راهکارهای توسعه اقتصادی از دیدگاه مکاتب اقتصادی
بخش سوم
مارکسیسم
مارکس برخلاف اسمیت که راز انقلاب صنعتی را در طبیعت ثابت آدمی، یعنی نفعطلبی شخصی و رنج و تلاش طبقهای میبیند که از مصرف امروز میزند تا بر موجودی سرمایه خود و جامعه بیفزاید، بر این باور است که ریشه انباشت سرمایه و انقلاب صنعتی در مناسبات استثماری قرار دارد و از این رو، سودای جامعهای را دارد که در آن خالقان واقعی ثروت، یعنی کارگران، صاحبان قدرت، قدرتی عاری از مناسبات استثماری، نیز باشند.
بخش سوم
مارکسیسم
مارکس برخلاف اسمیت که راز انقلاب صنعتی را در طبیعت ثابت آدمی، یعنی نفعطلبی شخصی و رنج و تلاش طبقهای میبیند که از مصرف امروز میزند تا بر موجودی سرمایه خود و جامعه بیفزاید، بر این باور است که ریشه انباشت سرمایه و انقلاب صنعتی در مناسبات استثماری قرار دارد و از این رو، سودای جامعهای را دارد که در آن خالقان واقعی ثروت، یعنی کارگران، صاحبان قدرت، قدرتی عاری از مناسبات استثماری، نیز باشند.
هرچه اسمیت معتقد به هماهنگی منافع میان فرد و جمع است، مارکس معتقد به تضاد منافع میان طبقات اقتصادی در چارچوب نظامهای مبتنی بر مالکیت خصوصی به ابزار تولید است. از نظر مارکس، این تضاد منافع و راهحل و فصل آن است که تاریخ را به پیش میراند و تغییر و تحولات را موجب میشود.
تضاد منافع میان صاحبان ابزار تولید و آنهایی که فاقد ابزار تولید هستند در طول تاریخ به شکلهای مختلفی جلوه پیدا کرده است: در مرحلهای از تاریخ به صورت تضاد میان بردهدار و برده، در مرحلهای دیگر میان زمیندار و کشاورز و در مرحله متاخرتری میان صاحب سرمایه و نیروی کار مزدبگیر. مارکس این تضادهای تاریخی را با استفاده از مفاهیم «روابط و مناسبات تولیدی»، «نیروهای تولیدی» و «شیوهتولید» توضیح میدهد.
نیروهای تولیدی شامل ابزارآلات و نیروی کار میشود. روابط و مناسبات تولیدی، مجموعه روابط و مناسبات اجتماعی، حقوقی و قانونی را در بر میگیرد که نقش تنظیمگری فعالیتهای تولیدی را بر عهده دارند. شیوه تولید نیز که ترکیب نیروهای تولیدی و روابط و مناسبات تولیدی است در واقع نشاندهنده موقعیت تاریخی یک اقتصاد است.
برای مثال، شیوههای تولید کشاورزی و شیوه تولید صنعتی دو نوع اقتصاد متفاوت با نیروها و روابط و مناسبات تولیدی مختلف است.
از نظر مارکس، نیروهای تولیدی در هر مرحله تاریخی زیربنای شیوه تولید آن مرحله هستند؛ یعنی روابط و مناسبات تولیدی، روبنای سیاسی و حقوقی و فرهنگی متناسب با خود را بهوجود میآورند.
برای مثال زمین و کشاورز و ابزارآلات مورد استفاده در بخش کشاورزی نیروهای تولیدی در دوره پیش از صنعتی شدن هستند که همراه با روابط و مناسبات ارباب - رعیتی شیوه تولید کشاورزی را شکل میدهند. کارگر مزدبگیر و ابزارآلات صنعتی و کارخانه نیروهای تولیدی مرحله تاریخی دیگری هستند که همراه با روابط و مناسبات سرمایهداری، شیوه تولید سرمایهداری را شکل میدهند. شیوههای تولید کشاورزی و سرمایه داری همراه با روبناهای حقوقی، قانونی، اخلاقی و فرهنگی در مجموع نظامها یا شکل بندیهای فئودالی و سرمایه داری را بهوجود می آورند.
نکته مهم در تحلیل مارکس، گرایش رو به تکامل نیروهای تولیدی و گرایش رو به ساکن روابط و مناسبات تولیدی است. وقتی نیروهای تولیدی کشاورزی تکامل پیدا میکنند و به نیروهای تولیدی صنعتی تبدیل میشوند، تضادی میان نیروهای تولیدی تکامل یافته و روابط و مناسبات تولیدی پیشین بهوجود میآید که سرانجام به نفع نیروهای تولیدی حل و فصل میشود و روابط و مناسبات جدید سازگار با سطح نیروهای تولیدی برقرار میشود. مارکس چگونگی بروز این تضاد و شیوه حل و فصل آن را «ماتریالیسم دیالکتیک» و عبور جوامع از مراحل مختلف برمبنای تغییر و تحولات بهوجود آمده در زیربنای اقتصادی را «ماتریالیسم تاریخی» مینامد.
مارکس منتقد رادیکال نظام سرمایهداری است؛ بر این باور است که این نظام از دو طبقه کارگران مزدبگیر و صاحبان سرمایه تشکیل میشود. صاحبان سرمایه، نیروی کار کارگران را میخرند و با استفاده از آن کالاهایی تولید میکنند و آنها را به قیمت بالاتری میفروشند.
تفاوت سرمایه اولیه با سرمایه ثانویه بهدست آمده از فروش کالا، ارزش اضافی (افزودهای) است که کارگر ایجاد میکند و سرمایهدار تصاحب میکند.
ماشینآلات و ابزار و ادوات مورد استفاده نیز حاصل کار گذشته نیروی کار است؛ بنابراین، از نظر مارکس، کارگر خالق ارزش است. در چارچوب تحلیلی دیالکتیکی معتقد است، نظام سرمایهداری با بحرانهای جدی مواجه خواهد شد و در نهایت سقوط خواهد کرد. تحلیل وی از این بحران به این صورت است:
1- تلاش برای کسب حداکثر ارزش اضافی، منجر به انباشت سرمایه بیشتر خواهد شد.
۲- انباشت سرمایه بیشتر منجر به افزایش تقاضا برای نیروی کار و در نتیجه افزایش دستمزد خواهد شد.
3- افزایش دستمزد، صاحبان سرمایه را به سمت ابداع فناوریهای سرمایهبر یا کاراندوز هدایت خواهد کرد.
۴- از سوی دیگر، صاحبان سرمایه کوچک در رقابت با صاحبان سرمایه بزرگ برای کسب حداکثر سود، یا حذف یا در آنها ادغام میشوند. این نیز منجر به تمرکز صنایع میشود.
5- بحران بیکاری، هم بر اثر ابداع فناوریهای کاراندوز و هم تمرکز صنایع، تشدید میشود و وضع رفاهی کارگران به شدت تنزل پیدا میکند.
۶- افزایش بیکاری که همراه با تکامل ابزارهای تولیدی است در نهایت منجر به شکلگیری تضاد میان نیروی کار و صاحبان سرمایه یا نیروهای تولیدی
تکامل یافته و روابط و مناسبات تولیدی میشود.
۷- در این تضاد، کارگران صنعتی بیکار شده تبدیل به ارتشی میشوند که خواهان برچیدن روابط و مناسبات استثمارگرایانه هستند و صاحبان سرمایه و قدرت خواهان حفظ این روابط و مناسبات.
8- در تحلیل نهایی، کارگران صنعتی که چیزی برای از دست دادن ندارند جز «غل و زنجیرهای بسته شده به دست و پایشان»، با انقلاب، روابط و مناسبات موجود را سرنگون میکنند.
۹- در تحلیل مارکس، انسان نیز موجودی تاریخی است؛ وی برخلاف اقتصاددانان کلاسیک معتقد نیست که انسان دارای طبیعت و نقش ثابت نفعگرایانه شخصی است.
از نظر وی، این ویژگی در چارچوب نظام سرمایهداری، نظامی که بر مبنای سود و استثمار عمل میکند، در انسان بهوجود میآید. با جایگزینی نظام سوسیالیستی، انسان به جای پیگیری نفع شخصی دغدغه رفع نیاز خود و نیازهای دیگران را همراه با هم خواهد داشت و میان انسان با انسان از یکسو و میان انسان با طبیعت از سوی دیگر رابطه مهرورزانهتری برقرار
خواهد شد.
مارکس از بعد تکامل نیروهای تولیدی به دو دلیل ستایشگر نظام سرمایهداری است: اول اینکه، میزان بهرهوری را با پیشرفت نیروهای تولیدی تا جایی که ممکن است افزایش میدهد و دوم اینکه با شکلگیری خودآگاهی طبقاتی نیروی کار در این فرآیند تکاملی، بروز تضاد میان مناسبات محافظه کارانه تولیدی و تمایل نیروی کار برای دگرگون کردن این مناسبات را اجتنابناپذیر میکند؛ به بیانی دیگر، هر چه این نظام پیشرفت کند گور خود را بهدست خود از طریق فرآیند ذکر شده میکند.
از این منظر، مارکس مانند اقتصاددانان کلاسیک مخالفتی با دغدغه ترقی و پیشرفت به معنایی که پارادایم زمانه مدرن محسوب میشود ندارد؛ تنها به دنبال آن است که آنچه در این فرآیند پیشرفت و ترقی بهدست میآید توزیعی عادلانهتر پیدا کند؛ و برای نیل به این هدف رویای نظام اجتماعی - اقتصادی را در سر میپروراند که در آن افراد با حداکثر تلاش کار کنند، اما فقط به اندازه نیاز خود برداشت نمایند.
مارکس معتقد است چنین رویایی آرمانگرایانه و ناکجاآبادی نیست؛ در طول تاریخ، جوامع انسانی اولیه بر همین قاعده عمل میکردند؛ چرا که در آن جوامع، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید وجود نداشت؛ در حال حاضر نیز اگر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید جای خود را به مالکیت اشتراکی دهد میتوان نظام اجتماعی - اقتصادی را خلق کرد که در آن رابطه انسان با انسان و انسان با طبیعت همچون دوران اولیه باشد و البته از لحاظ بهرهوری و رفاه در سطحی متناسب با نیروهای تولیدی پیشرفته دوران کنونی.
*عضو هیات علمی موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی
ارسال نظر