همه جا صحبت  از تنباکو است

قهرمان میرزا سالور ملقب به عین‌السلطنه، فرزند عبدالصمد میرزا سالورعزالدوله - برادر ناصرالدین شاه - از رجال دوره قاجار است. او در سال ۱۲۵۰ ه.ش به دنیا آمده و در سال ۱۳۲۳ از جهان رفته است. از جمله مناصب او می‌توان به حکومت نهاوند، نایب‌الحکومه زنجان و نایب‌الایاله فارس اشاره کرد. با این حال به گفته برخی مورخان، ناصرالدین شاه التفاتی به او نداشته است. خاطرات عین‌السلطنه جزو اسناد چشمگیر دوره قاجار محسوب می‌شود. در اینجا بخش‌هایی از این خاطرات را می‌خوانید که در آن به مساله تحریم تنباکو و واکنش‌های آن نیز پرداخته است.

حکیم کاسون- خوبی ییلاق‌

پنج‌شنبه منزل حکیم کاسون رفتم. خانه نبود. چادر خودم را در اول سرچشمه قنات گلاب جایی درست کرده دادم زدند. جای خوبی است. قنات سه سنگ متجاوز آب دارد. قدری اینجای چادر به باغ دور است، ولی جای خوبی است در آخر بیشه. این قنات رعیتی است، ولی تمام آب آن از بیشه و آسیاب و باغ ما می‌گذرد و بعد تقسیم می‌شود. عصر کنار رودخانه رفتم. امسال آب زیاد دارد.

حضرت والا چند روز عصرها سوار شدند. خوبی ییلاق به گردش و سواری است. در شهر ممکن نمی‌شود پیاده بیخود حرکت کرد و سواره هم مشکل است، به‌خصوص اگر خانه در شهر قدیم باشد. تولوی خان پریروز یک خرگوش زد برای وزیرمختار ایتالیا روانه کردم. امروز هم دو بلدرچین با قرقی گرفت. خیلی خوشحال بود که قرقی شکار کرده است.

کارخانه کبریت‌سازی‌

شنبه دوم شهر ذی‌قعده، اول برج سرطان(تیر) امروز اولین روز تابستان است.

حضرت والا شهر تشریف بردند. آقای عمادالسلطنه دیروز عصر از شهر آمدند.

محمدحسن میرزا هم بود. تا بعد از ظهر به صحبت گذشت. ناهار خورده، خوابیدیم.

من هرچه کردم به خواب نرفتم. ساعت سه به غروب مانده محمدحسن میرزا آمد.

صحبت‌کنان به گردش رفتیم تا باغ امین‌الدوله. می‌خواهد خلازیر را از امین‌الدوله، مسیو دینی رئیس راه‌آهن بخرد و کارخانه کبریت‌سازی بنا کند. زمین‌ها را تراز جهت آب می‌زدند و می‌خواهند درخت‌کاری کنند که چوب آن درخت‌ها را کبریت بسازند. خلازیر ملک امین‌الدوله است. قدری سر تپه خلازیر نشسته تماشای خوبی داشت. مغرب منزل آمدیم.

پشه طهران‌

پنج‌شنبه ۶ ذی‌قعده- عصر سوار اسب قیقاج شده به شهر رفتم. نیم ساعت به غروب به شهر رسیدم. هوای ابر کثیفی بود. غروب باد شدیدی آمد و گرمتر شد. شب از شدت گرما و کثرت پشه‌های شهر هیچ خواب نکردم، با وجود اینکه روز هم خواب نکرده بودم. نصف شب باران آمد و تا نزدیک آفتاب زدن هیچ به خواب نرفتم. صبح قدری خوابیدم. به خانه آقای عمادالسلطنه و خانه حضرت والا رفتم. روز هوای شهر بهتر از شب بود. غروب باز هوا ابر شد ولی باد نیامد. شب میرزا علی اصغر خان آمد تا یک ساعت از شب رفته بود. الحمدلله شب خوابم برد و تا صبح خوب خوابیدم.

گرما کمتر بود، ولی پشه داشت

شنبه ۸- صبح میدان توپخانه رفتم. قدری نزد امین نظام صحبت‌های متفرقه شد. ناهار منزل خوردم. دو ساعت خواب کردم. هوا خیلی گرم بود. عصر خدمت عمادالسلطنه رسیده یک ساعت به غروب مانده رو به شمران آمدم. ماهتاب قدری بود. هوا ابر داشت. جمعیت زیاد به شهر می‌آمد. یک ساعت از شب رفته به باغ رسیدم. هوا در کمال خوبی و خوشی خیلی فرق داشت با شهر. چند نفر گفتند در طهران از اول تابستان تا به حال مثل پریشب شبی نیامده بود و از سایر شبها به مراتب گرمتر بوده است. شمیران هم پریشب زیاد گرم بوده. الحمدلله امشب خوش گذشت و تلافی گذشته شد. قضای خواب آن دو شب به عمل آمد.

ترس فرنگی‌ها

سربازخانه‌هایی که در گذر و محلات بود تمام سرباز با تفنگ ته‌پر و فشنگ گذاشته‌اند. امروز صبح این کار را کرده‌اند. تمام مردم می‌گویند فردا که دوشنبه است باید حاضر جهاد شد. دکان‌های توتون‌فروشی و تنباکوفروشی را جمع کرده‌اند و تمام سیگار و توتون را در خانه محفوظ کرده‌اند. انقلاب غریبی در شهر است. دولت روس از این فقره رضایت نداشت و حالا تفتین (توطئه) می‌کند. وزیرمختارها و فرنگی‌ها هیچ بیرون نمی‌آیند مگر با کمال ترس و جهت لزوم. دیگر [ابهتی ندارند] و مثل سگ ترسیده‌اند. هوا امروز خیلی سرد شده است. تا غروب ابر بود. از بعد از ناهار هوا ساکت شد. غروب منزل آمدم. چهار، پنج روز دیگر هم باید به حکومت شهر نهاوند بروم. بدتر از همه عیال هم همراه دارم. خانه را معین‌السلطنه در بیست و پنج تومان می‌خواهد اجاره کند. فرمان هنوز به صحه مبارک نرسیده تکلیف درست معلوم نیست. هوا هم سرد شده برف هم آمد. رفتن خیلی اشکال پیدا کرد. تا خدا چه خواهد. آقای عمادالسلطنه را تلگراف کردیم به ملایر برود. گویا رفته باشد. دو ساعت از شب رفته است. هوا ابر است و بسیار سرد. زیر کرسی نشسته‌ام. تمام صحبت از حکایت تنباکوست. دوشنبه ۲۶ جمادی الاولی- دیشب هوا صاف شد و به شدت یخ بست. خانه محمد میرزا پسر ملک‌آرا رفتم. کوچه‌ها یخ بسته بود. سواره رفتن خطر داشت. پیاده رفتم. یک ساعت آنجا توقف شد. صحبت این روزها معین و معلوم است! تنباکو. توتون.

نصرالسلطنه و گمرک‌

نایب‌السلطنه باز نصر السلطنه را جلو انداخته و آن بی‌عار هم متصل عریضه برای خزانه و گمرک و کارهای دیگر می‌دهد و تقبل پیشکش‌های گزاف گزاف می‌کند که عقل باور نمی‌کند که این شخص بتواند از عهده این کارها برآید. به‌جهت آنکه واهمه و ترس صدراعظم است که نوکر و گماشته او در ولایات می‌تواند همه کار کند. اگر آدم دیگری باشد هیچ‌کس تمکین نمی‌کند و ابدا کارش پیشرفت نمی‌کند، خصوصا حکام بدانند. صدراعظم هم بی‌میل است و می‌خواهد که کار او پیشرفت نکند. چه قسم گماشته او می‌تواند در فارس یک کرور مالیات گمرک را وصول کند. با بودن مثل رکن‌الدوله حاکمی از ۶ طرف احاطه خواهند کرد و نخواهند گذاشت. حالا به ملاحظه صدراعظم است کار آنها با بودن حکومت پیشرفت می‌کند، بلکه از حاکم هم یک درجه بهتر و استقلالش دو درجه بیشتر. سلام نرفتیم. هوا سرد است نمی‌شود بیرون رفت. کاری هم که نداریم مجبور به رفتن باشیم. عصر منزل آمدم.

نامه‌ای از کرمانشاهان

دیروز عصر پست کرمانشاهان پاکت بزرگی آورد. تولوی خان و نواب علیه با محمدحسن میرزا نوشته بودند. به سلامتی یکشنبه دوم کرمانشاهان رسیده بودند. دو روز آنجا لنگ کرده‌اند. از سرمای همدان و اسدآباد نوشته بودند. برف در اسدآباد خیلی بوده. کرمانشاهان گل زیاد داشته‌ است. تلگراف کرده بودند سیم پاره بوده به هزار مشقت از نهصد تومان مواجب یکصد و چهل تومان از والی گرفتم. عریضه نیامده. محمدحسن میرزا نوشته بود از زرق ملایر رفتم. پس از سه روز توقف نوشته بود به حضور بفرستم. حکم صدراعظم و امضای حکیم‌الممالک والی برای تیول سامن را روانه کرده بود که اگر حاکمی معین شود بدهم مجددا امضا حاصل کنم، عریضه تظلم را هم بفرستم. آقای عمادالسلطنه آن روز را طاق‌بستان تشریف برده بودند. کاغذی مرقوم نداشته بودند. ما هم سه شب گذشته کاغذ مفصلی نوشته به‌توسط صدرالسلطنه روانه بغداد کردیم [که] او برساند. این پاکت بزرگ را که بعضی پاکت‌ها هم برای دیگران جوفش بود خواستم در بغل گذارم چون بزرگ بود به جیب نرفت. همان‌طور بغل گذاشته تکمه‌های سرداری را انداختم. غافل از این‌که سرداری گشاد است و خواهد افتاد.

وقتی که در اطاق حضرت والا وارد شدم دست به بغل کرده که کاغذها را بیرون بیاورم دیدم نیست. یقین کردم در کوچه افتاده. سلیمان میرزا و رضا بیک و اصغر در عقب سر من می‌آمدند گفتم شاید افتاده و آنها برداشته‌اند. بیرون آمده پرسیدم گفتند ما ندیدیم. فورا فرستادم از همان راه که آمده‌ام بروند جویا شوند شاید کسی پیدا کرده بدهد. مختصر جارچی هم فرستادم پیدا نشد. گم شدن کاغذها حکایتی نیست. آن دو حکم صدراعظم و حکیم‌الممالک والی که به زحمت زیاد و مخارج بی‌شمار محمدحسن میرزا گرفته بود خیلی اسباب اوقات‌تلخی شد. بیچاره محمدحسن میرزا. از بدبختی او و من است، به این مشقت حکم بگیرد آن هم به دست من نرسیده گم شود. اگر به دست هرکس افتاده باشد چون برات و تنخواهی جوفش نبود، گمان می‌کنم بیاورد و بدهد. به هرجهت خیلی اوقاتم تلخ است و هرگز این قسم بی‌احتیاطی نکرده بودم بسیار بد کاری شد. انسان نباید آنقدر بی‌خیال باشد.

توله استاپ رفت و من نرفتم‌

تلگرافی هم رسید. روز دهم قصر شیرین رسیده بودند، یازدهم خانقین، دو شب هم آنجا توقف خواهند کرد. الحمدلله از سرما رد شده به جاهای خوب و خوش سفر نزدیک به مقصود رسیده‌اند. از این به بعد شکارهای خوب خواهند داشت. خصوصا دراج که از همه شکارها بهتر و آسان‌تر است. توله‌های خوب هم همراه دارند. توله استاپ را هم عمادالسلطنه از من گرفت و در این سفر همراه است، خوشا به حال او.

استاپ هم رفت و من نرفتم. استاپ بهترین توله‌های این شهر بود. از همه‌چیز تمام [بود] و مدت‌ها من زحمت کشیده تا همچون توله‌ای عمل آورده‌ام. خیلی پرطاقت و رشید است. در آب هم برای بیرون آوردن صید بسیار خوب می‌رود. از هرجهت ممتاز است. اما حیف که با این همه توصیف و امتیاز ماده است و متصل یا آبستن است یا بچه شیر می‌دهد. توله نوبل اینجا است. این خیلی ترسو است. در آب هم نمی‌رود. اما برای شکار یلبه و بلدرچین از هر توله‌ای بهتر است. چشمش از تمام توله‌ها بهتر می‌بیند و قوه باصره مفصلی دارد. مکرر از سیصد و چهارصد قدمی شکار را دیده و [علامت] داده است. هوا همانطور سرد است و خیلی اذیت می‌کند.

روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، تالیف قهرمان‌میرزا عین‌السلطنه، جلد اول؛ به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار

مشخصات نشر: تهران: اساطیر، ۱۳۷۴