشان به مدارس پرداخت کنند. ادامه تحصیل آنان منوط به تمدید مجوز اقامت آنان در ایران است. همچنین با پایان یافتن دوران دبیرستان، تنها آن دسته از نوجوانانی که خانوادهشان توان پرداخت هزینههای دانشگاه آزاد اسلامی را دارند رویای ورود به دانشگاه را در سر میپرورانند چرا که حتی اگر بتوانند در کنکور دانشگاهها قبول شوند، اجازه ادامه تحصیل در دانشگاه سراسری از آنان سلب شده است.
کودکان فاقد کارت اقامت و محروم از تحصیل، تنها به مهاجران محدود نمیشوند بلکه کودکان افغان متولد ایران، کودکان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با اتباع افغان، کودکان ازدواجهای ثبت نشده و ... را نیز شامل میشوند. اگر کمی از بحث آموزش فاصله بگیریم، در نگاه کلانتر میتوان گفت اتباع فاقد کارت اقامت، حتی از ابتداییترین حقوق خود یعنی داشتن «هویت فردی» نیز در ایران محرومند. به دور از هر اغراقی داشتن تاریخ تولد برای بسیاری از آنان مفهومی انتزاعی و دور از ذهن است. بر اساس آمار ارائه شده از سوی اداره امور اتباع وزارت کشور (بافیا) در حال حاضر سه و نیم میلیون مهاجر افغان در ایران سکونت دارند که از این تعداد تنها یک میلیون از آنها دارای کارت اقامت هستند. ناشناخته ماندن هویت افراد علاوه بر بحران شخصیتی که میتواند برای شخص به همراه داشته باشد برای دولت و جامعه ایران نیز زنگ خطری به حساب میآید.
بحران و تناقض هویتی افراد میتواند از عوامل بهوجود آورنده یا تشدیدکننده ناهنجاریهای اجتماعی باشد. این تعداد افراد در ایران حضور دارند اما قابل شناسایی نیستند و به این ترتیب در برنامهریزیهای کشوری نادیده انگاشته میشوند که این موضوع و تبعات منفی آن درجای خود قابل تامل است. به عنوان مثال موارد متعددی از اتباع بدون کارت اقامت یا گذرنامه در ایران مرتکب جرم شدهاند اما به دلیل مخدوش بودن هویت شان از سوی مجری قانون قابل شناسایی نبودهاند و مجازات نشدهاند.
تعدد فرزندان در یک خانواده افغان، نگاه به کودک (اعم از دختر و پسر) به عنوان نیروی کار مفید خانواده، فشار بر فرزندان برای اشتغال، پایین بودن سطح بهداشت در خانوادهها، پررنگ بودن نگاه جنسیتمحور در خانوادهها که منجر به محدود ساختن دخترانشان برای ادامه تحصیل میشود، تداوم سنتهای اشتباه نظیر ازدواجهای زودهنگام و مواردی از این دست، همه حاکی از خلأ نظام آموزشی مناسب در زندگی اتباع افغان ساکن ایران دارد. چه آنکه در این یادداشت منظور از ضرورت پرداختن به آموزش، تنها به آموزش دروس پایه نظیر خواندن و نوشتن و ریاضیات منتج نمیشود و در مقیاس کلان تر آموزش بهداشت فردی و جنسی، مهارتهای زندگی، تنظیم خانواده و هر آنچه که افراد را در راستای دستیابی به یک زندگی سالم رهنمون میسازد، مورد نظر است.
بالاخره اینکه به نظر میرسد وقت آن رسیده باشد تا تجربه بیستساله حضور مهاجران افغان در ایران مورد ارزیابی قرار گرفته و رویکردهای چند ساله اخیر در بوته نقد قرار گیرند. آیا با این حجم از تبعیض، تحقیر و محرومیت اعمال شده از سوی ایران و ایرانیان بر اتباع افغان، مسافران این سالها در آینده سفیران خوبی برای ایران در افغانستان یا سایر کشورهای مهاجرپذیر خواهند بود؟
* Alimardani.elham@gmail.com
ارجاعات:
[۱]: هانس ماگنوس انسنس برگر، ۱۳۸۶، در ستایش بیسوادی، ترجمه محمود حدادی ، تهران: نشر ماهی
[۲]: تعریف باسوادی از نظر UNDP، توانایی خواندن و نوشتن تعدادی از جملات ساده و دارای کاربرد در زندگی روزمره است.
ارسال نظر