التیامی بر رنجی

عکس: جوزف شومپیتر

مجید بیگلر

اندیشه اقتصاد - به نظر می‌رسد برای آنکه بتوان رویکردی قابل قبول نسبت به مسائل مختلف علم اقتصاد داشت، گریزی از این نیست که اندیشه‌ها و ایده‌هایی را که پیش‌تر از سوی متفکران گوناگون در یکایک حوزه‌های مربوط به این علم مطرح شده‌اند، چه تاریخ اقتصاد باشد و چه مکاتب و سیاست‌های اقتصادی و چه هر موضوع دیگر وا‌کاوید. گروه «اندیشه اقتصاد» قصد دارد با معرفی کتاب‌هایی که تا‌کنون در این حوزه‌ها منتشر شده‌اند یا از این پس منتشر خواهند شد، این دست اندیشه‌ها و نظرات را به خوانندگان محترم عرضه کند.

به همین خاطر از این پس گهگاه گزارشی پیرامون کتاب‌های مربوط به ساحات مختلف علم اقتصاد منتشر خواهیم کرد. امیدواریم که به این طریق فرصتی برای نویسندگان و ناشران محترم فعال در این زمینه‌ها فراهم آید تا آثار خود را به مخاطبان دنیای‌اقتصاد معرفی کنند.

«این کتاب تحول و سرگذشت تحلیل علمی را در زمینه اقتصاد از یونان و روم باستان تا امروز، در بستر مناسب تاریخی، اجتماعی و سیاسی و با توجه به تحولات دیگر دانش‌های اجتماعی و نیز فلسفه توصیف می‌کند. پنداره‌هایی در باب خط‌مشی اقتصادی که در ذهن همگان شناورند یا به قانونگذاران و کشورگردانان اسناد داده می‌شوند و عموما با نام اندیشه اقتصادی یاد می‌شوند، چه به صورت دستگاه‌هایی کارپرورد مانند لیبرالیسم یا همبستگی‌خواهی و امثال آن‌ها در‌آمده باشند و چه نه، فقط به عنوان بخشی از این بستر مطرح می‌شوند. موضوع این کتاب، تاریخ تلاش‌هایی است که برای توصیف و توضیح واقعیت‌های اقتصادی و فراهم کردن ابزاری برای این کار انجام شده است.»

این بخشی از توصیف کوتاهی است که شومپیتر در اوایل سال ۱۹۴۹ برای ناشر انگلیسی آخرین کتاب بزرگش، «تاریخ تحلیل اقتصادی» نگاشت؛ اثری که اگرچه نگارشش از سال ۱۹۴۱ آغاز و تا زمان مرگش در ۸ ژانویه ۱۹۵۰ ادامه داشت، اما به یک معنا می‌توان آن را ماحصل دغدغه‌های این اقتصاددان نابغه در سراسر زندگی شمرد و رگه‌هایی از دلشمغولی‌های آن را در تمام طول زندگی‌اش یافت. کتابی بزرگ که همچون تقریبا همه آثار بزرگ‌ترین نویسندگان به یک معنا نیمه‌کاره مانده است و نویسنده‌اش نگارش آن را همچون التیامی می‌خواند بر رنجی که از زندگی در مهاجرت می‌برد؛ تا جایی که همسرش می‌نویسد: «نگارش کتاب در ایام جنگ او را موقتا از واقعیتی تلخ دور می‌کرد که بی‌اندازه غصه‌اش می‌داد، چرا‌که معتقد بود جنگ تمدنی را که دوستش دارد، نابود خواهد کرد».

جوزف شومپیتر (۱۹۵۰-۱۸۸۳)، یکی از سه شخصیت بزرگ اقتصاد (در کنار مارکس و کینز) فرزند وین بود؛ شهر بزرگ فرهنگ اروپا و جهان در سال ۱۹۰۰. در سال مرگ کارل مارکس به دنیا آمده بود و در اقتصاد شاگرد بزرگانی چون کارل منگر، فردریش فون وایزر و بوم‌باورک بود. در فضایی می‌اندیشید که ویتگنشتاین در آن پرورش یافته بود، حلقه وین را موجب شده بود و بزرگانی چون فروید، ماهلر و شونبرگ را به بار آورده بود. او از همه این‌ها تاثیر پذیرفته بود، از پویایی مارکس، تاریخی بودن مکتب تاریخی آلمان و اهمیت اقتصاد خرد در مکتب نئو‌کلاسیک. اگرچه هم چنان مسیر خود را در اقتصاد می‌پیمود.

با قدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان، همچون بسیاری از اندیشمندان و نوابغ هموطنش (متولد شهر تریش که امروز بخشی از چکسلواکی محسوب می‌شود)، زیگموند فروید، تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر، توماس مان، آلبرت اینشتین، ویتگنشتاین و هانا آرنت، در سال ۱۹۳۲ مجبور به مهاجرت به آمریکا شد؛ با کوله‌باری از دانش اقتصادی و تجربه عملی: پدرش تولیدکننده پوشاک بود، اما در چهار سالگی او درگذشت و مادرش با یک درجه‌دار ارتش ازدواج کرد. زندگی مرفهی داشت و بین سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۶ از دانشگاه وین دکترای حقوق گرفت. مدتی را در مصر در زمینه حقوق کارآموزی کرد و در سال ۱۹۰۹ به وین بازگشت و به عنوان استاد اقتصاد مشغول به کار شد. از ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۸ عضو هیات علمی دانشگاه گراتس بود و در سال ۱۹۱۹ وزیر مالیه امپراتوری اتریش شد، اما این امر دیری نپایید. مدتی نیز ریاست بانک بیدرمن را تجربه کرد که در آن نیز چندان موفق نبود. بار دیگر به دانشگاه بازگشت و در دانشگاه بن مشغول به تدریس شد، تا آن که به هاروارد مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آمریکا تحقیق و تدریس می‌کرد. لااقل این شانس را داشت که شکست نازی‌ها و نجات تمدنی را که آن اندازه دوستش می‌داشت، به چشم ببیند.

در طول زندگی ۱۵ کتاب و ۲۰۰۰ مقاله نوشت، از جمله «نظریه توسعه اقتصادی»، «سرمایه‌داری، سوسیالیسم و دموکراسی» (توسط حسن منصور به فارسی ترجمه شده است) و «تاریخ تحلیل اقتصادی» که آن را می‌توان «کاپیتال» او خواند. اثری که در آن شومپیتر به تعبیر ریمون بار به عنوان «چهارمین و شاید آخرین شخصیتی است که پس از آدام اسمیت (در کتاب ثروت ملل، پایان سده هجدهم)، جان استوارت میل (در اصول اقتصاد سیاسی، نیمه سده نوزدهم) و آلفرد مارشال (در اصول علم اقتصاد، سال ۱۹۰۰) توانسته است با جمع‌بندی معرفت اقتصادی تاریخ بشر، یک «عصر کلاسیک» بیافریند». اثری که هم‌زمان در معرفی اندیشه‌های اقتصادی خود شومپیتر بسیار موثر و مفید است. تفکر او حول سه محور اصلی گرد آمده است: نخست معرفت به پدیده اقتصادی به عنوان موضوع مورد مطالعه، دوم معرفت به بدنه نظریه اقتصادی به عنوان ابزار شناخت پدیده اقتصادی و سوم معرفت به فنون تجزیه و تحلیل به عنوان وسایلی جهت تطبیق نظریه با پدیده‌های عینی.

«تاریخ تحلیل اقتصادی» در واقع حاصل بسط و روزآمد کردن اثر کوتاه دیگری از شومپیتر در جوانی (۱۹۱۴) به نام «قلم‌اندازی در آموزه‌ها و روش‌ها» است که برای نخستین طرح جلد کتاب «طرح بنیادین اقتصاد اجتماعی» با ویراستاری ماکس وبر است که شومپیتر در جوانی آن را نگاشته بود؛ رساله ای در حدود ۱۰۰ صفحه و با چهار بخش: ۱. تکامل اقتصاد چون یک علم؛ ۲. کشف جریان دایره‌وار زندگی اقتصادی؛ ۳. نظام کلاسیک و پیامدهای آن؛ ۴. مکتب تاریخی و نظریه مطلوبیت نهایی. در این فاصله شومپیتر آثار دیگری نیز نگاشت: «چرخه‌های تجاری» (۱۹۳۸) و مهم‌تر از همه «سرمایه‌داری، سوسیالیسم و دموکراسی» (۱۹۴۱). شومپیتر همچنین بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۸ درس اقتصاد می‌داد و والراس به او اهمیت ریاضیات در اقتصاد را نشان داده بود. نهایتا حاصل تلاش او اثری ۱۲۰۰ صفحه‌ای شد که با ترجمه زنده‌یاد فریدون فاطمی در سه جلد به زبان فارسی برگردانده شده است (نشر مرکز، جلد اول ۱۳۷۵، جلد دوم ۱۳۷۷، جلد سوم ۱۳۸۰). جلد نخست با زیر‌عنوان «از آغاز تا سده هجدهم» از دو بخش تشکیل شده است. بخش نخست با عنوان «پیش‌درآمد: دامنه و روش کار»، خود از چهار فصل تشکیل شده است. می‌توان این بخش از کتاب را مهم‌ترین بخش آن نیز خواند، زیرا در آن شومپیتر آگاهانه تعریف و دریافت خودش از علم اقتصاد را روشن می‌کند و حوزه‌های گوناگون این دانش و نسبت آن با سایر علوم همچون فلسفه، جامعه‌شناسی، روانشناسی و علم سیاست را مورد بررسی قرار می‌دهد. به تعبیر دقیق‌تر در این فصل رهیافت خاص شومپیتر به اقتصاد روشن می‌شود و تحت این نورافشانی است که در مابقی کتاب تاریخ تحلیلی اقتصاد از نگاه شومپیتر برای ما روشن می‌گردد. همچنین او در این بخش انگیزه‌های خود به عنوان یک اقتصاددان را از بررسی تاریخ اقتصاد بیان می‌دارد.

تاریخ تحلیل اقتصادی از دید شومپیتر «تاریخ کوشش فکری آدمیان است برای فهمیدن پدیده‌های اقتصاد». آشنایی با این کوشش بشری دست‌کم چهار نتیجه سودمند دارد: نخست بهره‌گیری‌های آموختاری و یادگیری دانشی که بشر تا‌کنون برای فهم امور اقتصادی تولید کرده است؛ دومین بهره‌ای که این مطالعه در پی دارد، گسترش افق‌های دید و فراهم آوردن زمینه‌هایی برای پنداره‌های نوین است؛ سومین پیامد این بازنگری، ارزش معرفت‌شناختی آن به معنای آشنایی با فراگردهای ذهن آدمی در یافتن راه‌حل برای مشکلاتش است و چهارم و مهم‌تر از همه، آن که «موضوع بحث اقتصاد خود یک فرآیند تاریخی است، چندان که اقتصاد در دوران‌های مختلف با مجموعه‌های متفاوتی از واقعیت‌ها سر و کار دارد».

شومپیتر در ادامه پرسش بسیار مهمی را طرح می‌کند: «آیا اقتصاد علم است؟» روشن است که با طرح این پرسش او خود را درگیر یکی از مهم‌ترین مباحثی می‌کند که از زمان شک‌آوری دکارت در حوزه معرفت‌شناسی آغاز شده و در پایان سده نوزدهم دامنه‌اش به تقسیم‌بندی علوم نیز رسیده است، جایی که ویلهلم دیلتای میان دو دسته عمده علوم یعنی علوم طبیعی و علوم روحی (انسانی) تمایز می‌گذارد. شومپیتر در شرح کوتاهی که در کتاب از اندیشه‌های اقتصادی باروخ اسپینوزا، فیلسوف خردگرای هلندی ارائه می‌دهد، دلبستگی خود را به آرمان فیلسوف مهجور با آوردن این نقل‌قول نشان می‌دهد: «سخت کوشیده‌ام با همان وارستگی متینی که در ریاضیات کاری رایج است، به موضوع این علم بپردازم». بیان این مطلب نشانگر آرمان شومپیتر در بنا کردن اقتصاد به عنوان دانشی متقن است. البته او خود آگاه است که اگر علم را براساس شعار «اندازه‌گیری» تعریف کنیم، آن‌گاه «بخشی از اقتصاد علم است و بخشی دیگر نیست.» اما او خود تعریفش از علم را چنین بیان می‌دارد: «هر رشته از دانش که به فنون ویژه‌ای برای یافتن واقعیت‌ها و تفسیر یا استنباط و استنتاج (تحلیل) دست پیدا کرده باشد».

او آگاهانه مشکلات روش‌شناختی پیش روی اقتصاد همچون علم را چنین دسته‌بندی کرده و آنها را نه اموری راهزن حقیقت، که جزء لوازم اقتصاد بر‌می‌شمرد: نخست آنکه در زمینه اقتصاد، دانش علمی که در نتیجه تحلیل‌های دانشمندان و اقتصاددانان فراهم می‌آید، به دلیل انضمامی بودن موضوع این دانش (چگونگی تخصیص مطلوب منابع محدود) و ربط مستقیم آن با زندگی روزمره و نیازهای بی‌واسطه و اولیه انسان، با چاره‌جویی‌های عوام (آن چه در مکتب اتریش دانش ضمنی خوانده می‌شود) ارتباط وثیق دارد. این امر موجب شده برخی گمان کنند که اقتصاد علم نیست، در حالی که شومپیتر ضمن تاکید بر اهمیت کوشش‌های هر‌روزه آدمیان آن را بخشی از پیشاعلم اقتصاد شمرده و کار اقتصاددان را ضمن بهره‌گیری از آن تلاش‌ها، مشخص کردن دقیق مرزهای اقتصاد علمی می‌خواند. مشکل دوم اقتصاد به مثابه علم، آمیختگی مستقیم اهداف این دانش با اهداف عملی است، تا جایی که برخی آن را فاقد اعتبار لازم برای علم خواندن دانسته و معتقدند که اقتصاد صرفا ابزاری عملی و در نتیجه غیرعلمی برای رفع مشکل همیشگی بشر (همان تخصیص منابع محدود) است. شومپیتر ضمن تاکید بر عملی و ابزاری بودن اقتصاد، آن را نافی علم بودن آن نمی‌داند. «دستگاه نظری علم اقتصاد را بیشتر دانشمندانی ساخته‌اند که دقیقا با هدف علمی ناب و به قصد کشف حقیقت‌ها و تبیین آنها به ژرف‌نگری در آنها پرداخته‌اند.» سومین معضل روش‌شناسانه‌ای که اقتصاد به عنوان علم با آن مواجه است، وجود انگیزه‌های ارزشی در آن است که البته مختص به علم اقتصاد نیست. شومپیتر صریحا در برابر این انتقاد می‌گوید: «منش علمی یک قطعه مفروض تحلیلی از انگیزه‌ای که این تحلیل به خاطر آن بر عهده گرفته شده، مستقل است. به همین نحو اگر اقتصاددانی با روش‌هایی که معیارهای علمی زمان و محیط او را بر‌آورده سازند، در مورد احتکار تحقیق کند، نتیجه، بخشی از دارایی علمی دانش اقتصادی خواهد بود، بی‌اعتنا به اینکه می‌خواهد از آن‌ها برای توصیه قانونگذاری تنظیمی بهره گیرد یا از احتکار در مقابل این گونه قانونگذاری دفاع کند».

نکته اخیر شومپیتر را به موضع‌گیری در برابر بحثی که در زمان او به خصوص بسیار رایج بود، وا می‌دارد: نسبت اقتصاد و ایدئولوژی. او البته صریحا مخالف ایدئولوژیک شمردن علم است، اما معتقد است که اولا انکار و نادیده گرفتن گرایش‌های ایدئولوژیک خلاف واقع‌بینی است، ثانیا صرف وجود گرایش‌های ایدئولوژیک نافی ارزش کار علمی نیست و ثالثا رگه‌های ایدئولوژیک را در هر دانشی به روش‌ها و ابزارهای علمی می‌توان بازشناخت. او در معرفی مهم‌ترین ابزارها یا فنون علمی کار اقتصاد‌دان به چهار مورد اشاره می‌کند: تاریخ، آمار، نظریه و جامعه‌شناسی اقتصادی. فنونی که چیرگی بر آنها موجب «علمی بودن کار اقتصاددان» می‌گردد.

شومپیتر تاریخ تحلیل اقتصاد را از دو هزار سال پیش آغاز کرده و در بخش دوم کتاب اول تا حدود بیست سال پس از انتشار «ثروت ملل» (۱۷۷۶) اثر آدام اسمیت پیش می‌رود؛ جایی که به نظرش موقعیتی کلاسیک به معنای امتزاج دو دسته فعالیت فراهم آمده است: نخست گردآوری تلاش‌های بشر در طول دو هزار سال گذشته و دوم اندوخته‌ای مستقل که میانه سده هجدهم بر اثر کوشش اقتصاددانان و مردان عمل پدید آمد. بر این اساس او از دوران پیش از سقراط آغاز کرده و پس از بررسی مفهوم اقتصاد نزد یونانیان و رومی‌ها (فصل اول)، دیدگاه‌های اقتصادی در طول سده‌های میانه یعنی قرن ۵ تا ۱۵ میلادی را در فصل دوم بررسی می‌کند. فصل سوم به عصر نوزایی اختصاص دارد و در پایان همین فصل است که به تحولات به وجود آمده در سده هفدهم به مثابه زمینه‌ای برای ظهور آدام اسمیت می‌پردازد. از مهم‌ترین فصول کتاب اول، بخش مربوط به ادبیات مرکانتیلیستی (فصل هفتم) است.

کتاب دوم دوره‌ای از تاریخ علم اقتصاد را که به عقیده شومپیتر و البته غالب اقتصاددانان، عصر کلاسیک است، دربرمی‌گیرد. در این مجلد شومپیتر دیدگاه‌های ریکاردو، اقتصاددانان مارکسیست و اندیشه‌های اقتصادی پسامارکسیستی را مورد ارزیابی قرار می‌دهد و به بررسی در تحولات اندیشه اقتصادی از سال ۱۷۹۰ تا پایان دهه ۱۸۶۰ می‌پردازد؛ دورانی که به عقیده شومپیتر عصر شکوفایی اقتصادی بود، دورانی که با رکود به سر آمد. شومپیتر در جلد سوم اثرش به مکاتب و دیدگاه‌های نظریه‌پردازان دو سده منتهی به جنگ جهانی نخست می‌پردازد و در آن تحولات نظری این دوره در مباحثی مانند سیاست رفاهی و اجتماعی (کینز)، دیدگاه تاریخی در اقتصاد (مکتب آلمان)، تحولی که مارژینالیست‌ها پدید آوردند، مکتب ریاضی و پیشرفت‌های اقتصادسنجی، نئوکلاسیک‌ها، نظریه‌های مربوط به تعادل اقتصادی، انحصار، پول و اعتبار، بحران و چرخه اقتصادی، اقتصاد کلان و پویا و نظریه‌های اقتصاددانانی چون جوونز، منگر، والراس، مارشال، کلارک، بوم‌باورک، فیشر، کورنو، پارتو و در نهایت کینز را معرفی می‌کند.

اثر مفصل شومپیتر امروز خود ارزشی کلاسیک دارد و قابلیت آن را دارد که در دانشگاه‌ها به عنوان درس تاریخ نظری اقتصاد آموخته شود، اگرچه در این اثر در مورد تحولات اخیر علم اقتصاد پس از اقتصاد کینزی به خصوص مکتب اتریش سخن چندانی نرفته است و در مورد نوآوری‌های خود او از جمله اهمیت دادنش به اقتصاد پویا و تاکیدش بر نقش «کارآفرینان» به نحو دقیق بحث نشده است. ضمن آنکه ترجمه کتاب در برخی موارد با کاستی‌هایی مواجه است (بارزترین‌اش جایی است که مثلا دهه ۱۸۶۰ را ۱۸۶۰‌ها ترجمه کرده است!).