دیوید لئونهارت اخیرا در وبلاگ نیویورک تایمز درباره خطاهای رایج اقتصاددانان راست و چپ‌گرا نوشته است. او می‌گوید فکر می‌کنم اقتصاددان‌های لیبرال در حوزه آزادی‌های اقتصادی از لیبرال‌های میانه‌رو کمتر آزادیخواه هستند. درباره اقتصاددان‌های محافظه‌کار یا نزدیک به محافظه‌کاران چنین امری مصداق ندارد.

باید تمایزی میان حزب چپ در آمریکا (لیبرال دموکرات) و اقتصاددان‌های چپ قائل شد. هرچند اقتصاددانان چپ‌گرا خطاهای خاص مربوط به خودشان را دارند، من اینجا فهرست اشتباهات چپ‌گراهای غیراقتصاددان را ردیف

می‌کنم:

۱) رشد اقتصادی همان قدر که منافع دارد عیب نیز دارد.

۲) نزول تولیدات کارخانه‌ای مشکل اصلی اقتصاد است.

۳) بر تحصیلات بیش از اندازه تاکیده شده.

۴) اقتصاد آمریکا نسبت به قبل خیلی آسیب‌پذیرتر شده است.

۵) مقررات زدایی بد است. (گلس-استیگال موجب بحران مالی شد)

۶) تجارت بین‌المللی بد است.

۷) رشد بی رویه جمعیت مساله است.

۸) اصلاحات سال گذشته نظام بهداشت و درمان آمریکا امتیازدهی به شرکت‌های بیمه بود.

۹) زندگی امروز از گذشته بدتر شده است.

البته نمی‌گویم که تک تک این عقاید اشتباه هستند. درباره تجارت مثلا لیبرال‌ها نکات درستی را گفته‌اند که اقتصاددانان دیگر پیش‌تر اشتباه می‌کردند، اما فکر می‌کنم که دیدگاه‌های بالا در نهایت برخی نکات مهم و کلیدی را نادیده می‌گیرند.

البته شکی نیست که برای راست‌ها هم می‌توان فهرستی از اشتباهات یا نقاط کور ارائه کرد:

۱) مالیات عمده‌ترین مانع رشد اقتصادی است.

۲) ثروتمندها همیشه راهی برای دور زدن مالیات‌های بالا می‌یابند.

۳) آمریکا بهترین نظام بهداشت و درمان جهان را دارد.

۴) بازار آزاد پاسخ مسائل بهداشت و درمان است.

۵) بازار آزاد پاسخ همه چیز است.

۶) مهاجرت غیرقانونی یکی از مشکلات اصلی اقتصاد است.

۷) گرم شدن زمین ادعایی جدلی است.

۸) زندگی امروز از گذشته بدتر شده است.

یک نکته در این میان جالب توجه است و آن اینکه اشتباهات اقتصاددانان محافظه‌کار و حزب محافظه‌کار خیلی همپوشانی بیشتری دارد، تا اشتباهات اقتصاددان‌های چپ‌گرا و حزب لیبرال دموکرات آمریکا. البته طبیعی هم هست چون اقتصاددان‌ها در هر صورت آدم‌های محافظه‌کارتری هستند.

در پاسخ به این مطلب ازراکلین نیز یادداشتی خواندنی نوشته که به خطاهای کلی تمام اقتصاددان‌ها می‌پردازد. او می‌گوید جدا از اینکه بگوییم از یک اقتصاددان به اقتصاددان دیگر چه باورهایی جابه جا می‌شوند یا پای چه قضاوت‌های اشتباهی به میان می‌آید فکر می‌کنم خطاهایی هست که همه ما اقتصاددان‌ها را می‌توان برایشان مقصر دانست. فهرست او چنین است:

۱) قدرت سیاسی اهمیت دارد. خیلی نتایج و احتمالات وجود دارند که به لحاظ اقتصادی در کوتاه‌مدت کارآ هستند، اما در بلندمدت موجب عدم توازن خطرناک سیاسی می‌شوند که از قضا چنین چیزی به لحاظ اقتصادی هم اصلا کارآ نیست. درک این نکته در رویکرد اقتصاددان‌ها به اتحادیه‌ها اهمیتی اساسی دارد.

۲) فرهنگ اهمیت دارد و همین طور طریقه واقعی زندگی و رفتار انسان‌ها. سیاست‌هایی هست که با تئوری و شواهد می‌خواند، اما سنخیتی با جوامع و انسان‌ها ندارد. در این زمینه به کار دیوید بروکس می‌توانید مراجعه کنید.

۳) اگر اجرای یک سیاست تنها در صورت وجود یک سیاست جبرانی ثانوی توجیه عقلی دارد - مثلا مالیات منفی که به خانوارهای فقیر قدری کمک هزینه برمی‌گرداند - باید حواستان باشد که آن سیاست جبرانی امکان تصویب شدن دارد یا نه. اگر جواب منفی است باید به فکر سیاستی باشید که رای بیاورد یا اینکه دست از حمایت از پیشنهاد اولیه‌تان بردارید.

۴) خیلی از مشکلات سیاستی را می‌توان با راه‌حل‌های هوشمندانه سیاسی حل کرد، اما واشنگتن زیاد سابقه خوبی در تصویب یا اجرای طرح‌های هوشمندانه ندارد. برنامه‌ها و قواعد ساده معمولا در عمل بهترند، حتی اگر در تئوری بدتر باشند.

۵) ملی‌گرایی نیروی به واقع خیلی، خیلی، خیلی نیرومندی است و نمی‌شود با ناز و نوازش دست به سرش کرد.

۶) اینکه تئوری فلان مطلب را می‌گوید به معنای پایان بحث نیست. به‌علاوه شواهد اقتصادی را باید با احتیاط بیشتری ملاک قرار داد. خیلی پیش می‌آید که این شواهد بعدا معکوس شود یا اینکه هم‌اکنون بد فهمیده شده باشد. خیلی از چیزهایی که در گذشته گفته‌ایم - به خصوص گذشته نزدیک - آنطور که باید از آب درنیامده است.

۷) به حرف‌های عالمان سیاسی و جامعه شناسان و دیگران نیز گوش بدهید. آنها دیدگاه‌ها، شواهد و مهارت‌هایی دارند که ارزشمند است.

۸) توصیه‌های سیاستی معمولا تحت تاثیر ملاحظات سیاسی قرار می‌گیرد. شاید شما نظام بهداشتی سنگاپور را دوست داشته باشید و سیاستمداری هم به نظرش اجرای آن طرح در آمریکا مفید بیاید؛ اما قبل از اینکه فرض کنید که شما حرفتان باهم یکی است ببینید این سیاستمدار برنامه یا قانونی طراحی کرده که از نظر شما سازنده باشد. هیچ چیز غم‌انگیزتر از وقتی نیست که اقتصاددان مشاوری می‌بیند بازی‌اش داده‌اند.

۹) هیچ کس نمی‌داند واژه «استوکاستیک» (Stochastic) واقعا یعنی چه.

۱۰) اگر کسی را از پیش شخصا می‌شناسید که مثلا تحصیلات عالی داشته است، پرکار است و مسوولیت را می‌شناسد خیلی خوب است. همچنین اگر به اندیشه‌ها و ایده‌های این شخص خیلی اهمیت می‌دهید و از آنها تاثیر می‌گیرید باز هم خوب است، اما وقتی کسی خلاف اینها را درباره آن شخص به شما می‌گوید سعی کنید خیلی زود نظرتان را عوض نکنید.

اگر موارد بیشتری به ذهن‌تان می‌آید به این فهرست بیفزایید.