گفتهها - ۱۰ آذر ۹۴
گروه تاریخ و اقتصاد: دوشنبه، سیزدهم ژوئن ۱۸۸۳:
مهتاب روشنی بود. نوکرها را بیدار کردم. اسب حاضر کردند.
ساعت دو سوار شدم. بنه (بار و وسایل)را سر شب حرکت داده بودند. سر بالا میآمدیم. الاغدار همدانی، مریانجی و تفریجانی و غیره روغن به رشت میبردند. خیلی عبور کردند. صبح به خرزان رسیدیم، سرد بود. باد میوزید، محتاج به بالاپوش بودم. اغلب عقب بودند. من و میرزا تقیخان تنها بودیم. طاهر خان و میرزا علینقی سرتیپ با بنه رفتند بتاخت. خود را گرم کردیم. از چادرهای غیاثوند گذشتیم.
گروه تاریخ و اقتصاد: دوشنبه، سیزدهم ژوئن ۱۸۸۳:
مهتاب روشنی بود. نوکرها را بیدار کردم. اسب حاضر کردند.
ساعت دو سوار شدم. بنه (بار و وسایل)را سر شب حرکت داده بودند. سر بالا میآمدیم. الاغدار همدانی، مریانجی و تفریجانی و غیره روغن به رشت میبردند. خیلی عبور کردند. صبح به خرزان رسیدیم، سرد بود. باد میوزید، محتاج به بالاپوش بودم. اغلب عقب بودند. من و میرزا تقیخان تنها بودیم. طاهر خان و میرزا علینقی سرتیپ با بنه رفتند بتاخت. خود را گرم کردیم. از چادرهای غیاثوند گذشتیم. دو سگ قوی جثه رو به ما کردند. میرزا تقیخان هر قدر دوانید اسب مفلوک نمیدوید. سگها رسیدند. قدری از دم اسب او کندند. و شلوارش را پاره کردند.
دو میدان اسب را دنبال کردند. در ساعت شش و نیم به مزرعه میان چاپارخانه پیاده شدیم. همراهان از رسیدن ما تعجب کردند. یک ساعت برای راحت اسبها توقف شد از آنجا تاخت کرده در ساعت هشت ربع کم وارد آقا بابا شدیم. میرزا اسحق منشی از جانب نواب والا ملکآرا پذیره شدند. میوه و شیرینی آورده بودند. اول ظهر از آقا بابا به کالسکه مهمانخانه سوار شده که هریک چهار اسب به عرض بسته شده بود، به وضع تورکای روس. در بین راه یک کالسکه همراهان شکست. در یک و نیم از ظهر گذشته بیرون باغستان قزوین امیرزاده محمد میرزا و بعضی از شاهزادگان و اعیان قزوین و سواره منصور و صاحبمنصبان نظامی آمده بودند. به آنها خوشآمد گفته، در ساعت دو به قزوین رسیدیم نواب اشرف والا ملکآرا در دم دیوانخانه ملاقات نموده به عمارت رکنیه رفتیم. از پاچنار به مزرعه پنج فرسنگ، از مزرعه به قزوین پنج فرسنگ است. شب بعد از شام زود خوابیدم. هوای قزوین از وزیدن باد [و] مه خوب است.
- سفرنامه ایران و روسیه/ عزالدوله، ملکونوف؛ به کوشش محمد گلبن، فرامرز طالبی. تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
ارسال نظر