مصرف تظاهری در آرای «تورستین وبلن» و موضوع پس‎انداز
ابوالفضل پاسبانی*
محمود متوسلی**
بخش نخست
مقدمه
اقتصاد نهادگرا معمولا یک پدیده‌ فکری آمریکایی در ثلث اول قرن بیستم، تلقی و به عنوان یک مکتب فکری معارض و دگراندیش در برابر اقتصاد نئوکلاسیک شناخته ‎شده است. در این میان وبلن مشهورترین و بحث‌برانگیزترین متفکر نهادگرا بوده که در کتب متعددی نهادهای آمریکا را به نقد کشیده است.

اقتصاددانان نهادگرا تقریبا روی این تعریف از نهاد بیش‎تر اجماع دارند که نهادها قوانین بازی در جامعه هستند. به عبارت سنجیده‎تر، قیود وضع‌شده از جانب نوع بشر هستند تا روابط انسان‎ها با هم را شکل دهند. این تعریف این مساله را ایجاد می‎کند که اگر نوع بشر توان ایفای نقش در ساخت نهادها را داشته باشد، آیا می‎توان مصرف تظاهری را نهادی سنجیده‌شده برای حفظ روابط متقابل انسان‎ها دانست؟ این نوشتار به دنبال پاسخ به ‎این مساله است.
از دید وبلن، نهاد مجموعه‎ای از اصول و آرمان‎هایی است که به طوری ناقص، دوباره خلق شده یا از طریق خوی‌پذیری در هر نسل جایگزین‌شونده، ملکه ذهنی شده است (و از این رو در معرض تغییرات قرار دارند). بنابراین از آنجا که عمر نهادها از انسان‎ها بیشتر است، ترجیحات فردی نمی‎توانند همچون نهاد، عامل علّی اساسی یا اصیل باشند. از این رو، ترجیحات فرد و خاستگاه فردگرایانه به عنوان واحد تحلیل، جایی برای شروع و خلق یک نظریه نیستند. بنابراین، سرشت جهان در نگاه وبلن که بر نقش ساختار طبقاتی تاکید می‌کند، با این ایده جامعه‌شناسانه تشریح می‎شود که «ابنای بشر به سادگی نمی‎توانند آنچه را که دوست دارند، انجام دهند. بلکه افزون بر این، آنها آنچه را که باید انجام دهند، دوست می‎دارند. چرا که محدوده‎ای باز برای اعمال انسانی، به وسیله‌ ساختار نهادی یا زمینه‌ نهادی که در آن زاده شده‎اند، تعیین می‎شود.»
به نظر او هدف آدمی در جریان فعالیت و کار، بهبود شرایط زندگی است و افراد جامعه برای رفع احتیاجات خود نهادهایی به وجود می‎آورند که به مرور زمان تبدیل به آداب و رسوم مورد قبول جامعه می‎شوند. نهادهای کنونی نیز حاصل فرآیند مستمر آداب و رسومی است که طی قرن‎ها پدید آمده‎اند. همچنین وبلن معتقد است که عادت‎ها یا نهادهای اجتماعی، برخلاف غرایز هیچکدام جهتی به سوی خیرخواهی و بهبود ندارند. او باور دارد که نهادهای اجتماعی دارای سه وجه مشترک هستند: همه یغماگرانه‎اند؛ ضایع کردن کالا و خدمات را توجیه می‎کنند؛ و از زمان‎های گذشته باقی مانده‎اند. این معنی تشریح‌شده توسط وبلن عموما توسط ذهن پذیرفته می‌شود، چرا که اساسا گروه‎های مسلط به‎دلیل منافعشان در پی ساخت و تقویت نهادهایی بوده‎اند. کامونز نیز نهاد را یک «عمل جمعی برای کنش‎های فردی» تعریف می‎کند. در دیدگاه وی عمل جمعی می‎تواند از آداب و رسوم غیر‎مدون (عرف و عادت) یک جامعه ریشه بگیرد یا به اعمال نهادهای مختلف جامعه مانند خانواده، شرکت سهامی یا اتحادیه‎های کارگری و کارفرمایی تشبیه شود. ضعف فردی، انسان را وامی‎دارد تا به شرکت‎ها و اتحادیه‎ها بپیوندد.
وبلن پدیده‎ زندگی انسانی را فقط شعاعی از زندگی گروه یا جامعه می‎داند؛ یعنی زندگی انسانی تنها طبق انگیزه‎ ناشی از تماس با گروه و فقط در لوای نظارت همیشگی به وسیله‌ معیارهای رفتاری تحمیل‌شده توسط برنامه‎های جمعی زندگی اعمال می‎شود. به بیان دیگر، نه‌تنها پیرامون رفتارهای شخص حصار کشیده می‎شود، بلکه این حصار به وسیله‌ روابط همیشگی با همپالکی‎هایش در گروه، هدایت و تنظیم می‎شود و این روابط خلق‌شده توسط سرشت نهادی، هم تغییر می‎کند و هم تغییر می‎دهد. خواسته‎ها و اهداف و راه‎ها و روش‎ها و وسعت رفتارهای فردی تابعی از متغیرهای نهادی هستند و رشد و تغییر خود ساختارهای نهادی، نتیجه رفتار اعضای منفرد گروه است و نهادها اساسا از درون خوی‌پذیری افراد شکل می‎گیرند و حدود اهداف و انتهای رفتارها را مشخص می‎کنند.
شبیه همه‎ فرهنگ‎های انسانی، تمدن مادی طرحی از نهادها است و نهادها نتیجه‎ طبیعی عادات هستند. رشد فرهنگ، توالی فزاینده خوی‌پذیری است و راه و روش‎های رشد فرهنگی، پاسخ همیشگی سرشت انسانی به ضروریاتی است که خود‌به‌خود تغییر می‎کنند. هر حرکت جدید، موقعیت جدیدی را خلق می‎کند که سبب تغییری جدید به سبک همیشگی پاسخ می‎شود. از آنجا که هر موقعیت جدید، تغییری در آنچه که پیش از این رخ داده، است و مانند عوامل علّی، همه چیز را شکل می‎دهد، لذا خصایل زیربنایی طبیعت انسان (امیال، استعدادها و ...) به دلیل اثرگذاری خوی‌پذیری، اساسا بدون تغییر باقی می‎مانند.
بیان دقیق وبلن درباره وابستگی به مسیر طی‌شده که شامل حال همه آحاد جامعه اعم از فقیر و غنی می‎شود، آموزه‎ای است که در طول مقاله به پرتویی از آن پرداخته خواهد شد؛ به این معنی که از عادت به تقلید (از رفتار اطرافیان و چشم‌و‌هم‌چشمی کردن) نمی‎توان به سادگی جدا شد. به علاوه لذت‌گرایان حق مالکیت را عامل رشد یا عنصری در معرض تغییر در نظر نگرفتند، بلکه به عنوان واقعیتی غیرقابل تغییر به حساب آوردند. گویی معتقدند باید تدابیری اندیشیده شود تا وضع موجود نظام حقوق مالکیت محفوظ بماند. این وضعیت نهادی آثاری را بر جای می‎گذارد.
اینک لازم است تا مختصری پیرامون تفاوت‎های دو رویکرد نهادگرایی و نئوکلاسیک سخن به میان آورد. جدا از بحث تفاوت در رویکرد فردگرایانه و نهادگرایانه این دو مکتب، کامونز تغییر زاویه از رابطه‎ میان «انسان-کالا» در نظریه‌ نئوکلاسیک به رابطه‎ «انسان- انسان» در نظریه‌ نهادگرایی را مهم‎ترین وجه تمایز این دو مکتب می‎داند. همچنین وبلن تفاوت فرهنگی در راستای تغییر وضعیت اجتماعی را منشا تضادی می‎داند که میان عقاید حاکم و نیازهای جاری وجود دارد. در دیدگاه نئوکلاسیک، نهادها و سازمان‎هایی که به مرور زمان به زندگی بوروکراتیک و «خود‌استمرار» خو گرفته‎اند، به عنوان نهادی کارآ در تسهیل اهداف ملی مورد مداقه قرار نمی‎گیرند، حال آنکه نهادها ممکن است زیان‎های مستقیم و غیرمستقیمی را به اقتصاد تحمیل کنند و نتیجه فعالیت‎هایشان به دلیل وجود انحصار اطلاعات، عدم شفافیت، تخصصی نبودن یا ملاحظات سیاسی و اجتماعی از دید عموم پنهان بماند و کارکرد بیمارگونه ‎این نهادها به فروپاشی کلی نظام منجر شود.
همچنین اقتصاد نئوکلاسیک (مطلوبیت نهایی‌گرا) محدودیت‎هایی دارد. مکتب نئوکلاسیک در کل آیینی برای ارزش است؛ یعنی در صورت و روش، نظریه‎ای برای ارزش‎گذاری کالا است و بنابراین در محدوده نظری می‎گنجد و فقط یک توجه درجه‎‌دوم به پدیده‎های اقتصادی (به جز توزیع) دارد. البته کوششی دوباره به منظور گسترش دامنه‎ استفاده از اصول مطلوبیت نهایی در موضوع تولید به وجود آمد. مبتکرانه‎ترین تلاش، کار کلارک است که به منظور تبدیل یکی از اصول موضوعه توزیع برای نظریه تولید انجام گرفت. کلارک با تفکیکی که میان ارزش‎های اجتماعی و بازاری و به تبع آن هزینه‎های اجتماعی و بازاری قائل بود، عامل ناکارآمدی سازوکار بازار را سیطره‎ بنگاه‎های بزرگ‌مقیاس بر اقتصاد می‎دانست که خود زمینه‌ساز اختلاف موجود بین کارآیی اجتماعی و کارآیی تجاری هستند.
اما این فقط بنگاه‎های بزرگ‌مقیاس نیستند که بین کارآیی اجتماعی و تجاری فاصله ایجاد می‎کنند، بلکه برای مثال، مصرف تظاهری و واداشتن طبقات پایین به حضور در مسابقه‎ مصرف و عدم انباشت سرمایه، کارآیی اجتماعی را زایل می‎کند، زیرا هرچند منافع طبقه‎ای خاص را حفظ می‌کند، یک بازی با جمع صفر است. از تفاوت‎های دیگر دو مکتب نهادگرایی و نئوکلاسیک آن است که مکتب نهادگرایی از برنامه‎ اصلاحات اجتماعی به منظور توزیع عادلانه‎تر ثروت و درآمد حمایت می‌کند و بر نقش مهم دولت پاسخگو در کنار بازار پا می‌فشرد. البته طبیعتا بیشترین نقش دولت را در انجام اصلاحات نهادی می‎داند.
نقطه‎ عطف کار وبلن، کالبدشکافی انتقادی آیین‎های اقتصاد نئوکلاسیک در پرتو استدلال تکاملی و جامعه‌شناختی بود. او در مقاله‎ای با عنوان «چرا اقتصاد یک علم تکاملی نیست؟» یکی دیگر از تفاوت‎ها را به این شکل بیان می‎کند که انسان، آن‎گونه که توسط اقتصاددانان نئوکلاسیک تصور شده، «نه گذشته‎ای دارد و نه آینده‎ای». انسان تصور‌شده‎ آنها یک داده‎ قطعی در تعادلی پایدار است (به استثنای ضربات نیروهای موثری که جای او را در یک مسیر یا مسیری دیگر تغییر می‎دهد) و هنگامی که این نیروی حاصل از برخورد میرا شد، او همانند گذشته مثل یک گلبول بی‎نیاز از خواسته و تمایل متوقف می‎شود. نگرش افراطی و ذهنی به رفتار انسان موجب شد تا نهادگرایی به دلیل سوءظنی که به ذهن‌گرایی داشت، بیشتر رو به رفتارگرایی بیاورد. وی معتقد بود که رفتار اقتصادی انسان را مثل هر فعالیت دیگر او، باید برحسب زمینه و بستر اجتماعی رفتار تحلیل کرد.


اندیشه تضاد
در مواجهه با دیدگاه‌های وفاق و تضاد بهتر است از دورکهایم آغاز شود. او و بیشتر متفکران کارکردگرا جامعه را یک کل بهم‌پیوسته و همچون بدن انسان تلقی می‎کنند که برای تداوم هستی خود در طول زمان لازم است تا نهاد‎های خاص آن (مثل نظام سیاسی، خانواده، نظام آموزشی و ...) هماهنگ با یکدیگر عمل کنند، یعنی دوام جامعه به همکاری و توافق در میان اعضای آن بستگی دارد. در مقابل، متفکرانی که بر تضاد تاکید می‎کنند، شیوه‎ نگرش متفاوتی دارند. مثلا بر اساس نظر مارکس جوامع به طبقات دارای منابع متضاد و نابرابر تقسیم می‎شوند که اختلاف منافع همواره جزو اساسی نظام اجتماعی آن قلمداد می‎شود. این تضاد در مرحله‎ای به مبارزه‎ فعال منجر می‎شود که می‎تواند فرآیندهای دگرگونی بنیادی را ایجاد کند. البته همه کسانی که از این دیدگاه تاثیر پذیرفته‎اند، به اندازه مارکس بر طبقات اجتماعی تاکید نکرده‎اند. در هر صورت جامعه اساسا پر‌تنش در نظر گرفته می‎شود و حتی با ثبات‎ترین نظام اجتماعی، تعادلی ناآرام از گروه‎بندی‎های متخاصم را نشان می‎دهد.
امروزه روشن شده است که این دو دیدگاه به هیچ وجه کاملا ناسازگار نیستند. در همه جوامع احتمالا نوعی توافق کلی در مورد ارزش‌ها وجود دارد و تمام جوامع نیز مسلما دربردارنده‎ تضاد هستند. در چنین شرایطی ستیز آشکار امری مستمر نیست، بلکه گاهی آنچه بین دو طرف مشترک است، بر اختلافات چیره می‎شود و در مواقعی دیگر بر‌عکس است.
برخلاف ریکاردو و مارکس و اقتصاددانان عصر ملکه ویکتوریا، وبلن بحث خود را با تضاد منافع فرد فرد انسان‎ها شروع نکرد. او از یک سطح پایین‎تر، از یک اساس و بنیاد غیر‎انسانی یعنی از تکنولوژی و ماشین آغاز کرد. از نگاه او بین بسیاری از امور تضاد مشاهده می‎شود؛ مثلا میان تامین نیازهای اساسی و تمایل به مصرف نمایشی، میان نیاز به تغییر اجتماعی و روحیه محافظه‌کاری مردم و ... . اندیشه اساسی او درباره‎ جهان نوین سرمایه‌داری، مبتنی بر تضاد چاره‌ناپذیر بازرگانی و صنعت، مالکیت و تکنولوژی، اشتغال مالی و اشتغال صنعتی، تضاد میان کسانی که کالاها را می‎سازند و آنهایی که پول درمی‎آورند و سرانجام، تضاد میان کارگران و فروشندگان است. این تضاد سبب می‎شود تا در دوران گذار از یک سامان کهنه به سامان نوینی که باید تازه آفریده شود، درگیری‎های اجتماعی بالا بگیرد.
وبلن واقعیات تلخ و شیرین جامعه‎ انسانی را می‎بیند. او به نهاد مالکیت و به انحراف رفتن آن توجه دارد، اما برای اصلاح آن به حذف و یکجانبه‌نگری (همچون مارکس) متوسل نمی‎شود. هرچند از مارکس در جمله‎ای ستایش و در جمله‎ای دیگر انتقاد می‎کرد، اما برخلاف او نبرد طبقاتی، براندازی، اغتشاش و تشکیل سپاه ذخیره‎ صنعتی را موتور تاریخ نمی‎دانست. او برخورد میان تکنولوژی پیشرفته و نهادهای تاخیرانداز را نیروی تعیین‌کننده‎ تاریخ به شمار می‎آورد و معتقد بود که تنها در دورانی که این برخورد جنبه‎ای حاد پیدا می‎کند، میان افرادی که اشتغال‎های مالی دارند و بقای وضع موجود را به سود خود می‎بینند و کسانی که اشتغال‎های صنعتی دارند و با درخواست تکنولوژی‌های روز سازگارند، تنازع‎های طبقاتی درمی‎گیرد.
او نظریه‎ پیشنهادی‌اش در باب تغییر جامعه را در کتاب «نظریه‎ موسسه‎ بازرگانی» ارائه داده و معتقد است که رهبران بازرگانی، با همه قدرتشان، حریف زورمندی در مقابل دارند که ماشین است و نه پرولتاریا. سی رایت میلزر درباره‎ نوع مواجهه‎ وبلن با این موضوع می‌گوید که سراسر زندگی وبلن برای روشن کردن تفاوت بین دو نوع ارزش، سودمندی و اصالت اسکناس پشت‌سبز [دلار] و بین پیامدهای اجتماعی آنها تخصیص یافت. به نظر وبلن در طول تاریخ، به تدریج کار مادی، بی‎ارزش شد و بهره‌کشی و یغماگری به عامل بزرگی و بزرگواری تبدیل شد. کار به دلیل بی‎حرمتی‌ای که به آن می‎شود، کسالت‌آور شده است یا به دیگر سخن، کار به‌دلیل کسالت آور بودن، بی‎حرمت نشده بود.
در چارچوب اندیشه‎ وبلن، تحول انسانی، تحول فناوری را در پی می‎آورد و البته تحول فناوری هم به نوبه‎ خود انسان را متحول می‎کند. از این رو برخلاف داروینیسیم اجتماعی که در خود نوعی جبرگرایی دارد و نتیجه آن محافظه‌کاری است، در نگاه وبلن انسان مقهور فناوری و دست‌بسته در مقابل آن نیست. بنابراین وبلن محافظه‌کار نیست. وی استدلال می‎کند که در سرمایه‌داری دو نیرو در وجود دو طبقه کاملا متفاوت متجلی می‎شود و علایق و توجه دو طبقه‎ شاخص از هم جدا می‎شود و هر کدام برای خود راهی جدا را طی می‎کنند و این دو راه روز‌به‌روز از هم دورتر می‎شوند. یک طبقه، غریزه کارورزی یا صناعت را با خود دارد یا به قولی کارگر، صنعتگر یا هر لفظ دیگری است که برای امرار معاش کار می‎کند و علایق و انضباط اصلی‌اش برای کار روزانه، در واقع از راه درک فن‌شناسانه واقعیات مادی شکل گرفته است. طبقه‎ دیگر به طور محوری غریزه غارتگری، بازرگانی و فروشندگی و در یک کلام استعداد درنده‌خویی را با خود دارد. کار این مالکان، سرمایه‌داران، اربابان، صاحب‌کاران و بازرگانان، جورکردن منفعت است1 و امیال و آمال خودگرایانه دارند. به این ترتیب از نظر اقتصادی، تخاصم را میان دو نیروی بازرگانی به معنای سودپرستی و صنعت به معنای تولید کالاهای سودمند اجتماعی می‎دانست.
وبلن ماهیت کنترل بازرگانان بر صنعت را در کلمه «تخریب» خلاصه می‎کند. بازرگانان صنعت را به خاطر منفعت‌جویی تخریب می‎کنند. او تخریب را به معنای کاهش آگاهانه کارآیی تعریف می‎کند. چرا‌که از نظرگاه بازرگانان، «سود معقول یعنی کسب سود هنگفت» و این نگرش باعث تخریب روحیه صنعتگران و در نتیجه کاهش کارایی اجتماعی می‎شود. اما چرا برای کنترل صنعت به تخریب متوسل می‎شوند؟ پرواضح است که با توسعه روش‎های فنی تولید ماشینی در عصر سرمایه‌داری، باروری کار انسانی به طور شتابان افزایش یافته و لازمه‎ رشد باروری کار، رشد غریزه کارورزی و خصوصیات اجتماعی مربوط به آن است. با ارتقای اهمیت کارورزی و خصوصیات وابسته به آن در گستره‎ فرهنگی، زمینه‎ اجتماعی مالکیت غایبانه و روش‎های غارتگرانه بازرگانی به خطر می‎افتد؛ چرا که اخلاق کارورزی بر همکاری، نه رقابت، بر برابری و استقلال فردی، نه رابطه‎ بالا و پایین، بر روابط منطقی اجتماعی، نه بازی‎های تشریفاتی و بر خلقیات مسالمت‌جویانه، نه روحیه غارتگری تکیه دارد. لذا مختصات مشخصه‎ کارورزی، اساس اجتماعی ساختار طبقات مرفه را به خطر می‎اندازد. بنابراین مالکان غایب ناگزیر باید چاره‎ای می‎یافتند تا اثرات ناخوشایند کارورزی، همکاری، استقلال فردی و تلاش برای برقراری آرامش دوستانه را خنثی کنند.
برای این کار، آنان به امپریالیسم هم متوسل شدند. به خاطر اهمیت نقش اجتماعی امپریالیسم، لازم است که به بیان وبلن در این رابطه توجه شود: از دیدگاه صاحبان منافع بازرگانی، مهم‎ترین و موثرترین حربه در مقابل سنت‌شکنان سیاست ملی، انضباط فرهنگی است. منافع بازرگانی، مشوق سیاست ملی تجاوزکارانه‎ای است که بازرگانان مجری آن هستند. چنین سیاستی، جنگ‌طلبانه و میهن‌پرستانه است و ارزش فرهنگی مستقیم و بلافصل آن انکارناپذیر است. چنین سیاستی مردم را به محافظه‌کاری سوق می‎دهد. در زمان جنگ، با حکومت نظامی حقوق شهروندی معلق می‎شود و هرچه جنگ شدیدتر و تسلیحات بیشتر باشد، تعلیق این حقوق بیش‎تر است. تعلیم نظامی، آموزش برتری تشریفاتی بوده و فرماندهی، استبدادی و فرمانبرداری، کورکورانه است. سازمان نظامی ماهیتا سازمانی نوکرپرور بوده و نافرمانی گناهی مرگبار است. هرچه آموزش نظامی اصیل‎تر و جامع‎تر باشد، اعضای جامعه، خلق‌و‌خوی فرمانبرداری را با موفقیت بیش‎تری می‎پذیرند و از اعمال حق تشخیص فردی دور می‎افتند و این عمده‎ترین صدمه‎ای است که می‎توان بر دموکراسی وارد آورد. اثرات انضباطی آمادگی جنگی، توجه مردم را به اهدافی سوق می‎دهد که به لحاظ اجتماعی از اندیشیدن به نابرابری ثروت و کسب رفاه انسانی کم خطرترند.
عادت به اوضاع و احوال جنگی و سازوبرگ‎های غارتگری، قوی‎ترین عامل انضباط در مقابل عاملیت یافتن روال زندگی نوین است که به برکت پیشرفت صنایع و فرآیند تولید ماشینی حاصل شده است و برای اعاده‎ احساس برتری و تشخص نسبت به فرودستان، کارآیی دارد. بدیهی است که ‎این نحوه تفکر به منظور اصلاح ناآرامی‎های اجتماعی و بی‎نظمی‎ها در زندگی متمدن است و تردیدی نیست که بازگشتی همه‌جانبه به ارزش‎های کهن همچون وفاداری، پرهیزگاری، چاکری، تشخص، امتیازات طبقاتی و آمریت بلامعارض، آرامش اجتماعی حاصل می‎آورد و اداره امور را آسان می‌کند و این از اهداف سیاست ملی است.
این حملات سنگین به طبقه‎ یغماگر بازرگان (که به قول دین‎هاولز، جامعه‌شناس برجسته، همچون آبی در خوابگه مورچگان بود)، موجب شد که بعدها عده‎ای از اقتصاددانان اذعان کنند که باید توجه بیشتری به صنعتگران و نوآفرینان کرد. برای مثال آرتور لوئیس استدلال می‎کند که در رابطه با تشکیل سرمایه، بهترین حالت آن است که پول مازاد به جیب کسانی برود که مجددا آن را در فعالیت‎های تولیدی سرمایه‎گذاری می‎کنند. طبقات بازرگان، احتمالا پول مازاد را در سفته‌بازی و احتکار کالاهای کمیاب به کار می‎اندازند. طبقات متوسط هم شاید اتومبیل‎های بزرگ لوکس بخرند یا به سفرهای گردشی بروند و ارز به‌دست آمده را حیف و میل کنند. دهقانان به جای این که مازاد را صرف بهبود وضعیت مزارع نمایند، از آن عمدتا برای پرداخت بدهی‎های خود یا خرید زمین بیشتر استفاده می‎کنند. تنها یک گروه را می‎توان سراغ گرفت که سودهای حاصل‌ را صرف سرمایه‎گذاری مولد می‌کند و آن، صنعتگران هستند.
به نظر وبلن، رفاه در نظام و طبقه‎ صنعتی یعنی حداکثر تولید با حداقل هزینه که ویژگی روح صنعت امروزین بوده است. ولی روح بازرگانی، فروشندگی و داد‌و‌ستد غیرمنصفانه است؛ یعنی «تحمیل به طرف مقابل، تا جایی که رابطه‎ داد‌و‌ستد تاب می‎آورد و گسسته نمی‎شود.» به این خاطر او باور داشت که «افراد (طبقه‎ مرفه) بخشی حیاتی از جامعه‎ صنعتی نیستند» و این نوآوران هستند که نقش اصلی را دارند. اما در طبقه‎ مرفه، نوآور آدمی بی‎ارزش است یا حداقل، نوآوری نامطلوب است. حال آنکه نوآوران فن‌گرا، سازندگان تاریخ هستند و اگر مدیریت صنعت در دست نوآفرینان و دیگر متخصصان فنی قرار گیرد، رفاه مادی می‎تواند به مقدار بیشتری بهبود یابد. البته اگر عملیات صنایع پس از چندی به جریانی عادی و بوروکراتیک تبدیل شده باشد، مدیریت مهندسان و متخصصان فقط به نمایش این موقعیت خواهد پرداخت.
همچنین وبلن، بر اساس بر این فرض که «تراکم ثروت در دست قطب برتر و ثروتمند، بیانگر محرومیت سطوح پایین جامعه است»، می‎خواهد ثابت کند که این دو‌رنگی همواره ثابت است و طبقه‎ ثروتمند «طبقات پایین را تا جایی از ابزار معیشت بخور و نمیر و از مصرف محروم می‎کند و در نتیجه از انرژی و کارمایه‎ آنها به حدی می‎کاهد تا بتواند ثابت کند که آنها در تلاش برای یادگیری و پذیرش اندیشه‎های نو ناتوان هستند. با این اوصاف، همیشه گروه‎های ذی‌نفعی وجود دارند که تداوم ساختار نهادی را تضمین کنند.»


طبقه‎ مرفه
اساسی‎ترین ویژگی طبقه‎ مرفه، محافظه‌کاری آن‎ است۲ و مقتضیات شرایط عمومی اقتصادی، مستقیما اعضای این طبقه را تهدید نمی‌کند. آنها در معرض فشار یا خسرانی قرار ندارند که مجبور شوند روش زندگی و دیدگاه نظری خود را نسبت به جهان خارج عوض کرده و به فکر رها کردن روش موجود و معمول زندگی بیفتند تا با شرایط فنی و تولیدی جدید سازگار شوند؛ زیرا آنها عملا یک عضو زنده و موثر در جامعه‎ صنعتی نیستند. به بیان دیگر، گویی وظیفه‎ طبقه‎ مرفه این است که حرکت تکامل اجتماعی را کند کرده و آنچه را که کهنه و غیر‎مفید است، همچنان حفظ کند.
اگر این نوع انسان‎ها اداره و تکامل نهادهای به‌ارث‌رسیده را بر عهده بگیرند، می‎کوشند تا نهادها را به راهی بکشانند که مطلوب و مناسب خودشان باشد. آنها معتقدند که «آنچه هست، درست و خوب است». در حالی‎که قانون انتخاب طبیعی که بر نهادهای انسانی حاکم است، مبتنی بر این اصل است که «هرچه هست، نادرست است.» رایت میلز به درستی دریافت که طبقه‎ بالای جامعه خواستار نوعی سازماندهی برای تثبیت حیثیت خویش است که در تحلیل‎های وبلن جای آن تقریبا خالی است و این یک «نیاز» کاملا آگاهانه و اساسی سردمداران ثروتمند و قدرتمند در ایالات متحده بوده است.
البته به نظر می‎رسد که هرچند وبلن تصریحی به این امر نکرده، اما به طور غیر‎مستقیم به آن پرداخته است. او اظهار می‎کند چیزی بیش از خواسته‎های اتفاقی گوناگون فردی، ماهیت تقاضا را تعیین می‎کند و قیمت چیزی جز یک رسم اجتماعی نیست. وی استدلال می‎کند که فرد خیلی ثروتمند الگوهای هزینه‎ خود را طوری انتخاب می‎کند که موقعیت طبقاتی او را در مقابل سایر افراد اجتماع، به صورت نمادی نمایان و تقویت کند. برای مثال، مصرف تظاهری کارکردی برای رسیدن به هدف فوق برای طبقه‎ مرفه دارد. وبلن بر فلاکت مزمن عمومی در جامعه‎ سرمایه‌داری که حاصل چشم‌و‌هم‌چشمی در مصرف است، تاکید دارد و چشم‌وهم چشمی را از مهم‎ترین عوامل تضمین محافظه‌کاری سیاسی در جامعه می‎داند. این بیان وبلن را می‎توان این‎گونه فهمید که با حفاظت از نظام اقتصادی، نظام سیاسی نیز حفظ می‎شود.
در مقابل، افرادی همچون پارسونز جامعه را یک نظام در نظر می‎گرفتند که مانند همه نظام‎های زنده، گرایش به تعادل یا نوعی رابطه‎ پایدار و متوازن میان اجزای گوناگون و حفظ خود جدا از نظام‎های دیگر دارد. همگان تاکید او بر پرسش معروف هابزی یعنی «مساله نظم» را دقیقا به همین دلیل می‎دانند. او نظریه‎ اجتماعی را تلاش برای پاسخ به این سوال می‎دانست که «نظم اجتماعی چگونه امکان‎پذیر است؟» به گفته هامیلتون پاسخ پارسونز این بود که «بقا» سرانجام به یکپارچگی نظام یا به عبارت دیگر به شیوه‎هایی که در آنها یک نظم نسبتا ثابت به عنوان صورتی از تعادل پویا به وجود می‎آید، فرومی‎کاهد. چون بقای نظام، یک صورت تجربی قابل اثبات از سازمان اجتماعی انسانی است، لذا نظریه‎ اجتماعی باید طرحی مفهومی به وجود آورد که ماهیت منظم جامعه را در همه سطوح دربرگیرد. ارائه این برداشت تحلیلی به عنوان تایید نظم واقعی که حامی وضع موجود اجتماعی است، قدری پیش‌پا‌افتاده است.
بی‎تردید محافظه‌کاری مخصوص همه نیست. آنهایی که در زندگی طعم سختی را نچشیده‎اند، امکان حفظ عادت‎های ویژه خود و انتقال آن را دارند. همچنین حفظ برتری مالکان و تضمین ساختار طبقاتی موجود، مشروط بر اعمال کنترل مالکان بر حکومت است. لذا اگر کارگران در جایی توانستند دست‌بالا را در مبارزه‎ طبقاتی داشته باشند، حکومت به مداخله فراخوانده شده و از مالکیت خصوصی که پایگاه قدرت این طبقه و سرچشمه درآمد آنها است، به هر قیمتی حراست می‎کند و «همه می‎دانند و از دیدگاه قانون درست است! که وقتی به نیروهای مسلح اتکا می‎شود، مردم هزینه‎ آن را با از دست دادن کار، با احساس وحشت و نگرانی، و با تحمل محرومیت، خون ریخته و زخم‎های بدن می‎پردازند.»
شکل‎گیری نهاد طبقه‎ مرفه را باید یکی از نخستین پیامدهای مالکیت فردی دانست که افراد آن در عین حال که ظاهرا کار نمی‎کنند، اما واقعیت کار‌شان غارت است و ثروت خویش را با زور یا نیرنگ به چنگ می‎آورند. وبلن می‎گوید این‎ها چون دوران اشرافیت را کاملا پشت سر نگذاشتند، هم‎چنان خوی غارتگری و حتی نوعی بربریت دوران باستان را به ارث برده و آن را اعمال می‎کنند. به همین دلیل هایلبرونر، عنوان مقاله‎ معرفی وبلن در کتاب بزرگان اقتصاد را «جامعه‎ وحشی توریستین وبلن» می‎گذارد. برای ورود به طبقه‎ مرفه، شخص داوطلب باید دارای خصوصیاتی از قبیل طایفه‎گرایی، قدرتمندی، ستم‎گری، بی‎باکی، و پافشاری در رسیدن به هدف باشد. این‎ها خصوصیات و کیفیت‎هایی ضروری برای انباشت و داشت مستمر ثروت بوده‎اند. کسی که خود را به محذورات اخلاقی، همدردی، صداقت و حرمت زندگی پایبند نمی‎کند، چه بسا تا حد زیادی در فرهنگ مالی و پول‌مداری موفقیت بیشتری داشته باشد. افراد بسیار موفق! در همه زمان‎ها معمولا از این زمره بوده‎اند. البته کسانی که موفقیتشان ارتباطی به ثروت و قدرت ندارد، از این مجموعه مستثنی هستند.
حال اگر کارورزان به این نتیجه می‌رسیدند که طبقه‎ مرفه چیزی به فرآیند تولید نمی‎افزاید، بلکه فعالیت‎های بازرگانی و سفته‌بازی آن عامل بحران‎های رکودی و دیگر نابسامانی‎های نظام صنعتی است و سهم بسیار زیادی از ثروت اقتصادی به چنگ آن درمی‎آید و باعث فقر عمومی می‎شود و همچنین خفت آنها نتیجه اخلاق غارتگرانه طبقه‎ مرفه است، آن وقت آیا نظام صنعتی را از انقیاد نهادهای فرهنگ بازرگانی و مال‌ستایی نمی‎رهاندند؟
البته زورآوری مذکور به دو صورت اصلی زور و فریب بروز می‎کند و در همه‎ این گونه فعالیت‎ها، استراتژی به تدریج شکل زیرکی و حیله‌گری را پیدا می‎کند. روی آوردن به فریب، چه در شکل ناپیدای آن و چه زیر لوای مشروعیت قوانین و رسوم، نمودی از خودبینی است که در ذهن شخص جای گرفته است. بنابراین تصریح می‎شود که این نوع افراد زیرک هیچ‌گونه ارزش اقتصادی برای جامعه ندارند [چون چیزی تولید و اضافه نمی‎کنند.] به هر حال برای مواجهه با این افراد، آشنایی به راهبردهای مطرح در نظریه بازی‎ها لازم است.
همچنین به نظر می‎رسد که مستمسک این طبقه فقط یغماگری مستقیم نباشد، بلکه از شیوه‎های یغماگری غیر‎مستقیم نیز بهره‎ها برده و می‎برند. همین واداشتن دیگران به چشم‌وهم‌چشمی، مصرف تظاهری، فراغت تظاهری، نمایش دقیق و حساب‌شده و در نتیجه عدم انباشت سرمایه نوعی یغماگری است. در این چارچوب مصرف‌کننده نه به عنوان یک خریدار صرف، بلکه به مثابه عنصری فرهنگی مطالعه می‎شود. از لحاظ فرهنگی چون با مصرف تظاهری، مردم لایه‎های دیگر را به چشم‌وهم‌چشمی وامی‎دارند، طبقات دیگر به تقلید از آنها به تظاهر و ضایع کردن کالا‌ها و حتی مصرف نیابتی روی می‎آورند که به هر حال در پشت این رفتار به ظاهر غیر‎عقلایی، هدفی نهفته است که برای خودشان قابل توجیه است. راه دیگری که طبقه‎ مرفه برای حفظ جایگاهش، به‌هنگام مصرف برگزیده است، موضوع شأن اجتماعی، شهرت و حیثیت در مقابل مفید بودن است. فعالیت‎های مصرفی، آسایشی و فعالیت‎های پایگاهی، خانواده‎های سطح‌ بالا را هماهنگ می‎سازد. آنها یک بازار ازدواج دارند که آنها را از پراکندگی حفظ کرده، قدرت اجتماعی را می‎پروراند و آن را به اقتدار تبدیل می‎کند. از دیدگاه روانشناختی، «قدرت برای قدرت» بر پایه خودخشنودی حیثیتی قرار دارد. لذا هر چند وبلن داشتن نوکرها، سگ‎ها، زن‎ها و فعالیت‎های ورزشی نخبگان را به باد تمسخر گرفته بود، اما با این وجود موارد بالا کارکرد نظامی، اقتصادی و سیاسی دارند که به هیچ وجه شوخی‌بردار نیستند. با این اوصاف می‎توان نتیجه گرفت که اگر طبقات پایین مراقب نباشند و با ورود به این نوع بازی‎ها و ازدیاد مصرف و شکل‎گیری عادت از انباشت سرمایه و پس‎انداز غافل شوند، هیچ‌گاه نخواهند توانست جایگاه حقیقی خود را بازیابند؛ چرا‌که تراکم سرمایه و پس‎انداز در هر دو سطح خرد و کلان، موتور رشد درازمدت است.
فضای نهادی تکثیر‌شده به وسیله طبقه‎ مرفه موجب می‎شود تا آنهایی که از نظر الگوهای ترویج‌شده چیزی کم دارند، دچار مشکلات روحی شوند. وبلن معتقد است که حرمت نفس همان بازتاب حرمتی است که دیگران برای انسان قائل می‎شوند. در نتیجه اگر شخص به خاطر عدم توفیق در کوشش‎های رقابت‌آمیز مورد پسند جامعه، چنین حرمتی را به دست نیاورد، از فقدان حرمت نفس رنج خواهد برد.
پس انگیزه‎ تلاش وقفه‌ناپذیر در یک فرهنگ رقابت‌آمیز، در هراس از دست دادن حرمت نفس ریشه دارد. تنها افرادی که خوی استثنایی دارند و به ایمان دینی محکم مسلح هستند، می‎توانند در درازمدت با وجود فقدان احترام در چشم دیگران، حرمت نفس‌شان را نگه دارند. پس همین که تملک مبنای حرمت همگان می‎گردد، مالکیت به لازمه‎ رضایت خاطری که احترام به نفس خوانده می‎شود، تبدیل می‌شود.
البته در اجتماعی که مالکیت خصوصی تقریبا شامل همه کالاها می‎شود، ضرورت کسب روزی بخور و نمیر برای اعضای فقیرتر آن اجتماع، انگیزه‎ای متداول و بسیار قوی است؛ اما نهاد مالکیت از زمینه‎ای ریشه می‎گیرد و رشد می‎کند که ارتباطی به کسب معیشت بخور و نمیر ندارد و دسترسی به آن امتیاز رشک‌انگیز که با ثروت به دست می‎آید، انگیزه‎ مسلط بوده است.

پاورقی:
۱- به نظر می‌رسد که آن بخشی از نیروهای بازرگانی که از طریق انتقال کالاها از مکان‎های دور به بازارهای مصرف یا از طریق انبارداری و ارائه کالاها در زمان‎های مختلف به بازارهای مصرف بدون هرگونه احتکار، اقدام به فعالیت می‎کنند، جزو طبقه‎ کارورز به حساب می‌آیند؛ چرا که در حقیقت ارزش افزوده خلق می‎کنند.
2- البته بخشی از محافظه‎کاران به سه دلیل انحراف، مخاطره و بیهودگی با تغییرات مخالفت می‎کنند که این نوع از افراد مورد نظر مقاله نمی‎باشند.

این مقاله پیش‌تر به طور کامل در مجله تحقیقات اقتصادی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران (بهار 1391) چاپ شده است. بخش دوم را هفته آینده در همین صفحه بخوانید.

* دانشجوی دکترای اقتصاد دانشگاه مفید و عضو هیات‌علمی جهاد دانشگاهی
** استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران
منابع در دفتر روزنامه موجود است.