بررسی وضعیت مازندران در دوره پهلوی
اقتصاد روستایی
مازندران در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ از شاخصههای محلیت یعنی جغرافیا، نژاد و تقسیمات اداری برخوردار بوده و بررسی پدیدههای تاریخی و سیاسی در این فضای محلی نیازمند شناخت جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک این بخش از جغرافیای ایران در دوران پهلوی است. محلیت در تعاریف سنتی بر جدایی و گسست از قدرت مرکزی در امور مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تاکید میکرد؛ امری که سلسله پهلوی به شدت به مخالفت با آن برخاست. پهلوی اول و دوم با ایجاد تغییراتی در تقسیمات اداری سعی کردند، قومیتها و اقلیتهای نژادی را در حدود اداری جدا از یکدیگر قرار دهد و از پیوند آنان بکاهد.
مازندران در فاصله سالهای 1320 تا 1357 از شاخصههای محلیت یعنی جغرافیا، نژاد و تقسیمات اداری برخوردار بوده و بررسی پدیدههای تاریخی و سیاسی در این فضای محلی نیازمند شناخت جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک این بخش از جغرافیای ایران در دوران پهلوی است. محلیت در تعاریف سنتی بر جدایی و گسست از قدرت مرکزی در امور مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تاکید میکرد؛ امری که سلسله پهلوی به شدت به مخالفت با آن برخاست. پهلوی اول و دوم با ایجاد تغییراتی در تقسیمات اداری سعی کردند، قومیتها و اقلیتهای نژادی را در حدود اداری جدا از یکدیگر قرار دهد و از پیوند آنان بکاهد.
از جمله این سیاستها، قرار دادن چند استان در یک محدوده اداری و شناسایی آن با اعداد بوده، مازندران در کنار تهران، قم و کاشان با نام استان دوم خوانده میشد، برای نمونه براساس این سیاست تا سالهای طولانی استرآباد قدیم بهعنوان یکی از مراکز تجمع اقوام ترکمن در محدوده اداری مازندران باقی ماند. این شیوه پهلویها در تقسیمات اداری، مخالفانی نیز داشت، محققان جغرافیای سیاسی این عصر بر این عقیده بودند که تقسیمات اداری داخلی ایران طبق اصول صحیح و منطقی جغرافیایی و اقتصادی نیست، بنابراین دولت در سال 1351 درصدد تغییراتی در تقسیمات داخلی برآمد. تقسیمات اداری مازندران در عصر پهلوی، چندبار دچار تغییر شد.
دوران حاکمیت پهلوی دوم و مازندران بهعنوان بخشی از جغرافیای سیاسی این دوره در فاصله سالهای 1320 تا 1357 خورشیدی، فضای زمانی و مکانی مورد بحث در این مقاله است. این بخش از جغرافیای ایران بهرغم تفاوتهای محیطی، در دوران معاصر همواره با حاکمیت سیاسی مرکزی ایران در پیوند بوده و مورد توجه حاکمان بوده است. با تاسیس حکومت شبهمدرن پهلوی به واسطه پارهای از عوامل بر پیوند این ایالت با مرکزیت سیاسی تهران افزوده شد و مازندران بهعنوان خاستگاه سلسله پهلوی و واقع شدن بخش وسیعی از اراضی سلطنتی، مورد توجه خاص در این دوره قرار گرفت. این عوامل در کنار نزدیکی به پایتخت سیاسی موجب تسلط حکومت مرکزی بر این ناحیه شد و مازندران بهعنوان یکی از کانونهای اصلاحات اقتصادی و فرهنگی سلسله پهلوی با تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فراوانی مواجه شد.
تقسیمات اداری مازندران در دوره پهلوی چندبار دچار تغییر شد. سلسله پهلوی در تقسیمات اداری استانها، کاهش همبستگیهای قومی را دنبال میکرد اما آنچه در این سیاست بین همه استانها مشترک بود، نارضایتی از سلطه مستقیم تهران بود (کاتوزیان، 1392: 236). به دلیل پیوند سیاسی مازندران با حکومت مرکزی در این استان با پدیدههایی چون استقلالطلبی، خودمختاری و تقابل نسبت به حاکمیت مرکزی مواجه نیستیم. مولفههای فرهنگ سیاسی مازندران که از شاخصههای محلیت در این ناحیه از ایران تاثیر پذیرفته، بر وفاق با حاکمیت مرکزی تاکید میکرد. اگر تاسیس حکومت صفوی را بهعنوان یک مبدأ در تاریخ تجدید حیات حکومت متمرکز در ایران برگزینیم، شاهد خواهیم بود که مازندران همواره با سیاستهای حکومت مرکزی همراهی داشته و صاحبان قدرت به نوعی این ناحیه را حیاط خلوت خویش میدانستند، برای نمونه بخش عمدهای از اراضی سلطنتی در دورههای صفوی، قاجار و پهلوی در مازندران بود، همچنین در این ناحیه کمتر با شورشها و قیامهایی در ضدیت با حکومت مرکزی مواجهیم. حضور مداوم نمایندگان حکومت مرکزی بهعنوان مالک در این ناحیه و همراهی ملاک بومی با حاکمیت مرکزی و همراهی رعایا با مالکان بومی نقشی جدی در این پیوند داشته و با گذر زمان به یکی از مولفههای فرهنگ سیاسی و گونهای یکپارچگی در جغرافیای سیاسی مازندران تبدیل شد و در دوره پهلوی این امر بر تقسیمات اداری این ناحیه بیش از گذشته تاثیر گذاشت.
قومیت همواره از مباحث اساسی در جغرافیای سیاسی ایران بوده، پهلوی دوم خود، ایران را امپراتوری از گروههای قومی و زبانی معرفی میکرد (پهلوی، 1371: 295)، پهلوی دوم و کارگزاران این دوره بر خلاف اسلاف خویش به خوبی بر وضعیت قومیتها در ایران آگاهی داشتند. در ایران هیچگاه نقشه صحیحی از پراکندگی قومیتها تهیه نشده، تهیه شناسنامه فرهنگی شهرهای ایران توسط پهلوی دوم در همین راستا انجام پذیرفت. در این طرح که در استانهای مازندران و گیلان به اجرا درآمد، تاریخچه شهر به همراه خصوصیات جمعیتی و نوع فعالیت مردم آن تدوین شد. قومیت، جمعیتی با اصل و نسب مشترک، خاطرات تاریخی واحد، یک یا چند عنصر فرهنگی و سرزمینی مشترک و دارای حس همبستگی هستند، جغرافیا، زبان، مذهب، آداب و رسوم و فولکلور از عوامل موثر در پیوند و همگرایی قومی است. آنتونی دی اسمیت قومیت را جامعه یا گروه اجتماعی میداند که اعضای آن دارای احساس اشتراک در اصل و ریشه، تاریخ متمایز و مشترک و همبستگی هستند (گودرزی، 1385: 45). درک و بازتاب اجتماعی قومیتها و ساکنان نواحی مختلف از گذشته مشترک خویش یا همان تاریخ ثبت شده از حدود جغرافیایی مورد نظر تاثیر مستقیم بر پیوند یا عدم پیوند قومیتها بر مرکزیت سیاسی یا حکومت مرکزی دارد، تاریخ محلی و تاریخنگاری محلی به همین واسطه در شکلگیری پدیدههای قومی چه با بار مثبت و چه منفی تاثیرگذار میشود.
براساس تخمینهای قومی، گیلکها و مازندرانیها یعنی ساکنان سواحل جنوبی دریای خزر 8 درصد جمعیت ایران و اقلیم ساحلی دریای خزر یک بیست و هفتم مساحت ایران است که در نقشه قومی ایران، درصدی پایین و وابسته به مرکزیت سیاسی محسوب میشود. شمال ایران از جمله مازندران تا دوران پهلوی و تا پیش از اصلاحات ارضی، ایالتی روستایی و با اکثریت جمعیت روستانشین بود و روستا و زندگی متکی بر کشاورزی در حیات محلی بومیان این نواحی از جایگاه ویژهای برخوردار بود. در مازندران روستاها به واسطه پیوستگی با شهر و توسعه نسبی، از وضعیتی متفاوت با روستاهای سایر نقاط ایران برخوردار بودند که این وضعیت تا به امروز تداوم یافته است. در بسیای از موارد حیات روستایی و شاخصهای زندگی در روستاهای مازندران با شهرستانهایی در سایر نقاط ایران برابری میکرد. روستا بهعنوان یکی از کانونهای جمعیتی و محور حیات و اقتصاد زمینداری در فرهنگ سیاسی مازندران دارای جایگاه است، اغلب احزاب فعال در مازندران به فعالیت و جذب نیرو در روستاها نظر داشتند، برای نمونه حزب توده از جمله احزابی بود که در دوره پهلوی به بسط فعالیت در روستاهای مازندران توجه کرد، پس از این حزب، احزاب دولتی و گروهکهای سیاسی فعال در دهه آخر سلطنت پهلوی دوم در روستاها نیز فعال بودند.
از جمله این سیاستها، قرار دادن چند استان در یک محدوده اداری و شناسایی آن با اعداد بوده، مازندران در کنار تهران، قم و کاشان با نام استان دوم خوانده میشد، برای نمونه براساس این سیاست تا سالهای طولانی استرآباد قدیم بهعنوان یکی از مراکز تجمع اقوام ترکمن در محدوده اداری مازندران باقی ماند. این شیوه پهلویها در تقسیمات اداری، مخالفانی نیز داشت، محققان جغرافیای سیاسی این عصر بر این عقیده بودند که تقسیمات اداری داخلی ایران طبق اصول صحیح و منطقی جغرافیایی و اقتصادی نیست، بنابراین دولت در سال 1351 درصدد تغییراتی در تقسیمات داخلی برآمد. تقسیمات اداری مازندران در عصر پهلوی، چندبار دچار تغییر شد.
دوران حاکمیت پهلوی دوم و مازندران بهعنوان بخشی از جغرافیای سیاسی این دوره در فاصله سالهای 1320 تا 1357 خورشیدی، فضای زمانی و مکانی مورد بحث در این مقاله است. این بخش از جغرافیای ایران بهرغم تفاوتهای محیطی، در دوران معاصر همواره با حاکمیت سیاسی مرکزی ایران در پیوند بوده و مورد توجه حاکمان بوده است. با تاسیس حکومت شبهمدرن پهلوی به واسطه پارهای از عوامل بر پیوند این ایالت با مرکزیت سیاسی تهران افزوده شد و مازندران بهعنوان خاستگاه سلسله پهلوی و واقع شدن بخش وسیعی از اراضی سلطنتی، مورد توجه خاص در این دوره قرار گرفت. این عوامل در کنار نزدیکی به پایتخت سیاسی موجب تسلط حکومت مرکزی بر این ناحیه شد و مازندران بهعنوان یکی از کانونهای اصلاحات اقتصادی و فرهنگی سلسله پهلوی با تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فراوانی مواجه شد.
تقسیمات اداری مازندران در دوره پهلوی چندبار دچار تغییر شد. سلسله پهلوی در تقسیمات اداری استانها، کاهش همبستگیهای قومی را دنبال میکرد اما آنچه در این سیاست بین همه استانها مشترک بود، نارضایتی از سلطه مستقیم تهران بود (کاتوزیان، 1392: 236). به دلیل پیوند سیاسی مازندران با حکومت مرکزی در این استان با پدیدههایی چون استقلالطلبی، خودمختاری و تقابل نسبت به حاکمیت مرکزی مواجه نیستیم. مولفههای فرهنگ سیاسی مازندران که از شاخصههای محلیت در این ناحیه از ایران تاثیر پذیرفته، بر وفاق با حاکمیت مرکزی تاکید میکرد. اگر تاسیس حکومت صفوی را بهعنوان یک مبدأ در تاریخ تجدید حیات حکومت متمرکز در ایران برگزینیم، شاهد خواهیم بود که مازندران همواره با سیاستهای حکومت مرکزی همراهی داشته و صاحبان قدرت به نوعی این ناحیه را حیاط خلوت خویش میدانستند، برای نمونه بخش عمدهای از اراضی سلطنتی در دورههای صفوی، قاجار و پهلوی در مازندران بود، همچنین در این ناحیه کمتر با شورشها و قیامهایی در ضدیت با حکومت مرکزی مواجهیم. حضور مداوم نمایندگان حکومت مرکزی بهعنوان مالک در این ناحیه و همراهی ملاک بومی با حاکمیت مرکزی و همراهی رعایا با مالکان بومی نقشی جدی در این پیوند داشته و با گذر زمان به یکی از مولفههای فرهنگ سیاسی و گونهای یکپارچگی در جغرافیای سیاسی مازندران تبدیل شد و در دوره پهلوی این امر بر تقسیمات اداری این ناحیه بیش از گذشته تاثیر گذاشت.
قومیت همواره از مباحث اساسی در جغرافیای سیاسی ایران بوده، پهلوی دوم خود، ایران را امپراتوری از گروههای قومی و زبانی معرفی میکرد (پهلوی، 1371: 295)، پهلوی دوم و کارگزاران این دوره بر خلاف اسلاف خویش به خوبی بر وضعیت قومیتها در ایران آگاهی داشتند. در ایران هیچگاه نقشه صحیحی از پراکندگی قومیتها تهیه نشده، تهیه شناسنامه فرهنگی شهرهای ایران توسط پهلوی دوم در همین راستا انجام پذیرفت. در این طرح که در استانهای مازندران و گیلان به اجرا درآمد، تاریخچه شهر به همراه خصوصیات جمعیتی و نوع فعالیت مردم آن تدوین شد. قومیت، جمعیتی با اصل و نسب مشترک، خاطرات تاریخی واحد، یک یا چند عنصر فرهنگی و سرزمینی مشترک و دارای حس همبستگی هستند، جغرافیا، زبان، مذهب، آداب و رسوم و فولکلور از عوامل موثر در پیوند و همگرایی قومی است. آنتونی دی اسمیت قومیت را جامعه یا گروه اجتماعی میداند که اعضای آن دارای احساس اشتراک در اصل و ریشه، تاریخ متمایز و مشترک و همبستگی هستند (گودرزی، 1385: 45). درک و بازتاب اجتماعی قومیتها و ساکنان نواحی مختلف از گذشته مشترک خویش یا همان تاریخ ثبت شده از حدود جغرافیایی مورد نظر تاثیر مستقیم بر پیوند یا عدم پیوند قومیتها بر مرکزیت سیاسی یا حکومت مرکزی دارد، تاریخ محلی و تاریخنگاری محلی به همین واسطه در شکلگیری پدیدههای قومی چه با بار مثبت و چه منفی تاثیرگذار میشود.
براساس تخمینهای قومی، گیلکها و مازندرانیها یعنی ساکنان سواحل جنوبی دریای خزر 8 درصد جمعیت ایران و اقلیم ساحلی دریای خزر یک بیست و هفتم مساحت ایران است که در نقشه قومی ایران، درصدی پایین و وابسته به مرکزیت سیاسی محسوب میشود. شمال ایران از جمله مازندران تا دوران پهلوی و تا پیش از اصلاحات ارضی، ایالتی روستایی و با اکثریت جمعیت روستانشین بود و روستا و زندگی متکی بر کشاورزی در حیات محلی بومیان این نواحی از جایگاه ویژهای برخوردار بود. در مازندران روستاها به واسطه پیوستگی با شهر و توسعه نسبی، از وضعیتی متفاوت با روستاهای سایر نقاط ایران برخوردار بودند که این وضعیت تا به امروز تداوم یافته است. در بسیای از موارد حیات روستایی و شاخصهای زندگی در روستاهای مازندران با شهرستانهایی در سایر نقاط ایران برابری میکرد. روستا بهعنوان یکی از کانونهای جمعیتی و محور حیات و اقتصاد زمینداری در فرهنگ سیاسی مازندران دارای جایگاه است، اغلب احزاب فعال در مازندران به فعالیت و جذب نیرو در روستاها نظر داشتند، برای نمونه حزب توده از جمله احزابی بود که در دوره پهلوی به بسط فعالیت در روستاهای مازندران توجه کرد، پس از این حزب، احزاب دولتی و گروهکهای سیاسی فعال در دهه آخر سلطنت پهلوی دوم در روستاها نیز فعال بودند.
زمانه حسننژاد
بخشی از یک مقاله
ارسال نظر