هایک و سنت(قسمت دوم – ادامه از خبر قبل)
این محافظهکاری تنها در برداشت هایک از تکامل فرهنگی سنتها مورد تاکید قرار میگیرد که اکنون به آن میپردازیم.
تکامل فرهنگی هایکی انتخاب طبیعی سنتها
این محافظهکاری تنها در برداشت هایک از تکامل فرهنگی سنتها مورد تاکید قرار میگیرد که اکنون به آن میپردازیم. دیدگاه، هایک در تعدادی از نوشتههای او بسط یافته، اما شاید کاملترین نمودش را بتوان در غرور کشنده یافت که هایک نظام فکریاش را به طور خلاصه در آن بیان کرده. در این برداشت باید در چارچوب سنتهای مختلفی بیندیشیم که به صورت نظامهایی از قواعد رفتاری و نهادهای اجتماعی مرتبط با آنها که به نوعی رقابت با یکدیگر وارد میشوند، درک میشوند (هرچند رقابتشان ضرورتا آگاهانه نیست؛ به همان سان که گونههای حیوانات، آگاهانه با هم رقابت نمیکنند). در برابر، عقیده هایک این است که گروههای مختلف انسانی معمولا از قواعد رفتاری متفاوتی پیروی میکنند که در نهادهای گوناگون فرهنگی، حقوقی، دینی و اخلاقی تجسم
مییابند.
برخی از این نظامهای قواعد، بهواقع در سازگار کردن گروههای پیرو خود با محیطهای طبیعی و اجتماعیشان موفقتر از قواعد مورد تبعیت گروههای دیگر در سازگارسازی این گروهها با محیطهای خاص خودشان خواهند بود. حتی ممکن است در برخی موارد، قواعدی چنان بیتناسب با بهروزی گروه پیرو آنها وجود داشته باشد که هیچ گونه سازگاریای در پی نیاورند. قواعدی که سازگاری نسبتا بیشتری دارند، معمولا گروههای پیرو خود را حفظ میکنند و امکان رشد و شکوفاییشان را فراهم میآورند و قواعد کمتر سازگار، معمولا مایه افول گروههای پیرو خود میشوند، قدرتشان را تحلیل میبرند یا به شیوههایی دیگر سبب میشوند که بدتر از گروههای پیرو قواعد انطباقپذیرتر عمل کنند.
در نتیجه معمولا خود قواعد انطباقپذیرتر حفظ میشوند و دامنه پیروی از آنها گسترش مییابد؛ در حالی که اثرگذاری قواعد دارای انطباقپذیری کمتر، معمولا کاهش پیدا میکند یا (به ویژه اگر اصلا انطباقپذیر نباشند) حتی از میان میروند، چه اینکه نه تنها گروههای پیرو قواعد انطباقپذیرتر زنده میمانند و گسترش مییابند و به این شیوه این قواعد را حفظ میکنند و در همین حال گروههای پیرو قواعد کمتر انطباقپذیر، معمولا زوال مییابند و این قواعد را همراه خود به زیر میکشند، بلکه قواعد انطباقپذیرتر که موفق بودهاند، معمولا پیروان تازهای را از قواعد نسبتا ناموفق به سوی خود میکشند.
بر این اساس سازوکاری داریم که از بسیاری جهات به تکامل زیستمحیطی داروینی از راه انتخاب طبیعی میماند، به این معنا که شایستهترین سنتها زنده میمانند و رشد میکنند؛ در حالی که ناتوانها و ناشایستها به حاشیه رانده میشوند یا به کلی از میان میروند. با این همه توجه کنید که این «داروینیسم اجتماعی»، چنان که همگان درک میکنند، نیست. این نه نژادها یا حتی افراد انسانی، بلکه سنتها هستند که با هم رقابت میکنند و بعد در صحنه میمانند یا از آن بیرون میافتند.۷ سنتها همچنین به شیوهای ژنتیک تعیین نمیشوند، بلکه در فرهنگ ریشه میدوانند و همه انسانها یا گروههای انسانی اساسا میتوانند هر سنت خاصی را اختیار کنند. اما در نگاه هایک ضرورتی ندارد که این افراد یا گروهها، سنتها را با آگاهی از اثرات خوب یا بدی که اتخاذشان به همراه میآورد، برگیرند و معمولا هم چنین نمیکنند. چه اینکه منافع یا آسیبهای نظامهای قواعد رفتاری، معمولا پیش از عملی شدنشان شناخته نمیشوند یا حتی امکان آگاهی از آنها وجود ندارد، به این دلیل آشنای هایکی که هرگز نمیتوان تمام شرایط مرتبطی را که میتوانند مایه انطباقپذیری یا انطباقناپذیری یک مجموعه قواعد شوند، از پیش تعیین کرد. اینها را در بهترین حالت تنها میتوان پس از وقوع دانست؛ چون پیامدهای تبعیت گروههای مختلف از قواعد متفاوت را میتوان در آن هنگام مشاهده کرد. حتی در این صورت نیز با نظر به پیچیدگی ذاتی مسائل انسانی، همیشه تمام اثراتی را که پیروی از یک سنت خاص در پی داشته، نخواهیم شناخت. از این رو دلایل آگاهانه اتخاذ قواعدی خاص از سوی یک گروه، غالبا ارتباط چندانی با دلایل بقای این قواعد در آخر امر یا به سخن دیگر با کارکردهای سودمند (ولو پیشبینینشده) آنها ندارند. دلایل آگاهانه میتوانستهاند دینی یا حتی خرافی بوده باشند. هم از این رو است که افراد روشنفکر، تحصیلکرده و مدرن غالبا این دست قواعد را غیرعقلانی میخوانند و با دیدی تحقیرآمیز ردشان میکنند. اما با این کار از نکته اصلی غافل میشوند، چون مهم این نیست که چرا یک گروه آگاهانه قواعدی خاص را میپذیرد، بلکه مهم آن است که فارغ از آگاه بودن یا نبودن گروه پیرو آنها از پیوند میان منافع و قواعد، چه منافعی عاید این گروه
میشود. این جا نیز شباهتی دیگر را با تکامل زیستشناختی میبینیم، به این معنا که دگرگونی میتواند بسته به محیطزیست موجودی که آن را به نمایش میگذارد و بسته به دیگر اجزای ترکیب زیستشناختیاش سودمند باشد یا نباشد. به هر صورت، منبع تغییر اهمیتی ندارد.
چنین نیست که اولین پرندگان گویی آگاهانه تصمیم گرفتند که بال داشته باشند یا در حالی که آنها را ناآگاهانه در بدن خود پدید آورده بودند، متوجه فایده این بالها شده و بعد تصمیم گرفتند که آنها را برای پرواز استفاده کنند. بلکه این تغییر اتفاقا امکان پرواز را فراهم کرد و از این رو مزیتی انطباقپذیر به موجودات زندهای که آن را به نمایش میگذاشتند، داد که از آن ناآگاه بودند و هنوز هم کاملا ناآگاهند. احمقانه است که پرندگان را به این خاطر که رشد میکنند و بالهایشان را به کار میگیرند، بیآنکه نخست یک «توجیه عقلانی» برای این کار خود عرضه کرده باشند، به غیر عقلانی بودن متهم کنیم. هایک عملا اعتقاد دارد که به همین اندازه احمقانه است که سنتها را تنها به این خاطر که بدون ارائه چنین توضیحی به کار گرفته شدهاند و میشوند، غیرعقلانی بخوانیم و رد کنیم.
اما شباهت میان تکامل فرهنگی و زیستشناختی گواهی میدهد که چرا برداشت هایک از تکامل فرهنگی، با همه این احوال، توجیهی عقلانی را برای سنت فراهم میکند. دلیل اینکه دگرگونیهای زیستمحیطی نوعا پا بر جا میمانند (اگر پا بر جا بمانند)، دقیقا این است که مزیتی را برای موجوداتی که در آنها رخ میدهند، فراهم میکنند. اگر این تغییرات انطباقناپذیر بودند، موجوداتی که آنها را به نمایش میگذاشتند، از میان میرفتند و به این شیوه خود این تغییرات محو میشدند.
حال غالبا میتوان تعیین کرد که یک تغییر خاص (مثل شکلگیری بال، باله و نمونههای آشکاری از این دست) چه کارکردی انجام میدهد. اما برای حصول این نتیجه که یک کارکرد خاص احتمالا به واسطه یک تغییر ماندگار انجام میشود، نیازی به آگاهی از آن کارکرد نیست. خود مکانیسم انتخاب طبیعی، متضمن فرضی در دفاع از وجود نوعی کارکرد است، حتی اگر ندانیم یا نتوانیم بدانیم که این کارکرد چیست و هرچند مواردی هست که در آنها یک مشخصه غیرکارکردی پابرجا میماند (و این مشخصه معمولا با ویژگی کارکردی دیگری پیوند ژنتیک دارد). بر همین اساس، در دیدگاه هایک، صرف اینکه یک سنت پا برجا مانده، ظنی قوی را در دفاع از آن به دست میدهد. نمیتوان تنها به خاطر بیاطلاعی از هدفی که یک سنت برآورده میکند، فرض کرد که چنین هدفی اصلا وجود ندارد. در برابر، خود بقای این سنت، دلیلی (یقینا ابطالپذیر، اما با این حال یک دلیل) است تا بپذیریم که کارکردی خاص را انجام میدهد.
بنابراین برخلاف روشنفکران «مترقی»، باید کسانی را که از ما میخواهند سنتی را ترک گوییم، واداریم که نشان دهند این سنت هیچ کارکردی ندارد و در واقع کاملا ناکارآمد است و به ویژه نشان دهند که با یک سنت بنیادیتر دیگر ناسازگار است، نه اینکه بار اثبات را بر دوش کسی بنهیم که میخواهد از آن دفاع کند، چه اینکه فرض کارآمدی یک سنت و لذا این فرض که باید آن را حفظ کرد، همانند فرض کارآیی ویژگیهای زیستشناختی، به وضوح دیدگاه عقلانی است که باید اتخاذ نمود.
به هر تقدیر، غالبا کارکردهای اعمال سنتی را همچون مشخصههای زیستشناختی میشناسیم یا دستکم میتوانیم به شکلی معقول حدس بزنیم. نهادهای قرارداد و مالکیت خصوصی پایدار، نمونههای اصلی هستند که هایک به آنها اشاره میکند. این نهادها برای کارکرد اقتصاد بازار آزاد کاملا ضروریاند و بنا به دلایلی که هایک و میزس در رد امکان محاسبه عقلانی در نظام سوسیالیستی بیان کردهاند و بر پایه تمام شواهد تجربی تاریخ بشر، اقتصاد بازار آزاد راهگشاترین اقتصاد به پیشرفت، نوآوری تکنولوژیک و رفاه عمومی مادی است. در واقع رقابت میان سرمایهداری و مارکسیسم در قرن بیستم، به باور هایک، کاملترین نمونه از این بود که سنتها چگونه میتوانند با یکدیگر رقابت کنند و یکی از آنها به عنوان سنتی آشکارا برتر ظاهر شود. مارکسیسم، نظامی ذاتا ناکارآمد بود و بیتردید انطباقپذیری کمتری نسبت به سرمایهداری داشت. مرگ مارکسیسم، تصویر کلی هایک از افول سنتهای نازل را به شکلی بیعیب و نقص نشان داد؛ به این معنی که اتحاد جماهیر شوروی، مهمترین نماینده این سنت، از درون متلاشی شد، در حالی که دیگر جوامع مارکسیستی نیز یا اقتباس از اقدامات دنیای «شایسته»تر سرمایهداری را آغاز کردهاند (چین) یا بیش از پیش در دام ناتوانی و انزوا گرفتار شدهاند (کوبا و کره شمالی).
تایید عرف
مالکیت و قرارداد تنها رسوم دارای کارکرد آشکار نیستند. مثلا کارکردهای عناصر مختلف اخلاق جنسی سنتی، به شکلی روزافزون برای دانشمندان علوم اجتماعی، زیستشناسان اجتماعی و حتی فلاسفه هویدا میشود. خود این موضوع به بررسی کاملی نیاز دارد، اما به عنوان بیمناقشهترین نکته آشکار است که بهروزی و سعادت کودکان، ثبات خانواده را میطلبد و اگر قرار است خانوادههایی باثبات داشته باشیم، به کنترلهای قوی اجتماعی بر بیقید و بندی نسبی بیشتر در مردان نیاز داریم.۸ از این رو عجیب نیست که در همه فرهنگهای گذشته کنترلهای بسیار سختی بر رفتار جنسی وجود داشته که از هر گونه و سنخی که بودهاند، همیشه به این سو تمایل داشتهاند که افراد را به محدودسازی این رفتار در چارچوب ازدواج وادار کنند. (جوامعی که چندهمسری در آنها وجود داشته، استثنایی بر این گفته محسوب نمیشوند؛ چون ازدواج چندهمسری باز هم ازدواج است و مرد را وامیدارد که رفتار جنسی را تنها به این شرط انجام دهد که مسوولیت پیامدهای آن یعنی حمایت از فرزندان و مادرانشان را بر عهده گیرد.)
البته عرف، ضرورت مالکیت خصوصی و مطلوبیت بنیادین اخلاق جنسی سنتی را نشان میدهد و همیشه نشان داده. همه میدانند که بدون وجود حق مالکیت ایمن افراد بر محصول کار خود، هیچ انگیزهای برای کار وجود نخواهد داشت و همه حتی فمنیستهایی که به لحاظ جنسی از همه غیرسنتیتر و «بازتر» هستند، میدانند که چنان که مادران به دخترانشان میگفتند، «هیچ مردی وقتی میتواند شیر را مجانی به دست آورد، گاو نمیخرد.» عرف همچنین از بسیاری چیزهایی حکایت میکند که فمنیستها و دیگرانی که خود را مترقی میخوانند، از پذیرش آنها، دستکم در انظار عمومی بیزارند:
* اینکه مردان و زنان به لحاظ طبیعت خود و استعدادهای بنیادین جسمی، تفاوتهای بسیاری با هم دارند؛
* اینکه افراد برآمده از فرهنگهای گوناگون غالبا به لحاظ ارزشهای بنیادین، عادات کاری، اهمیتی که به آموزش میدهند و مواردی از این دست، تفاوتهای زیادی با هم دارند؛
* اینکه وقتی پای اخلاق، سیاست و به طور کلی، مسائل عملی در میان باشد، افراد جوانتر و کمتجربهتر معمولا بسیار غافلانهتر و خامتر از مسنترها و باتجربهها عمل میکنند، به شکلی که افکار آنها را باید دارای ارزش و اعتبار کمتری دانست و قسعلیهذا.
و نقطه اشتراک این مولفهها و دیگر عناصر عرف با مالکیت خصوصی و اخلاق جنسی سنتی این است که هر دو قدیمیاند. این گونه اجزای قابل احترام خرد عمومی، دقیقا به این خاطر عرف عام و حس مشترک خوانده میشوند که نه تنها امروز، بلکه در تمام دورههای گذشته تقریبا همه، همیشه به آنها معتقد بودهاند.
کسانی که نگاهی همدلانه به سنت دارند، همیشه به احترام به عرف نیز گرایش داشتهاند و دفاع هایک از سنت، دلیل آن را روشن میکند. اندیشههای هایکی به وضوح نگرشی در قبال نمونههای فوق از عرف (و نمونههای دیگر آن) در خود دارند که ما را به اتخاذ آن نگرش در قبال سنت نیز میرانند. این اندیشهها دیدگاهی را درباره عرف به دنبال میآورند که عرف در قبال خود دارد. این دیدگاه احتمالا درست است و به هر تقدیر، باید نسبت به کسی که در آن تردید میکند، بسیار مشکوک باشیم و بار اثبات ادعا را بر دوش او بیندازیم. احترام به عرف و سنت از یک جنس هستند. در حقیقت خود سنت چیزی نیست، مگر عرف اعصار گذشته.۹
امروزه در میان مردم و به ویژه در میان کسانی که سطح تحصیلات بالایی دارند و خودآگاهانه مدرن هستند، گرایش به باوری کاملا مخالف این دیدگاه درباره عرف وجود دارد. در این نگرش، با باورهایی که مردم در سراسر تاریخ بشر به شکلی تقریبا جهانشمول به آنها اعتقاد داشتهاند و گستردهترین تجربه بشری شاهدی بر آنها است، به شکلی رفتار میشود که گویی ظنی قوی علیه آنها وجود دارد و با این وجود که باور به آنها تا این حد گسترده است و حتی دقیقا به این خاطر که دامنه باور به آنها چنین گسترده است، طوری با آنها رفتار میشود که گویی احتمالا غلطاند. این نتیجه منطقی خصومت با سنت است که این قبیل افراد تحصیلکرده و خودآگاهانه مدرن، از خود به نمایش میگذارند.
دلایل اتخاذ این نگرش درباره عرف عمدتا همان دلایلی است که در پس خصومت با سنت قرار دارد یا به سخن دیگر اتخاذ این دیدگاه در قبال عرف به ویژگی (علیالادعا) ناموجه و توجیهناشدنی بخش بزرگی از آن بازمیگردد. اما دلایل دیگری نیز در این میان دخیل است و مهمترینشان عاملی است که از سوی مایکل لوین، مغلطه «شیر بدون چربی» نام گرفته و طبق آن فرض میشود که همان طور که «شیر بدون چربی خود را به شکل خامه درمیآورد»، به طور کلی «اشیا هرگز چیزی نیستند که به نظر میآیند، یا به بیانی مجردتر، علم همواره ظواهر را بر حسب مخالفشان توجیه میکند»، به شکلی که عرف را میتوان غلط فرض کرد. این مغلطه از زوال شماری از فروض عرفی درباره جهان که در اثر پیشرفتهای علم جدید (نظریه نسبیت خاص انیشتین، تکامل داروینی و...) فرو پاشیدهاند، ریشه میگیرد.
از این پیشرفتها (به شکلی ضمنی) استنتاج شده که عرف باید به طور کلی غلط باشد و به قول لوین، هرچند اشتباه ما درباره برخی وجوه دنیا به هیچ رو مستلزم آن نیست که تمام این دست باورها مشکوک باشند؛ اما جای تعجب ندارد که انسانها غالبا در فروض خود درباره ساختار گسترده مکانزمان، سرچشمههای حیات و ... (یا به سخن دیگر درباره پدیدههایی که از مقیاس دلمشغولیهای هرروزه آدمیان بسیار فراتر میروند و برای موفقیت هرروزه آنها در تولید مثل و بقا ضرورتی ندارند) اشتباه کرده باشند. نه تکامل زیستشناختی و نه تکامل فرهنگی به شکلی قابل قبول تضمین نمیکنند که معمولا پیرامون این گونه مسائل به درستی قضاوت کنیم.
با این همه وقتی پای باورهای مربوط به مسائل هر روزه انسانی و اعتقادات مرتبط با مسائلی که با ما بیربط نیستند، بلکه پیوند بسیار نزدیکی با ما دارند به ماجرا باز میشود، اوضاع بسیار فرق میکند. این جا موفقیت ما در تلاشهای روزمره و از جمله در بقا و تولید مثل، اساسا به درستی باور ما درباره حیات اجتماعی و طبیعت انسان وابسته است. تکامل (زیستشناختی و فرهنگی) معمولا مایه آن میشود که در قبال این دست موضوعات، زیاد اشتباه نکنیم. بر خلاف شرایط حاکم بر دیدگاههای عرفی درباره پدیدههای فراگیر و گسترده، عملا بسیار بعید است که نگرشهای مبتنی بر عرف درباره جهان انسانی، اشتباه باشند.۱۰
بنابراین هیچ عجیب نیست که زیستشناسان اجتماعی در استفاده از نظریه تکاملیزیستشناختی برای تبیین رفتار انسانها تا این اندازه به تایید ذاتی بودن گرایشهای انسانی که عرف آنها را از مدتها قبل طبیعی تلقی کرده، تمایل داشته باشند (و این چیزی است که خشم فمنیستها و دیگر کسانی را که لوین، باورمندان به مغلطه «شیر بدون چربی» میخواند، برمیانگیزد). این دقیقا همان چیزی است که باید انتظار کشید. همچنین عجیب نیست که نظریه تکامل فرهنگی هایک، دستآخر کمابیش به گونهای امروزیشده از دفاع برک از سنت و تعصب به مثابه اندوخته دانش اجتماعی پدیدآمده در طول هزاران سال تجربه بشری بدل
شود. «تعصب»، از آن نوع که در عرف تجسم مییابد، نقشی مشابه آنچه را که قیمتها، به اعتقاد هایک، در اقتصاد بازار ایفا میکنند، بازی میکند. به همان سان که قیمتها به مثابه پیامهایی برای رفتار اقتصادی عقلانی عمل میکنند و مجموعه گستردهای از شرایط اقتصادی را که هرگز قادر به سنجش یا درکشان نبودیم، در یک واحد قابل مدیریت برای ما فشرده میکنند، تعمیمهای مبتنی بر عرف، قواعد تجربی و دیگر اجزای خرد عمومی نیز به همین سان، قرنها تجربه غنی انسانی را که در غیر این صورت دسترسی مستقیمی به آنها نداشتیم، در خود میگنجانند. این اجزای عرف و خرد عمومی دقیقا به این خاطر پا بر جا ماندهاند که این تجربه را در خود گنجاندهاند. در برابر، اگر (طبق تصور ترقیخواهان) حاوی خطا و اشتباه بودند، احتمالا سازوکار تکامل فرهنگی انتخاب طبیعی، آنها را مدتها پیش کنار زده بود.
از این رو برداشت هایک به ما نشان میدهد که وقتی به اخلاق و به طور کلی به مسائل عملی دلمشغولیم، دقیقا احترام به سنت و عرف است که عقلانی است و غیرعقلانی، خصومتی است که خردگرایان بهاصطلاح روشنفکر با این دو دارند و دلیل این نکته را نیز به ما میگوید.
به همان سان که برنامهریز اقتصادی سوسیالیست به هیچ رو نمیتواند دانش موجود در قیمتهای تعیینشده توسط بازار را انباشت کند (چندان که مدعیان برنامهریزی در کشورهای بلوک شرق نوعا مجبور بودهاند که برای تعیین قیمت در کشورهای خود بر اطلاعات مربوط به قیمتها در غرب سرمایهداری تکیه کنند)، حامیان سنتستیز ساخت یک مجموعه «اصول اخلاقی جدید» که به ادعای آنها عقلانیتر است، ابدا نمیتوانند از دانش مربوط به حقایق ظریف سرشت انسان و محیط اجتماعیای که برای ساخت چنین مجموعهای ضروری است (دانشی که در خود اخلاق سنتی تجسم یافته)، برخوردار باشند. همچنان که درباره برنامهریز سوسیالیستی دیدیم، به این خاطر است که افراد ضدسنت دستآخر به چیزی میرسند که فرق چندانی با یک گونه اعوجاجیافته و کمتر کارآمد از آنچه مدعی جایگزینیاش هستند، ندارد (مثلا به جای هنجارهای تشریفاتی ظریفی که آرمان «رفتار مانند یک اصیلزاده» با خود میآورد، به قانونگذاری ناشیانه و ظالمانه پیرامون آزار جنسی میرسند) و نیز چنانکه تاکنون دریافتهایم، به این خاطر است که خردگراها وقتی دستآخر درمییابند که نظام اخلاقیشان عملا بنیان بهتری در قیاس با نظام اخلاقی سنتگراها که تمسخرش میکنند، ندارد (و به واقع، همان طور که دیدهایم و البته عقلگراها نوعا از پذیرش آن سر باز میزنند، نظام اخلاقی آنها بنیان بسیار ضعیفتری در قیاس با نظام سنتگراها دارد)، غالبا گفتههایی نامعقول و بیمنطق بر زبان میرانند.
پادزهر این نگرش استوار بر دوگانه عقلگراغیرعقلگرا، بال و پر دادن به یک نگرش بسیار متفاوت دیگر یعنی فروتنی محض است که سنت و عرف از دیرباز بر آن تاکید کردهاند. انسان فرهیخته مدرن ترقیخواه از اینکه (بعد از یک بررسی معمولا سطحی) دلیلی در دفاع از یک نهاد سنتی نمییابد، نتیجه میگیرد که چنین دلیلی اصلا وجود ندارد. او در عوض باید توجه کند با نظر به دیرپایی و پیچیدگی نهادهایی از این دست، شاید دلیلی که در پیاش میگردد، چنان پیچیده است که فهم محدود و تعلیمندیده او (یا هر کس دیگری) نتواند آن را تند و ساده دریابد.
*استادیار مدعو فلسفه در دانشگاه لویولا ماریماونت در لسآنجلس و نویسنده کتاب درباره نازیک.
پینوشتها:
۱) هایک در این میان، فارغ از اینکه «محافظهکار» به شمار میآید یا نه، پشت محافظهکارها را میگیرد. لیبرتارینها که با محافظهکاری (که به لحاظ سیاسی این قدر با لیبرتارینیسم پیوند دارد) دشمنی میکنند، غالبا به افزوده مشهور هایک بر The Constitution of Liberty با عنوان «چرا محافظهکار نیستم» اشاره میکنند، چنان که گویی گره از مساله موافقت یا مخالفت هایک با اخلاق سنتی گشوده.
البته این نوشته هیچ چیزی را آشکار نمیکند، به همان سان که مخالفت او با عنوان «لیبرتارین» (در همان متن ضمیمه!) ثابت نمیکند که او حامی اقتصاد آزاد نبوده، چون گفتههای هایک درباره محافظهکاری در این نوشته به هیچ رو منتقدانه نیست. او در صفحه ۳۹۷ میگوید که «محافظهکاری مخالفت مشروع و احتمالا ضروری ... با دگرگونی شدید است». اما گهگاه دیدگاههای خود را به خاطر گشودگیاش در برابر مقداری تغییر، در مقابل نگرشهای محافظهکارانه مینشاند. نوع دقیقا هایکی گشودگی در برابر تغییر که در ادامه به واکاوی در آن میپردازیم، ویژگی محافظهکاری انگلیسیآمریکایی برکی از زمان خود برک بوده که معتقد بود «دولتی که راهی برای مقداری تغییر نداشته باشد، روشی برای حفظ خود نخواهد داشت». در حقیقت آنچه هایک در این نوشته هدف گرفته بود، عمدتا محافظهکاری دولتگرای سنت اروپای قارهای بود، نه محافظهکاری ویگی سنت برکی.
افزون بر آن، فارغ از هر آنچه که هایک ممکن است در این ضمیمه گفته باشد و فارغ از اینکه خود را «محافظهکار» میخواند یا نه، این در میان هایکشناسها نکتهای پیشپاافتاده و عادی است که اندیشه او در سالهای بعد، دقیقا به خاطر دلایلی که در ادامه بررسی خواهیم کرد، در اصل ظاهری محافظهکارانهتر به خود گرفت.
۲) Sabbath، روز تعطیل مذهبی؛ شنبه در میان یهودیان، یکشنبه در میان مسیحیان و اندکی از یهودیان و جمعه در میان مسلمانان.
۳) تاکید از متن اصلی است. اگر اجازه داشته باشم که همانندیهای کاتولیک را اندکی بیشتر بسط دهم، میتوان به شباهت میان بدعت و تغییر انقلابی در سنت اشاره کرد که هیلر بلوک، آن را به خوبی چنین تعریف میکند: «اختلال در یک طرح کامل و خودمتکی در اثر انکار بخشی اساسی از آن».
۴) واژه لیبرتین به معنای انسان بیبند و بار و زنباره است که با کلمه لیبرتارین واجآرایی دارد، اما انگار این آرایه را نمیتوان در ترجمه فارسی منتقل کرد.
۵) مگر آنکه به شیوه استفن جی، خود را به مدل تکاملی «تعادل علامتگذاری شده» سرگرم کنیم، اما من (و بسیاری از زیستشناسان تکاملگرا) چنین نمیکنیم، دقیقا به این خاطر که این مدل، تکامل را درکناپذیر میکند. اما باید گفت که در دیدگاه هایک، حقیقت هیچ نوعی از تکامل زیستشناختی مسلم گرفته نمیشود، چون تکامل فرهنگی هایکی میتواند حتی با نظر به برداشتی خلقتگرایانه درباره منشا گونهها عملی شود. با این همه، لابد بعید است آنهایی که بیش از همه به ضدیت با دیدگاه هایک و دلالتهای اخلاقی محافظهکارانه باورهای او گرایش دارند، نگاهی خلقتگرایانه داشته باشند.
۶) میدانم که کسانی چون فمنیستها و مانند آنها هستند که واقعیت چیزی به عنوان طبیعت انسان را انکار میکنند، اما نمیدانم که این دست انکارها مزیتی دارد یا نه. به هر تقدیر، زیستشناسان اجتماعی از اینکه چیزی با عنوان طبیعت انسان با زیربنای زیستشناختی وجود دارد، به شکلی قانعکننده دفاع کردهاند (اگر چنین چیزی با نظر به آشکار بودنش نیاز به دفاع داشته باشد)، هرچند برخی مدعیات خاص آنها درباره عناصر سازنده طبیعت انسانی چالشزا بودهاند. هایک بیتردید گفتههایی انتقادی درباره زیستشناسی اجتماعی بیان کرده، اما مخالفتش متوجه این فرض برخی زیستشناسان اجتماعی بوده که همه کنشهای گسترده انسان باید مبنایی ژنتیکی داشته باشد، در حالی که به باور هایک، بسیاری از اعمال انسان صرفا محصول فرآیند تکامل فرهنگی و نه زیستشناختیاند و ذاتی و فطری نیستند.
۷) به این معنا است که هایک میگوید که «سازوکار تکامل فرهنگی، داروینی نیست». او به هیچ وجه همه شباهتها میان تکامل زیستشناختی و فرهنگی را رد نمیکند.
۸) ظاهرا هایک این برداشت را تایید میکند.
۹) ممکن است خوانندگان تصور کنند که این پیوند میان سنت و عرف چنان آشکار است که نیازی به اشاره به آن وجود ندارد، اما اینکه کسانی بودهاند که خود را مدافع سنت میخواندهاند، اما همه چیز بودهاند الا حامی سنت، نشان میدهد که یقینا اشاره به این مساله ضروری است. دو نمونه آشکار از این قبیل افراد عبارتند از توماس پین و برتراند راسل.
۱۰) از این رو میتوان به مغلطه «شیر بدون چربی» به عنوان نمونهای از علمزدگیای نگریست که هایک غالبا محکومش میکرد؛ نمونهای از گرایش نامشروع به اینکه در مطالعه امور انسانی، روشها و فروضی را به کار گیریم که تنها برای کنکاش در پدیدههای بسیار سادهتری که دامنه علم فیزیک را میسازند، مناسبند.
ارسال نظر