۱۵ اقتصاددان بزرگ مکتب اتریش؛ بخش پایانی
موری روتبارد: اقتصاد، علم، آزادی (قسمت دوم – ادامه از خبر قبل)
دیگر پیشرفت بزرگ روتبارد در نظریه انحصار و رقابت رخ داد. اینجا نیز سنت فرانسوی اقتصاد لسهفر رادیکال ژان باتسیت سه و پیروانش را (که دومولیناری در زمره آنها بود) فراخواند.
انحصار و رقابت
دیگر پیشرفت بزرگ روتبارد در نظریه انحصار و رقابت رخ داد. اینجا نیز سنت فرانسوی اقتصاد لسهفر رادیکال ژان باتسیت سه و پیروانش را (که دومولیناری در زمره آنها بود) فراخواند. مشرب اثباتی روتبارد درباره رقابت و انحصار، (چنان که یک نظریه باید باشد) روشن و ساده است. رقابت به مثابه رفتار درون چارچوب قواعد تعریفشده کنش بهینه پارتویی، یعنی قواعد مربوط به تصرف آغازین، تولید-مصرف و قرارداد و مبادله آزادانه تعریف میشود. رقابت به گونهای مشخصتر و در رابطه با کنش کارآفرینانه، به معنای وجود ورود آزادانه بیقید و شرط است. هر فردی آزاد است که دارایی خود را به هر شیوهای که مناسب میبیند، به کار گیرد و به هر مسیری از تولید که سودآور میپندارد، وارد شود. روتبارد نتیجه میگیرد که تا وقتی این شرط ورود آزادانه برآورده میشود، همه قیمتهای محصولات و هزینههای تولید به قیمتها و هزینههای کمینه گرایش مییابند. انحصار و رقابت انحصاری در تعارضی آشکار با رقابت، با نبود ورود آزادانه یا به سخن دیگر، وجود مزیت انحصاری تعریف میشوند. به این شیوه، دولت که به عنوان انحصارگر قهری سرزمینی حق قضاوت و حمایت تعریف میشود، صورت نوعی انحصار خواهد بود. همه افراد (منهای کارگزاران دولت) از استفاده از دارایی خود برای تولید دفاع شخصی و عدالت و بر این پایه از رقابت با دولت بازداشته میشوند. ریشه نهایی همه انحصارهای دیگر به این انحصار آغازین دولتی بر حوزه قضایی (قانونگذاری و نظارت) باز میگردد. هر انحصار دیگری، «اعطای امتیازی خاص از سوی دولت و حفظ حوزهای خاص از تولید برای یک فرد یا گروه ویژه» را در خود دارد. ورود به این حوزه برای دیگر تولیدکنندگان بالفعل یا بالقوه، به میانجی قانون محدود میشود و این محدودیت را پلیس دولتی پیاده میکند. روتبارد نتیجه میگیرد که تا وقتی ورود آزادانه، چه در تولید عدالت و امنیت و چه در تولید هر کالا یا خدمتی دیگر محدود میشود یا از بین میرود، قیمت محصولات و هزینههای تولید از حالتی غیر از این بالاتر میروند یا به سخن دیگر بسیار افزایش مییابند. (از این رو مفهوم سیاست ضد انحصار یا ضد تراست دولت در نگاه روتبارد، خودمتناقض است. رقابت، در برابر، به برچیده شدن خود انحصار سرزمینی دولت بر حق قضاوت نیاز دارد.)
افزون بر اینها روتبارد هر گونه نظریه بدیل را بیمعنا، غیرعملیاتی یا نادرست میخواند و رد میکرد. به عنوان مثال، بیمعنا است که انحصارگر را فردی تعریف کنیم که بر قیمت خود کنترل دارد («قیمتگذار»). همه اهالی کسبوکار بر قیمت خود کنترل کامل دارند (و به هیچ رو حول مقداری که در آن قیمت از سوی مصرفکنندگان خرید میشود، کنترل ندارند). بنابراین با این تعریف، کسی وجود ندارد که انحصارگر نباشد. به همین سان، بیمعنا است که انحصارگر را «تنها فروشنده یک کالای مشخص» تعریف کنیم، چون به معنایی عینی، یکایک فروشندگان همه کالاها همواره تنها فروشنده محصول ویژه (برند) خود هستند. بر این اساس، همه انحصارگری با سهم بازار صددرصدی برای محصول خود هستند. اما این شرایط به هیچ رو بر این که همه کارآفرینان، فارغ از این که کالایشان ممکن است چه اندازه منحصربهفرد یا متفاوت باشد، باید همواره بر سر مخارج مصرفکنندگان با همه کارآفرینان دیگر رقابت کنند، تاثیری نمیگذارد. از سوی دیگر، به معنایی ذهنی، هیچ فروشنده هیچ کالایی را هرگز نمیتوان قاطعانه به عنوان فردی انحصارگر تصدیق کرد. بر پایه این تفسیر، عبارت «کالای دادهشده» به این معنا است: «کالا چنان که از سوی مصرفکنندگان تعریف شده». بنابراین تعیین اینکه آیا فروشنده یک محصول، یگانه فروشنده آن است یا خیر، یا تعیین این که سهم بازار او چقدر است، به تعریف مصرفکنندگان از چیستی این کالا یا به بیان دیگر به ردهبندی اشیای فیزیکی خاص از نگاه آنها در گروههای مختلف کالاهای همگن بستگی دارد. نه تنها این دست ردهبندیها میتوانند پیوسته دگرگون شوند، بلکه مصرفکنندگان مختلف میتوانند اشیای فیزیکی یکسانی را در ردههای متفاوت بنشانند. بنابراین به این معنا واژه انحصارگر به واژهای عملا بیفایده و غیرعملیاتی بدل میشود و همه کوششها برای اندازهگیری سهم بازار یک محصول را باید بیهوده دانست.
دستآخر نظریه میزس درباره قیمت انحصاری، دفاعناپذیر است. او استدلال کرده بود که «انحصار پیشنیازی برای پیدایی قیمتهای انحصاری است، اما تنها پیششرط آن نیست. شرطی دیگر، یعنی شکل خاصی از منحنی تقاضا هم نیاز است. صرف وجود انحصار هیچ معنایی در این رابطه به همراه ندارد ... هر قیمتی که یک انحصارگر، کالایی انحصاریشده را در آن میفروشد، قیمت انحصاری نیست. قیمتهای انحصاری صرفا قیمتهاییاند که در آنها محدود کردن کل مقدار فروش برای انحصارگر سودمندتر از آن است که فروشش را به اندازهای که بازار رقابتی اجازه میداد، گسترش دهد.»
چنان که روتبارد توضیح داده، این استدلال مغلطهآمیز است. پیش از هر چیز باید اشاره کرد که هر کنش محدودکننده، بنا به تعریف، باید یک وجه گسترشدهنده مکمل نیز داشته باشد. عوامل تولیدی که انحصارگر در بخش تولیدی مانند A از کار آزاد میکند، به هیچ رو از میان نمیروند، بلکه باید به شیوهای دیگر (یا برای تولید یک کالای مبادلهای دیگر مانند B یا جهت گسترش تولید کالای مصرفی استراحت برای مالک آن) به کار گرفته شوند. از این رو حتی اگر قیمتهای انحصاری وجود داشتند، هیچ دلالت منفی برای مطلوبیت اجتماعی و رفاه پدید نمیآمد. از کنش عدم فروش انحصارگر نتیجه میشود که او باید باور داشته باشد که با نگه داشتن کالاهایش به جای فروش آنها وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد و وضعیت هیچ فرد دیگری به خاطر کنش او بدتر نمیشود (چون همه افراد دیگر هنوز همان مقدار کالای پیشین را در کنترل دارند). بر این پایه نمیتوان قیمت انحصاری میزس و شکل منحنی تقاضایی را که انحصارگر با آن روبهرو است، به لحاظ عملیاتی یا مفهومی از هر قیمت و منحنی تقاضای دیگری که هر فروشندهای رودرروی خود میبیند، تمییز داد.
روتبارد توضیح میدهد که تولید بر فروش محصولات نهایی مقدم است و هزینههای تولید باید پیش از آن که مصرفکنندگان بتوانند ترجیحات خود برای محصولات را به نمایش بگذارند، به دوش کشیده شوند. از این رو بیمعنا است که مثلا قیمت انحصاری را قیمتی بالاتر از هزینه نهایی (یا درآمد نهایی را بالاتر از هزینه نهایی) تعریف کنیم، چون منحنیهای هزینه، از یک سو و منحنیهای تقاضا و درآمد از سوی دیگر، همزمان وجود ندارند. تنها منحنیهایی که همزمان با منحنیهای هزینه وجود دارند، منحنیهای تقاضا و درآمد آتیای هستند که از سوی کارآفرین برآورد شدهاند. با این همه هر تولیدکنندهای در تصمیمگیری درباره مقدار کالاهایی که باید تولید شود، همواره میزان محصول خود را چنان تعیین میکند که درآمدهای پولی انتظاریاش، با فرض ثبات سایر شرایط بیشینه شود. به سخن دیگر، در محاسبات پولی که به تصمیمگیری او درباره تولید میانجامند، قیمت انتظاری و درآمد نهایی هیچگاه با هزینه نهایی برابر نیستند. هیچکس چیزی تولید نخواهد کرد، مگر آن که انتظار داشته باشد که قیمت آن از هزینهاش بیشتر شود و هیچ کس تولیدش را افزایش نخواهد داد، مگر آنکه انتظار کشد که درآمد نهایی بیشتری در قیاس با هزینه نهایی نصیب خود کند. بر این اساس هر کارآفرینی در محاسباتش فرض میکند که در آینده با یک منحنی تقاضای کاهنده با تکههای باکشش و بیکشش روبهرو خواهد شد. به همین سان، بعدا در هنگام فروش که تولیدکننده همه هزینهها را به دوش کشیده و تنها تقاضای مرتبط، تقاضای مصرفکنندگان برای حجم موجود از کالاهای تولیدشده است، یکایک کارآفرینان منحنی تقاضای کاهندهای را فرض خواهند گرفت. به سخن دیگر، هر کارآفرینی قیمتش را در اندازهای تعیین خواهد کرد که هر قیمتی بالاتر از آنچه در عمل برگزیده شده، با تقاضایی باکشش روبهرو خواهد شد و به این شیوه به درآمد فروش کمتری خواهد انجامید.
اگر قیمتی که در عمل برای فروش برگزیده شده، با برآورد آغازین همخوان باشد و بازار در این قیمت تسویه شود، پیشبینی کارآفرینانه درست بوده. از سوی دیگر تقاضای واقعی میتواند با پیشبینی اولیه متفاوت باشد و یکی از انواع خطاهای پیشبینی کارآفرینانه آشکار شود. ممکن است کارآفرین در هنگام فروش به این نتیجه رسد که به اشتباه، یا «خیلی کم» یا «خیلی زیاد» تولید کرده. در حالت نخست، تقاضای واقعی (قیمتها و درآمد) از آنچه انتظار میرفته، زیادتر است و اگر تولید باز هم بیشتر شده بود، اکنون سود میتوانست از این هم فزونتر باشد. کارآفرین در آغاز برآورد کرده که تقاضا فراتر از یک نقطه خاص تولید، بیکشش خواهد بود (به گونهای که تولید بیشتر به درآمد کل کمتر میانجامد)، در حالی که اکنون روشن شده که تقاضا بعد از این نقطه باکشش است. در حالت دوم، تقاضای واقعی (قیمت و درآمد) از آن چه پیشبینی میشده، کمتر است. اگر محصول کمتری تولید میشد، امکان پرهیز از زیان وجود داشت. کارآفرین پیشبینی کرده بود که تقاضا ورای یک نقطه خاص تولید باکشش خواهد بود؛ به گونهای که محصول بیشتری میتواند فروخته شود و درآمد کل بیشتری به دست آید، حال آنکه اکنون تقاضا بیکشش از آب درآمده.
به هر روی هر کارآفرینی، چه پیشبینی آغازینش درست بوده باشد و چه نه، باید از این پس تصمیم تازهای درباره تولید بگیرد. با این فرض که کارآفرینها تجربه پیشین (تقاضای کنونی) خود را نشانگر تجربه (تقاضای) آینده میپندارند، احتمالا یکی از این سه تصمیم اخذ میشود. کارآفرینانی که پیشبینیهای آغازینشان درست از کار درآمده بود، همان مقدار محصول پیشین را تولید خواهند کرد. آنهایی که در آغاز «خیلی کم» تولید کرده بودند، اکنون مقدار بیشتری تولید میکنند و کارآفرینانی که پیشتر «خیلی زیاد» تولید کرده بودند، فروش کنونی و تولید آیندهشان را محدود میکنند. روتبارد میپرسد که این پاسخ کارآفرینانه اخیر به تولید بیش از حد آغازین را چگونه میتوان از شرایطی که میزس «قیمت انحصاری» میخواند، تمییز داد؟ او پاسخ میدهد که به واقع نمیتوان چنین کاری کرد.
«آیا قیمت بالاتری که قرار است از چنین کاهشی در تولید به دست آید، ضرورتا «قیمت انحصاری» است؟ چرا نمیتواند حرکتی از قیمت زیررقابتی به قیمت رقابتی باشد؟ در دنیای واقعی، منحنی تقاضا به هیچ رو برای تولیدکننده «دادهشده» نیست، بلکه باید برآورد و کشف شود. اگر تولیدکنندهای در یک دوره بیش از حد تولید کرده و در دوره بعد برای دستیابی به درآمد بیشتر، مقدار کمتری تولید میکند، این همه چیزی است که میتوان درباره کنش گفت ... از این رو نمیتوان «محدودسازی تولید» را آزمونی برای قیمت انحصاری در برابر قیمت رقابتی به کار گرفت. حرکتی از قیمت زیررقابتی به قیمت رقابتی نیز متضمن «محدودسازی» تولید این کالا، البته همراه با گسترش تولید در بخشهای دیگر با استفاده از عوامل آزادشده است. هیچ راهی برای تمییز این دست «محدودسازی» و گسترش متعاقب آن، از موقعیتی که ادعا میشود «قیمت انحصاری» است، وجود ندارد ... اما اگر مفهومی به هیچرو بنیانی در واقعیت نداشته باشد، مفهومی بیاساس و وهمآلود خواهد بود، و نه مفهومی معنادار. در بازار آزاد هیچ راهی برای تمییز «قیمت انحصاری» از «قیمت رقابتی» یا «قیمت زیررقابتی»، یا برای اثبات این که دگرگونی خاصی حرکت از یکی از اینها به دیگری بوده، وجود ندارد. هیچ سنجهای را نمیتوان برای انجام این دست تمایزها یافت. از این رو مفهوم قیمت انحصاری به مثابه مفهومی متمایز از قیمت رقابتی، دفاعپذیر نیست. تنها میتوان از قیمت بازار آزاد سخن گفت.»۸
افزون بر این نوآوریهای پراهمیت، روتبارد بینشهای نظری تازه پرشماری را نیز به دست داد. دو مثال در اینجا کفایت میکند. یکی این است که روتبارد از بحث پرآوازه میزسی درباره امکانناپذیری محاسبه اقتصادی (حسابداری هزینه) تحت سوسیالیسم استفاده کرد تا به گونهای حتی گستردهتر، امکانناپذیری وجود کارتل بزرگ در بازار آزاد را نشان دهد.
«بازار آزاد مرزهای معینی را بر اندازه بنگاه، یا به بیان دیگر بر محاسبهپذیری در بازار وضع کرد. بنگاه برای محاسبه سود و زیان هر شاخه باید بتواند فعالیتهای درونی خود را به بازارهای بیرونی هر یک از محصولات واسطهای و عوامل گوناگون بازگشت دهد. هنگامی که هر یک از این بازارهای بیرونی محو میشوند، از آنجا که همه به درون قلمرو یک بنگاه واحد جذب میشوند، امکان محاسبه از میان میرود و منطقا هیچ شیوهای برای بنگاه وجود ندارد که از راه آن عوامل را به این حوزه خاص تخصیص دهد. هر چه بیشتر به این مرزها دستاندازی شود، عرصه عدم عقلانیت بزرگتر و بزرگتر خواهد شد و پرهیز از زیان، سختتر. یک کارتل بزرگ منطقا به هیچ رو نخواهد توانست کالاهای تولیدکنندگان را تخصیص دهد و از این رو نمیتواند از زیانهای شدید دوری کند. بر این پایه واقعا هیچگاه نمیتواند بنیاد گذاشته شود و اگر برای برپاییاش بکوشیم، بیدرنگ تکهپاره خواهد شد.»
مثال دوم که الهامبخش آن همچون مثال اول میزس است، به حوزه نظریه پولی بازمیگردد. میزس که خود از آثار منگر تاثیر گرفته، نشان داده بود که پول به مثابه رسانه مبادله باید در مقام پول کالایی (همچون طلا) شکل بگیرد. روتبارد نظریه میزس درباره سرچشمه پول - «قضیه بازگشت» پرآوازه او - را با نظریهای درباره نابودسازی یا تمرکززدایی پول از سوی دولت یا آنچه که میتواند «قضیه پیشرفت» خوانده شود، کامل کرد. او موجزتر از همه در دولت با پول ما چه کرده، رشته کنشهای به لحاظ پراکسیولوژیک گریزناپذیری را که دولت برای دستیابی به خودمختاری کامل در جعل پول - به عنوان هدف نهاییاش - انجام میدهد، نشان داد. دولت که به ناچار وادار میشود کار خود را با یک پول کالایی فراهمشده از سوی بازار مانند طلا آغاز کند، نخست ضرب سکه را انحصاری میکند، سپس انتشار جایگزینهای پول (حق مالکیت پول؛ اسکناسهای بانکی تبدیلپذیر موجود) را به انحصار خود درمیآورد، بعد به بانکداری برخهای رو میکند و جایگزینهای پولی را بیشتر از پول واقعی منتشر میسازد و دستآخر به عنوان نتیجه ناگزیر بحران بانکی (هجوم به بانکها) که به خاطر بانکداری برخهای پدید آمده، قابلیت تبدیل اسکناسهای خود را به تعلیق درمیآورد، پیوند میان کاغذ (حق مالکیت) و پول (طلا) را از میان میبرد، همه پولی را که دارای مالکیت خصوصی است، مصادره میکند و پول کاملا بیپشتوانهای را بنیاد میگذارد.
تاریخ و فلسفه اخلاق
با وجود همه اینها دستاوردهای روتبارد از نوآوریهایش در نظریه اقتصادی و حتی از کامیابیاش در آمیزش این نوآوریها در یک نظام جامع، کلان و یکپارچه از اقتصاد اتریشی بسیار فراتر میرود. هر چند روتبارد به لحاظ حرفهای اقتصاددان است، اما نوشتههایش فلسفه سیاسی (اخلاق) و تاریخ را نیز در برمیگیرند.
برخلاف میزس فایدهگرا که امکانپذیری اخلاق عقلانی را رد میکرد، روتبارد نیاز به نظامی اخلاقی برای تکمیل اقتصاد ارزشآزاد را پذیرفت تا دفاع از بازار آزاد را به دفاعی واقعا دقیق و بیچون و چرا بدل کند. با کمکگیری از نظریه حقوق طبیعی و به ویژه نوشتههای جان لاک و سنت حقیقتا آمریکایی اندیشه آنارشیستی لیساندر اسپونر و بنیامین تاکر، روتبارد نظامی اخلاقی را شکل داد که بر اصول مالکیت شخصی و تصرف آغازین منابع طبیعی بیمالک از راه سکونت در زمین و تملک آن استوار بود. او نشان داد که هر طرح دیگری در این باره، یا نظامی اخلاقی که برای همه به مثابه انسان قابل کاربست باشد، محسوب نمیشود یا عملی نخواهد بود، چون پیگیری این دست طرحها به معنای حقیقی کلمه مستلزم مرگ خواهد بود و با این حال به بقای یک پشتیبان برای خود نیاز دارند و از این رو تناقضهای اجرایی را در پی میآورند. حالت نخست، حالت حاکم بر همه طرحهایی است که حکایت از آن میکنند که مالکیت B به A داده شود و B منابع را تصرف کند، اما همین حق در رابطه با A به B داده نشود. قصه دوم قصه همه طرحهایی است که از مالکیت مشترک فراگیر (عمومی) بر همه کس و همه چیز از سوی همه افراد پشتیبانی میکنند. چرا که در این صورت هیچ کس مجاز نخواهد بود هیچ کاری با هیچ چیزی انجام دهد، مگر آنکه پیشتر موافقت همه افراد دیگر را برای انجام هر کاری که در سر دارد، به دست آورده باشد. و اگر افراد مالک انحصاری (خصوصی) جسم خود نباشند، چگونه میتوانند با چیزی موافقت کنند؟ روتبارد در شاهکار دوم خود، اخلاق آزادی، کل پیکره حقوق لیبراللیبرتارین (از حقوق قراردادها گرفته تا حقوق مجازات) را از این اصول موضوعه نخستین استنتاج کرد و در کتاب خود با نام برای یک آزادی تازه، این نظام اخلاقی را در توصیف روزگار کنونی و تحلیل اقتصادی اصلاحات سیاسی مورد نیاز برای دستیابی به جامعهای آزاد و ثروتمند و تهیه طرحی برای این اصلاحات به کار بست.
افزون بر اینها روتبارد هر چند پیش و بیش از هر چیز یک نظریهپرداز است، مورخی ورزیده نیز هست و نوشتههایش انبوهی از اطلاعات مشاهدهبنیاد را در خود دارند که همانندشان را به سختی میتوان در هیچ تجربهگرا یا تاریخدانی دیگر سراغ کرد. در حقیقت آنچه دانش تجربی روتبارد را در جایگاهی برتر از دانش بیشتر مورخان ارتدوکس مینشاند و او را در جایگاه یکی از مورخان برجسته «ریویزیونیست» قرار داده، این است که اقتصاد و فلسفه سیاسی (اخلاق) را به عنوان نظریههای پیشاتجربی محض تصدیق میکند و استدلال نظری را چیزی میشمارد که منطقا بر هر کنکاش تاریخی مقدم است و آن را به قید درمیآورد. به ویژه آنچه در حوزه تاریخ اقتصادی سزاوار توجه است، کتاب او رکود بزرگ آمریکا است که نظریه چرخه تجاری میزس - هایک را برای توضیح سقوط بازار بورس در سال ۱۹۲۹ و رکود اقتصادی متعاقب آن به کار میگیرد. در تاریخ سیاسی، کتاب چهار جلدی او از تاریخ آمریکای دوران استعماری با نام فهمشده در آزادی و در ساحت تاریخ اندیشه، اثر ماندگار و هرچند ناتمام دو جلدیاش از تاریخ اندیشه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، اندیشه اقتصادی پیش از آدام اسمیت و اقتصاد کلاسیک وجود دارد (این کتاب دو جلدی پس از مرگ روتبارد منتشر شد). او در این نوشتهها و دیگر کتابها و مقالات بیشمار خود، تحلیلهای اقتصادی-جامعهشناختی-سیاسی درهمتنیدهای را تقریبا از همه رخدادهای سرنوشتساز تاریخ آمریکا به دست میدهد: از هراس سال ۱۸۱۹، دوره جکسون، جنگ استقلال جنوب، دوره پیشرفت، جنگ جهانی نخست و ویلسونیسم، دوره هوور، فرانکلین روزولت و جنگ جهانی دوم گرفته تا رویکرد اقتصادی دولت ریگان و کلینتونیسم. روتبارد که به ریزترین جزئیات گوشههای مبهم تاریخ نظر میافکند، بارها و بارها باورهای پذیرفته و عرف تاریخی را به چالش کشید و تصویری از فرآیند تاریخ به مثابه کشاکشی دائمی میان خیر و شر (میان حقیقت و دروغ، و میان نیروهای آزادی و قدرتی که نخبگان از آن بهره میگیرند و وضع خود را به بهای ضرر دیگران بهتر میکنند و با دروغ و فریب رد پایی از خود باقی نمیگذارند) برای خوانندگانش فراهم آورد.
با وجود این دستاوردهای چشمگیر عالمانه، دوره زندگی دانشگاهی روتبارد، بسیار شبیه به زندگی میزس، بر پایه معیارهای رایج تقریبا هیچ موفقیتی به همراه نداشت. سده بیست، روزگار سوسیالیسم و مداخلهگرایی بوده. مدارس و دانشگاهها نهادهاییاند که دولت، تامین مالی و کنترلشان میکند. از این رو مهمترین مناصب در آنها یا نصیب سوسیالیستها میشود یا به مداخلهگراها میرسد، در حالی که هواخواهان «سازشناپذیر»، «دگماتیک» و «تندروی» کاپیتالیسم لسهفرکنار گذاشته میشوند یا در حاشیه دانشگاهها به کناری میافتند. روتبارد از این لحاظ هیچ توهمی نداشت و هرگز درباره سرنوشت دانشگاهیاش گلایه نکرد یا تلخ و ناخوش به نظر نرسید. نفوذ او نه بر قدرتهای نهادی، که تنها بر نیروی منطق و توان اندیشههایش استوار بود. موری روتبارد، تنها فرزند پدر و مادری مهاجر، در نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. پدر شیمیدانش از لهستان و مادرش از روسیه آمده بودند. به خاطر بورسیهای که گرفته بود، به مدارس خصوصی رفت و در دانشگاه کلمبیا اقتصاد خواند. در سال ۱۹۵۶ با رسالهای که زیر نظر جوزف دورفمن، مورخ اقتصادی نوشته شد، مدرک دکتریاش را از این دانشگاه گرفت. همچنین برای دورهای بیش از یک دهه که از ۱۹۴۹ آغاز شد، در درسگفتارهای خصوصی میزس در دانشگاه نیویورک شرکت کرد. پس از چند سال کار در بنیادهایی گوناگون و مهمتر از همه در بنیاد ویلیام ولکر، از ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۶ در موسسه پلیتکنیک بروکلین که یک مدرسه مهندسی بود، درس داد. از ۱۹۸۶ تا هنگام مرگش، استاد ممتاز اقتصاد دانشگاه نوادا در لاسوگاس بود. او به عنوان یکی از دو استاد اقتصاد مدرسه پلیتکنیک بروکلین، عضو گروه علوم اجتماعی بود که تنها کارکردی فرعی و کماهمیت در این دانشگاه داشت. در لاسوگاس، گروه اقتصاد که در دانشکده تجارت دانشگاه جای گرفته بود، دوره دکتری نداشت. به این خاطر روتبارد در سراسر زندگی دانشگاهی خود، حتی از اینکه یک دانشجوی دکتری داشته باشد، بازداشته شد.
با این همه، حضور حاشیهای روتبارد در دانشگاه او را از اثرگذاری فکری یا جذب دانشجو و پیرو به سوی خود بازنداشت. روتبارد از رهگذر سیل نوشتههایش و روشنی بیهمتای قلمش که به سیاق اچ.ال. منکن مینوشت، به خالق نهضت لیبرتارین معاصر و یکی از نمایندگان اصلی آن بدل شد؛ نهضتی که در طول سهدهه از چند هواخواه انگشتشمار به یک نهضت ناب تودهای بدل شده (و حزبی با همین نام، حزب لیبرتارین را دربرمیگیرد و البته از آن بسیار فراتر میرود و شبکهای گسترده و پیچیده از گروهها و انجمنها در کنگره آمریکا و بسیاری از مجامع قانونگذاری ایالتی را شامل میشود). طبیعتا در میانه این تحول، روتبارد و موضع نظریاش به چالش گرفته شد و بیمناقشه نماند. در طول زندگی حرفهای او، فراز و فرودهای زیادی در صفآراییها، ائتلافها، شکافها و سازماندهیهای دوباره در نهادها رخ داد. با این همه روتبارد که با مرکز پژوهشهای مطالعات لیبرتارین به ریاست برتون بلامرت و موسسه لودویگ فون میزس به ریاست لولین راکول ارتباط داشت و در مقام بنیانگذار-سردبیر مهمترین نشریه علمی آنها،
(The Journal of Libertarian Studies (۱۹۷۷ و The Review of Austrian Economics (۱۹۸۷)۷۹ کار کرد، بعد از مرگش بیتردید مهمترین و معتبرترین مرجع اندیشهای در سراسر نهضت لیبرتارین مانده و تا امروز لیبرتارینیسم اتریشی خردگرایانه، استوار بر اصول موضوعه و استنتاجی او، معیار فکری را پدید آورده که نه تنها همه کس و همه چیز درون لیبرتارینیسم، بلکه به شکلی روزافزون همه کس و همه چیز در سیاست آمریکا با نظر به آن تعریف میشود.
پاورقی:
۱- در آکادمیها، به طور کلی، هایک این روزها از هر نظر برجستهترین اقتصاددان اتریشی است. از این رو باید اشاره کرد که هایک نماینده جریان اصلی خردگرای اقتصاد اتریشی نیست و خود او هم ادعایی غیر از این ندارد. هایک درون سنت اندیشهای تجربهگرایی و شکاندیشی انگلیسی جای میگیرد و به روشنی با خردگرایی قارهای که منگر، بومباورک، میزس و روتبارد از آن پشتیبانی میکنند، مخالف است.
۲- performative contradiction، تناقض اجرایی هنگامی رخ میدهد که محتوای یک گزاره با آنچه در آن پیشفرض شده، در تعارض باشد. مثلا اگر کسی بگوید «من مردهام»، در چنین تناقضی گرفتار آمده، چون خود عمل بیان این گزاره پیشفرض میگیرد که فرد زنده است.
۳- category mistake به معنای قرار دادن شی در مقولهای است که به آن تعلق ندارد.
۴- تاکید از متن اصلی است.
۵- امکانناپذیری مقایسههای درونشخصی و میانشخصی درباره مطلوبیت، البته به این معنا نیست که دو فرد یا دو دوره زمانی را نمیتوان به گونهای عینی با یکدیگر مقایسه کرد. در حقیقت هر فردی میتواند به شکلی عینی تعیین کند که آیا مقدار عرضه هر کالای خاصی که در اختیار او قرار دارد، افزایش یافته، کاهش یافته یا ثابت مانده است و اگر مقدار یک کالای در اختیار او افزایش (کاهش) یافته و در همین حال موجودی دیگر کالاهای او ثابت مانده، بیتردید به لحاظ عینی میتوان گفت که این فرد وضعیتی بهتر (بدتر) پیدا کرده و در سنجه ارزشی فردی خود به جایگاهی بالاتر (پایینتر) رسیده است. به همین سان، همه افرادی که در اقتصاد پولی مشارکت میکنند، میتوانند به لحاظ عینی تعیین کنند که ارزش پولی داراییهایشان بیشتر شده، کمتر شده یا ثابت مانده
است.
۶- تاثیر روتبارد بر اقتصاد رفاه در سراسر نوشتههایش پخش شدهاند. این اثرگذاریها با مقاله سال ۱۹۵۶ او، «به سوی بازسازی اقتصاد رفاه و مطلوبیت» آغاز شد و در ۱۹۸۲ با اخلاق آزادی به کمال رسید.
۷- persona
۸- تاکید از متن اصلی است.
۹- در سال ۱۹۹۸، مجلهای که روتبارد بنیان گذاشت، به Quarterly Journal of Austrian Economics بدل شد که از سوی انتشارات Transaction Publishers منتشر میشود.
ارسال نظر