ران پیساتورو*

منبع: کاپیتالیسم مگزین

کینزینیسم هم مانند مارکسیسم، نقش ذهن را در تولید انکار می‌کند

در ماه‌های پایانی سال ۲۰۰۸ که بحران مالی در آمریکا رخ نمود، مردم متوجه شدند که پس‌انداز‌هایشان - به ویژه خانه‌ها و سهام آنها - به آن اندازه که پیش‌تر فکر می‌کردند ارزشمند نیست. آنها سپس رفتاری عقلایی از خود نشان دادند: از مخارج‌شان کاستند. از خرید چیز‌هایی که نیازی به آنها نداشتند، سر باز زدند؛ مثلا سفر‌های تفریحی‌شان را به پایان بردند، برای صرف شام به رستوران نرفتند، از رفتن به مراکز سرگرمی دوری کردند و اتومبیل‌های جدید نخریدند. مصرف این دست کالا‌ها و خدمات تجملی را کمتر کردند تا پس‌انداز‌های خود را دوباره برای انجام کار‌های مهم‌تری چون تامین آموزش خصوصی برای فرزندان‌شان یا پس‌انداز مبلغی برای دوران باز‌نشستگی خود که برای خرید غذا، سر‌پناه، پوشاک و خدمات مراقبت‌های بهداشتی به این پس‌انداز نیاز خواهد داشت، افزایش دهند.

بنگاه‌های ارائه‌دهنده این کالا‌ها و خدماتی که نیازی به آنها نبود، زیان دیدند. برنامه محرک دولت برای خرج پول جهت کمک به این بنگاه‌های آسیب‌دیده و نیز کمک به دولت‌های مشکل‌دار ایالتی و محلی و افراد غیر‌شاغل تدوین شد - و این پولی بود که دولت از راه مالیات‌ستانی به دست آورده بود. در این میان هدف آن بود که کار‌گران این بنگاه‌ها و دولت‌ها مشاغل خود را حفظ کرده و به مخارج‌شان ادامه دهند و افراد غیر‌شاغل نیز بتوانند همچنان مخارج خود را سر پا نگه دارند و شغل این کار‌گران، ادامه تولید محصولاتی بود که افراد عقلایی به این نتیجه رسیده بودند که نیازی به آنها ندارند و افراد غیر‌مولد نیز توان خرید آنها را نداشتند.

بیشتر پس‌انداز‌کنندگان به گونه‌ای ضمنی فرض را بر این می‌گیرند که سهام و اوراق قرضه دولتی آنها (در شرکت‌هایی که دارایی‌هایشان شامل اوراق قرضه دولتی است) باز‌تابی است از مالکیت سرمایه‌های واقعی مانند ابزار‌آلات، مواد اولیه و مهارت‌های حرفه‌ای. تصور می‌کنند که در آینده می‌توانند این سرمایه را برای تولید یا خرید مواد غذایی یا مراقبت‌های بهداشتی مورد نیاز‌شان استفاده کنند یا بفروشند، اما در حقیقت اوراق قرضه دولتی هیچ پشتیبانی ندارند، مگر مطالبات مالیاتی آتی از پس‌انداز‌های خود این پس‌انداز‌کنندگان و کار آتی آنها. در پیاده‌سازی برنامه‌های مخارج محرک، دولت سرمایه واقعی را از پس‌انداز‌کنندگان خریده و به کلی مصرف می‌کند و چیزی که در برابر این سرمایه می‌پردازد، وعده‌های تازه برای مالیات‌ستانی از آنها در دوره‌های پیش‌رو است.

و به این ترتیب در حالی که بسیاری فکر می‌کنند سرمایه پس‌انداز‌شده خود را با کاهش مصرف کالا‌های تجملی بهبود می‌بخشند، دولت دزدانه همین سرمایه را برای ادامه تولید چیز‌هایی که پس‌انداز‌کنندگان نیازی به آنها ندارند، خرج می‌کند. بنا به گزارش فدرال‌رزرو، در سال ۲۰۰۹ بخش خصوصی اقتصاد آمریکا نزدیک به ۸۸/۰ تریلیون دلار پس‌انداز کرد، اما در همین سال، حتی اگر افزایش فراوان بدهی‌هایی را که بودجه‌‌شان تامین نشده به حساب نیاوریم، کسری بودجه دولت فدرال ۴۱/۱ تریلیون دلار بود. با وجود اینکه پس‌انداز‌کنندگان بیشترین تلاش‌های خود را انجام دادند، بخش بزرگی از سرمایه واقعی آنها و بنابراین بیشتر توان تولید‌شان توسط دولتی که کار‌هایش را پنهانی و دزدانه انجام می‌دهد، فرسوده می‌شود.

روزی می‌رسد که سرمایه واقعی کافی به جا نمانده و کار‌خانه‌ها و بیمارستان‌ها و بنگاه‌ها دیگر توان ادامه فعالیت ندارند و رفاه و بهروزی از میان می‌رود.

اگر دولت برنامه‌های محرک خود را پیاده نمی‌کرد، اقتصاد بلا‌فاصله تولید محصولاتی را که نیازی به آنها نیست یا کسی توان خرید‌شان را ندارد، رها می‌کرد و به تولید کالا‌های مورد نیاز و محصولاتی که افراد توان خرید‌شان را دارند، روی می‌آورد. شاید نشانه‌های این گذار بلا‌فاصله در آمار‌های اقتصادی پدیدار نشود، چون نخستین گام‌های این فرآیند در کار‌خانه‌ها یا بازار‌ها برداشته نمی‌شوند. ممکن است این مراحل در ذهن تولید‌کنندگان انجام گیرد. اگر کار‌گران و تولید‌کنندگان دست از صرف وقت برای ساخت کالا‌های تجملاتی که نیازی به آنها نیست بکشند، می‌توانند از این زمان برای یاد‌گیری مهارت‌های لازم جهت این که مثلا دستیار پزشکان شوند، استفاده کنند یا برای تولید کالا‌های پزشکی برنامه‌ریزی کنند. اگر دیگر به فردی که در ساخت خودرو سرمایه‌گذاری کرده، اوراق قرضه «امن» خزانه‌داری برای استفاده جهت ادامه فعالیت بنگاهش ارائه نگردد، تحریک می‌شود که پروژه‌های تازه‌ای را برای استفاده از پول خود دنبال کند و کار‌آفرینان برای اقناع آنها انگیزه پیدا می‌کنند.

استدلالی که بار‌ها و بار‌ها در دفاع از برنامه‌های محرک بیان می‌شود، چیزی است که در سنت کینزی بیان می‌شود. بر پایه آنچه که در این سنت گفته می‌شود، در طول رکود اقتصادی، منابعی بیکار وجود دارند. کار‌خانه‌ها تمام ظرفیت خود را به کار نمی‌گیرند و افرادی بیکار هستند. به گفته کینزین‌ها اگر دولت بتواند از طریقی اقتصاد را به استخدام این افراد و ماشین‌آلات بیکار ترغیب کند، ثروت اضافی بی‌هیچ هزینه‌ای خلق خواهد شد. بر پایه این استدلال این دست مخارج دولتی سرمایه‌گذاری‌های خصوصی را «پس نمی‌رانند»، چه منابعی که هزینه‌شان را مخارج دولتی می‌پردازد، از یک کاربرد خصوصی به سوی این کاربرد تازه جذب نمی‌شوند و به هر روی پیش از این بیکار بوده‌اند.

خطای اساسی این تحلیل، همان خطای بنیادین مارکسیسم، یعنی انکار فکر است. مارکس یک ماتریالیست «دیالکتیکی» بود. از نگاه او ابزار‌های تولید عبارتند از ماشین‌آلات و بازو‌ها و پا‌های آدمیان و نه ذهن آنها. کار یعنی نشستن یا ایستادن در کنار یک ماشین و کشیدن اهرم‌ها یا بالا و پایین کردن چکش‌ها. از دید ماتریالیست‌هایی چون مارکس و (به گونه‌ای ضمنی) کینز، افکار هر فرد - درباره این که به چه چیزی نیاز دارد، چه چیزی را باید تولید کند و چه دستگاه‌های تازه‌ای را می‌تواند برای تولید این کالا‌ها بسازد - کار حساب نمی‌شود.

در جوامع آزاد، افراد آزاد می‌توانند تصمیم بگیرند که ماشین‌آلات کهنه و منسوخ‌شان را همچنان بیکار بگذارند، اما اذهان‌شان بیکار نمی‌مانند. کارگر اخراج‌شده زندگی‌اش را با استفاده از پس‌انداز‌هایش می‌گذراند - پس‌انداز‌هایی که پیش از این برای خرید کالا‌های غیر‌ضروری خرج‌شان نکرده است - و در این میان مهارت تازه‌ای را کسب می‌کند. بنگاهداری که خودرو‌هایی را ساخته که امروز نیازی به آنها نیست، برنامه‌ریزی برای تولید آمبولانس را آغاز می‌کند. فردی که وقت آزادش را برای انتخاب و خرید مبلمان و لباس‌های تجملاتی جدید صرف می‌کرد، حالا وقت خود را برای انتخاب پروژه‌های تحقیق و توسعه جهت سرمایه‌گذاری می‌گذراند و قس‌علیهذا، اما افراد نمی‌توانند این آموزش‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و سرمایه‌گذاری‌های جدید را در زمانی انجام دهند که هنوز به «کار‌های» کهنه و مخارج سبکسرانه و احمقانه خود ادامه می‌دهند.

طنز تلخ کینزینیسم در این است که در تلاش برای دستیابی به «اشتغال کامل» و «بهره‌گیری از ظرفیت کامل» دستگاه‌های موجود، به بیکاری تنها منبع واقعا ارزشمند یعنی «ذهن انسانی» می‌رسد.

دولت از راه برنامه‌های نجات مالی و دیگر مخارج محرک، شغل بسیاری از افراد را «حفظ» کرده است. همچنین این افراد را که بسیاری‌شان به قدر کافی برای خود پس‌انداز نکرده‌اند، حتی از اینکه مجبور باشند به راه‌هایی برای کاهش مخارج‌شان فکر کنند، نجات می‌دهد. اگر آنها شغل خود را از دست داده بودند، نه تنها شاید وا‌دار می‌شدند که مصرف نوشیدنی و خرید بلیت تئاتر و استفاده از تلفن همراه را به پایان برند، بلکه شاید به این سو نیز رانده می‌شدند که با پدر و مادر یا با همسایگان‌شان نشست‌و‌برخاست کنند و با دو یا سه خانواده در خانه‌ای که تنها برای یکی از آنها ساخته شده، زندگی کنند. کارمند بانکی که پیش از این دستمزد بالایی می‌گرفت، شاید بعد از این که کار‌فرمای ور‌شکسته‌اش را مالکان جدیدی می‌خریدند، وادار می‌شد که همان شغل پیشینش را با یک‌دهم دستمزد قبل انجام دهد. کار‌گری که پیش از این در کار‌خانه خود‌رو‌سازی کار می‌کرد، شاید مجبور می‌شد که به یک کار‌گر فنی بدل شود و فرصت‌های شغلی را در محله‌های اطراف فرا‌چنگ آورد، به جای ۴۰ ساعت معمول کار در هفته ۸۰ ساعت کار کند و در همین حین ۱۰ ساعت دیگر را در طول هفته مطالعه کند تا پیرا‌پزشک شود و هفته‌ای ۱۰ ساعت دیگر را نیز به ایده تازه‌ای برای ساخت مطب‌های کم‌هزینه سیار برای پزشکان فکر کند. شاید کودکان مجبور می‌شدند که همه کار‌های خانه را انجام دهند، چون مادران‌شان ۸۰ ساعت در هفته را بیرون از خانه کار می‌کردند و برای آن که بتوانند پرستار شوند، درس می‌خواندند و همه اینها رخداد‌های خوبی می‌بودند، چون این افراد به میانجی توان تولید خود رشد می‌کردند و نیازی نبود که سر‌بار دیگران باشند.

اما دولت با «نجات» شغل این افراد، آنها را از بار مسوولیت تفکر و از پاداش‌های آن «نجات» داده است. نمی‌توان به راحتی گفت که چه کسانی بیشترین آسیب را از «محرک‌های شغلی» دولت می‌بینند؛ آنهایی که مجبورند هزینه حفظ این مشاغل منسوخ و کهنه‌شده را بپردازند یا آنهایی که در این مشاغل باقی می‌مانند.

شغلی که از سوی دولت حفظ می‌شود یا پدید می‌آید، شغلی است که نباید وجود داشته باشد.مخارج دولتی برخی افراد را توانا می‌سازد که آنچه را که پیش از این قادر به خریدش نبوده‌اند به دست آورند، با فریب مایه آن می‌شود که دیگران فکر کنند می‌توانند آنچه را که واقعا نیازی به آن ندارند بخرند و افراد را به کار برای تولید محصولاتی که دیگران به آنها محتاج نیستند یا پول لازم برای خرید‌شان را ندارند، بر‌می‌انگیزاند. جامعه هنگامی از شر مخارج دولتی خلاص می‌شوند که همه برای تولید، سرمایه‌گذاری و مصرف دارایی‌هایشان، آن گونه که خود فکر می‌کنند، آزاد باشند.

* بازیگر، نمایشنامه‌نویس، فیلسوف و مشاور مدیریتی