همه چیز رنگ و بوی سیاسی داشت
مرتضی رسولی‌پور : دکتر عنایت‌الله رضا از محققان و رجال سیاسی برجسته معاصر است. او به سبب همین فعالیت‌های سیاسی در 1325 خورشیدی به تبعیدی ناخواسته رفت که حدود 20 سال به طول انجامید. در این دوره تبعید نخست دردانشکده حزبی شهر باکو موفق به اخذ مدرک لیسانس شد و پس از آن در آزمون دکترای رشته فلسفه دانشگاه دولتی «اندیشه‌های کسروی» به راهنمایی پرفسور ماکاولسکی از استادان بزرگ فلسفه در اتحاد جماهیر شوروی با درجه عالی دفاع کرد. دکتر رضا سرانجام در1347 به ایران بازگشت و در کتابخانه پهلوی که در آن زمان یکی از مراکز ایران شناسی بود به‌کار مشغول شد و سپس برای تدریس در مراکز دانشگاهی به همکاری دعوت شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار تدریس در دانشگاه‌ها به‌عنوان مشاور عالی علمی در پژوهشگاه علوم انسانی و سپس در سال ۱۳۶۵ در مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی به‌عنوان مدیر بخش جغرافیا و عضو شورای‌عالی علمی به همکاری پرداخت. این محقق برجسته در تیر ماه ۱۳۸۹ درگذشت. آنچه می‌خوانید بخشی از یک گفت و گوی قدیمی در باره مساله نفت و سیاست‌های مصدق و نزدیکان اوست.

در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم با تغییر بلوک‌بندی جدید میان قدرت‌های بزرگ، موضوع نفت و استیفای حقوق ایران برای سیاستمداران ایرانی اهمیت سیاسی ویژه‌ای پیدا کرد و دستاویزی شد برای کسب استقلال ملی ایران و خارج شدن از سلطه استعماری دولت انگلستان. در این خصوص چه نظری دارید:
بنده معتقدم که موضوع نفت از همان آغاز رنگ سیاسی به خود گرفت. رقابت دیرینه میان روسیه و انگلستان در ایران مردم را بر آن داشت که به نفت هم به‌عنوان یک مساله سیاسی بنگرند. جریان‌های بعدی هم سیاسی بودن مساله را تشدید کرد. در سال ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ و موضوع تمدید قرارداد نفت و همچنین در دوران جنگ جهانی دوم و سال‌های پس از آن باز مساله نفت به یک پدیده سیاسی بدل شد. در وقایع مربوط به آذربایجان موضوع نفت نزدیک بود موجب تجزیه ایران بشود. بنابر این تفکیک مساله نفت به اینکه پدیده‌ای اقتصادی بوده یا سیاسی درست نیست؛ بلکه این دو با هم ممزوج بودند. طرح دوفوریتی دکتر مصدق در مجلس چهاردهم در مورد ممنوعیت واگذاری امتیاز نفت به خارجیان و همچنین طرح ماده واحده غلامحسین رحیمیان مبنی بر لغو یک طرفه قرارداد نفت جنوب باز یک پدیده سیاسی بود.

در دوران جنگ جهانی دوم نقش آمریکا در پیروزی متفقین بسیار عمده بود؛ زیرا برای مقابله با آلمان به کشورهای اروپایی کمک کرد تا جبهه دومی ایجاد کنند. با گشایش این جبهه که شوروی بود موقعیت آمریکا روز به روز ارتقا یافت. بگذریم از اینکه در دوران جنگ نیروی اتم ایجاد شد و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی وضع خاصی به وجود آورد اما پس از جنگ ملاحظه کنید که با پلان مارشال اصلا موقعیت به گونه‌ای دیگر شد. یکی اینکه فشار افکار عمومی در جهان و تلاش آمریکا سبب شد که انگلستان مجبور به عقب‌نشینی از مستعمرات خود مانند هندوستان شود به این ترتیب که بسیاری از کشورها به نحوی آزاد شدند و استقلال یافتند البته قصد ندارم وارد این بحث شوم. مساله دیگر نجات اروپا از ویرانی‌های جنگ بود و پلان مارشال و کمک‌های آمریکا سبب شد که کشورهای اروپایی احیا شوند و چون انگلستان هم مستثنی نبود و به کمک‌های آمریکا نیاز داشت مجبور شد علاوه‌بر از دست دادن مستعمرات خود به آمریکا نزدیک شود. به اعتقاد بنده نزدیک شدن انگلستان به آمریکا یک برخورد عقلایی برای بقای خودش بود.

موضوع با اهمیت دیگر مساله انرژی بود. آمریکا تا آن روز فقط به انرژی و نفت خودش متکی بود و نفت خاورمیانه در دست انگلستان بود. به‌طور قطع آمریکایی‌ها درک می‌کردند که ذخایر نفتی جهان محدود است و برای تامین منابع بیشتر باید به سوی خاورمیانه روی آورد. آن زمان عربستان و عراق هنوز وضع روشنی از نظر منابع نفتی نداشتند و ایران در موقعیت برتری قرار داشت. شوروی هم به درون خود پرداخت و از منابع خودش استفاده می‌کرد ولی استخراج از منابع داخلی برایش کافی نبود چون منابع نفتی گروزنی آسیب دیده بود و استخراج و بهره‌برداری از نفت باکو محدود بود. مقداری نفت هم در منطقه سیبری بود که میزان استخراج آن کافی نبود و هنوز به منابع جدید انرژی نیاز داشت. با توجه به تغییری که در وضعیت هندوستان بعد از جنگ پیدا شد، امکان نفوذ در اقیانوس هند برای شوروی میسر شد و تصمیم گرفت به هندوستان نزدیک شود. پس از پایان جنگ دوم که قرار بود نیروهای متفقین خاک ایران را ترک کنند، نیروهای شوروی پس از فشارهایی که سازمان ملل متحد و آمریکا وارد کردند مجبور به ترک ایران شدند اما هنوز در منطقه آذربایجان از نیروهای وابسته به خود حمایت می‌کردند.

آنان تسلیحاتی را که در جنگ با آلمان‌ها به دست آورده بودند در اختیار فرقه دموکرات آذربایجان قرار دادند تا بگویند ما اسلحه ندادیم. به هر حال همان‌طور که می‌دانید شوروی‌ها قطع نفوذ خود از ایران و پایان دادن به ماجرای آذربایجان را مشروط به گرفتن امتیاز نفت شمال ایران کردند که بالاخره هم موفق نشدند و مجلس پانزدهم این امتیاز را لغو کرد. در اینجا شوروی‌ها دریافتند که رقیب اصلی‌شان آمریکا است که توانسته با تقویت اروپا، این قاره را با خود متحد کند. اروپای متحدی که آمریکا در پشت آن قرار گرفته بود. رقیب دیگر شوروی کشور چین بود که در ظاهر انقلاب سوسیالیستی کرده ولی در باطن مدعی اراضی سیبری بود و هنوز هم بر این ادعا باقی است. موضوع دیگری که شوروی را از آمریکا و اروپا دور کرد آن بود که بلافاصله پس از پایان جنگ اعلام کرد، کمک‌هایی که در دوران جنگ به شوروی شد پس نمی‌دهد و به این ترتیب در آن شرایط خودش را ایزوله کرد و در نتیجه طرح مارشال شامل این کشور نشد.

پس از گذشت بیش از 50 سال از ملی‌شدن صنعت نفت هنوز عده‌ای سیاست بهره‌گیری دکتر مصدق از تضاد میان قدرت‌ها و نزدیک شدن ایشان به آمریکا را سیاستی غیرواقع‌بینانه قلمداد می‌کنند. نظر جنابعالی در این خصوص چیست؟
استنباط من این است که پس از ملی شدن صنعت نفت دکتر مصدق در آغاز کار خود می‌خواست حتی‌المقدور و با توجه به شرایط موجود، دست انگلیس را از منابع نفت ایران کوتاه کند. او به‌عنوان یک سیاستمدار به کمک آمریکا نیاز داشت و شاید می‌خواست از آمریکا به نفع خود استفاده کند. البته هنوز نمی‌توانم در این مورد حکمی صادر کنم ولی به ظاهر جور می‌آید که او به هر حال قصد داشته از اوضاع و احوال موجود در جهان به سود ایران استفاده کند و ملی کردن نفت را وسیله‌ای برای تجهیز جامعه و رسیدن به استقلال ملی قرار دهد. حالا اینکه چگونه و با چه مشخصات و خصوصیاتی این مقصود عملی می‌شد، موضوع دیگری است.

در مورد سیاست شوروی و حزب توده در قبال دولت دکتر مصدق نظرتان چیست چرا این دولت در تحریم نفتی بر ضد ایران با انگلستان همسو بود؟
دولت شوروی پس از شکستی که در قضیه آذربایجان از قوام‌السلطنه خورد، نهایت دشمنی را با دولت دکتر مصدق نشان داد. آن زمان حزب توده برای اعضای کادر خود دستورالعمل صادر می‌کرد. در یکی از دستورالعمل‌ها به صراحت نوشته بودند که لبه تیز حمله را باید متوجه مصدق کرد، باید سر بزنگاه او را گیر انداخت. برای من این سوال پیش می‌آید که علت چیست و چرا حزب توده چنین می‌‌کند؟ عده‌ای مثل کیانوری بودند که دقیقا می‌دانستند چکار می‌کنند. عده‌ای دیگر هم شاید چون اطلاعی نداشتند مخالفت می‌کردند ولی بعدها که بیشتر با سیاست شوروی آشنا شدم مساله برایم روشن شد. اگر دقت کرده باشید در کنگره نوزدهم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، استالین خط مشی کلی جهانی خود را اعلام کرد. او به صراحت گفت: زمانی بود که بورژوازی پرچم مبارزه ملی را در دست داشت. اکنون این پرچم به زمین افتاده و تنها طبقه کارگر می‌تواند این پرچم را از زمین بردارد. استالین با ادای این کلمات تکلیف طبقه کارگر را در جهان و بورژوازی ملی کشورهای مستعمره و وابسته روشن کرد. بعد از این ماجرا که به یک سال قبل از سقوط مصدق و در واقع به قبل از مرگ استالین مربوط می‌شود احزاب کمونیست در کشورهای هندوستان، اندونزی، ایران و سایر کشورهای جهان در مسیری قرار گرفتند که استالین می‌خواست. در نتیجه احزاب کمونیست در این کشورها علیه نهرو، سوکارنو و دکتر مصدق اقدامات خود را شروع کردند.

پیرو همین سیاست بود که شوروی اصالتی برای مبارزه دکتر مصدق قائل نبود. وقتی انگلستان و کمپانی‌های نفتی خرید نفت از ایران را تحریم و بلوکه کردند، شوروی هم دیگر حاضر نشد از ایران نفت بخرد. تا جایی که اطلاع دارم دکتر مصدق گفته بود مجارستان و چکسلواکی و سایر کشورهای اروپای شرقی پیش از این مشتری نفت ما بودند چرا شما مانع شدید. مقامات شوروی به او جواب داده بودند که از این پس آنها از ما نفت می‌خرند و ما دیگر احتیاجی به نفت شما نداریم. پس از این ماجرا دکتر مصدق از شوروی خواست که یازده تن طلایی که در دوران جنگ جهانی دوم طلب داشتیم، پس بدهند. جوابی که به او می‌دهند این است که این طلا متعلق به ملت ایران است و به دولتی داده خواهد شد که نماینده واقعی مردم ایران باشد. این مطلبی را که عرض کردم از روزنامه‌های داخل شوروی بود و خودم در شوروی که بودم خواندم.نمونه دیگری که خدمت شما عرض می‌کنم این است که به یاد دارم فرقه دموکرات آذربایجان در زمان حکومت مصدق در شوروی فعالیت می‌کرد. رادیویی هم داشت و برنامه‌هایی علیه سیاست مصدق و دولت ایران پخش می‌کرد. مقاله‌هایی که برای قرائت از رادیو می‌رسید من مطالعه می‌کردم. من هنوز از نوع فعالیت‌های حزب توده در ایران به درستی اطلاع نداشتم ولی این موضوع برای من مطرح بود که چرا فرقه دموکرات در شوروی این قدر با مصدق مخالفت می‌کند. می‌گفتیم آقا این مرد اکنون مشغول مبارزه با امپریالیسم است. امپریالیسمی که این همه بلا بر سر جامعه ما وارد آورده چرا شما با مصدق مخالفید؟

مرحوم قیامی که داماد مستشارالدوله صادق بود و مصدق را هم به خوبی می‌شناخت در این جلسات بود و در رأس ما. در یکی از این جلسات رو کرد به رئیس فرقه دموکرات به نام پادگان که بعد از پیشه‌وری رئیس فرقه بود و گفت: آقا من نمی‌فهمم چرا شما با مصدق مخالفت می‌کنید؟ آقای پادگان جواب داد: باید مصدق را چنان بزنیم که هفت تا معلق بزند (این عین عبارت او بود). بعد قیامی پرسید: بسیار خوب اگر مصدق هفت تا ملق زد بعد چه خواهد شد. پادگان در جواب گفت: بعد خودمان می‌رویم حکومت تشکیل می‌دهیم. باور بفرمایید عینا همین عبارت را گفت. روز ۲۸ مرداد که حکومت مصدق سقوط کرد من در منزلم در باکو به اخبار رادیو گوش می‌دادم که ناگهان تلفن زنگ زد. گوشی را که برداشتم آقای قیامی بود. گفت: اگر آب در دست داری نخور، بیا، من جلوی عمارت فرقه منتظرت هستم. با حالتی پریشان، که برای این پیرمرد چه اتفاقی افتاده، به راه افتادم. وقتی او را دیدم سلام کردم. بلافاصله مچ دستم را گرفت و بدون آنکه کلامی با من حرف بزند مرا با خود تا درِ اتاق پادگان برد. وقتی رسیدیم در اتاق او را باز کرد و درحالی‌که فقط سرش را داخل اتاق کرد و هنوز دستم را گرفته بود رو کرد به پادگان و گفت: آقای پادگان، مصدق هفت معلقش را هم زد بفرمایید حکومتتان را تشکیل بدهید! بعد رو به من کرد و گفت: خواستم تو هم شاهد باشی، همین. بعد از مرگ استالین و مسائلی که در پله‌نوم چهارم مطرح شد در درون حزب توده دودستگی به وجود آمد و هر گروه، طرف مقابل را به نادرستی متهم می‌کرد. عده‌ای می‌گفتند روش شما در برابر مصدق درست نبود و خیانت کردید و در مقابل گروهی دیگر می‌گفتند این دستورالعملی جهانی بود که ما عمل کردیم. به نظر من اگر در آن زمان حزب توده لبه تیز حمله خود را متوجه مصدق نکرده بود، شاید وقایعی که بعدا پیش آمد و گرفتاری‌هایی برای جامعه ما رقم زده شد، رقم زده نمی‌شد.

گذشته از مخالفت شوروی و حزب توده با دکتر مصدق، بعضی از دوستان نزدیک ایشان و رهبران نهضت هم پس از مدتی راه خود را جدا کردند...
بله اتفاقا خاطره‌ای در این مورد دارم که عینا نقل می‌کنم. سال‌ها بعد در دیدار با آقای دکتر بقایی از ایشان سوال کردم و گفتم: آقای دکتر بقایی برای من روشن نیست چرا شما با مصدق دشمنی کردید، علت این دشمنی چه بود؟ عین گفته دکتر بقایی چنین بود: وقتی که اسناد موجود در خانه سدان* را کشف کردیم، یکی از اسناد مربوط به دکتر متین‌دفتری (داماد مصدق)بود و نشان می‌داد که او جاسوس انگلیسی‌ها است. نگران بودم که مطلب را چطور به دکتر مصدق بگویم، می‌ترسیدم اگر پیرمرد سند را ببیند سکته کند. تا اینکه دکتر مصدق تصمیم گرفت هیاتی را به سازمان ملل متحد در آمریکا بفرستد. در رأس این هیات هم دکتر متین‌دفتری بود. به دیدن دکتر مصدق رفتم و گفتم آقا صلاح نیست ایشان را در رأس هیات به آمریکا بفرستید. دکتر مصدق گفت: چرا، مگر چه عیبی دارد؟

گفتم: دلایلی هست و چیزهایی وجود دارد که بهتر است ایشان را نفرستید اما متوجه شدم بر تصمیمی که گرفته اصرار دارد. بالاخره گفتم: اسناد موجود در خانه سدان در مورد این شخص هم هست. دکتر مصدق گفت: آقا این حرف‌ها مبتذل است و سندی وجود ندارد. من هم مجبور شدم سند را از جیبم درآوردم و به ایشان نشان بدهم. دکتر بقایی برایم قسم خورد و گفت: فکر کردم الان پیرمرد سکته می‌کند اما وقتی نامه را نگاه کرد، آن را زیر بالش خود گذاشت. من هم دیگر حرفی نزدم، خداحافظی کردم و بیرون آمدم، چون فکر کردم خیلی ناراحت شده و به‌طور قطع از تصمیم خود منصرف شده تا اینکه فردای آن روز دیدم دکتر مصدق حکم خود را تنفیذ کرد و مقرر شد که متین‌دفتری به آمریکا برود. با شتاب پیش ایشان رفتم و گفتم: آقا دیروز سند را به شما دادم، شما چرا این کار را می‌کنید؟ دکتر مصدق گفت: آقای دکتر شما کاری به این مسائل نداشته باشید. دکتر بقایی گفت: از آن زمان دیگر اعتقادم از مصدق سلب شد. اینکه بقایی راست می‌گفت یا دروغ نمی‌دانم.

* اسناد خانه سدان، اسنادی که در خانه ریچارد سدان نماینده شرکت نفت انگلیس و ایران کشف شد و ضمن آن کارشکنی‌های دولت انگلیس در جریان ملی شدن صنعت نفت برملا شد.

منبع:نشریه تاریخ معاصر ایران تابستان ۸۲