سازوکار اقتصاد در جهان واقعی
رازهای موفقیت اقتصادی
مترجم: جعفر خیرخواهان
چگونه انسانها، سرمایهها و ایدهها باعث ثروتمند شدن کشورها میشوند
گرِگ آیپی
مترجم: جعفر خیرخواهان
چگونه انسانها، سرمایهها و ایدهها باعث ثروتمند شدن کشورها میشوند چکیده
• رشد اقتصادی بلندمدت بستگی به جمعیت و بهرهوری دارد. جمعیت رو به رشد منبع کارگران آینده است و هر اندازه کارگران بهرهورتر باشند، ثروتمندتر میشوند. برای اینکه بهرهوری بالا رود نیاز به سرمایهگذاری در سرمایه و ایدههای جدید است.
• ایدهها این توانایی را به ما میدهد تا کارگران و سرمایهای را که از قبل داشتیم به شیوههای جدید ترکیب کنیم و محصولاتی جدید یا محصولات قدیمی اما با قیمت پایینتر تولید شود. قدرت رقابت، کشورها و شرکتها را مجبور میسازد تا از ایدههای همدیگر تقلید کنند و دائما ایدههای جدیدی را پیشنهاد دهند.
• هر دوی سرمایهگذاری و ایدهها باید تغذیه شوند. دولت صادق و درستکار و قوانین اعتمادبرانگیز، سرمایهگذاران و نوآوران را تشویق میکند تا ریسکها را بپذیرند با این امید که پاداشهایی نصیبشان گردد. سرمایهگذاری در تحصیلات به کارگران توانایی میدهد تا از آخرین ایدهها بهرهمند شوند و بازارهای آزاد تضمین میکند که صنایع رو به مرگ و غیرمولد از دور خارج شوند، به طوری که صنایع رو به رشد بتوانند سرمایه و کارگران را جذب کنند.
فرض کنید در سال ۱۹۹۰ زندگی میکنیم. به نظر شما کدام یک از دو کشور زیر آینده درخشانتری خواهد داشت؟
کشور نخست به رشد اقتصادی بالاتر از همه اقتصادهای مهم رسیده است. شرکتهایش توانستهاند سهم بازار بالایی در صنایع الکترونیک، خودرو و فولاد به دست آورند و عزم تسلط بر صنعت بانکداری را دارند. دولت و صاحبان کسبوکارهای آن، نمونههایی عالی از تفکر راهبردی بلندمدت هستند. مازادهای بودجهای و تجاری گردآوریشده، ثروت نقدی عظیمی برای این کشور باقی گذاشته است.
کشور دوم در آستانه رکود اقتصادی است، شرکتهایش بدهیهای سنگین دارند یا به تصاحب دیگران درآمدهاند. فکر و ذکر مدیرانش محدود به کسب سودهای کوتاهمدت است، در حالی که سیاستمدارانش از رسیدن به یک راهبرد منسجم صنعتی ناتوان هستند.
شما احتمالا حدس زدهاید که نخستین کشور ژاپن و دومی ایالات متحده است و اگر شواهدی که در پیش رو دارید، ترغیبتان میکند که پولتان را روی ژاپن شرطبندی کنید، جزء از ما بهتران بودهاید. کلاید پرستوویتز از صاحبنظران سرشناس در سال ۱۹۸۹ نوشت: «ژاپن، شاید برای نخستین بار از زمان شاه میداس به این سو، موفق به ساخت نوعی ماشین خلق ثروت شده است، در حالی که ایالاتمتحده یک مهاجرنشین در حال شکلگیری است.» کنت کورتیس، یکی از برجستهترین کارشناسان اقتصاد ژاپن، پیشبینی کرد که در عرض فقط یک دهه، اندازه دلاری اقتصاد ژاپن به حد آمریکا میرسد. سرمایهگذاران نیز به همین اندازه به ژاپن روی خوش نشان دادند؛ در آغاز دهه ۱۹۹۰، ارزش بازار سهام ژاپن ۵۰ درصد بیشتر از آمریکا شد.
هرچند نگاه خوشبینانه به بازار ژاپن، محرک تصمیمات افراد شد، اما سرنوشت، بازی دیگری رقم زد و پیشبینیها کاملا اشتباه از آب درآمد. عملکرد دهه بعدی، انتظارات را کاملا برعکس کرد. رشد اقتصادی ژاپن با صدایی گوشخراش متوقف شد. از ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ میانگین رشد این کشور فقط ۱ درصد بود. در همین اثنا آمریکا توانست در ابتدای دهه ۱۹۹۰ تکانی به خود دهد و از رخوت و خمودگی بیرون آید، به طوری که اقتصاد آن در پایان دهه رونق گرفت. در سال ۲۰۰۰، اقتصاد ژاپن تنها نصف اندازه اقتصاد آمریکا شده بود. شاخص سهام نیکی ۵۰ درصد پایین آمده بود، در حالی که سهام در آمریکا بیش از ۳۰۰ درصد افزایش یافت.
چه چیزی بختبرگشتگی ژاپن و وارفتگی اقتصادی یک دههای آن را تبیین میکند؟ به بیان ساده اگر بخواهیم بگوییم رشد اقتصادی نیازمند عرضه و تقاضای سالمی است. آن گونه که مشهور شده است، تقاضای ژاپن برای کالاها و خدمات آسیب دید. زمانی که قیمت سهام و املاک و مستغلاتی که به شکل حبابی متورم شده بود ناگهان سقوط کرد، شرکتها و بانکها با بدهیهای لاوصول تنها ماندند و باید از شرشان خلاص میشدند. در همین اثنا، هرچند که کمتر مشهور است، نیروهای ریشهدار سنتی به تکاپو افتادند و توانایی ژاپن در عرضه کالاها و خدمات را از بین بردند.
طرف عرضه نقشی بسیار حیاتی دارد، چون در بلندمدت، رشد اقتصادی یک کشور به توان تولیدیاش وابسته است و آن هم به نوبه خود بر سه عنصر زیر تکیه دارد:
۱- جمعیت
۲- سرمایه (یعنی سرمایهگذاری)
۳- ایدهها و اندیشههای نو
منبع کارگران آینده از محل رشد جمعیت فعلی است. جمعیت در سن کار ژاپن در دهه ۱۹۹۰ به علت نرخ تولد پایین، جمعیت سالمند و اساسا عدم وجود نیروی کار مهاجر، شروع به کاهش کرد. نیروی کار کوچکتر، توان تولیدی اقتصاد را محدود میکند.
سرمایه و اندیشهها نقش حیاتی در مولد و بهرهور ساختن کارگران دارند. در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، ژاپن سرمایهگذاری سنگینی در سرمایه انسانی و اقتصادی خود کرد. به این ترتیب مردمانی تحصیلکرده پیدا شدند که مجهز به فناوری در مرزهای دانش بودند؛ فناوریای که از پیشرفتهترین اقتصادهای غربی اقتباس شده بود تا خیلی سریع خود را به سطح آنها برساند. ژاپن در دهه ۱۹۹۰ توانست تا حد زیادی خود را به این مرزها برساند، اما مساله این است که به محض اینکه کشوری به مرز فناوری میرسد، فشار دادن آن مرز به سمت بیرون به این معنا است که باید اجازه دهد که صنایع قدیمی نابود شوند، به طوری که سرمایه و کارگران بیکارشده بتوانند به صنایع جدید و پیشرفته نقل مکان کنند. رهبران ژاپن در برابر ورشکستگی و اخراجهایی که برای تحقق آن وضعیت ضروری بود مقاومت کردند. نتیجه این شد که موج بعدی پیشرفت فناورانه بر اساس صنعت اینترنت، در آمریکا ریشه گرفت، به طوری که برتری اقتصادی آمریکا نسبت به ژاپن درطول دهه ۱۹۹۰ به شدت رشد کرد.
دستورالعملی برای رشد اقتصادی
عوامل بیشماری هستند که موفقیت یک کشور را تعیین میکنند، از جمله اینکه آیا شرکتهای فعال در اقتصاد این کشور فرصت خوبی برای سرمایهگذاری به حساب میآیند یا خیر. نرخ تورم و بهره، مخارج مصرفی و اعتماد صاحبان کسبوکار از مهمترین عوامل در کوتاه مدت هستند. در عینحال در بلندمدت برای اینکه کشوری ثروتمند شود، باید ترکیب درستی از مردم، سرمایه و اندیشه داشته باشد. اگر این بنیانها را به درستی ترکیب کنید، چرخههای کوتاه مدت به ندرت اهمیت پیدا میکنند.
بین ۱۹۴۵ و ۲۰۰۷ اقتصاد آمریکا از میان ۱۰ رکود اقتصادی گذر کرد و با اینحال باز هم به حد کافی رشد کرده بود که در پایان این دوره شش برابر بزرگتر شود و ثروت یک شهروند معمولی آمریکایی سه برابر افزایش یابد.
چون اقتصاد آمریکا برای این مدت طولانی رشد اقتصادی داشته است، فراموش کردهایم که شاید در زمانهایی، رکود و سکون اقتصادی، امر رایجی بوده است. بله، واقعا زمانهایی اینگونه بود. تا سده هجدهم، رشد اقتصادی آن قدر ناچیز بود که تمییز سطح زندگی یک مرد انگلیسی معمولی از سطح زندگی والدین او تقریبا ناممکن بود. از آغاز سده هجدهم، این وضع تغییر کرد. در اواسط سده هفدهم با وقوع انقلاب صنعتی در کشور انگلستان، تجدید سازمان و ساختار گسترده تولید شروع شد و پس از آن در اروپای غربی و آمریکای شمالی ادامه یافت. از آن هنگام به بعد، رشد پیوسته- آن نوع رشدی که یک شخص معمولی متوجه میشود- به شکل عادی درآمده است. به گفته انگوس مدیسون آماردان اقتصادی، یک اروپایی معمولی در ۱۹۵۲ نسبت به ۱۸۲۰ چهار برابر و یک آمریکایی معمولی هشت برابر ثروتمندتر شده بود.
در دوره پیشاصنعتی، چین بزرگترین اقتصاد جهان بود. سطح زندگی فقیرانه آن همطراز با سطح زندگی اروپا و آمریکا بود، اما چین سپس تحت فشار شورشیان، اشغالگران و بوروکراسی واپسگرایش که به دشمنی با کارآفرینی و تهور خصوصی برخاسته بود، متوقف شد. یک چینی معمولی در سال ۱۹۵۲ فقیرتر از ۱۸۲۰ بود.
واقعا چرا برخی کشورها رشد کرده و برخی راکد باقی میمانند؟ در یک کلام، رشد اقتصادی روی دو عنصر اصلی جمعیت و بهرهوری بنا شده است.
۱- جمعیت تعیین میکند یک کشور چه تعداد کارگر خواهد داشت.
۲- بهرهوری یا محصول هر کارگر، تعیین میکند که هر کارگر چقدر به دست میآورد.
محصول کلی را که یک کشور میتواند با توجه به میزان نیروی کار و بهرهوری آن تولید کند، تولید بالقوه و نرخ رشد ظرفیت تولید طی زمان را رشد بالقوه مینامند. پس اگر نیروی کار ۱ درصد در سال رشد کند و رشد بهرهوری آن ۵/۱ درصد باشد، آنگاه رشد بالقوه ۵/۲ درصد است. پس یک اقتصاد این چنین رشد میکند.
نقش جمعیت رو به افزایش
بحث را جمعبندی میکنیم. هر اقتصاد برای اینکه رشد کند نیاز به نیروی کار دارد و معمولا جمعیت بیشتر به معنای تعداد کارگران بالقوه بیشتر است. رشد جمعیت به عواملی شامل تعداد زنان در سن بچهداری، تعداد بچههایی که هر زن دارد (نرخ باروری)، عمر آنها و نرخ مهاجرت بستگی دارد.
در کشورهای فقیر، بیشتر بچهها در کودکی میمیرند، به طوری که مادرها بچههای بیشتری به دنیا میآورند. در حینی که کشورها ثروتمندتر میشوند و تعداد بچههای کمتری میمیرند، نرخ باروری کاهش یافته و سرانجام رشد جمعیت نیز کمتر میشود. بدین ترتیب زنان بچههای کمتری خواهند داشت و زنان بیشتری میتوانند سر کار روند. این پاداش جمعیتنگاری، نیرو و توان یکبارهای به رشد اقتصادی میدهد. برای مثال این عامل محرک مهمی در رشد شرق آسیا از دهه ۱۹۶۰ به این سو و رشد چین پس از برقراری سیاست تکفرزندی بود، اما هر کشور فقط یکبار میتواند پاداش جمعیتنگاری خود را نقد کند. سرانجام به جایی میرسیم که رشد جمعیت کند میشود، مردم سالمندتر میشوند و هر کارگر باید پشتیبان تعداد رو به افزایش بازنشستگان باشد. اگر باروری به زیر ۱/۲ بچه در هر زن سقوط کند، جمعیت کشور آب میشود، مگر اینکه بیشتر بتوان آن را با ورود مهاجران جبران و خنثی کرد. به این دلیل است که شبح جمعیتنگاری بر فراز چین سرگردان است. ریچارد جکسون و نیل هوا که کارشناسان جمعیت هستند، میگویند شاید چین «نخستین کشوری باشد که جمعیتش قبل از اینکه ثروتمند شود پیر و سالمند میشوند.» نرخ باروری چین کمتر از دو بوده و حدود سال ۲۰۱۵ جمعیت در سن فعالیت آن شروع به کاهش خواهد کرد.
سرمایه را اضافه کنید
یک کشور به صرف اینکه تعداد جمعیت زیادی دارد ثروتمند نمیشود. به کشور نیجریه نگاه کنید که ۳۲ برابر ایرلند جمعیت دارد، اما اقتصادش تقریبا به همان اندازه اقتصاد ایرلند است. دلیل این نابرابری اندازه جمعیت/ اقتصاد این است که یک نیجریهای معمولی توان تولیدی و بهرهوری بسیار کمتری نسبت به یک ایرلندی معمولی دارد. برای اینکه کشوری ثروتمند شود- یعنی شهروندان معمولی آن از سطح زندگی بالایی بهرهمند شوند- باید به رشد بهرهوری متکی باشد که به معنای توانایی در ساختن محصولات بیشتر و بهتر با استفاده از سرمایه، کار و زمینی است که از قبل وجود داشته است.
بهرهوری نیز به دو عامل سرمایه و اندیشهها بستگی دارد.
چگونه میتوانیم بهرهوری را بالا ببریم؟ کارگران را به سرمایه بیشتر مجهز کنید که به معنای سرمایهگذاری در زمین، ساختمان یا تجهیزات است. به یک کشاورز، زمین بیشتر و تراکتور بزرگتر بدهید یا جادهای را که از طریق آن محصول خود را به بازار میرساند، آسفالت کنید و او خواهد توانست محصول غذایی بیشتر با هزینه کمتر تولید کند. در عین حال سرمایه رایگان نیست. یک دلاری را که برای فردا سرمایهگذاری میکنیم، یک دلاری است که برای خرج کردن و لذت بردن از زندگی کنونی در دسترس نخواهیم داشت. بنابراین سرمایهگذاری نیاز به پسانداز دارد. هر قدر که یک جامعه بیشتر پسانداز کند، چه توسط شرکتها یا خانوارها (دولت نیز میتواند پسانداز کند، اما احتمال بیشتری میرود که خلاف آن عمل کند) سرمایه بیشتری انباشت میکند. اما سرمایه هم یک کشور را تا حد معینی به جلو خواهد برد. دقیقا همان طور که نوشیدن فنجان دوم قهوه، میزان کمتری از خوابآلودگی شما را نسبت به فنجان اولی کاهش میدهد، هر دلار اضافی که سرمایهگذاری کنید، تولید را به مقدار کمتر و کمتری افزایش خواهد داد. دومین تراکتوری که به کشاورز بدهید، بهرهوری او را بسیار کمتر از تراکتور اول بالا خواهد برد. این را در اقتصاد قانون بازده کاهنده مینامند.
چاشنی ایدهها را بیفزایید
آیا راهی هست تا قانون بازده کاهنده را به هم بزنیم؟ بله؛ با استفاده از ایدههای نو. در سال ۱۹۸۹، گرگ لموند در جلوی دوچرخه خود میلههایی گذاشت و توانست با وضعیت آئرودینامیک بهتری دوچرخهسواری کند. همین ایده ساده، چند ثانیه از زمان مسابقه وی کم کرد و توانست لورنت فیگنون را شکست داده و در مسابقات تور دوفرانس برنده شود. ایدههای جدید به همین ترتیب تولید اقتصادی را متحول میکنند. با تغییر ترکیب کار و سرمایهای که از قبل داشتیم، میتوان محصولات متفاوت یا بهتری را با هزینه کمتر تولید کرد. پل رومر، اقتصاددان دانشگاه استنفورد میگوید: «رشد اقتصادی از طرز تهیه غذای بهتر و نه صرفا بیشتر آشپزی کردن حاصل میگردد.». برای مثال کشف نایلون در شرکت دوپونت در دهه ۱۹۳۰ تولید منسوجات را به کلی متحول کرد. این منسوجات ساخته دست بشر را میتوان با سرعت بسیار بالاتری دوخت و نیاز به مراحل کمتری نسبت به پنبه یا پشم دارد. این کشف هنگامی که با دستگاههای پارچهبافی سریعتر ترکیب شد، بهرهوری منسوجات را به اوج رساند و پوشاک ارزانتر و بهتری به مصرفکنندگان عرضه کرد.
قدرت تولیدی ایدهها دست کمی از معجزه ندارد. سرمایهگذاری در ساختمانها و ماشینآلات بیشتر، هزینه پولی زیادی دارد. اما یک ایده جدید را اگر تحت حمایت حق اختراع یا حق تکثیر نباشد، میتوان تا بینهایت و به رایگان بازتولید کرد. دقیقا همان گونه که سایر دوچرخهسوارها به سرعت از میلههای ایروبیک گرگ لموند تقلید کردند، شرکتها با کپی کردن ایدههای رقبای خود، خودشان را به آنها میرسانند. هر چند این عمل برای شخصی که ایده را پیدا کرده، ناراحتکننده است، برای بقیه ما خیلی عالی خواهد بود، چون از بهبودهای به وجود آمده به واسطه ایده جدید منتفع میشویم. چند مثال در ادامه آوردهایم:
فرآیندهای جدید کسبوکار: برخی از قدرتمندترین ایدهها مستلزم تغییر ترتیبات در اداره خود شرکت است. آدام اسمیت در ۱۷۷۶ و در نخستین فصل کتاب ثروت ملل، در شگفت بود که چگونه یک کارگاه سنجاقسازی تولید سنجاق را به ۱۸ وظیفه تقسیم کرده است. اسمیت محاسبه کرد هر کارگر که در روز به تنهایی میتوانست یک سنجاق تولید کند، اکنون ۴۰۰۰ سنجاق تولید میکرد. او نوشت فرصتهای تقسیم کار، در هر هنر و حرفهای، افزایش متناسبی در قدرت تولیدی نیروی کار به وجود میآورد. دو سده بعد والمارت با استفاده از فروشگاههای بزرگ، بارکدها، ابزار اسکن کردن بیسیم و تبادل الکترونیکی اطلاعات با تامینکنندگان خود که ردیابی و حرکت کالاها را کارآتر میکند، در حالی که وقت صندوقدارها را بهتر برنامهریزی میکند تا زمان اضافی کاهش یابد، انقلابی در خردهفروشی به وجود آورد. موسسه مکینزی در یکی از بررسیهای خود نتیجه گرفت که چون رقبایی مثل تارگت و سیرز از والمارت تقلید کردند، مشتریان هر سه تا از قیمتهای پایینتر و حق انتخاب بیشتر منتفع شدند.
محصولات جدید
مرورگر نتاسکیپ نخستین مرورگر موفق تجاری بود، اما به زودی جای خود را به اینترنت اکسپلورر مایکروسافت داد که اکنون تحت محاصره موزیلا فایرفاکس، سفری اپل و کروم گوگل قرار دارد. مرورگرها هر روز بهتر میشوند، اما مصرفکنندگان هنوز همان قیمت یعنی صفر را میپردازند. داروها مثال دیگری ارائه میدهند. به نظر رابین آرنولد از موسسه بهداشت IMS، کشف داروی ضد افسردگی پروزاک توسط الی لیلی در ۱۹۸۶ رقبا را برانگیخت تا داروهای مشابهی مثل زولوفت و سلکسا را به بازار بیاورند و داروهای جانشینی برای بیمارانی تهیه کنند که به پروزاک واکنش خوبی نشان نمیدادند.
این فقط شرکتها نیستند که با تقلید از رقبای خویش به رونق و شکوفایی میرسند. کل کشورها میتوانند با تقلید راهبردی ایدهها و فناوریهایی که دیگر کشورها از قبل استفاده میکردند، توسعه خود را کاملا تقویت کنند. برای مثال، فولادسازان ژاپنی کوره اکسیژنی را اختراع نکردند؛ آنها از یک استاد سوئیسی که آن را در دهه ۱۹۴۰ طراحی کرده بود، اقتباس نمودند. بنابراین آنها از روی فولادسازان آمریکایی که هنوز کورههای رو باز ناکارآ را به کار میبردند، جهش کردند. سازندگان کامپیوتر بزرگ مینفریم از یک دستور دولتی منتفع شدند که بر پایه آن آیبیام باید حق اختراعات خود را در دسترس عموم میگذاشت. این شرطی برای انجام کسب و کار با او بود.
به تازگی، اقتباس چین از ایدههای موجود در سایر کشورها منجر به رشد اقتصادی چشمگیری شده است. از ۱۹۷۸ به این سو، چین کارگران را از کشتزارهای غیرمولد و شرکتهای دولتی به کارخانههای خصوصی مولدتری انتقال داد که ماشینآلات خریداری یا کپیشده از شرکتهای خارجی را استفاده میکردند، تخصص مورد نیاز را از دانشگاههای خارجی یا شرکای سرمایهگذاری مشترک به دست میآوردند و مالکیت معنوی را از خالقان خارجی اقتباس کرده و برخی اوقات میدزدیدند.
به این ترتیب، زمانی که یک کشور همه ایدههایی را که میتوانست کپی کرد، رشد آینده آن به منتظر بودن برای ایدههای جدید یا بسط و گسترش ایدههای خود بستگی دارد. کشوری که در مرز فناوری رشد میکند، بالاجبار سرعت رشد کمتری در قیاس با کشوری دارد که میخواهد خود را به مرز برساند. همانگونه که قبلا آموختیم، این دقیقا اتفاقی بود که برای ژاپن افتاد.
رشد را تغذیه کنید
اینکه همه اجزا با هم کار کنند برای رشد اقتصادی ضروری است، اما عامل دیگری که به همین اندازه ضروری است، محیطی است که دولت ایجاد میکند تا رشد و توسعه تقویت گردد. مثل درجه حرارت اجاق گاز که اگر اشتباه تنظیم شود به خراب شدن دستور پخت غذا میانجامد. دولت چه کاری باید انجام دهد که بیشترین اهمیت را داشته باشد؟
• به سرمایه انسانی توجه کنید: چه فایدهای دارد که کارگران را به پیشرفتهترین تجهیزات در جهان مجهز کنیم، اگر نتوانند راهنمای استفاده از دستگاهها را بخوانند. تحصیل و آموزش که دو شکل سرمایه انسانی هستند، نقش اساسی در بهرهوری دارند. کره جنوبی فقط در عرض یک نسل توانست خودش را از جایگاه جهان سومی به رتبه ملتهای صنعتی شده برساند که بخشی از آن به واسطه تحصیلات جدی و دقیق همه کودکان کشور بود. نرخ دانشآموختگی دبیرستان در کره اکنون از آمریکا نیز بیشتر است.
• قانون را حاکم کنید: رشد اقتصادی نیاز به سرمایهگذارانی دارد که بدانند اگر امروز سرمایهگذاری کنند، در چند سال بعد پاداش تلاشهای خود را خواهند گرفت. این نیاز به محیطی با قوانین شفاف، دادگاههای بیطرف و احترام به حقوق مالکیت دارد. لشکر وکلا در آمریکا در یک چشم به هم زدن دادخواست میدهند و هر معاملهای را به زبان حقوقی، اما آنچنان سریع تمام میکنند که از احترام به قوانین حکایت دارد. دولت کوچک بهتر از دولت بزرگ است، اما اندازه دولت اهمیت کمتری از کیفیت دولت دارد. برای مثال، دولت سوئد بیش از نصف تولید ناخالص داخلی را خرج میکند، در حالی که مکزیک فقط یک چهارم تولید ناخالص داخلی خود را خرج میکند، اما دولت سوئد کارآ و درستکار است؛ در حالی که دولت مکزیک ناکارآ و غرق در فساد است. این یک دلیل مهم است که چرا سوئد ثروتمند و مکزیک فقیر است.
آیا برای رشد اقتصادی نیاز به دولتی دموکراتیک داریم؟ هیچ قاعده ثابت و محکمی وجود ندارد. دولتهای اقتدارگرای چین، کره جنوبی و شیلی، با برگزیدن سیاستهای هوشمندانه در مراحل اولیه توسعهیافتگی خود به رشد قوی دست یافتند. برعکس آن، برخی اوقات دولتهای دموکراتیک تحت فشار رایدهندگان قرار میگیرند تا اموال سرمایهداران خصوصی را مصادره کنند، بدهیهای بیپشتوانه مالی بالا آورند یا به حمایت از گروههای عزیزکرده سیاسی بپردازند و با این کار به منافع ملی ضربه میزنند، اما دیکتاتورها همه این کارها و بدتر از آن را انجام دادهاند. آنها ناآرامیهای اجتماعی به وجود میآورند که فضای سرمایهگذاری را تخریب میکند. دموکراسی یک مزیت مهم دارد که بازخوردهای حیاتی به دولتها میدهد؛ دقیقا به همانگونه که بازارهای آزاد به شرکتها علامت میدهند. اختلال و ویرانگری انتخابات معمولا کمتر از جنگهای داخلی در دیکتاتوریها است.
• بازارها را آزاد کنید: کارآفرینان و کارگران با ارائه روشهای جدید و ارزانتر ساختن هر چیزی ثروتمند میشوند. در این فرآیند، آنها کسی دیگر را از کسبوکار بیرون میرانند. جوزف شومپیتر اقتصاددان اتریشی در دانشگاه هاروارد، این را «تخریب سازنده» نامید. دولتها با ممنوع ساختن ورود شرکتهای جدید به یک بازار، اعطای انحصارات، محدود کردن واردات یا سرمایهگذاری خارجی یا سخت کردن اخراج کارگران برای شرکتها، سد راه تخریب سازنده میشوند. یک نظام مالی که ترجیحا وامها را به شرکتهای دولتی تا کارآفرینان کوچک میدهد نیز رشد را عقب نگه میدارد.
ریزهکاریهای اقتصادی
اینک که توانستیم روشن سازیم یک کشور به چه چیزهایی نیاز دارد تا رشد کند، چگونه آن رشد را اندازهگیری میکنیم؟ معیار مرسوم جهانی تولید ناخالص داخلی است، یعنی ارزش همه محصولات و خدماتی که یک کشور در یک سال تولید میکند. تولید ناخالص داخلی را میتوان به دو روش اندازهگیری کرد:
۱- تولید ناخالص داخلی بر پایه مخارج: جمع تمام پولهایی که خرج اجناس میکنند.
۲- تولید ناخالص داخلی بر پایه درآمد: جمع تمام پولی که از تولید اجناس به دست میآید.
تولید ناخالص داخلی بر پایه مخارج شامل مخارجی است که مصرفکنندگان- برای اقلامی مثل مسکن، نان و مراجعه به پزشک- و دولت- برای اقلامی مثل مدرسه و سرباز- میپردازند. علاوه بر این مخارج بنگاهها را نیز در بر میگیرد، اما فقط هزینههایی که مرتبط با سرمایهگذاری است از قبیل تنور جدید یک نانوایی یا ساختمان یک پژوهشکده. تولید ناخالص داخلی، مخارج بنگاهها را که صرف خرید نهادهها میشود حذف میکند (مثل اجزا و قطعات) که در آنچه مصرفکنندگان میخرند خود را نشان میدهد. برای مثال آردی که یک نانوایی میخرد مشمول آنچه که مصرفکننده بابت نان خرج میکند، شده است. اگر آرد را به تولید ناخالص بیفزاییم باعث میشود تا آن را دوباره حساب کنیم. صادرات را نیز به تولید ناخالص داخلی بر پایه مخارج میافزاییم چون که صادرات نشان میدهد خارجیان چه چیزهایی را که در داخل ساخته شده است خریداری کردهاند. واردات را از تولید ناخالص داخلی کم میکنیم تا آنچه را که ساکنان داخلی صرف چیزهایی کردند که در سایر کشورها ساخته شده است، حذف گردد.
تولید ناخالص داخلی بر پایه مخارج به دلارهای اسمی و واقعی اندازهگیری میشود. دلارهای اسمی بیانگر ارزش واقعی فعالیت هستند. دلارهای واقعی اثرات تورم را حذف میکند. فرض کنید فروش نان ۵ درصد افزایش یابد. اگر قیمت هر تکه نان ۲ درصد بالا رود پس مخارج واقعی که صرف نان شده است(یعنی تعداد نانهای فروخته شده) ۳ درصد افزایش یافته است. این را تولید ناخالص داخلی واقعی میگوییم و شیوه معمول اندازهگیری رشد اقتصادی است. اما کسی GDP واقعی را خرج نمیکند- دستمزدها و سودها به دلار اسمی به دست میآیند، به طوری که GDP اسمی روش بهتر اندازهگیری حد و اندازه اقتصاد است.
دومین روش که GDP بر پایه درآمد است شامل دستمزدها، مزایا و پاداشهایی است که کارگران و مدیران به دست میآورند؛ سودهایی که شرکتها و سهامداران آنها به دست میآورند؛ بهرهای که وامدهندگان دریافت میکنند و اجارهای که نصیب صاحبخانهها میشود.
در تئوری، GDP بر پایه مخارج و GDP بر پایه درآمد باید برابر هم باشند، چون مخارجی که یک شخص میکند درآمد شخص دیگری است. اما در عمل GDP آنقدر بزرگ و اندازهگیری دقیق آن چنان مشکل است که اگر با محاسبه هر دو روش، به عدد یکسانی برسیم معجزه خواهد بود.
وقتی اداره تحلیل اقتصادی وزارت بازرگانی آمریکا GDP را محاسبه میکند، ۷۵ درصد از تخمین اولیه آن بر اساس پیمایشهایی از فعالیت واقعی مثل خردهفروشی و ساختوساز است. برای بقیه بخشها از روشهای خلاقانه استفاده میشود. برای مثال، آب و هوا را تحت نظر میگیرد تا محصول تولیدی آب و برق و گاز را تخمین بزند یا میزان سگهای ثبت شده را به دست میآورد تا مخارج در مراکز دامپزشکی را تخمین بزند. چنین کاری ابلهانه به نظر میرسد، اما با دادههای واقعی که سرانجام جایگزین آن میشود خیلی خوب مطابقت دارد.
آیا آمریکا، ژاپن بعدی میشود؟
همچنان که آمریکا در حال دست و پنجه نرم کردن با یازدهمین و بدترین بحران اقتصادی از جنگ جهانی دوم به این سو بوده است، یک نگرانی آزاردهنده بر این کشور حاکم است: آیا این کشور با یک دوره طولانی رکود و رخوت مواجه است، همان گونه که ژاپن در دهه ۱۹۹۰ روبهرو شد؟ یک آدم بدبین میتواند شواهد بسیار زیادی را ردیف کند که پاسخ بلی میدهد. او حباب فناوری دهه ۱۹۹۰ را مقایسه میکند که اینترنت باند پهن و تارنماها و ارتباطات بنگاه به بنگاه را برای آمریکا باقی گذاشت و حباب املاک و مستغلات انتهای دهه ۲۰۰۰ که هیچ بهرهوری نداشت و پشت سرخود تریلیونها دلار وامهای املاک لاوصول باقی گذاشت که تهیه پول را برای کسبوکارهای فردا سختتر میسازد.
آدم بدبین همین طور ادامه داده و اشاره میکند که ایمان آمریکاییها به بازارهای آزاد متزلزل شده است و دولت هر روز بزرگتر میشود. سر و کله تنظیمگرهای جدید پیدا شده است و تنظیمگرهای قدیمی مزاحمت بیشتری ایجاد میکنند. سرانجام او اشاره میکند که نیروی کار خیلی کند رشد میکند و میزان اشتغال بالاتر از یک دهه قبل نشده است. احساسات ضد مهاجرت، جریان ورودی کارگران جوان خارجی را میبندد، در حالی که مدارس ما به رغم بهبودیهای اخیر، در رقابتهای جهانی عقب ماندهاند.
نوبت آدم خوشبین که میشود در جواب میگوید ایالاتمتحده هنوز اجزای سازنده رشد را دارد. رشد جمعیت و نرخ باروری آن در بین بالاترینها در جهان صنعتی و بسیار بالاتر از چین است. آمریکاییها دلمرده و دمغ از فاینانس شدند، اما هنوز کارآفرینی و کسب و کار آزاد را دوست دارند. در آوریل ۲۰۰۹ و در عمق بدترین رکود و بازاری که همه فروشنده شده بودند، مرکز پژوهشی(پیو) Pew متوجه شد که ۹۰ درصد مردم این کشور گفتهاند کسانی را که با سختکوشی ثروتمند میشوند، تحسین میکنند. آدم خوشبین به صحبت خود ادامه میدهد که رهبران آمریکا بهرغم شعارهایی که برعکس داده میشود، هنوز به کسب و کار آزاد باور دارند. در عرض دو سالی که خزانهداری، داراییهای نه بانک اصلی را در دست گرفت، تمام آنها به جز یکی را فروخت. حقیقتا دولت فدرال زیر بال جنرال موتورز را گرفت و آن را سر پا نگه داشت؛ اما برای اینکه جنرال موتورز پول را به دست آورد باید از مراحل ورشکستگی میگذشت و ۳۰ درصد نیروی کار خود در آمریکا را تعدیل میکرد. برعکس، فرانسه به پژو و رنو پول داد فقط پس از اینکه آنها قول دادند مشاغل فرانسویها را حفظ کنند.
خوشبینها همچنین خاطرنشان میسازند که سنتهای حقوقی و دموکراتیک آمریکا دست نخورده باقی مانده است. خشم پوپولیستها نسبت به بانکدارها در حد اعلا درجه بوده است. در عین حال نخستین محاکمه جنایی مهمی که پس از سقوط وامهای مسکن برگزار شد هیات منصفه دادگاه، دو کارمند عالیرتبه بانک بیراسترنز را تبرئه کرد چون که یکی از اعضای ژوری گفت: «ما شواهد کافی برای محکوم کردن آنها نداشتیم.»
اگر نظام مالی بتواند بدهیهای مشکوکالوصول باقی مانده از حباب املاک را دور بریزد آنگاه سرمایهگذاری باید از سر گرفته شود و همراه با آن، رشد بهرهوری احتمالا ۵/۱ تا ۲ درصدی را در سال داریم. رشد نیروی کار ۷۵/۰ درصدی را به آن بیفزایید و رشد بلندمدت ۲۵/۲ درصد تا ۷۵/۲ درصد در سال به دست میآید. ایالاتمتحده شاید حالا دیگر مخزن رشد مسحورکننده نباشد، اما هنوز قدرت اقتصادی مطمئن و معتبری به حساب میآید.
ارسال نظر